سینمای جهان/ فیلم روز – محمود واعظی: “بخشنده” را لوییس لوری نوشته است، در ۱۹۹۴ برایش مدال نیوبری را برنده شده است و رمان، تاکنون بیشتر از ۱۰ میلیون نسخه فروش داشته است. در امریکا، کانادا و استرالیا هم این رمان جزوی از فهرست مطالعه کلاسهای دوران راهنمایی است. در میان جذابترین رمانهای ادبیات کودک و نوجوان در نیمه دوم قرن بیستم است.
“بخشنده” شروع “چهارگانه” است، جلدهای بعدیاش “کاترین آبی”، “پیامآور” و “پسر” هستند. بین سالهای ۱۹۹۳ تا ۲۰۱۲، چهار جلد کتاب عرضه شدهاند و حالا، نسخه سینمایی “بخشنده” را فیلیپ نویک به سینماهای جهان فرستاده است.
فیلم دو هنرپیشه مطرح را همراه خود کرده است: اول مریل استریپ است و بعد جِف بریجز. نقش اول فیلم را هم برنتون تاویاتس بازی میکند. هرچند بهایی که کارگردان برای آوردن تاویاتس داده است، بالا است.
او نقش اصلی را بازی میکند، نقشی که در رمان، ۱۲ سال دارد اما در فیلم، یک پسر نوجوان ۱۶ ساله است، ولی تاویاتس در اصل، ۲۵ سال دارد. این یکی از تفاوتهایی است بین فیلم و رمان که طرفدارهای رمان را از نسخه سینمایی اثر، خشمگین و عصبانی ساخته است.
همین خشم، فروش خیرهکنندهای برای فیلم نداشته است: این نسخه ۲۵ میلیون دلاری از رمان “بخشنده“، تنها توانست در اولین آخر هفته فروش، فیلم پنجم جدول فروش امریکای شمالی باشد با کمی بیشتر از ۱۲ میلیون دلار رقم فروش سینماها.
اتوپیای سیاهی
در جامعهای ایدهآل، بدون جنگ، رنج، اندوه، تفاوت یا حق انتخاب، در فضایی که همهچیز سیاه است و سفید – فیلم بدون رنگ شروع میشود و تا نیمه فیلم، بدون رنگ ادامه پیدا میکند – پسری نوجوان به سن پایان کودکیاش رسیده است و باید به مهمترین مراسم زندگیاش برود. مراسمی که در آن شغل آیندهاش را نشان او خواهند داد.
رنگها از جامعه رفتهاند، چون بعد از جنگ بزرگ – پسر بعدها اینها را میفهمد – جامعه تصمیم گرفت از شرِ رنگها خلاص شود، همراه آن تفاوت نژادی و احساسات همراه با عشق و خشم از جامعه حذف شد. چون تمامی اینها میتوانست بانی اختلاف باشد.
در جامعه جدید، همهچیز “یکسانسازی” شده است، خاطرهها محو شدهاند و جایگاه اجتماعی کنار رفته است. همه در کنار هم یکسان هستند و در خانههایی یک اندازه و یک شکل زندگی میکنند. لباس همانندی میپوشند. ساختار خانوادهشان را هم “بزرگان” تعیین میکنند.
۱۲ سیاستمداری که جامعه را اداره میکنند. همه هم هر روز صبح، یک تزریق به مچ دستشان دارند و از شرِ تمامی چیزهای اختلافانگیز زندگی، بهراحتی خلاص میشوند. در ظاهر همهچیز به خوبی و خوشی پیش میرود. پسربچه راوی فیلم، به مهمترین مراسم زندگیاش میرود.
آنجاست که شوکه میشود. چون تک به تک، نوجوانهای دیگر به شغلهایشان میرسند و او را در انتظار باقی میگذارند. عاقبت او را خطاب قرار میدهند و “گیرنده” شده است. او قرار است شغلی را در اختیار بگیرد که فقط یک نفر در جامعه آن را دارد: بخشنده.
بخشنده، حافظ خاطرههای گذشته است. او تنها کسی است که همهچیز گذشتگان و گذشتهشان را میداند، تا بتواند در موارد مورد نیاز، با خرد خودش، به بزرگان کمک کند تصمیم درست را بگیرند. پسر نوجوان داستان، جانشین او میشود و بایستی توسط او خاطرههای گذشتگان را بیاموزد.
تفاوتهای کُشنده رمان و فیلم
رمان گیراست، این را هرکسی متن آن را به دست گرفته باشد، قبول دارد. میلیونها نفر در امریکای شمالی خاطرهها از خوانش کتاب دارند. بااینوجود، فیلم تصمیم گرفته است تا جلوههای بصری را فدای وفاداری به کتاب کند.
برای همین چند تفاوت در فیلم با روایت رمان خلق کرده است، تفاوتهایی که شاید کمک کرده باشند با فیلم زیباتری روبهرو باشیم، اما درعینحال باعث شدهاند تا فیلم، از رمان دور بشود. اول از همه تفاوت سنهاست.
جوناس، نقش اصلی به جای ۱۲ سال، ۱۶ سال دارد. خواهرش بهجای ۷ سال، ۹ سال دارد. در فیلم، آشر و فیونا، دوستهای جوناس، نقش پر رنگی بازی میکنند، هرچند در رمان، او چندان ارتباطی با دوستاناش ندارد و گوشهگیر و منزوی است. هرچند در پرده نقرهای، او شاد و خوشحال است و کودکی شیرینی را در کنار دوستهایش گذرانده است.
شغلهای دوستهای او هم متفاوت میشوند: در فیلم، هواپیماهای بدون سرنشین اضافه شدهاند (چیزی که در رمان نیست) و آشر خلبان از راه دور یکی از آنهاست. او همچنین در این نفش، در یکسوم نهایی فیلم، تأثیرگذار میشود و تفاوتی خیرهکننده در سرنوشت تمام آدمهای جامعه میسازد.
فیونا هم بهجای پرستار بزرگسالان، پرستار کودکان است و او هم نقشی مهم در نیمه دوم فیلم بازی میکند. بزرگِ جامعه – نقش او را مریل استریپ بازی میکند – هم بسیار پررنگتر از رمان در فیلم ظاهر میشود و در جزئیاتی دخالت میکند که در رمان به آنها کاری نداشته است.
همین تفاوتهاست باعث شده است میلیونها خواننده رمان از خودشان بپرسند “باید به تماشای چنین فیلمی رفت؟” فروش فیلم، پایینتر از پیشبینیها شده است. خشم خوانندگان رمان، بر منتقدین هم اثر گذاشته است، مرورگرها و منتقدها هم چندان از فیلم دل خوشی نداشتند. هرچند مخاطبی که فیلم را دیده است، به فیلم در سایتهای مختلف، نمره هفت از ده داده است، مانند آیامدیبی و راتن تومیتو.
سفیدی در سیاهی
جوناس امیدوار است، از کودکی امیدوار بوده و این امیدواری را همراه خودش به زندگی دوران بلوغاش هم آورده است. همین امیدواری میتواند درنهایت راه را برای تغییر جامعه باز کند. شاید پیام اصلی رمان هم همین باشد: در دل هم سیاهی، سفیدی است و سفیدی راه خودش را باز میکند تا سیاهی کنار برود.
در فیلم هم سیاهی سریع تسلیم میشود به رنگها و راه باز میکند برای تغییر. هرچند در کنار آن این نکته واضح است که ایدهآل زندگی چقدر میتواند ترسناک باشد. جامعهای که همه در آن لبخند میزنند و خوشحال هستند و زندگی خوبی دارند، پردههای کلفتی بر جنبههای خشن و وحشی خودش کشیده است.
درحقیقت این جامعه، یک آرمانشهر نیست، یک سیاهشهر است که باید از پایه متفاوت بشود. بخشنده و گیرنده هم همین آرزو را دارند، بتوانند بانی تغییری شوند که زندگی همگان را بهتر کند، راه را هم باز کند تا بشود نفس کشید، احساس داشت، عشق داشت، آینده داشت.
فیلم چندان طولانی نیست، هرچند پایان گنگی دارد: همراه خودش سوالهای زیادی را هم پیش میکشد. شاید باید سراغ رمانها رفت. سه جلد نخست، هر کدام داستانی متفاوت میگویند و چندان ارتباط قویای با همدیگر ندارند، اما “پسر” هر سه اثر را به همدیگر متصل میکند.
“بخشنده” شاید فیلمی وفادار به جزئیات رمان اصلی خود نباشد، اما فیلمی است قوی. داستان آن به دل مینشیند و انتخاب تصویرهایش هم روح را به پرواز درمیآورد. بعد از تماشایش هم کلی فکر و خیال ذهن تماشاگر را پر میکند و تماشاگر با کلی فکر و خیال، تماشای فیلم را ترک میگوید.
برای اطلاعات بیشتر میتوانید به وبسایت رسمی فیلم سری بزنید.