آها…. ی آزادی / این روزها بدون تو تعزیر می شویم / فواره رها شده مصداق سعی ماست / پا می شویم و باز زمینگیر می شویم /قد راست می کنیم برای صعود و باز/ از ارتفاع خویش سرازیر می شویم /امروز عقده دلمان باز می شود / فردا دوباره بغض گلوگیر می شوی….
فرزانه ای می گفت همه زخم ها شفا می یابند الا زخم آرزوهای برآورده نشده؛ که آدمی از سوزش این زخم در خانه قبر هم آرام ندارد و این حکایت مردم این کهنه دیار است که پیوسته از سوزش زخم آرزوهای خود در رنجند.
صحبت از سی و شش سال پیش از این است؛ سال ۵۷، سالی که بر یک کودتای مخوف به غلط، انقلاب نام نهادیم و هر ساله در چنین ایامی با چراغانی معابر و خیا بان ها، اگر چه به شادمانی می پردازیم، اما در سوگ آرزوهای خود می نشینیم و با یاد سال توپ و تفنگ و گل، می خوانیم دیوچو بیرون رود، کی فرشته در آید؟
صحبت ازسال توپ و تفنگ وگل، سال انقلاب است، سال آرزو / سالی که گمان داشتیم بعد از آن هرگز آسمان شهر مان از “آه” من و ما ابری نمی گردد تا سیل غم باز بر کوچه و پس کوچه های دلمان جاری گردد / راستی در خبر ها خوانده اید / چه کسی زندانی است؟ / چه کسی اعدامی است؟
باز هم به رسم همه سی و پنج سالی که گذشت؛ قلم ها با یاد آوری آنچه در بهمن ۵۷ به وقوع پیوست، قصد واکاوی مصیبتی را دارند که امروز بدان گرفتاریم، غافل که آنچه به واکاوی نیازمند است ظلم پذیری ملتی است که هر از گاهی با خبطی جبران ناپذیر، عمله ظلم را بر خود مسلط می سازد و آنگاه با نسخه هایی در جیب، کوی به کوی بدنبال رهایی و آزادی است
از عجایب این مرز بوم اهورایی، همانقدر بس که چه آنانی که قصدشان فلاح و صلاح و نجات، و رستگاری این ملت بوده و چه کسانیکه با دستی شمشیر وزبانی چرب و نرم از وعده و وعید های فریبنده، بر مردم خوش باور این کهنه دیار مسلط گشتند، و به قول آن عارف دلسوخته از خانقاه به مدرسه آمدند تا غریق برهانند، هر دو گروه در عمل هرگز قادر به تحقق آرزوی دیرینه ایرانیان نبوده اند؛ از مردان تاریخ سازی چون امیر کبیر گرفته [که وقتی شاهزاده مامور لرستان گزارش داد در آن خطه آن قدر امنیت و عدالت برقرار است که گرگ و بره با هم آب می خورند، بر آشفت و فریاد زد من می خواهم ولایات ایران آنچنان امن باشد که هیچ گرگی نیاشامد، تا از خیال او بره ای نیاساید] تاعصر حاضرکه شیخ حسنی چرب زبان و نرم خو در حال فریب مردم است، همه، گواه بر این ادعا است که این حاکمان وقتی آمدند، محبوب بودند و وقتی رفتند منفور، و این واقعیتی است موجود در برگ برگ تاریخ این کهنه دیار.
همیشه از آنهائی که تاریخ را چراغ راه آینده میدانند و موی را با این دغدغه در آسیاب عمر سپیدکرده اند، شنیده ایم که تاریخ در این مرز بوم همواره در حال تکرار است، و ما که تاریخ را همواره به مثابه حکایتهای هزارو یک شب می پنداریم متحیر ازاین راز، غافل که عارضه فراموشی تاریخی ازخصیصه های بارز ما ایرانیان است و از نسلی به نسل دیگرهمچون ارثیه ای شوم در تکرار است؛ عارضه ای که تبعات آن در اشکال مختلف ناهنجاریها رخ می نماید آنچنانکه امروز حاصل این عارضه، بیلانی این چنین تاسف برانگیز دارد که آمار قتل و جنایت در سال بیش از سه هزار نفر، خودکشی بالغ بر پنج هزار نفر و افراد نیازمند به روان درمانی بیش از ۶۵ در صد کل جمعیت است.و این همه نیست جز به فراموشی سپردن آموزه های تاریخی که می توانست چراغ راه باشد تا امروز این چنین از سرعذر تقصیر، گناه بر درخانه بیگانه و اجنبی نکشانیم.