در مراسم تشییع و تدفین سیامک پورزند حضور واقعی نداشتیم. من و فرزندانش به حضور مجازی و دور از چشم حملات سایبری به کمک تلفن دستی یک دوست که گوشی را کنار قبر گذاشته بود در مراسم شرکت کردیم و همراه با قاری و دوستانی که لااله الی الله می گفتند سیر گریستیم. قاری صدایش می لرزید و ما که در فضای مجازی او را می شنیدیم، اما نمی دیدیم، نمی دانستیم لرزش صدا از چیست. بعد فهمیدیم که در فضای واقعی حکایت دیگری در جریان بوده و مامورین که تعدادشان از دوستان شرکت کننده در مراسم بیشتر بوده به او دستور می داده اند که به تجلیل از مقام پدری میت اکتفا کند و وارد حرفهای دیگری نشود. تازه فهمیدیم قاری در حکومت اسلامی و در حالی که در گورستان برای لقمه ای نان پرسه می زند از گزمه و پلیس بر گماشته بر میت های سابقه دار سیاسی فرمان می برد و تا مراسم تدفین تمام بشود، خود از ترس رو به قبله شده است. حکومت از این اموات می ترسد. دستجات امنیتی خاص تربیت شده اند برای کنترل قبرستانها. ترس از میت هم قصه ای است که جمهوری اسلامی مبتکر آن است و اگر عمرشان وصال بدهد دست و پای مرده هائی را که روزی و روزگاری به اتهام سیاسی در زندان به سر برده اند به زنجیر می کشند و سپس اجازه ی دفن می دهند، مبادا از قبر فرار کنند یا با نکیر و منکر همدست بشوند و امنیت ملی را به خطر بیاندازند.
اینک اندوه ما یکساله شده. گوری نیست تا روی آن آب بریزیم و با دست تربت آن عزیز را نوازش کنیم. اشک در جائی که باید ریخته نمی شود. قاری که همان قرآن خوان سنتی است در دسترس نیست تا صدایش کنیم و با پرداخت چند اسکناس از او بخواهیم تا برای آمرزش آن کس که از جمع زندگان به اختیار گریخته است چیزهائی بگوید که به آن خوگر هستیم. دستی نیست تا ما را در آغوش بگیرد و اندوه یکساله را تسکین بدهد. هر چه هست مجازی است. شبکه های اجتماعی بسیار شلوغ است. در این شبکه ها به اندازه ای قربانیان حکومت اسلامی فریاد و فغان دارند که صدا به صدا نمی رسد و یادی از آن پیر پر شور نمی شود که چند دهه در دو رژیم سیاسی خودش را جر می داد تا هنرمندان سینما و تئاتر و…، بر صدر بنشینند و قدر ببینند. عکسی از یک گور که خویشاوندی خدا شناس آن را آب و جارو کرده روی صفحه ی فیس بوک نشسته است. این تنها اثر است از آن اندوه که یکساله شد و جز در فضای مجازی نتوانستیم برایش سوگواری کنیم.
دوستان هم بند سیامک یا کشور را ترک کرده اند یا همچنان در زندان به سر می برند.
راستی جعفر صابر ظفرقندی قاضی بیسواد این پرونده و بسیار پرونده هائی از این دست کجاست؟ درست است که سر یک گردنه نشسته پای دخل یک دکان دونبش؟ درست است در نهادی پول چاپ می زند که داعیه ی مبارزه با فساد را دارد؟ جل الخالق !
راستی چرا سیامک پورزند را گرفتند؟ سیامک چه کرده بود؟ باری که تلفنی از او پرسیدم :
اتهام اصلی ات چیست؟ گفت : همه چیز غیر از قتل و در عجبم چرا آن را به سیاهه ی اتهاماتم اضافه نکرده اند.
یک سال از اندوهی می گذرد که تا پیش از آن 10 سال را با تکاپو برای نجات یک بیگناه از چنگال جانیان گذرانده ایم. سه دختر سیامک هرگز نفهمیدند چرا پدرشان که آزارش به مورچه نمی رسید گرفتار جانیان شد. اما من می دانم چرا؟ از آن رو که عاشق کاغذ روزنامه و بوی سرب چاپخانه و جای پای هنرپیشه های سینما و تئاتر روی صحنه های نمایش ایران بود. کم اتهامی نیست.
منبع: وبلاگ نویسنده