فصل خزان با خود موجی از فیلم های اروپایی و مستقل مخصوص بزرگسالان را با خود به همراه آورده و رونقی دیگر به اکران پر هیجان امسال بخشید. هر چند همچون همیشه دستیابی فیلم های اروپایی و گاه آسیایی به پرده سینماهای جهان با یک سال تاخیر همراه بود و گویا تا زمان سیادت سینمای آمریکا بر بازار جهانی این رویه ادامه خواهد داشت، اما می توان با معرفی و در نتیجه استقبال بیشتر از این آثار راه را بر این سروری فرهنگی بست. با انتخاب هفت فیلم از کشورهای مختلف به استقبال اکران هفته رفته ایم….
فیلم های روز سینمای جهان
یک راز Un secret
نویسنده و کارگردان: کلود میله. موسیقی: زبیگنیف پرایزنر. مدیر فیلمبرداری: ژرار د باتیستا. تدوین: ورونیک لانگ. طراح صحنه: ژان پی یر کوت سولکو. بازیگران: سسیل دو فرانس[تانیا]، پاتریک بروئل [ماکسیم]، لودوین سانیه[هانا]، ژولی دپاردیو[لوئیز]، ماتیو آمالریک[فرانسوا در 37 سالگی]، ناتالی بوتفو[استر]، ایو ژاک[فرمانده براود]، ایو ورهوفن[گیوم]، سام گاربارسکی[ژوزف]، اورلاندو نیکولتی[سیمون]، والنتن ویگور[فرانسوا در 7 سالگی]، کوئنتی دوبوآ[فرانسوا در 14 سالگی]. 105 دقیقه. محصول 2007 فرانسه. نام دیگر: A Secret. برنده جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل زن/ژولی دپاردیو و نامزد 11 جایزه سزار، برنده جایزه بزرگ جشنواره جهانی مونترال.
سال 1955. فرانسوای 14 ساله، لاغر اندام و خجالتی زیر سایه والدین خود قرار دارد. مادرش تانیا شناگر و پدرش ماکسیم ورزشکاری برجسته هستند، اما فرانسوا دارای بدنی ضعیف است و ایده آل های والدین خود را در برادر نامرئی که برای خویش خلق کرده، می یابد. ولی وجود این برادر قدرتمند سبب آشفتگی والدین وی نیز هست. تا اینکه یک روز فرانسوا با یافتن عروسک یک سگ در انباری خانه باعث بیرون افتادن راز خانوادگی شده و آرام آرام از زبان لوئیز دوست خانوادگی شان به گذشته دردناک والدین خویش آگاه می شود. پدرش ماکسیم سال ها پیش با زنی به نام هانا ازدواج کرده و از وی صاحب پسری به اسم سیمون شده بود. سیمون بر خلاف فرانسوا پسری قوی بوده و خیلی زود موفق به جا کردن خویش در دل پدر می شود. ولی زندگی هانا و ماکسیم از همان روز ازدواج دستخوش طوفانی عشقی است. چون ماکسیم در جشن عروسی با تانیای زیبارو و شوهرش آشنا شده و در یک نگاه شیفته او می شود. روابط خانوادگی تانیا و شوهرش با هانا و ماکسیم ادامه می یابد، اما تانیا به نگاه های عاشقانه ماکسیم هرگز پاسخ مثبت نمی دهد تا اینکه جنگ جهانی دوم آغاز می شود. والدین هانا خطر نازی ها را حس می کنند، اما دامادشان خود را بیش از آنکه یهودی بداند فرانسوی قلمداد می کند. ولی اشغال فرانسه و آغاز فرستادن یهودیان به اردوگاه ها سبب می شود او نیز راهی دهکده های خارج از فرانسه اشغالی شود. هانا که به وجود احساس میان تانیا و ماکسیم مشکوک شده، در میان راه برای پیوستن به ماکسیم عامداً سبب به دام افتادن خود و پسرشان سیمون می شود. تانیا به ماکسیم می پیوندد و با رسیدن خبر مرگ شوهرش در جبهه و مرگ هانا و سیمون در اردوگاه نازی ها، آن دو بی هیچ مانعی با هم ازدواج می کنند. ازدواجی ابتدا با روی خوش پذیرفته نمی شود. جنگ تمام می شود و ان دو صاحب پسری دیگر می شوند. اما فرانسوا بر خلاف والدین ورزشکار خود تنی قوی ندارد و مایه نومیدی شان است. کشف این موضوع باعث تیره شدن رابطه پدر و فرزند می شود. سال ها بعد در 1985، گم شدن سگ ماکسیم و به دنبال آن بازنگشتن خود وی به خانه سبب می شود فرانسوا به جست و جوی پدر برخاسته و هر دو بار دیگر با گذشته روبرو شوند…
چرا باید دید؟
کلود میله متولد 1942 پاریس و از شاگردان مدرسه ایدک در اوایل دهه 1960 است. اولین تجربه های سینمایی خود را هنگام خدمت در ارتش به دست آورد و از 1965 ال 1974 دستیار بسیاری از کارگردان های شناخته شده موج نو سینمای کشورش از جمله روبر برسون و ژان لوک گودار بود. اما مشوق اصلی و راهنمایش فرانسوا تروفو بود و با کمک او بود که اولین فیلم کوتاهش بهترین راه قدم زدن را در 1976 ساخت. فیلم تحت تاثیر چهارصد ضربه تروفو قرار داشت و او را در اولین گام به نامزدی جایزه سزار رساند. این اتفاق سال بعد با Dites-lui que je l’aime تکرار شد و سرانجام در 1981 موفق شد این جایزه را برای فیلم مظنون[سال ها بعد با شرکت جین هکمن، مورگان فریمن و مونیکا بلوچی بازسازی شد] به چنگ آورد. دهه هشتاد آغاز شکوفایی میله بود و سه فیلم دیگری که در این دهه ساخت برای وی جوایزی ارزنده به همراه آورد. آخرین پروژه وی در این دهه دزد کوچک نام داشت که کارگردانی اش پس از مرگ تروفو به وی سپرده شده بود. میله در کنار سینما به ساختن فیلم های تلویزیونی و آگهی نیز نیز پرداخت و ناگهان به مدت 4 سال ناپدید شد. وقتی در سال 1992 با فیلم نوازنده همراه بازگشت نگاهش به سینما عمیق تر و جدی تر از گذشته بود و چند سال بعد با La Classe de Neige نامزد نخل طلا و برنده جایزه داوران جشنواره کن شد. میله در سال های اخیر در کنار فیلمسازی، مدیریت ایدک[فمیس] را نیز بعد از کنار کشیدن پاتریس شرو بر عهده گرفته است. آخرین موفقیت وی نامزدی نخل طلا برای لی لی کوچک در سال 2003 بود و با فیلم یک راز توانست بار دیگر در مجامع هنری بدرخشد.
راز فیلم یگانه ای است، یگانه نه از آن رو که سینمای فرانسه به یهودکشی در دوران اشغال نپرداخته باشد، که پرداخته و حداقل دو فیلم ماندگار پیرمرد و بچه[کلود بری] و خداحافظ بچه ها[لویی مال] را با مضمون کودکان یهودی آن دوره را به دنیا عرضه کرده است. می گویم یگانه از آن رو که مضمونی شخصی را و زیسته شده را که می تواند درام میان یک پدر و پسر باشد، به عنوان پیش زمینه اثر برگزیده است. یک راز قصه جنگ نابرابر یک کودک نحیف با شبح برادر قدرتمند درگذشته خویش است که بر رابطه او و پدرش سایه افکنده است. یک درام روانشناختی کم نظیر که بر اساس رمان خود زندگینامه فیلیپ گرامبر ساخته شده و کلود میله را در اوج خود نشان می دهد.
فخامت روایت، قدرت بازی ها و انتخاب روش های نمایشی به جا-رنگی برای گذشته و سیاه و سفید برای زمان حال- همه به زایش اثری درباره سیاه ترین روزهای زندگی بشر منتهی شده که عشق آتشین به یکدیگر و زیستن بهانه ای است برای طرح سوال هایی ابدی درباره نژاد، رنگ و خواسته های انسان از زندگی و مهم تر از همه مذهب و اخلاقیات که چگونه می تواند زندگی ما را تباه کند اگر به کجروی آمیخته باشد که گاه یکی یا هر دو عین کجروی هستند.
به جرات می توانم یک راز میله را بهترین فیلم وی بعد از یک دهه پر افت و خیز در اوج بدانم که انگشت روی مقطعی دردناک از تاریخ کشور خویش گذاشته است. گذشت زمان و افزایش آگاهی بشر نسبت به حقوق خویش سبب شده تا در دهه اخیر شاهد نصج گرفتن حرکت های حقوق بشری و به محک کشیدن رفتار و کردار گذشته نه چندان دور خود کند. کمتر کشور اشغال شده ای است که اکنون خود را برای خوابیدن با دشمن سرزنش نکند. ایتالیایی ها و فرانسوی ها باید بیش از دیگر ملت ها این کار را انجام دهند. موسولینی و ژنرال پتن در دیدگاه تاریخ دست کمی از هیتلر ندارند و همدست وی کشتار میلیون ها انسان، اما فیلم های با دیدگاه صحیح به ما خاطرنشان می کند که هر کس به سهم خود در این جنایت ها سهیم بوده است. حتی خود یهودی ها که تعصب نژادی کورشان در فیلم تقبیح می شود و حتی تصمیم هانا برای ارائه اوراق هویت یهودی اش احمقانه جلوه می کند. کاری که از یک زن حسود که خود را فریب خورده حس می کند سر می زند، ولی از غرور وی نیز ناشی می شود.
شاید روزگاری بشود این جنایت ها را بخشید(شک دارم) اما ابتدا شناخت عوامل آن لازم است و دلایل شکل گیری آن تا در آینده تکرار نشود. یک راز با این دیدگاه فقط قصه نبرد پسری با شبح برادر درگذشته خویش نیست، داستان رازی هولناک است که خیلی از اروپایی ها سعی در انکار آن دارند. میله شهامت آن را یافته تا داستانی را بازگو کند که از نظر بسیاری شاید دیرهنگام حتی غیر ضروری دیده شود. اما از چشم من در اروپای امروز که یهود آزاری و مسلمان آزاری با سرعت در حال رشد است، ساخته شدن چنین فیلم هایی واجب است.
میله را به خاطر چیره دستی اش در روایت می ستایم و یک راز حتی به عنوان یک درام عاشقانه لایق اعتنای بسیار می دانم. تماشگر ایرانی با این نام به دلیل وقفه ای که انقلاب به او در رابطه با سینما یاروپا تحمیل کرد، چندان آشنا نیست. اما زمان آن فرا رسیده تا به این غفلت تاریخی پایان داده شود. بازی سسیل دو فرانس و پاتریک بروئل(با شباهت هایی به ایو مونتان) زیبا و دیدنی است. البته ماتیو آمالریک که این روزها به خاطر ایفای نقش آدم های علیل جسمی و روحی تخصص پیدا مرده نیز در نقش بزرگ سالی فرانسوا به خوبی جا افتاده است. هر چند حضوری کوتاه دارد. یک راز زیبایی تکان دهنده ای دارد که بدون شک بیننده اش را اسیر خود خواهد کرد. در دیدن آن غفلت نورزید!
ژانر: درام، جنگی.
مرز 1918 Raja 1918
کارگردان: لائوری تورهونن. فیلمنامه: الکسی برادری، لائوری تورهونن بر اساس ایده ای از یورن دونّر. موسیقی: سرگئی یووتشنکو. مدیر فیلمبرداری: اسا وورینن. تدوین: کیمّو کوهتامکی. طراح صحنه: سرگئی کوکووکین. بازیگران: مارتین باهنه[کارل فون مونک]، مینّا هاپکول[ماریا لینتو]، تومّی کورپلا[هیکّی کیلیونن]، لئونید موژگووی[سرگرد گنش]، لائوری نورسکه[ستوان سوتاری]، ریستو کاسکیلاهتی[الکس نئرانن]، اوروو بیورنینن[دکتر یوگنی پره ت]، پائولی بورنن[ادوین لینتو]، هانّو پکّا بیورکمان[گروهبان مورانن]. 114 دقیقه. محصول 2007 فنلاند، روسیه. برنده جایزه بهترین طراحی صدا و نامزد جایزه بهترین بازیکر مرد/مارتین باهنه-بهترین موسیقی-بهترین بازیگر نقش مکمل مرد/هانّو-پکّا بیورکمان و لئونید موژگووی از مراسم یوسی.
همزمان با پیروزی بلشویک در روسیه، فنلاند اعلام استقلال می کند بلافاصله جنگ داخلی نیز میان بازماندگان قوای سفید و سرخ ها درمی گیرد. بعد از شکست سرخ ها، در بهار 1918 کارل فون مونک برای ایجاد مرز بین المللی میان فنلاند و روسیه به سرحد اعزام می شود. فون مونک که برای این کار نامزد خود را رها کرده، در دهکده مرزی با ماریا لینتو که سابقاً وی را می شناخته روبرو می شود. در حالی که برای نظم و نسق دادن به امور راهی سخت در پیش دارد. اهالی دهکده های هر دو طرف مرز فاقد گذرنامه یا مدارک شناسایی معتبر هستند و با آغاز به رسمیت شناخته شدن پل میان دو دهکده سیل انسان ها به این سو سرازیر می شود. فون مونک به دستور مافوق هایش باید از میان سیل انسان ها فنلاندی های اصیل را شناخته و اجازه ورود دهد و از سوی دیگر با شناختن جاسوس های بلشویک مانع از ورودشان گردد. دستورهای بعدی قاطعیت بیشتری دارند، اعدام بلافاصله مظنونین و کسانی که قادر به صحبت به زبان فنلاندی نیستند. این اقدامات برای ماریا که معلم دهکده است، قابل پذیرش نیست. اعتراض وی در مقام یک انسان وست باعث استخدام وی در سمت دستیار فون مونک می شود. اقدامات فون مونک توجه سرگرد گنش مسئول مرزبانی روسیه را نیز جلب می کند و به زودی رابطه ای دوستانه میان آن دو شکل می گیرد. اما فون مونک که با هدف به دست آوردن دل ماریا او را به خود نزدیک کرده، خبر ندارد که سردسته سرخ ها به نام هیکّی کیلیونن زخمی و در خانه ماریا بستری است. ماریا که سخت عاشق هیکّی است برای نجات جان وی و برادرش ورقه های عبور را از دفتر فون مونک سرقت می کند. اما برادرش دستگیر و به دست ستوان سوتاری به بهانه فرار کشته می شود. اقدام بعدی ماریا برای نجات هیکّی سبب دستگیری هر دو شده و حکم اعدام وی توسط فون مونک صادر می شود. اما در آن سوی مرز نیز حوادثی در شرف وقوع است…
چرا باید دید؟
لائوری تورهونن متولد 1947 هلسینکی است. در رشته هنر درس خوانده و بعدها در این زمینه تدریس کرده است. اولین فیلمش فرشته سوزان را در 1984 کارگردانی کرد و بلافاصله شهرتی به عنوان کارگردانی ضد آمریکایی ولی آشنا به قواعد روایتی اش[چیزی مثل وارن بیتی در سرخ ها] به هم زد. فیلم های بعدی تورهونن بر خلاف دیگر هم نسل هایش مانند فیلم های آمریکایی در ژانر تریلر قرار داشت و گاه ناکامی هایی مانند Tropic of Ice نیز برایش به همراه آورد. سکس، برهنگی، مشروب و موادمخدر عناصر اصلی قصه فیلم های او هستند که از شاخص ترین ها می شود به صحنه حمام 3 نفره در نفوذی ها(1988) اشاره کرد. تورهونن پس از رها کردن تدریس در دانشکده سینما به سال 2006 –بعد از یک دهه به دلیل مخالف برخی شاگردانش- دست به کار ساختن مرز 1918 شد. مرز 1918 که بعد از وقفه ای هفت ساله در کارنامه وی و پس از اولین و آخرین موفقیت بین المللی وی در جشنواره مار دل پلاتا برای فیلم خانه متروک ساخته شده، فیلمی به شدت متفاوت از سینمای این منطقه است و داستانی تازه دارد.
برای درک تازگی همه جانبه مرز 1918 باید فنلاند و سینمایش را شناخت و برای این یکی نیاز بیشتری به شناخت اسکاندیناوی و روابط آن با روسیه تزاری و شوروی سابق دارید. فیلم از جهت ساختاری تازه و بدیع است، چون روایت خود را بر خلاف تقریباً تمامی فیلم های این منطقه با سرعت و تعلیق روایت می کند که سبب پذیرش آن در بازارهای بین المللی خواهد شد و دوم قصه ای درباره حقایق تاریخی تازه کشف شده ای دارد که بر وجدان اهالی این منطق سنگینی می کند.
اگر گذرتان به فنلاند بیفتد، کمتر شهری را پیدا خواهید کرد که بزرگ ترین یا اصلی ترین خیابان آن به نان مانّرهایم نام گذاری نشده باشد. بارون کارل گوستاو فون مانّرهایم که مقام های متعددی در ابتدای استقلال فنلاند داشته، از فرماندهی ارتش تا ریاست جمهوری و تقریباً هاله ای از ستایش و احترام در اطراف وی ترسیم شده است. بدون شک نقش مانّرهایم در استقرار حکومت تازه فنلاند بسیار موثر بوده، اما یافته های تاریخی جدید قصه هایی هولناک از آن زمان روایت می کند. آن هم در فنلاندی که از فرط آرامش بیش از حد در کمتر یک روز دچار کسالت می شوید و آمار خشونت در آن آن چنان اندک و بروزش دور از ذهن که دعوای سخت فیزیکی یک زن و شوهر به عنوان یک واقعه شاید سر از رادیوی محلی درآورد!
با چنین وضعیتی روایت قصه ای از کشتارهای دسته جمعی هولناک در این کشور خود یک شوک بزرگ فرهنگی اجتماعی است. البته این شوک خیلی قوی نیست، چون بازماندگان نسل پیشین علاقه ای به یادآوری آن روزهای تلخ ندارند، میان سال ها نیز به خاطر وجود بیکاری یا مشکلات اجتماعی دیگر خود را در مشروب غرق کرده اند و تنها جوان ها به چنین مسائلی علاقه نشان می دهند. چنین جمعیتی در فنلاند 5 میلیونی نباید زیاد باشد، چون کشور پیرزن ها، سگ ها و مالیات است، با این حال نشانه ای خوش است و خبر از رسیدن به سطحی از انتقاد از خود در این ملت سرد و کند دارد.
البته سهم اصلی در آفرینش و روایت چنین قصه ای را باید متعلق به یورن دونّر دانست که در مقام تهیه کننده فیلم نیز حضوری تعیین کننده دارد. دونّر که از بزرگان سینمای فنلاند به شمار می رود، به همان اقلیت قدرتمند سوئدی تبارهای فنلاندی تعلق دارد که مانّرهایم و قهرمان مرز 1918 تعلق دارند. اقلیتی که گاه تباری مشترک با آلمانی ها نیز پیدا می کنند، همان طور که مانّرهایم و فون مونک داریا چنین تباری هستند و در عالم واقعیت مانّرهایم را به میزبانی هیتلر در میانه جنگ رهنمون می سازد.
مرز 1918 برای سینمای فنلاندی یک محصول بزرگ نیز محسوب می شود. هزینه ای بالغ بر دو میلیون یورو صرف شده تا قصه تراژیک و مخوف عشق فون مونک و ماریا لینتو روایت شده و از رهگذر آن نوری بر حوادث یک دوره تاریخی تابانده شود. فیلم حکایت ساخته شدن تاریخ و جغرافیایی سیاسی زیر سایه تفنگ و شمشیر است و هر دو طرف درگیر را از پیکان انتقاد بی پروای خود بی نصیب نمی گذارد. برای تورهونن سفیدها و سرخ ها هیچ تفاوتی ندارند. هر دو طرف برای استقرار حکومت تازه به دست آمده حاضر به هر گونه کشتاری هستند و دو نماینده هر دو جبهه-فون مونک و سرگرد گنش- که مانند قهرمانان فیلم توهم بزرگ ژان رنوار نماینده اشرافیت کشور خود نیز به شمار می روند با وجود درک متقابل یکدیگر حرامزاده هایی بیش نیستند. هر دو در طول پروسه ای کوتاه مدت تمایل باطنی خود به خشونت را به نمایش می گذارند. وظیفه برای یکی بهانه ای است تا مادیات را به چنگ آورد و دومی که عشق اش با زن را غیر عملی می یابد دستور اعدام وی را صادر می کند. دیگران هم دست کمی از وی ندارند، چون این سوتاری است که ماریا را هنگام فرار به قتل می رساند. فون مونک خیلی زود یاد می گیرد کشتار چیز ناپسندی نیست و به راه حل مافوق خود خیلی زود صحه می گذارد و حتی بی هیچ تعللی(برای شناسایی فنلاندی واقعی از روس ها از آنها خواسته می شود تا کلمه kyllä به معنی بله را بر زبان بیاورند. بدیهی است روس ها و اغلب غیر فنلاندی قادر به تلفظ حروف صدادار y –ئو-و ä –اَ-نیستند و همین آزمون یک کلمه ای به قیمت مرگ یا زندگی تمام می شود. چیزی در حد دادگاه های 3 دقیقه ای سال 1367 خودمان! پس می بینید که هر کشوری متمدن تر از ما هم لکه ننگ و مایه شرمساری در تاریه نزدیکش دارد) با آن همراه می شود در حالی که خود همین جناب مانّرهایم مافوق اصلی وی در واقعیت جزو امریا ارتش روسیه تزاری بود و زبان فنلاندی را فراموش کرده بود و پس از به قدرت رسبدن بار دیگر یاد گرفت.
با چنین نگاهی مرز 1918 نه فقط یک تراژدی عاشقانه یا فیلم جنگی تکان دهنده است-شخصاً هنگام دیدن سکانس خوردن شیرینی هایی که همسر دکتر یوگنی پره ت به نشانه آزادی شوهرش آورده، توسط سوتاری و فون مونک خندان در حالی که دقایقی قبل او را تیرباران کرده اند بر خود لرزیدم و به یاد رفتارهایی مشابه در دهه 1360 ایران افتادم. آرزو می کنم روزی برسد که ما نیز شهامت رویارویی با گذشته ناشاد خویش را بیابیم و جسارت تصویر کردنش را نیز… تا آن روز برای شناختن فیلمی متفاوت و کارگردانی متفاوت از سینمای فنلاند در اولین فرصت مرز 1918 را ببینید!
ژانر: درام، تاریخی، عاشقانه، جنگی.
زیر بمب ها Sous les bombes
کارگردان: فیلیپ آراکتینگی. فیلمنامه: فیلیپ آراکتینگی، میشل لویان. موسیقی: رنه اوبری، لازار بوغوسیان. مدیر فیلمبرداری: نزال عبدالخالق. تدوین: دینا شراره. بازیگران: ندا ابو فرهاد[زینا]، ژرژ خباز[تونی]، زینب بالحاص[زینب]، هادی مهدی[طارق]، منیفه سلامه[عمه تونی]، رابعه الشاب[مسئول هتل]، بشری عطااله[خبرنگار]. 98 دقیقه. محصول 2007 فرانسه، لبنان، انگلستان. نام دیگر: :تحت القصف/Under the Bombs. نامزد جایزه بزرگ داوران جشنواره سندنس، برنده جایزه EIUC از جشنواره ونیز، برنده جایزه از چهارمین جشنواره فیلم دوبی.
زینا که در دوبی کار می کند، بعد از بمباران لبنان بلافاصله به کشورش بازمی گردد تا خواهر و پسرش را که نزد وی گذاشته، بیابد. اما هیچ راننده ای حاضر به بردن وی به منطقه جنوب نیست، چون هنوز خطر کاملاً رفع نشده است. تنها جوانی به نان تونی حاضر می شود در ازای 300 دلار وی را به جنوب برساند. در طول راه تلاش های تونی برای نزدیک شدن به زن ثمر نمی دهد و تنها از میان حرف های او متوجه می شود که وی با شوهرش در آستانه جدایی بوده و به همین خاطر پسرشان را نزد خواهرش به لبنان فرستاده است. تونی که خود گذشته ای پر درد دارد مصم می شود تا به زینا کمک کند و او را به پسرش برساند. آن دو به با رسیدن به محل زندگی خواهر زینا می فهمند که وی در بمباران کشته و پسر زینا توسط خبرنگاری فرانسوی از آنجا برده شده است. گرفتن رد خبرنگار فرانسوی به یافته شدن پسر در صومعه ای دور منتهی می شود، ولی رسیدن به این صومعه کار ساده ای نیست. تونی این بار دست به دامن پسران عمه اش می شود، ولی آنها نیز حاضر به همراهی وی نیستند. تونی شبانه به همراه زینا آنها را ترک و به سوی صومعه به راه می افتد. در راه تنها دارایی خود یعنی اتومبیلش را از دست می دهد و زمانی که به صومعه می رسند واقعه ای غیر منتظره انتظارشان را می کشد….
چرا باید دید؟
فیلیپ آراکتینگی فیلمساز لبنانی/فرانسوی متولد 1964 بیروت است. وی بیش از 40 فیلم شخصی، گزارش گونه، مستند و کوتاه در چهار گوشه دنیا ساخته است. فیلمسازی خودآموخته و بشر دوست است و قبل از بازگشت به وطنش برای ساخت فیلم Bosta دوازده سالی را در فرانسه زندگی کرده است. Bosta اولین فیلم موزیکال پس از جنگ لبنان بود و موفقیتی عظیم در جهان عرب کسب کرد. Bosta /اتوبوس که در 20 کشور به نمایش در آمد، نماینده سینمای لبنان در اسکار 2006 بود. وقتی در سال 2006 بار دیگر جنگ لبنان را به کام خود کشید، آراکتینگی بلافاصله عکس العمل نشان داد و شروع به ساختن دومین فیلم بلندش کرد. زیر بمب ها داستان همان روزهاست که چندان هم از آن دور نشده ایم.
در آگوست سال 2006 لبنان به مدت 33 روز زیر بمباران سنگین هوایی اسرائیل بود. روز سی و چهارم آتش بس اعلام شد و نیروهای حافظ صلح سازمان ملل وارد منطقه شدند. لبنان به خرابه تبدیل شده بود. 1189 نفر کشته و یک میلیون آواره فرجام این حادثه ضد انسانی بود. زیر بمب ها که در تابستان همین سال فیلمبرداری شده، به جنگ میان حزب الله و اسرائیلی ها نمی پردازد، بلکه به نابودی زندگی انسان های بیگناه و گاه بی ارتباط با همین جنگ –از جمله مسیحی های لبنان- اشاره دارد که خود را قربانی نگون بختی بیش نمی یابند. فیلم چهره یک مستند داستانی را دارد و قالب یک فیلم جاده ای را برگزیده است. تنها 4 نفر از بازیگران اندک فیلم تجربه کارهای نمایشی را دارند و بقیه افراد غیر حرفه ای هستند و گاه نقش خودشان را بازی کرده اند. فیلم پر از تصاویر واقعی از بمباران و پس از آن است که برخی از آنها توسط گزارشگران خارجی و گاه آماتور گرفته شده است. دو شخصیت اصلی فیلم یکی راننده ای مسیحی و بانک با غمی پنهان در چهره و دومی زنی شیعه و زیبا در آستانه طلاق است که هم فریب داده شدن توسط شوهر آزارش می دهد و هم تصمیمی که برای دور کردن فرزندشان از کانون بحران گرفته و در پایان فیلم در می یابد که به مرگش منتهی شده است.
فیلم مانند تمامی آثار گونه جاده ای از زوج ناجوری آغاز می کند که در پایان به تفاهم می رسند، اما متاسفانه این درک متقابل مانع از بروز جنگی تازه نخواهد شد. چون زینا نیز با وجود شیعه بودن این جنگ را جنگ خودش نمی داند. تنوع بافت جمعیتی این منطقه و اصولاً خاورمیانه که آتش تعصب های قومی، نژادی، دینی را زیر خود پنهان کرده، سهمی اساسی در بروز بحران ها و جنگ ها دارد. کارگردان می کوشد تا به بیینده خود بقبولاند که تنها راه چاره تفاهم و فهمیدن یکدیگر است. زن شیعه و مرد مسیحی می توانند با هم و برای زنده ماندن خویش بجنگنند، پس چه لزومی دارد نبرد برای از میان بردن همدیگر!
زینا نیز مانند تونی حزب الله را نمی فهمد و حتی از راه رفتن پشت سر تابوت خواهری که جسدش بازیچه تشیع جنازه ای سیاسی توسط آنها شده، ابا می کند. همین ژرف بینی فیلیپ آراکتینگی فیلم زیر بمب ها را دیدنی و ماندگار می کند. فیلمی که لحظات کمیک رقص تونی یا همخوابگی بی پرده به شایستگی در دل ان جا گرفته اند و لحنی میان ملودرام و کمدی به فیلم بخشیده اند. آراکتینگی برای افزودن به جذابیت های سینمایی کار خویش تعلیقی منطقی به فیلم افزوده و زمانی که شما از صمیم قلب آرزو می کنید که مادر پریشان به کودکش برسد و این سفر پر مشقت فرجامی خوش داشته باشد تا فداکاری های تونی و زینا هدر نرود، شوک اصلی و بزرگ را وارد می کند. پسر زینا در بمباران مرده و یکی دیگر از کودکان محله که زنده مانده، با وی اشتباه گرفته شده است. او از چگونگی مرگ پسر به زینا می گوید. حسی مبهم به ما می گوید که زینا او را به جای فرزند کشته شده قبول خواهد کرد. چیزی که امید را به ما ارزانی می کند. امید به فردا و ترمیم زخم های جنگ، اما آیا اینها نشانه این است که جنگی تازه در نخواهد گرفت. متاسفانه وجود و تاکید کارگردان در فیلم بر نقاشی های دیواری عظیم نصرالله و خمینی در کنار هم این امید را بسیار کمرنگ می کند!
ژانر: درام، عاشقانه، جنگی.
وقایع نامه جهش یافتگان The Mutant Chronicles
کارگردان: سایمون هانتر. فیلمنامه: فیلیپ آیزنر. موسیقی: ریچارد ولز. مدیر فیلمبرداری: جئوف بویل. تدوین: شون بارتون، آلیسون لویس. طراح صحنه: کارولاین گره ویل موریس. بازیگران: تامس جین[سرگرد میچ هانتر]، ران پرلمن[برادر ساموئل]، دیوون آئوکی[سرجوخه والری دووال]، شون پرتوی[سروان ناتان روکر]، بنو فورمن[ستوان ماکزیمیلین فون اشتاینر]، جان مالکوویچ[کنستانتین]، آنا والتون[سه ورین]، تام وو[سرجوخه جوبا کیم وو]، استیو توسینت[سروان جان مک گوایر]، لوئیس اکنگاری[سرجوخه یسوس د باره را]، شاونا مکدانلد[آده لاید]. 111 دقیقه. محصول 2008 آمریکا.
سال 2707. چهار شرکت کنترل زمین را به دست گرفته اند و نبرد میان آنها برای دستیابی به منابع طبیعی در جریان است. این شرکت ها باهاوس، کاپیتول، میشیما و امپریال نام دارند و جنگ میان نیروهای کاپیتول و باهاوس ندانسته منجر به باز شدن در زندان دستگاهی می شود که قادر به تبدیل انسان ها به موجوادتی خونخوار و جهش یافته است. در زمانی کوتاه سیل جهش یافته ها به سوی شهرها سرازیر شده و بحرانی بزرگ پدید می آید. تنها راه نجان خروج از زمین و رفته به مریخ است. اما سفاین موجود اندک است و هر کسی شانس خروج ندارد. ظاهراً مبارزه علیه جهش یافتگان با سلاح های موجود نیز چندان موثر نیست، ولی برادر ساموئل بر اساس یک پیشگویی قدیمی معتقد است که امکان نابودی ماشین جهنمی وجود دارد. او و برادران دینی اش که از هزاران سال پیش وارثان پیشگویی و نگهبان کتاب وقایع نامه جهش یافتگان بوده اند، نزد کنستانتین فرمانروای شهر رفته و از وی برای یافتن چند جنگجوی کهنه کار کمک می خواهند. کنستانتین در آخرین لحظات مقدمات لازم را فراهم کرده و ساموئل با چند سرباز کهنه کار عازم ماموریت می شوند. در میان این افراد سرگرد میج هانتز نیز قرار دارد که به تازگی از جبهه بازگشته و شاهد اسارت نزدیک ترین دوستش به دست جهش یافتگان بوده…
چرا باید دید؟
سایمون هانتر انگلیسی تبار و اهل لیسستر است. 38 سال دارد و از کودکی عاشق سینما بوده. اولین فیلم سوپر 8 خود را در هفت سالگی با نام مرد فضایی ساخته و تمام دوران مدرسه را با فکر ساختن یک فیلم بزرگ مرتباً از مدرسه جیم شده است! در 1990 وارد دانشکده سینما شده، اما قبل از آن با همین طریق فیلمی مستند در زئیر درباره سفر با قایق روی روخانه کنگو ساخته است. در دانشکده به خاطر ساختن فیلم های کوتاه مهیج و فیلم جاه طلبانه پایان نامه اش با نام چای و گلوله ها-قصه جستجوی مسابقه وار دو آدم بازنشسته برای یافتن غار شاه آرتور در سرتاسر انگلستان- شهرتی به هم زده است. هانتر پس از مدتی کار در حیطه فیلم های تبلیغاتی، اولین فیلمش فانوس دریایی را در گونه مهیج/ترسناک به سال 2002 ساخت که در چند جشنواره جوایزه به دست آورد و در آمریکا با نام شب مردگان پخش موفقی داشت. وقایع نامه جهش یافتگان دومین فیلم بلند اوست که جون 2006 در استودیوهای شپرتون فیلمبرداری شده و آماده سازی آن 16 ماه به طول کشیده است.
وقایع نامه جهش یافتگان ظاهر یک بازی رایانه ای را دارد و همین طور هم هست. اما در خیل انبوه فیلم های این چنینی تفاوت هایی دارد که سبب شده تا انگشت روی آن بگذارم. فیلم متعلق به موجی داستان های آینده نگرانه ای است که نه تنها وجود منجی را تبلیغ می کنند، بلکه بر ریشه های مذهبی آن تاکید فراوان دارند. البته نه چون ماتریکس او را به سلاح های پیچیده روز مسلح می کند و نه صاحب نیرویی ورای بشر می داند. به همین دلیل فیلم چهره یک فیلم جنگی متعارف از نوع انجام یک ماموریت سخت که انجام آن در حکم خودکشی است، را به خود گرفته و آن را از تک و تا می اندازد.
اما جدا از این معایب، بدعت هایی نیز دارد. آینده ای که فیلم تصویر می کند آنقدرها هم تکنولوژیک نیست. گویی در حال تماشای فیلم متعلق به دوره جتگ جهانی اول هستیم و منجی نیز فردی کاملاً بی اعتقاد است. یک سرباز کهنه کار که اصل رزم و رفاقت خود را دارد. فیلم به اندازه کافی برای دوستداران این گونه اکشن ها پر از صحنه های مهیج، خنده دار و خشن است، اما گاف هایی منطقی در ابتدای داستان وجود دارد که شاید تماشاگر ریزبین را از ادامه آن باز دارد. مانند اینکه اگر برادران عضو طریقت راه نابودی ماشین را می دانستند و آن را مهار و زندانی کرده اند، چرا با وجود آگاهی از خطراتش در همان زمان دست به نابودی آن نزده و منتظر قرن ها بعد و سلحشورانی تازه شده اند!؟
طراحی صحنه فیلم در قیاس با همگنانش چیز خیلی تازه ای ندارد و تنها تیرگی موجود در فضا ویژگی آن است. بازیگر اصلی فیلم که با مجازات گر[The Punisher] معروف شده بود در صحنه نهایی رو در روی پرلمن قرار می گیرد که Hellboy را در کارنامه دارد و برای تماشاگر آشنا با این دو فیلم مزید تفریح است.
وقایع نامه جهش یافتگان متعلق به موج تازه تولد یافته steampunk/fantasypunk قصه های مصور است و باید به زودی با افزایش حضور این نوع قصه ها در سینما به شکلی جدی با آن روبرو شد. اما تا آن رو همین یکی را به عنوان نمونه ای قابل توجه تماشا کنید!
ژانر: ماجرایی، اکشن، علمی تخیلی.
معلم دهکده Venkovský ucitel
نویسنده و کارگردان: بوهدان سلاما. موسیقی: ولادیمیر گودار. مدیر فیلمبرداری: دیویس ماره ک. تدوین: یان دانهل. طراح صحنه: مارتین میکا، واسلاو نوواک، پتر پیستک. بازیگران: پاول لیسکا[معلم]، زوزانا بیودژوفسکا[ماری]، لادیسلاو سدیوو[پسر]، ماره ک دانیل[دوست پسر]، ترزا ووریسکووا[بروسکا]، میلوش چرنووسک[مدیر]، ماری لودویکووا[همسر مدیر]، زوزانا کرونرووا[مادر]، میروسلاو کروبوت[پدر]، زدنا کوچرووا[مادربزرگ]. 117 دقیقه. محصول 2008 جمهوری چک، فرانسه، آلمان. نام دیگر: The Country Teacher.
مرد جوانی وارد دهکده کوچکی در حومه پراگ می شود. او برای تصدی پست معلم زیست شناسی به آنجا آمده و به نظر می رسد که علاقه ای شدید به موضوع کار خود دارد. مدیر مدرسه او را در اتاقی کوچک اسکان داده و با محل آشنا می کند. فردای آن روز مرد که شب را در میان مزرعه همجوار گذرانده با ماری و پسرش آشنا می شود. خیلی زود صمیمیتی میان آنها به وجود می آید. اما زمانی که ابراز علاقه ماری از طرف معلم رد می شود، ماری با تصور اختلاف سن وی را رها می کند. اما با سر رسیدن دوست معلم مشخص می شود که وی همنجس گراست و بعد از اختلاف با وی و مشکلات روحی دیگر کار تحقیقی خود را رها کرده و برای معلمی به این دهکده کوچک آمده است. پسر ماری نیزکه با دختری شهری روزها را می گذراند، مشکلات دوران بلوغ خود را دارد و پس از همراهی دوست دخترش با دوست معلم این مشکلات حادتر می شود. در حالی که معلم خیلی زود جایگاهی مورد احترام میان اهالی به دست آورده، با اولین اقدام برای نزدیک شدن به پسر ماری موقعیت خود را نزد آن دو از دست می دهد. پسر ماری برای یافتن دوست دخترش به پراگ می رود و معلم نیز قصد دارد تا به خانه پدری بازگردد، اما اتفاقی او را به ماندن در دهکده ترغیب می کند….
چرا باید دید؟
بوهدان سلاما متولد 1967 اوپاوای چکسلواکی است. فارغ التحصیل دانشکده هنرهای نمایشی پراگ بوده و با ایفای نقشی کوچک در فیلم Mrtvý les وارد سینما شده است. سلاما بعد از دستیاری در چند فیلم با نوشتن و کارگردانی فیلم کوتاه Stvanice کار مستقل را آغاز کرده و در بعد از ساختن فیلم نیمه بلندی در 1997 با فیلم زنبورهای وحشی(2001) ورودی خیره کننده توام با ده جایزه بین المللی را در کارنامه اش به ثبت رسانده است. کمدی درامی درباره یک دهکده و ساکنان آن که به عنوان میوه انقلاب مخملی واسلاو هاول در سینمای چک شناخته شد. دومین فیلم بلند سلاما به نام Stestí/ چیزی شبیه خوشبختی این موفقیت را در ابعادی بزرگ تر تکرار کرد و موفق به دریافت دو جایزه اصلی جشنواره سن سباستین شد.
اینها را به نقل از منابع در دسترس گفتم تا خواننده ایرانی نا آشنا با سینمای اروپای شرقی امروز پیشینه ای از این کارگردان به دست آورد، چون خودم نیز با همین فیلم اخیر او را شناختم و از این واقعه ممنونم. معلم دهکده در نگاه اول ظاهری کلاسیک و آشنا دارد. غریبه ای غمگین و خاموش از راه می رسد و در جامعه ای کوچک سعی در یافتن تکیه گاه هایی عاطفی دارد و متقلالاً خود نیز برای برخی از بومی ها چنین نقشی را بازی می کند. اما گذر نیمی از فیلم و بیرون افتادن بسیاری پیرنگ ها از پرده مانند همجنس خواهی او که نقش اساسی در نگرش اش به دنیا و طبعاً روابط اش با انسان ها دارد.
دو دهه اخیر را می شود به عنوان دوران پیروزی همجنسگرایان در دستیبابی به حقوق اولیه انسانی خویش معرفی کرد. همان طور که در این فیلم نیز بر آن تاکید می شود بسیاری از کشورها همجنسگرایان را به رسمیت شناخته و حضورشان در مناصب دولتی را بی مانع اعلام کرده اند. اما مشکل هنوز روان جمعی است که با پذیرش این انسان ها مشکل دارد. معلم دهکده در کنار طرح این مسئله مهم، مسائل پیچیده فلسفی و مهم تری را طرح می کند. فیلم از فصل ها و سال هایی که پشت سر هم می آیند و می روند سخن می گوید و اینکه ما سعی در فهمیدن یکدیگر نمی کنیم. از کنار زیبایی های زندگی و طبیعت به راحتی عبور کرده و آنها را نادیده می گیریم. از شانس هایی که می تواند مایه تغییرات شود، چشم پوشی کرده و خود را اسیر تنهایی وحشتناکی می کنیم. اگر بیاموزیم طبیعت را درک کنیم و این که خود جزئی از همین طبیعت هستیم. مانند همین صدف هایی که از حلزون ها به جا مانده و زینت بخش پوستر فیلم شده و گاه عمداً می خواهیم ندانیم که رفتار همجنس خواهانه میان حیوانات از ابتدای پیدایش حیات وجود داشته است.
معلم دهکده انگشت روی مسائل متعددی می گذارد که اشاره به همه آنها نیازمند نقدی بلندی است. مانند تفاوت میان 3 نسل موجود در فیلم که اگر اولی هیچ نداشت در تقابل و یکی شدن با طبیعت همه چیز داشت و شاد بود، اما نسل دوم و سوم با وجود غوطه ور بودن در میان فرآورده های تکنولوژیکی که باید زندگی را راحت تر کنند، خیلی زود کسل می شود. بحران بلوغ پسر ماری، تقابل های زندگی شهری و روستایی یا اشاره کارگردان به مرگ پیرزنی همسایه معلم و بعد از آن زایش گوساله ای تازه که این بار هم معلم و ماری و هم پسر نادم بازگشته به خانه در تولد آن کمک می کنند. این گوساله نماد زایش و شکل گیری رابطه درست میان آنهاست. نماد نمایشی اینکه باید بخشید و درک کرد و اینکه تنها نبود. چون تنهایی جهنم است. سلاما به ما می گوید اعتباری برای این گفته مشهور که نسل بشر قابلیت درک پیچیدگی ها و هدف حیات را ندارد، قادر نیست. بشر می تواند و باید دست درک طبیعت بزند و چاره ای جز پناه بردن به دامن آن ندارد!
ژانر: درام.
پرتقال دزد The Orange Thief
کارگردان: وینی انجل، بوگی دین، آرتور ویلینسکی. فیلمنامه: وینی انجل، بوگی دین، آرتور ویلینسکی. موسیقی: ایلور کاتکومبو. مدیر فیلمبرداری: وینی انجل، بوگی دین، آرتور ویلینسکی، جیم رید. تدوین: وینی انجل، بوگی دین، آرتور ویلینسکی. طراح صحنه: آرتور ویلینسکی. بازیگران: آندرئا کالابرزه[دزد]، آلسیو جیوتولی[توریدو لامافینا]، میکله آ هلوتیکا ساکسار[رزآلبا]، چزاره ریاتی[فروشنده]، توچیو اینچنزی[نگهبان زندان]، ژان مارک بورژه[گردشگر فرانسوی]. 84 دقیقه. محصول 2007 آمریکا.
پسری جوان، تنها و اهل سیسیل مانند همه اهالی آن منطقه خود را بدون داشتن زمینی که بتوان روی آن زراعت کرد، خود را هیچ کس می پندارد و در آرزوی دست یافتن به یک تکه زمین است. برای او هیچ کاری غیر از کار روی زمین معنی ندارد، پس اگر خود نمی تواند بکارد لااقل می تواند پرتقال دیگران را بدزدد. این کار تبدیل به همه چیز وی شده و بدیهی است که بارها به دام مزرعه دارها و پلیس افتاده است. کتک خورده و یا زندانی شده و در یکی از همین به دام افتادن ها ست که با قاتلی به اسم توریدو لامافینا هم سلولی می شود. قاتلی خونسرد که به وفای عهد نیز شهرت دارد. توریدو به وی می گوید اگر بتواند آواز محبوبش را با صدای نامزدش ضبط کرده و برای وی بیاورد، قطعه زمینی به وی هدیه خواهد کرد و در غیر این صورت او را خواهد کشت. پرتقال دزد ابتدا این پیشنهاد را جدی نمی گیرد، ولی سختی زندگی در بیرون از زندان و کتک های مدوام از سوی مزرعه دارها او را مصمم به پذیرش پیشنهاد ظاهراً ساده توریدو می کند. اما رزآلبا نامزد وحشی و تندخوی توریدو به این راحتی ها حاضر به آوازخواندن نیست. پرتقال دزد برای ترغیب وی شروع به آزمودن راه های مختلف می کند، تا اینکه آشنایی و همراهی اش با گردشگری فرانسوی او را برای یافتن روش درست هدایت می کند…
چرا باید دید؟
وینی انجل، بوگی دین، آرتور ویلینسکی نام هایی تازه هستند که مشترکاً فیلم پرتقال دزد را نوشته، تهیه، فیلمبرداری، تدوین و کارگردانی کرده اند. سه دوست اهل فیلادلفیا، میلواکی و نیویورک که اولین فیلم شان در ایتالیا می گذرد و لاجرم به زبان ایتالیایی!
پرتقال دزد یک کمدی غیر متعارف است. همان طور که ساخته شدنش به دست سه جوان آمریکایی در ایتالیا در قالب فیلمی مستقل نامعتارف است. آنها نه فیلمنامه ای داشته اند و نه بودجه ای و نه حتی بازیگری و عملاً همه کارها را با شراکت انجام داده اند. ولی خوشبختانه حاصل کار یکدست است و می تواند قلب شما را برباید(مراقبت از پرتقال هایتان به عهده خودتان است!). آیا همه اینها خود معجزه ای نیست تا شما را ترغیب به تماشای این فیلم کند؟
بسیار خوب، پرتقال دزد قصه یک ضد قهرمان است، جوانی رویابین که همان رویای ابتدای فیلم عمق خیالبافی های او را به نمایش می گذارد. برای او زمینه همه چیز است و سیسیلی بدون زمین هیچ! اما شوربختانه از لحظه تولد نه صاحب زمینی بوده و نه توانسته به دست بیاورد. به همین خاطر پیشه شریف سرقت پرتقال های صاحبان زمین را برگزیده است. او عاشق ایتالیا است و مانند خیلی از ایتالیایی ها شیفته موسیقی[اگر به ایتالیا رفته باشید می فهمید از چه صحبت می کنم. جایی که فروشنده های مغازه های بزرگ لباس هم لحظه ای از آواز خواندن دست نمی کشند] و توریدو نیز چنین است. شاید بشود فیلم را یک کمدی موزیکال سیسیلی لقب داد که وامدار سینمای جیم جارموش است. نگاه مینی مالیستی حاکم بر فیلم و شخصیت های غریب آن-گردشگر فرانسوی که می فهمیم قاتلی فراری و عاشق ایتالیا ست یا فروشنده دوره گرد عجیب تر از پرتقال دزد- هارمونی زیبایی خلق کرده اند که ویژگی اصلی نگاه آماتوری به رسانه است. هنگام تماشای آن بی اختیار یاد حال و هوای فیلم های سینمای آزاد و کانون سینماگران آماتور خودمان و نمونه سینمایی اش یاد و دیدار رجب محمدین افتادم. نگاهی که گاه تک بعدی می شود، اما قصه جذاب و شخصیت های جذاب تر آن فیلم را دیدنی و به یاد ماندنی می کند. فیلم از نگاه مردانه سیسیلی خالی نیست، اما زیبایی وحشی و صدای بهشتی میکله آ هلوتیکا ساکسار هنگام خواندن آوازهای محلی را نیز نمی شود نادیده گرفت. شک ندارم پرتقال دزد خیلی زود گل سر سبد جشنواره های فیلم های مستقل در سراسر دنیا خواهد شد!
ژانر: کمدی.
گوروی عشق The Love Guru
کارگردان: مارکو شنابل. فیلمنامه: مایک مه یرز، گراهام گوردی. موسیقی: جورج اس. کلینتون. مدیر فیلمبرداری: پیتر دمینگ. تدوین: لی هگزل، جورج پرلر، بیلی وبر. طراح صحنه: چارلز وود. بازیگران: مایک مه یرز[گورو موریس پیتکا]، جسیکاآلبا[جین بولار]، جاستین تیمبرلیک[ژاک گرانده]، رومنی مالکو[دارن روآنوک]، مگان گود[پروندنس روآنوک]، امید جلیلی[گورو ساتچابیگکنوبا]، ورن ترویر[مربی پانچ چرکوف]، بن کینگزلی[گورو تاگینماپودا]، مانو نارایان[راجنیش]، جان الیور[دیک پنتس]. 87 دقیقه. محصول 2008 آمریکا، کانادا، آلمان. نام دیگر: Le Gourou de l’amour، Der Love Guru.
دارن روآنوک ستاره تیم هاکی تیم Toronto Maple Leaf به خاطر ترک همسرش پرودنس و پیوستن اش به ستاره تیم رقیب ژاک گرانده دچار استرس شده است. استرس باعث لرزش دست های وی شده و بر نتیجه بازی های تاثیر منفی گذاشته است. حامی مالی تیم جین بولارد تصمیم می گیرد برای حل مشکل به دارن از گورو پیتکا کمک بگیرد. این تصادف شانس بزرگی سر راه گورو پیتکا نیز قرار می دهد- که همیشه خود را یک قدم از دیپاک چوپرا عقب تر می دیده-تا به برنامه اوپرا وینفری سهم یابد. پیشنهاد دو میلیون دلاری بولارد به اندازه کافی وسوسه کننده هست، اما زمانی که گورو پیتکا و جین بولارد با هم روبرو می شوند کششی عاشقانه نیز نسبت هم در خود احساس می کنند. اما ظاهراً مشکلی سر راه آن دو قرار داد. جین با وجود ثروتمندبودن خود را زیر سایه پدر و حتی طلسم شده و دوست نداشتنی می بیند و گورو پیتکا نیز قادر به ابراز علاقه اش به جین نیست. گورو پیتکا با وجود مصیبت هایی که برای بازگرداندن پروندنس متحمل می شود، سرانجام با رجعت او به سوی دارن شاهد موفقیت را در آغوش می گیرد. تیم پیروز می شود و دو میلیون دلار نیز به وی تعلق می گیرد، اما گورو پیتکا دیگر در خود نشانه ای از رقابت برای پشت سر گذاشتن دیپاک چوپرا نمی بیند و از طرف دیگر سرانجام موفق می شود قفل! ابراز علاقه به جین را باز کند…. مرشد
چرا باید دید؟
مارکو شنابل فردی شناخته شده نیست. کنکاش در مراجه معتبر تنها به دستیار کارگردانی وی در آستین پاورز و عضو طلایی(و تهیه کنندگی)، ملاقات با والدین و ملاقات با فاکرها اشاره دارد و لابد از رهگذر همین تجارب است که با موجودی به اسم مه یرز بُر خوده و به مقام ساختن یکی از فیلم های وی نائل شده است. بنابر این شنابل را باید با همین اولین فیلمش در مقام کارگردان ارزیابی کرد. اما اجازه بدهید فیلم را یکی دیگر از خیل آثار تولید شده بر اساس ویژگی های مایک مه یرز و متعلق به او اعلام کنم که بدون او فیلم تقریباً شکل فعلی را هرگز به خود نمی گرفت.
اگر صداقت لازمه نوشتن معرفی باشد که هست باید بگویم گاه از شوخی های مایک مه یرز با آلتش در فیلم هایی چون سری آستین پاورز به خنده افتاده ام. شوخی های هرزه درایانه و سطحی که کاربردی لحظه ای دارند و مانند هر جوک پایین تنه ای خنده ای آنی را سبب می شوند. اغلب این شوخی ها بعدها به خاطر نمی آید چون از عمق زیادی برخوردار نیست. در نقطه مقابل وی کمدین های مانند گروچو مارکس قرار دارند که شوخی های سورئال وی هنوز مانندی به خود ندیده و در تاریخ سینما ماندگار شده است. دلیل عمده آن نه فقط نوآوری ها، بلکه عمق آنها و وجود نگاهی باریک بین به هستی و انسان و رفتارهایش در پشت آن است. مایک مه یرز چنین نیست، اما گوروی عشق لااقل در مقایسه با سری آستین پاورز که قدرت خود را از دست انداختن پدیده ای ادبی/هنری(جیمز باند) می گرفت، به جامعه همروزگار آمریکایی نگاه می کند.
شاید فیلم گورو(مرشد) ساخته 2002 دیزی فون اسکرلر مه یر را دیده باشید که جوان هندی جویای کار در هالیوود بعد از ناکامی در یافتن شغل دلخواه بر موج ساده لوحانه شیفتگی به آموزه های شرقی نزد آمریکایی ها سوار می شود و خود را گورو جا می زند. این یکی بر خلاف ان گورویی مثلاً واقعی را در مرکز داستان خود دارد که دست بر قضا ریشه ای غربی دارد و آموزش شرقی و تصمیم گرفته تا پوزه حریف-دیپاک چوپرا- را به خاک مالیده و قطب الاقطاب آمریکایی جماعت شود. با چنین داستانی گوروی عشق یا مرشد عشق هجویه تمام عیاری نیاز نمایشی و دورغین غرب به آموزه های شرقی است[چون گوریو عشق برای اثبات حقانیت و برتری روش های خویش نیازمند پدیده ای غربی مثل تلویزیون و مرشدهای تلویزیونی چون اوپرا وینفری است]، اما فراموش نمی کند که ریشه های همین آموزه ها را نیز به سخره بگیرد[زیر سوال بردن هدف پیتکا از گورو شدن]. حتی اگر این سخره گرفتن ها ناشی از علاقه مه یرز به استفاده از شوخی پایین تنه ای یا کثیف-به معنای استفاده از چیزهای مشمئز کننده چون مدفوع، ادرار و…- باشد.
فیلمنامه که دست پخت خود مه یرز است مملو از نشانه های سبکی اوست. همچون بازی با کوتاه نوشته ها، شوخی با اسامی افراد مخصوصاً از نوع فرانسوی اش که نیای قدری چون بنی هیل دارد-مانند لقب ژاک گرانده Le Coq که بدیهی است از آلت مردانه عظیم وی ناشی می شود-، دست انداختن شخصیت های واقعی- که در اینجا دیپاک چوپرا، وال کیلمر، جسیکا سیمپسون نقش خودشان را بازی کرده اند- و تب معروفیت از نوع آمریکایی و البته دستیابی به ثروت که در مجموع با رقص و آوازهای هندی اجرا شده توسط مه یرز و آلبا همراه با فاصله گذاری های نمایشی به هارمونی رسیده، اما گاه بسیار شلوغ نیز می نماید. شاید همین شلوغی و انتقاد بیش از حد مه یرز از روش آمریکایی است که باعث فیلم 62 میلیون دلاری وی نتواند در گیشه آمریکا بیش از 32 میلیون دلار به چنگ آورد.
اما آنچه باعث تمایز و اهمیت گوروی عشق می شود، نگاه کمی فلسفی به پدیده زندگی، سکس و عشق است. اگر مثال پشت سر هر مرد موفقی یک زن قرار دارد را به یاد بیاورید، با نکته ریزی در این فیم روبرو می شوید. دارن روآنوک و تقریباً همه مردهای فیلم نیاز دارند تا زنی را تحت تاثیر قرار دهند و زمانی که دوست داشته شدند، قادر به انجام کارهای بزرگ هستند. اصلی که نیچه نیز بر آن انگشت گذاشته بود که اگر بخواهیم آن را دربست بپذیریم باید فاتحه زندگی و کلیت تاریخ نوع بشر را خواند. چون احتمالاً یوری گاگارین نیز زمانی که از اولین سفر فضایی بشر به خانه بازگشت، هدفی جز عرض اندام پیش محبوب نداشته اشت! زهی تاسف اگر موتور محرکه آدمی چنین باشد. اما از مه یرز برای یادآوری همین موضوع نیز باید سپاس گذار بود، چون هر چه باشد گورو با وجود ظاهر شلخته اش، جدی ترین کار اوست. حتی اگر بهترین شان نباشد!
ژانر: کمدی.