سه سروده از داریوش معمار برای جانباختگان
شعرهای بعد از خاکسپاری
داریوش معمار
انقلاب
(با یادی از جاهد جهانشاهی عزیز دوست و همراه کانون نویسندگان ایران)
وقت آن رسیده
ما هم به شکلی
کشته شویم
اسب که نیستیم آدمیم
قاتل که نیستیم
شاعریم
درباره ی سه سال بعد از خاک سپاری تو
تیر خلاص نیست
مثل برفی بر شیشه ی ماشین
راه که بیفتیم آب شده
این مرگ
نمی توان از خاطر بُرد
تنی انگار بلور با موهای طلایی را
گودی چشم را
گودی میان دو استخوان
گودی جمجمه را
درست همان جا که تو عاشق می شوی
مرد رنگ پریده با گونه ای استخوانی
گرما از پیشانیش شبیه قطره ای می غلتد
دست به زیر آب ها برده ام، ماهی های نقره ای که پریدند
مرگ حقیر تر از آن بود
تا فراموش کند، پیکر سرخ و کبودش را
-تن تو شاید
لبریز شود از علف ، از نمک، از حشرات
اما تو بیشتری از این همه-
بر سقف سوراخ، باران های نباریدن گرفت
هوا، سبک خاک را چرخاند
بلند بالایی هنوز با خالکوبی مرغ هایی بر سینه و بازو
زنده بودن اگر سنگین شود فرو می ریزد
مرگ وگرنه نمی تواند
بر زیبا ترین چیز ها کاری کند
نامه ای به قاتل خانواده ی نویسنده
(محمد جان تن را نمی تواند پنهان کند کاردی که بر آن فرو نشست. این شعر را امشب با یاد محمد مختاری کشته شده در راه قلم منتشر می کنم-محمد مختاری راه ما را از تزویر و فریبکاری، شاعران نویسندگان جشنواره ای و بدلی جدا کرد، خون او آزمون شرافت نویسنده است)
زنی که بمیرد
باد زیبائیش را بر می دارد می برد
ابری را بارور می کند دشتی را می رویاند
مردی که بمیرد
باد آوازش را بر می دارد می برد
ابری را بارور می کند دشتی را می رویاند
کودکی که بمیرد
باد نگاهش را بر می دارد می برد
ابری را بارور می کند دشتی را می رویاند
باد با تو چه می کند؟
که تکه تکه کردی زنی را
تکه تکه کردی مردی را
تکه تکه کردی کودکی را
کارگران شیمیایی
)این برای کارگران کشته شده در شرکت های شیمیایی،
کارگران کشته شده در انفجار لوله ها و آهن هاست،
تا خدای کشتار سرودی برای آوازی کش
تگانش داشته باشد (
برنمی گرداند مرا پس از انفجار (هیچ)
رفتن از زمین به آسمان، بال گرفتن، پودر شدن
بدون بدن، بدون تن همیشگی… شدن
بر می گرداند ما چند نفر را طنین کشته، تکه تکه… این گونه
چه خوب است، نوای دلنشینِ تَرش، روح پر فتوح تَرش
خاکسترش،پیچیده لای بوته های کنار آب، بو ته های… شده
مرمت لوله های کارخانه، مرمت این خدای کشتار
قطعه قطعه ی ما را گسترده در دشت، در دشت فلزات نورانی
مانند نسیمی افسرده، نسیمی با شکوفه های ریخته، درختان بریده
از محاصره ی آهن ها به دریا رفتیم، اعماق غلیظ آب با حالت های نقره ای اش
خاکستر شکست خورده ای نبودیم، آفاق گرم، آتشکار کارخانه بودیم
)بعد از مرگ آنها شبیه گل نیلوفری در آمبولانس
مرداب را ترک کردند، شبیه چند مرد جزغاله شده
چند تکه گوشت مرده در آغوش خدای کشتار، کارخانه(
ای حادثه برای کودک چند ساله ام بگو این را از مدرسه که بر می گردد
ای حادثه برای همسرم بگو وقتی خود را زیبا کرده در آستانه
ای حادثه برای مادرم بخوان مرگ دور نیست، فکر که می کند به کودک خردسال سی سال پیش
ای حادثه کفتار نباش، انگار گاو نری در میدان بمان و مبارزه کن
ما چند نفر، که گریختیم از زندگی، رزمنده نبودیم، ساده بودیم
فکر می کردیم کارخانه همین هاست که گلو را می سوزاند ( شیمیایی(
غلظت خون و بیماری کبدی ست کارخانه(شیمیایی)
به آتش کشیده شدن، وقتی عرق جاری است از هفت ستون بدن
مرثیه ای شدن، نجنگیدن،معلق شدن میان هوای سنگین…
سپاه خستگی،سپاه بیکاری،کارخانه که بهانه ای برای زندگی است
ما را از پای در آورد، ما را به خانه باز نگرداند
با شیپور عزا بر لبش در این بندرگاه، زدن
با شیپور عزا بر لبش خبر آورد فرسوده شدن، سوختن را
چند تصویر جمع شده مانند جنینی بر رحم مادرش
کارخانه آخر وقت با اتوبوس های فراوان، که بی لحظه ای تاخیر می روند
خبر داد چند نفر دیگر مثله شدند، خدای کشتار قربان تازه گرفت برای آهن ها
تا شما ادامه دهید به کارتان، با شیپوری بر لبش خبر می دهد این را، کارخانه