تعداد کتابهایی که قبل از چاپ کاغذی در اینترنت منتشر می شوند، روز به روز بیشتر می شود و در این میان، پیوستن نویسندگان حرفه ای و کهنه کار به صف طویل نویسندگان اینترنتی، به این کتاب های الکترونیکی جذابیت و اهمیت هنری خاصی بخشیده است. پس از رضا قاسمی که دو رمان آخر خود را نخست در سایت های اینترنتی به چاپ رسانید، این بار نوبت به قاضی ربیحاوی رسیده است که آخرین رمانش( امروز خوش و یا اندر پلیدی من ) را برای چاپ به دست اینترنت بسپارد. به همین مناسبت گپ و گفتی دوستانه با قاضی انجام داده ایم که حاصل کار، پیش روی شماست.
گفت و گو با قاضی ربیحاوی
خود سانسوری، خیانت به ذات دموکراسی است
آقای ربیحاوی چه شد که این نوشته هنوز به هیات کتاب در نیامده و تنها در اینترنت منتشر شده است؟
جالب است که می گویی ”هنوز”، خب به هر حال وقتی کار نوشتن کتاب تمام شد، من هم می خواستم آن را به صورت کتاب چاپی در آورم و با اینکه چند پیغام هم از چند ناشر داخلی داشتم می دانستم فرستادن کتاب به ایران کاری است عبث که به هر روی از وزارت ارشاد اجازه چاپ نخواهد گرفت و من بایستی بمانم مدت ها بلاتکلیف با کتاب مانده روی دستم، در ضمن که این کتاب یک تجربه تازه است در بین کارهای من و دلم می خواست زودتر برسد به مخاطب، تجربه ای که حتی ادعا می کنم تازه است در ادبیات امروز ایران، این بود که بجای کُشتن وقت، آن را سپردم به سایت اثر که به گمان من در حال حاضر یکی از سایتهای خوب و پُر خواننده ایرانی است.
به نظر شما این طور کتاب بیشتر خوانده شد؟
من پیام هایی چه از داخل ایران و چه از خارج داشتم و به هر حال مشخص است که کتاب خوانده شده و دارد خوانده می شود. اما راستش گمان نمی کنم دیگر این کار را تکرار کنم.
برای احترام به همان جادوی کاغذ و چاپ؟
بله، یک علتش همین است، در ضمن به نظر می رسد که در هیئت کتاب بهتر خوانده می شود، مثلا نمونه روشن آن، خود شما، که می بینم کتاب مرا از را از روی اینترنت چاپ کرده ای و آن را برای خودت به فرم یک کتاب چاپی در آورده ای، چون اینطوری می شود آنرا در مترو و اتوبوس و سر کار و توی رختخواب و یا هر جای دیگری خواند، اما نوشته اینترنتی را، خب نحوه خواندنش سخت ترست. در کل فکر می کنم بعضی از کتاب ها خاصیت اینکه در اینترنت چاپ شوند را دارند و بعضی ها نه.
می شود در مورد این بعضی ها کمی بیشتر توضیح دهید؟
شاید بشود این طور گفت که اینترنت برای ما نویسندگان حرفه ای مناسب نباشد. می گویم نویسنده حرفه ای بدین خاطر است که من از سن بیست و چند سالگی، از همین راه زندگی کرده ام. حالا گاهی کم گاهی زیاد، زندگی ام با پول قصه ها و فیلم نامه ها و کلاً نوشته هایم، گذشته است. متاسفانه وقتی کار را به اینترنت می دهی، نمی توانی از آن انتظار دستمزد داشته باشی.
پس آن بعضی هایی که می شود در اینترنت چاپ کرد، کدام اند؟ یعنی آنهایی که ارزش کتاب شدن ندارند؟ یا به دلیل دیگری می توان آنها را در اینترنت گذارد؟
منظورم، یک سری تجربه هایی است مثل همین امروز خوش. می دانی، من خودم را یک نویسنده تجربه گرا می دانم. یعنی اگر به کارهای من نگاه کنید، متوجه می شوید که در هر دوره ای، کارها با هم متفاوت بوده اند، نه در معنا بلکه در اشکال و نحوه ارائه داستانها، من هیچ وقت خودم را تکرار نکرده ام، حتی تکرار نکرده ام آن شیوه های خودم را که مورد پسند منتقدان و داستان دوستان قرار گرفته اند. یکی دیگر از تازگی های امروز خوش این است که من برای اولین مرتبه شیوه شخصیت پردازی را تجربه کرده ام، من تا قبل از امروز خوش، زیاد در باره شخصیت نویسی تجربه نداشتم، و بیشتر از موقعیت ها می نوشتم، یعنی در زمانی که مثلاً از جنگ می نوشتم، خود جنگ و نحوه حضور در آن و اینکه چه بلاهایی بر سر آدمیزاد می آورد برایم مهم بود و برای بیان آن موقعیت هم خب طبیعی بود که از چند شخصیت نیز استفاده کنم، ولی چون موقعیت از اراده اشخاص قوی تر بود، آنها تحت تاثیر موقعیت عمل می کردند و در اینگونه شکل کار، شناخت خالصی از شخصیت اثر به خواننده منتقل نمی شود، مثلا در رمان لبخند مریم، قصه زن و شوهری روایت می شود که عاشق هم هستند و می خواهند با هم باشند با هم بخوابند امشب، اما چون در موقعیت جنگ و آوارگی و پسامد های حاصل آز آن قرار دارند، فرصت بیان عشق و امکان با هم بودن را نمی یابند، درحالی که شخصیت ها اگر در شرایط دیگری زندگی می کردند، خب جور دیگر رفتار می کردند.
برگردیم به قصه امروز خوش، آیا اینکه تمام اتفاقات قصه، تنها در یک روز اتفاق می افتد و گسترش طولی قصه این قدر کم است، دلیل خاصی دارد؟
برای من همیشه مدت زمان قصه مهم بوده است. یعنی زمانی که قصه شروع می شود تا زمانی که به انجام می رسد، و غالبا سعی کرده ام یک روز خاص را بنویسم، روزی که اثراتش در زندگی جاودانه خواهد ماند. اگر سری به کارهای قدیمی من بزنید خواهید دید که این دغدغه رعایت زمان از نوجوانی با من بوده. رعایت کردن نکته های ظریف تکنیکی را خواننده معمولی در نمی یابد و اصلاً هم قرار نیست این نکات خودشان را در داستان نمایان بکنند، ولی اگر درست و دقیق بکار بیایند، حتماً به بهتر خواندن و به بهتر فهمیدن اثر کمک شایان می کنند.
چه عامل یا عواملی باعث می شود که یک روز تبدیل به یک روز خاص شود؟
برای مثال در همین امروز خوش، قصه روزی گفته می شود که در آن هم شاهد تولد هستیم، هم گریز از گذشته، هم ترس، و نیز میل به آزار دیگران.
اما کاراکتر سیا، بیشتر از اینکه مردم آزار باشد، مردم گریز است. این طور نیست؟
من می خواستم جنبه های پلید یک آدم کاملاً معمولی را بازگو کنم، شخصیت های ادبیات ایرانی زیادی معصوم هستند با اینکه بعضی ها می گویند بیشتر ما آدم ها این جنبه های پلید را در درون خود داریم، نمی دانم، شاید اینطور باشد، من نمی توانم بجای بیشتر آدم ها حرف بزنم، فقط می دانم که سیا مردم گریز هم هست، بله، و همچنین می خواستم بگویم که طرف اصلاً معصوم نیست و برای آرام کردن روان پریشان خودش، از آزار رساندن به دیگران هم ابایی ندارد.
قبلا اشاره کردی، که قصه های تو، نه در معنا، که در فورم و نحوه بیان تغییر می کنند.آیا اینکه از موقعیت به فرد برسیم، تغییر در محتوا نیست؟ اساسا آیا می شود فورم را از محتوا جدا کرد؟
بگذار اینطور توضیح بدهم، تا زمانی که در ایران بودم، موقعیت و شرایط زندگی بر من چیره بود، و همینطور که قبلاً اشاره کردم، این گونه بیان فردیت و شخصیت سازی، حاصل نگرش تازه من به دنیا است. برای نسل من فاصله گرفتن از موقعیت و از شرایط اجتماعی کار دشواری بود، هنوز هست. بسیاری از ما حالا در نوستالژی زندگی می کنیم و دلتنگ دوره از دست رفته هستیم.
اما انسان در دام گذشته اش اسیر است، نسل ما هم دلتنگ گذشته و خاطرات ایران است، این طور نیست؟
آخر ما جوانی مان را در دوره ای زندگی کردیم که آن دوره بعداً دچار تغییرات بنیادین شد و عملاً دیگر وجود ندارد. مثال های زیادی می شود آورد از نحوه حق انتخاب های فردی تا نحوه حق انتخاب های هنری اجتماعی، اصلاً در دهه هفتاد، چه خورشیدی و چه میلادی، دنیا جور دیگر بود. و ناگهان در آواخر دهه هفتاد همه چیز به هم ریخت و دنیا از آرامش به هرج و مرج رسید تا آنجا که دیگر امیدی برای بهبود حتی در دورنما پیدا نیست. حیف.
خب، بحث کتاب آنقدر داغ شد که دغدغه اصلی مان را فراموش کردیم. آیا بهتر نبود، کتاب را با استانداردها و محدودیت های ایران می نوشتی، تا در ایران چاپ و خوانده شود؟
موضوع خیلی مهمی را مطرح می کنی، این بحث دغدغه بعضی از نویسنده های ایرانی خارج از کشور هست. بعضی ها می گویند خواننده های اصلی کتاب های ما در داخل ایران هستند، ببینید ما در خارج از ایران چهار پنج میلیون ایرانی داریم که در سرتاسر کره زمین پراکنده اند، درحالیکه در داخل ایران بیش ازهفتاد میلیون ایرانی در یک محدوده جغرافیایی زندگی می کنند، خب این طبیعی است که بیشتر خواننده های ما در آنجا باشند، اما مشکل وزارت ارشاد و اجازه گرفتن برای چاپ کتاب را من مشکل بزرگی می دانم، درباره نویسنده های داخل اظهار نظری نمی کنم، هرکس آزاد است هرگونه که مایل است با سانسور کنار بیاید یا نه، و نیز هر طور که مایل است در مقابل آئینه، کلاه بر سر خود بپوشد، یا برسر دیگران بپوشاند، ولی درباره نویسندگان ساکن خارج، نظر می توانم داد چون خود هم از آنها هستم و فکر می کنم درمنزلت و معرفت یک نویسنده نیست که بنشیند درمکانی در خارج از ایران، مثلاً در کشوری اروپایی که حداقل آنقدر آزاد هستی هرچه دل تنگت می خواهد در داستانت بنویسی و چاپ کنی، خب بنشینی در اینجا و فکر کنی و اهمیت بدهی به سلیقه ی ممیزانی که پشت میز وزارت ارشاد در میدان بهارستان تهران نشسته اند، و بکوشی نوشته ات را با شرایط و خواست آنان منطبق کنی، یعنی هم زمان با نوشتن کتاب، به برگه اجازه انتشار آن کتاب فکر کردن، به نظر من، این نوعی خیانت است به ذات دمکراسی.
به نظر تو، در ادبیات چیزی به نام کلمات مترادف وجود دارد؟ یا هر کلمه بیانگر یک معنای واحد است؟
یقیناً هر کلمه تنها معنای واحد خودش را دارد. چون هر کلمه علاوه بر معنا، رساننده حال و هوا هم هست.
به نظر تو، با مهاجرت و تبعید نویسندگان، ژانر جدیدی از ادبیات متولد شده است؟ آیا گونه های ادبی در هم تنیده نیستند؟ در دل یک تراژدی نمی تواند طنز نهفته باشد و یا یک درام عاشقانه نمی تواند مشخصه های مثلاً جنایی پیدا کند؟
به نکته درستی اشاره کردید. بیست سی سال پیش، یک ادیب ایرانی کتابی نوشته بود و در آن ادبیات را به بیست سی بخش تقسیم کرده بود. مثلا ادبیات اجتماعی، ادبیات عشقی، ادبیات سیاسی، ادبیات پلیسی و..برای هر کدام هم یک تعریف و توضیح هم جور کرده به خورد آن ملت می داد. من اما فکر می کردم که یک نویسنده می تواند یک داستان عاشقانه بنویسد که در آن یک قتل هم صورت بگیرد و موضوع را به ژانر جنایی سوق دهد، یعنی گاهی اتفاقات یک داستان می تواند آنقدر دیگرگونه باشند که آن داستان در این دسته بندی ها نگنجد، مثلا به جنایت و مکافات، چه ژانری می توان گفت؟ جنایی؟ درام؟ اجتماعی؟… آن موقع ها عده ای اصرار داشتند ترکیب ادبیات رئالیسم سوسیالیستی را جا بیندازند، نوشتن درحمایت ازانقلاب روسیه را، ولی من فکر می کردم بهتر است بگوییم، آن عده در ادبیات شان سوسیالیسم را تبلیغ می کنند، همین، و چیزی به نام ادبیات رئالیسم سوسیالیستی و یا رئالیسم جادویی وجود ندارد، و هیچ چیز به سر و به ته کلمه ادبیات چسباندنی نیست، از طرفی قبول دارم که بعضی ها از ادبیات استفاده های سیاسی می کنند، و یا استفاده های دیگر برای پول ساختن.
استفاده به جا، یا نا بجا؟
نمی شود با اطمینان در این باره نظر داد. چون مثلا فردی هست که می داند قدرت نویسندگی دارد و طرفدار حزب فلان هم هست، و یا مذهبی با تقوا است، خب طبیعی است که او سعی کند از قدرت نویسندگی اش استفاده کند و آن اندیشه را تبلیغ کند، بعد آن نوشته ها درزمان اسیر می شوند، بنابراین در ادامه بحث ادبیات تبعید، من گمان نمی کنم این ادبیات تبعید به خودی خود چیز قابل و ماندگاری از آب در بیاید، اما در روند رشد و اعتلا و متفاوت کردن و رنگ و بو دادن به ادبیات ایران، حتماً تاثیر گذار بوده و خواهد بود، زیرا وقتی یک نویسنده از ایران خارج ونگاهش به روی یک دنیای دیگر گشوده می شود، تبعات این نگاه جدید در آثارش جلوه می کند و این به سود ادبیات است، برای همین است وقتی بوف کور هدایت را می خوانیم متوجه می شویم که با یک نویسنده متفاوت طرف ایم، نویسنده ای فرنگ دیده و آشنا با فرهنگ های دیگر از اقوام دیگر دنیا.
این مهاجرت برای تو چه فایده ای داشته است؟
در دوره ای که ما در ایران زندگی می کردیم، گوناگونی فردی زیاد وجود نداشت. اکثر آدم ها شبیه به هم بودند. چند تا ایده و عقاید متفاوتِ دسته جمعی بود که آدم ها به صورت گروه هایی از آنها تبییت می کردند، تفاوت فقط در چگونگی این ایده ها و عقاید بود نه تفاوت در خود افراد، در ایران امروز هنوز همان راه ها دنبال می شود، من گاهی که به عکس ها و فیلم های مراسم ادبی هنری در داخل ایران نگاه می کنم می بینم که روشنفکرها لباس پوشیدن شان هم تقریباً شبیه هم شده است. این شباهت در لباس پوشیدن ها برمی گردد به همان طرز فکرهای گروهی، مثلاً آن دسته که می خواهند نشان بدهند تحت تاثیر تبلیغات رژیم نیستند و مثلاً مدرن می اندیشند، لباس روشن می پوشند و کُت های رنگ و وارنگ و شال گردن ها و کلاه ها، و آن دسته دیگر، برعکس، و در مورد نوشته ها هم تا آنجا که من دیده ام، نمی توانم با اطمینان بگویم که درک درستی از مفهوم فرد گرایی در آن ولایت فهمیده شده است هنوز و به نظر می رسد در آنجا فرد گرایی در ادبیات، عوضی گرفته شده با قهرمان پردازی در ادبیات.
به عنوان کلام آخر باز کمی از محدودیت های چاپ کتاب در ایران بگو.
چند وقت پیش یک آقای ادیب ساکن ایران، با تیتر درشت در خارجه گفت که سانسور در ایران به نوعی باعث پیشرفت و اعتلای ادبیات امروز ایران شده است. خب آنها که حداقل چیزی از دمکراسی می دانستند به حرف او خندیدند و مضحکه کردند جمله قصار او را، چون در اصول، حرف او بی اصل و اساس بود و خلاف دمکراسی، ولی من دقیقآ حرف ایشان را درک می کنم، خود من هم وقتی در ایران بودم اینطوری می اندیشیدم، برای اینکه ما در آنجا برای خودمان یک سری شکل ها و نماد ها و علائمی جور و اختراع کرده بودیم که تنها خودمان آنها را متوجه می شدیم، من این مفاهیم را محفلی نامیده ام، و آنها اگرچه برای خواننده خارج از آن گروه و آن محفل قابل درک نیستند، برای خود افراد آن محفل، خیلی هم روشن و معنا دارند. یکی دیگر از معانی که ایرانیان غیر رژیمی امروز دسته جمعی به آن چسبیده اند، حس وطن پرستی است. روشنفکران ایرانی غیر مذهبی، وطن پرست و ایران پرست شده اند، که البته معلوم نیست مقصود آنها پرستیدن چه چیز و یا کجای وطن است، خب، وقتی سال ها در خارج از کشور زندگی می کنی متوجه می شوی که داستان اسفناک دنیا فقط ایران و موقعیت خاص آن نیست، اینجا تو خواسته یا نخواسته با عراقی و افریقایی و… هم همدردی می کنی. (اگرچه ایرانیانی هم هستند که جسم شان هزار سال است در اروپا و امریکا زندگی می کند ولی هوش و حواس شان هنوز در سیر و سیاحتِ ولایت مادرزاد است، بی هیچ حسی از هم دردی با کسی) و من هم البته می فهمم که این افتخار حس وطن پرستی اغراق شده در ایران، بیشتر فرایند ناخودآگاه یا خودآگاه ذهن باشد، در مقابله با تسلط مذهب، ولی ما عادت کرده ایم انگار، هربار برای فرار از شَر یک دیکتاتوری، خودمان را بیندازیم توی بغل یک دیکتاتوری دیگر. خب، اینهم سرنوشت ما…
قابل توجه علاقمندان؛ کتاب امروز خوش را می توانید از این آدرس دریافت کنید: