نگاه

نویسنده
اندیشه مهرجویی

 آوایی که فریاد شد

 

دختری به نام “ آوا ” عضو یک گروه تئاتر است . او همزمان برای مجوز کارهای خود با ارگان های دولتی درگیری دارد . وی اعتقادی به سانسور ندارد اما کارش مرتبا با گره هایی کور مواجه می شود .

 تنش ها و فشارهای وارد ه دراین برحه ، افسردگی عمیقی را برای او به همراه می آورد .

 

هم گروهی او در تئاتر خودکشی می کند و دیگر دوستش تنها راهکار خود را به مهاجرت و فرار از این فشارها ، خلاصه می کند . ذهن و روان او درگیر است . نا به سامانی تا بدانجا جلو می رود که او خیال خودکشی در سرمی پروراند و برای جلوگیری از این واکنش ، مراجعه به روانپزشک را بر می گزیند 

در این گیر و دار صحنه ی انتخابات و روزهای قبل از آن آغازگر نگاهی نو و کنکاشی درونی و عمیق برای آوا می شود . انگاردر درون متلاطم او بارقه ای از آخرین امیدها برای پیدا کردن سوال اساسی “ من برای چه  زندگی می کنم ؟ ” به وجود می آید .

این اتفاق و یافتن راهی برای ایجاد آینده ای شاید دیگرگونه برای او ، به گذشته های دور، زمانی که او ده ساله بوده بر می گردد .

زمانی که او دوست داشت رئییس جمهور شود . حوالی سال های 76 که خاتمی در نبرد انتخاباتی پیروز می شود و نه برای آوا ، کودکی که ده سالگی را تجربه می کند ، بلکه برای بسیاری دیگر از ایرانیان ، نوید بخش روزهای خوب آینده بود . روزهایی که در آرزوها ماند و این روزها هرگز نتوانست که آمدنی شود .

 

آوا دغدغه ای جدید میابد . انگیزه ای که کودکی و رویای کودکانه اش را با اکنون او گره می زند .

 او در جستجوی معنای جامعه ی حقوق مدار با سیل خروشان پیش از انتخابات همراه می شود . تلاش می کند و هرگز بدون استدلال چیزی را نمی پذیرد . پاسخ های مردم را که دلایل عدیده ی خود را برای شرکت در انتخابات بیان می کنند  می شنود و فکر می کند ، مدام فکر می کند که مگر می شود تغییر ایجاد شود .

او برای یافتن پاسخ به این سوال از تمامی گروه ها دلیل قاطع طلب می کند  و از آنها می خواهد برای شرکت کردن او در انتخابات برهان بیاورند . در شب های قبل از رای گیری در میان ازدحام بی امان سیل طرفداران حرکت می کند . داخل ماشین انها می نمشیند گاه تعجب می کند از اینکه دخترهای جوان با تبپ های امروزی به احمدی نژاد قرار است رای دهند و گاهی سعی می کند با استدلال های پسر جوانی که به خاطر عشقش می خواهد رای بدهد همراه می شود . حتا در میان این پرسش و پاسخ ها به سوالات هستی شناسانه نیز بپاسخ می دهد و در آخر با اراده ای محکم و قاطع می پذیرد که اری می شود اگر تو بخواهی و ازاز مردمی که در خیابان ولیعصر ایستاده اند و می خواهد گوشه ای ازپارچه ی سبز را که حالا ایمان اورده است نماد آزادی ست بگیرند . او شوقی توامان را تجربه می کند که خبر از فاجعه ی شوم فردا ندارد .

آوا نماد نسل جوا امروز ایران است . نسلی که تا پیش از حضورش در جریانات آزادی خواهانه ی پس از انتخابات تمامی امید خود به رهایی را هدر یافته و پوچ می دانست .

نسل جوان سرخورده از نرسیدن ها تحقیر شدن ها در طلب آنچه امیدش می خوانیم به یقین می رسد ، اگر چه در یک فرآیند سهمگین و طولانی . اما نسلی که تلاش می کند تا به ایمان برسد و برای رسیدن به این هدف بسیار شکیبا و آهسته و پیوسته جلو رفته است ، محال است با فشار و سرکوب به عقب رانده شود .نسل تلاش گری که آزادی را تجربه کرده است به پستو نخواهد رفت .

فیلم اگرچه نگاهی حرفه ای داستانی به این موضوع ندارد اما تلاش کرده است در یک کوشش مستند - داستانی ، برای ما انچه را یادآوری کند که تجربه کرده ایم . اگرچه گاه در صحنه هایی داستانی نگاهی نمادپردازانه به مفهوم وطن و همبستگی دارد مانند سکانس هایی که آوا در ابتدا تلاش می کند راه پله ها را خود به تنهایی تمییز کند و این پروسه برای او بسیار وقت گیر و کاهنده است اما هنگامی که تمامی اهالی ساختمان برای رسیدن به این هدف تلاش می کنند و تنها نظاره گر تلاش او نیستند  کار سریع تر جلو می رود و لبخند رضایت و شادی بر لب های تمامی این اهالی می نشیند . این سکانس من را به یاد فیلم اجاره نشین های مهرجویی انداخت . انجا نیز ساختمان را به مثابه ی کشور ایران فرض کردیم و در فیلم روز های سبز نیز می توان این نماد را عمومیت بیشتری داد .

آوا در پایان فیلم فریادی ست که مصمم و با اراده ، محکم گام بر می دارد و از قاب تصویر خارج می شود . فیلم کمتر مخاطب را درگیر عاطفه می کند و بیشتر او را به تعمق وا می دارد . این نکته ی بسیار مهمی ست .

محوریت موضوعی فیلم ، جو و فضای عمومی را می توانست به راحتی به سمتی ببرد که تنها تکرار خاطرات آن روزها را برا ی مخاطب با غم ها و شادی هایش تداعی کند اما مخملباف یک گام فراتر رفته است و می خواهد به برهان رسیدن را برای مخاطب تفهیم کند .

حنا از دردسرهای فیلم برداریش می گوید و اینکه چند باردرگیر شده است و دوربین او را گرفته اند .

روزهای سبز به دلیل بیان هنری و شجاعانه اش تندیس شجاعت جشنواره ی ونیز را از آن خود می کند و افتخاری به جا را برای جامعه ی غمگین ایران هدیه می آورد . او می گوید جایزه را به مردم ایران تقدیم می کنم . شاید تندیس شجاعت جشنواره ی ونیز اندک مرحمی باشد از دستان حنای بیست ساله به تمامی خانواده هایی که جوانان خود در همین حوالی سنی را به جنبش آزادی هدیه کرده اند .