تحریم خرید نفت ایران توسط اتحادیه اروپا آغاز شده است. تا پریروز رسانه های یکدست شده داخلی خبر می دادند که اروپائی با هم اختلاف نظر دارند و به مردم مژده می دادند جهان بر سر تحریم خرید نفت ایران به اتفاق نظر نمی رسد. بعد از مدتی پایه و اساس ضد حمله تبلیغاتی خود را بر این شعار قرار دادند که بازار جهانی، وقتی نفت ایران عرصه نشود دچار چنان بحرانی می شود که با این اقتصاد لرزان و ملتهبی که دارند دیوارهایشان فرو خواهد ریخت. به گمان نویسندگان متن های یکدست تبلیغاتی، تحریم نفت ایران یعنی تن دادن جهان به نفت بشکه ای دویست دلار و این یعنی بحران و فروپاشی. این تبلیغات چنان موفق بود که بیش و پیش از رقیب، دولتیان را فریب داد و آن ها در جلسات کمیسیون های مجلس هزینه های تورم زا را بالا بردند و با لبخند به نمایندگان خبر دادند نفت صد دلاری و بالاتر در پیش است نترسید. اینک تحریم ها شروع شده و بهای نفت در بازارهای جهانی کاهش یافته و دارد از حد تعیین شده در بودجه سال جاری دولت پائین تر می رود. البته که چنین نخواهد ماند، اما در حال آن گمانه زنی ها درست از کار در نیامده است.
در طول مذاکرات پنج سال اخیر که با رجز خوانی مدام دولت نسبت به تصمیم هائی که در دوران دولت های قبلی گرفته شد و متهم کردن هیات های مذاکره گر پیشین همراه بود، اساس تبلیغات داخلی بر دو نکته گذاشت یکی بر تبلیغ پیرامون توان نظامی کشور – که برای بزرگ نمائی آن، به جز ابیاتی از شاهنامه فردوسی، سخنان آخرین پادشاه ایران در دهه هفتاد میلادی هم الگوی خوبی بود، مورد استفاده قرار گرفت – دوم وضعیت وحشتناک اقتصادی غرب که مانع آنان از یک ماجراجوئی در زمینه بازار نفت می شود.
غرب هم بر همین اساس خود را تنظیم کرد، این هر دو را به هم گره زد. بر اساس پاسی که تهران داده بود یک برنامه مدون ریخت “ایران هراسی ” کرد و میلیارد ها دلار سلاح به همسایگان و ساکنان جنوبی خلیج فارس فروخت، در ضمن قراردادهای امنیتی و دفاعی بست و در برابر هر رزمایش ایران رزمایشی جمعی با جنوب نشینان گذاشت تا حالا که وسط مذاکرات، ناوهواپیمابر وارد خلیج فارس می کند و در عین حال تجهیز پایگاه های بزرگ نظامی در سراسر جنوب این آبراه با اهمیت. بخش دیگری از این برنامه هماهنگ در مورد کاستن از اهمیت تنگه هرمز بود، که این را هم از تهدیدهای سرداران و فرماندهان نظامی ایران الگوبرداری کرد. پس همزمان با تهدید به بستن تنگه هرمز، لوله کشی برای انتقال نفت منطقه از جائی بالاتر از تنگه هرمز آغاز شد و خط لوله های متروک دوباره سازی شد. هر کدام از این گام ها، برای آمریکا و اروپا سودآوری ها داشت – چون مخارجش از جیب کشورهای صاحب نفت به حساب پیمانکاران آمریکائی و اروپائی ریخته می شد – و برای دولت ایران متضمن زیان های مالی بود و قدرت مانور ها را گرفت. اما چون کار به عمل کشید آشکار گشت پارس جنوبی با تبلیغات به کار نمی افتد و طرف قطری هر سال میلیاردی از این طریق به جیب می برد و الجزایرش قوی تر و با نفوذتر می شود و پیوندهایش با رقیبان محکم تر.
بدین سان می توان گفت که برنامه ریزی ها و تبلیغات رقیب که غرب باشد یک برنامه ریزی سیال است که بر اساس تبلیغات داخلی ایران شکل می گیرد و در هر حال سودی برای اقتصاد متورم و ملتهب غرب دارد. اما در جبهه مقابل تبلیغاتی که با هدف روحیه دادن به مردم ایران صورت می گیرد - یا با هدف خنثی کردن تاثیرات روانی تبلیغات دشمن - انگار سوزنی است که بر صفحه ای گیر کرده و جز خش خشی مدام به گوش نمی رساند خط افتاده. تکرار و تکرار.
وقتی این صورت مساله فشرده شده در برابر ناظران بیرونی قرار می گیرد، احوالات کشور و مردمش دشوار و نگران کننده تصویر می شود. اما چندان که این نگاه درونی می شود از آن شدت می افتد. آن ها که روزهای جنگ را در داخل کشور زیسته اند به یادشان مانده می دانند که حتی در روزهای موشک باران شهرها هم زندگی تعطیل نشد. زندگی جاری بود. شب های قوروق و آژیر را به یاد آورید که در حاشیه اطراف هر شهر، پیک نیک ها به راه بود. تا نیمه های شب صدای موسیقی ممنوع می آمد و گاه در میانه اش یک دئوترم گدازان هم از آسمان عبور می کرد که صدام فرستاده بود و صدای مهیبش چند دقیقه بعد می رسید و دقایقی سازها از نوازش می ماندند.
برخی کارشناسان رسانه ای می گویند آن بی خیالی از بی خبری بود. من می گویم بی خبری وحشت زاست و کمتر از آن که رویاساز باشد کابوس آفرین است. گمان دارم که این ژن شرقی ماست که به نوشته یک ایران شناس در مقابل توفان ها خم می شود به عشوه و تعارف، تا بگذرد. ذات خیامی ماست.
آینده چه می شود؟
تحریم های اروپا شروع شده است. بیشتر کسانی که در ایران زندگی می کنند و بخشی از کسانی که ساکن کشور خارج از کشورند – چه آن ده در صد که از سر اجبار و تبعیدوار تن به غربت داده اند، و چه آن ها که آزادانه و در طلب زندگی آزادتر و مرفه تر به خارج از کشور پناه برده اند – حالا هر لحظه مشغول گفتگو، اطلاع رسانی و گاه جدل با دیگرند. موضوع اصلی این است که آینده ما چه می شود.
ما در این جمله، یعنی ایرانیان، همان ها که بعد از سی و چند سال زندگی در کشورهای دیگر هنوز خود را ایرانی می دانند، و این ربطی به رنگ گذرنامه شان ندارد. ایرانیان اند گرچه مجبور باشند گاهی در برگه هائی تابعیت خود را آمریکائی، اروپائی، آفریقائی و یا آسیائی ذکر کنند. همه به درجاتی به آینده ایران می اندیشند، حتی آن ها که از تحریم های نفتی و حتی حمله نظامی چندان صدمه ای نمی بینند. حتی آنان که دیگر کسی را در ایران ندارند. اما ایران مادر آن هاست. مادری که از رنجوریش رنج می برند و بر سرنوشتش بیمناک می شوند. اما باید پرسید آیا همه مردم ایران در جریان بحران هسته ای نگران بوده اند. پاسخ منفی است.
پس سئوال برای دانش پژوهان علوم اجتماعی و دست اندرکاران رسانه ای می تواند این باشد که در این وضعیت چه کسانی هنوز آسوده اند و هیچ باکی ندارند، و هیچ کدام از تبلیغات و اطلاع رسانی های جهانی پوسته آسودگی خاطرتان را نمی درد. کدام گروهند که در مجادله بر سر آینده این مرز و بوم شرکت ندارند.
پاسخ درست به این پرسش چیزی است که که برای گروهی – و از جمله اکثریت ایرانیانی که خارج از مرزهای وطن زندگی می کنند – قابل قبول نیست. آن ها نمی پذیرند که در قرن بیست و یکم میلادی با این بزرگراه های اطلاعاتی و دنیای مجازی، با این که مک لوهان گفته جهان دهکده ای جهانی است، باز کسانی می توانند بی خبر یا در در مجموعه گلخانه ای دنیا را سیر کنند. گستردگی دنیای مجازی و انقلابی که در دهه اخیر در اطلاع رسانی به وجود آمده، این فرض را پدید آورده که انگار همه مردم با اطلاعات موجود سروکار دارند و مانند اینترنت باز ها هر صبح صورت نشسته و ریش نتراشیده وارد دنیای مجازی می شوند و در فیس بوک صفحه ای دارند و اطلاعات خود را با موتور جست و جوی گوگل تنظیم می کنند. چنین نیست.
به گمان نویسنده این مقاله اصلا چنین نیست. رسانه های امروزی به همان اندازه که فراگیرند، هنوز کنترل پذیرند و تازه این حکایت رسانه هاست، پیامی که توسط رسانه ها منتقل می شود هم کنترل شدنی است، پیام های انحرافی هم می توان فرستاد و به جای پیام و اطلاع واقعی نشاند. این گمان اغراق شده که با گسترش وسایط ارتباطات جمعی و تنوع رسانه ها، آزادی اطلاعات نصیب بشر شد، جای هزار خدشه دارد. نگاه کنید به میزان فیلم هائی که از کره شمالی یا از نقاط اصلی سوریه به جهان سرریز می شود [نگاه نکنید به شهرهای مرزی که حاکمیت دولت بشار اسد لق شده، نیروهای نظامی تجهیز شده اند و به همان نسبت فیلم هم از آن جا می رسد]. یا بهتر این که نگاه کنید به لیبی که به نظر می رسید بعد از سقوط قذافی آزاد شده است. چرا در این چهارماه “آزادی” فیلم و خبری از آن جا مخابره نمی شود. این همه اسلحه که در جریان سقوط حکومت قذافی در دست های مردم قرار گرفت کجاست. مردم آیا فردای مرگ قذافی اسلحه هایشان را تحویل دادند و دموکرات شدند و روی هم بوسیدند، آن که اسلحه را به داخل شلوار قذافی فرومی برد کجاست، توبه کرده و به ارتش ملی پیوسته آیا. یا غربیان رمزی بلد بودند که فردای سقوط قذافی و دستگیری سیف الاسلام، همه گل ها شکفته شد. دیو بیرون رفت و فرشته در آمد و همه چیز عالی و بهاری شد.
آمار واقعی و نظرسنجی های به نسبت درست نشان می دهد اکثریت مردم هنوز اطلاعات خود را از همان منبع ارسال پیام های دولتی می گیرند. شاید به همین دلیل عجب نیست اگر میزان واکنش مردم به موارد نقص حقوق بشر کسانی را شگفت زده می کند و از خود می پرسند چرا با این همه سختی ها کسی – جز همین چند روزنامه نگار و فعال اصلاح طلب زندانی – کاری نمی کند. بسیارند که از خود می پرسند آیا ظرفیت ناراضیان ایرانی همین چهل پنجاه است که نامشان می چرخد و قهرمانانه ایستاده اند؟
به گمانم شگفتی از واکنش جامعه ایرانی به رویدادها و خطرها، ناشی از آن است که هفتاد و چند میلیون نفر از ایرانیان هنوز در ایران اند و شاید ده در صد آن ها در جریان اطلاعات مربوط به تهدیدهای غرب و تحریم ها و عوارض آن نباشند، و تازه نترس و بگو اگر همه آن ها سهم رسانه های آزاد و بزرگراه های اطلاعاتی شوند، باز نسبت چندان تعیین کننده ای در وضعیت موجود رخ نمی دهد.
صورت وضعیت تازه
آغاز دور تازه تحریم ها که باید آن را تحریم هوشمند نامید – یا باید پذیرفت که تحریم هوشمند همین است – به معنای آن است که حکومت گرچه قادر شد از خطر حمله نظامی ناتو یا اسرائیل بکاهد اما در مقابل خطری بزرگ تر بی دفاع مانده است. تحریم های تازه، که دولت مدام تبلیغ می کند که اثری در زندگی مردم ندارد و اهل کسب و کار خوب می دانند که دارد، تنها خطرش این نیست که ارزش پول ملی کاهش می گیرد و ارز گران می شود و با بالابردن میزان واردات ایران را تبدیل به یک وارد کننده بی دفاع در برابر چین کرده است. خطر بزرگ تحریم های هوشمند آن جاست که جنگ روانی رقیب اثرگذار می شود و صدای دشمن به خانه هائی می رسد که تاکنون نمی رسید. در حالی که حکومت با خرید دستگاه های پارازیت و شنود و کنترل اینترنت که به بهائی سنگین ممکن شد، کوشید تا مانع از آن شود که مردم از جنگ روانی اثر بپذیرند، از نکته ای غافل ماند. و آن تاثیر این جنگ بر اجزای حکومت و بر کارگزاران حکومتی بود.
به گمانم دولت در زمانی که در جبهه خارجی گرفتار جنگی بزرگ است با حرکات نسنجیده ای که در طول تاریخ هیچ کشور دچار بحران و دشمن زده ای خود را بدان درگیر نکرده، در جبهه داخلی هم گرفتار شده است. بحران روابط دولت و هنرمندان، تشدید بحران روابط حکومت و روشنفکران، بحران روابط دولت با روزنامه نگاران، بحران روابط دولت با ورزشکاران، بحران روابط حکومت با زنان، تشدید بحران روابط با دانشجویان و جوانان. این ها ماجراهائی نیست به آسانی و با لبخند بتوان، در دوران تحریم از آن ها گذشت. هیچ گروه اجتماعی و هیچ بخش از طبقه متوسط نیست که به نوعی از گزند حکومتداری امروز در امان مانده باشد.
تحریم گسترده تر، دستگاه اجرائی را به فروپاشی اخلاقی تهدید می کند، عصبیت را شیوع می دهد، حرکات ناشی از بی آیندگی را گسترش می دهد و نیروهای حاکم امنیت کشور را درگیر امنیت محلات و شهرها می کند. آیا این همان مقصودی نیست که تحریم گذاران در هدف دارند؟