من بزرگ ترین آنارشیست قرن‌ام

نویسنده

» چند شعر از نزار قبانی

مانلی/ شعر جهان: نزار قبانی از بزرگ‌ترین شاعران و نویسندگان جهان عرب بود. او که دانش‌آموخته دانشگاه دمشق بود، به زبان های فرانسه، انگلیسی و اسپانیولی نیز مسلط بود و مدت بیست سال در دستگاه دیپلماسی سوریه خدمت کرد.

هنگامی که از او پرسیده می‌شد که آیا او یک انقلابی است، در پاسخ می‌گفت: “عشق در جهان عرب مانند یک اسیر و برده است و من می‌خواهم که آن را آزاد کنم. من می‌خواهم روح و جسم عرب را با شعرهایم آزاد کنم. روابط بین زنان و مردان در جهان ما درست نیست.”

بخش‌هایی از اشعار نزار قبانی تاکنون به فارسی ترجمه و منتشر شده‌است. مهدی سرحدی، موسی بیدج، یغما گلرویی، رضا طاهری، موسی اسوار و احمد پوری مترجمانی هستند که تاکنون نسبت به ترجمه بخشی از آثار او به فارسی اقدام کرده‌اند.

1

بانوی من

بورژوا بازی را کنار بگذار

و تخت لویی شانزدهم را

و عطرهای فرانسوی را

و پالتوی پوست تمساح را

ول کن و با من بیا به جزیره ی باران و آناناس

تپه های سوزان

آنجا که آب هاش مثل تن تو

گرم و مه آلودند

و میوه های انبه اش

یاد آور انحنای سینه های توست

بر سینه ام فرود بیا

از خراشی بر پوستم یا زخمی گوشه ی لبم

خوشحال می شوم

و پیش مردم قبیله به آن

افتخار می کنم

آه ای زن سردکامی و تردید

بانوی “مکس فاکتور” و “الیزابت آردن”

تو

تا آنجا که ممکن است، متمدنی بر سفره ی عشق

با کارد و چنگال غذا می خوری

اما من مردی صحرا نشینم

با عطش قرون در لب ها

و میلیون ها خورشید در زیر عبایم

دلخور نشو اگر

با آداب غذا خوردنت مخالفم

و پیش بند سفیدم را دور می اندازم

و تو را از لباس اشرافیت

بیرون می کشم

و یادت می دهم

با یک دست غذا بخوری و با یک دست عاشق شوی…

2

در ژنو

از ساعتهایشان

به شگفت نمی آمدم

و از شعاری که میگفت:

ما زمان را میسازیم.

دلبرم!

ساعت سازان چه میدانند

این تنها

چشمان تو اَند

که وقت را میسازند

و طرحِ زمان را میریزند.

3

از روییدن درون من دست بردار

زن

که زیر پوستم جنگلی انبوه می شوی

کمک کن

عادتهای کوچکم را بتو از دست دهم

بوی تنت را

که از پارچه های پرده ای

طبقه های کتابخانه و بلور گلدانهاست

کمک کن

نامی را که در مدرسه داشتم بیاد آورم

کمک کن

شکل شعر هایم را بیاد آورم پیش از آن که شکل تو شوند

کمک کن

زبانم را باز گردانم که مفرداتش را به اندازه تو دوختم

و جز بر تن تو بر تن هیچ زنی اندازه نیست

نشانم بده کتابی را که در آن نیستی

گنجشکی که از مادرش آواز تو را نیاموخته

درختی که از برگ هایش نباشی

و رودخانه ای که شیرینی پاهایت را نچشیده باشد.

4

نترس! بانو!

برای عربده جویی نیامده ام،

یا برای آونگ کردنت بر دارِ خشم!

من آن مردم که هرگز

به دفترهای کهنه ی عشق خود سر نمی زند!

برای تشکر از تو آمده ام

و تشکر از غنچه های غمی

که در دلم شکوفاندی!

به من آموختی دوست داشتن گل های سیاه را

و آویختنشان را بر دیوار اتاق!

نمی خواهم دلیلِ اغتشاش ورق هایم را بدانم

که دو سال با آنها بازی کرده بودی!

برای تشکر از تو آمده ام

وشب های دراز اندوه

برگ های زردی که به من بخشیده یی!

اگر نبودی،

نمی آموختم لذت نوشتن بر برگ های زرد،

شوق اندیشیدن به رنگِ زرد،

و زیبایی دوست داشتنِ رنگِ زرد را…

5

بگذار بی تو راه بروم

بی تو بر صندلی ها بنشینم

در قهوه خانه هایی که تو را به یاد ندارند

بگذار..

به یاد بیاورم نام زنانی را که

به خاطرتو، رها کردم و کشتم

بگذار زندگی کنم

6

می خواهم مجلات اعتراف کنند

که من بزرگ ترین آنار شیست قرنم

این بهترین فرصت برای با تو بودن

در زمینه یک عکس است

تا خوانندگان صفحه های جنایی ـ عشقی نیز بدانند

که معشوق من تویی…