” سیاست دینی با مردم بر حسب ارزشهای دینی برخورد می کند اما دین سیاسی بر حسب مصالح قدرت رفتار می کند”.
این جمله عمیق و دقیق عزت الله سحابی، یکی از اسوه های سیاست دینی در عصر ماست. جمله مورد اشاره ذهن را به این سمت جهت می بخشد که بیش از یک رابطه میان دین و سیاست در بین باورمندان به ارتباط این دو مفهوم وجود دارد. فضای انقلاب سال 57 این امکان را فراهم کرده بود تا قرائت های مختلف “اسلام سیاسی” به بیان مواضع و جهت گیری های خود در رابطه با امر سیاست و حکومت بپردازند. بر همین اساس تقریبا همه جریانات اسلامی (حتی نحله های غیر سیاسی) به تبیین جدیدی از رابطه دین و سیاست و دین و دولت رسیده یا مواضع تاریخی خود را ابراز می داشتند. از اسلام سنتی حوزوی و اسلام مبارز و فقاهتی آیت الله خمینی گرفته تا اسلام آزادیخواه مهندس بازرگان و اسلام رادیکال دکتر علی شریعتی و جریانات چپ مسلمان. اما در فرداروز پیروزی انقلاب این اسلام مبارز آیت الله خمینی بود که سردمدار قافله دولت ورزی و حکومت گری بر جامعه انقلاب دیده شد. به همین خاطر عوامل مختلفی دست به دست هم داد تا روندی پیش گرفته شود که تنها یک قرائت از اسلام رسمیت و قدرت پیدا کند، آن هم جز قرائت اسلام فقاهتی حاکم تفسیر دیگری نبود.
اما اگر بخواهیم به ریشه های این دو نگاه دینی به سیاست بپردازیم به صورت مشخص باید به تحولات دهه بیست و سی شمسی رجوع کنیم. جایی که از طرفی تفکرات بنیاد گرایانه اسلامی ظهور و بروز خود را به واسطه فضای باز سیاسی آن سالها آشکارتر می کردند و همچنین جریانات نواندیشی دینی به تقویت عرصه های فکری و اجتماعی مورد علاقه خود می پرداختند. بدون شک جمعیت فداییان اسلام و رهبر نام آشنایش نواب صفوی با اعتقاد به استفاده از قدرت حکومتی جهت اجرای احکام شریعت نماد بنیاد گرایی و تفکر اسلام سیاسی بوده اند. البته نکته ای که برای این گروه باید در نظر گرفت این است که آنها هیچ زمانی به قدرت نرسیدند تا از آفات طرح شریعت گرایی اجباری با تکیه بر قدرت حکومتی آگاه شوند ولی بدون شک این تفکر سرچشمه تشیع بنیاد گرای حاضر در کشور شد.
در سوی دیگر فعالیت های فکری دکتر محمد نخشب، مهندس مهدی بازرگان و آیت الله طالقانی قرار داشت که همگی آنان پس از یک دوره فعالیت صرف فرهنگی، علایق اجتماعی و سیاسی را نیز به حوزه فعالیت های خود ورود داده بودند. این گروه از متفکرین مذهبی که مانند گروه پیشین از دیانت راه ورود به سیاست را یافته بودند بیشتر ارزشهای دینی را جایگزین احکام و شریعت حوزوی دانسته و معتقد بودند که حکومت باید در مسیری حرکت کند تا مفاهیم و جهت گیری های توحیدی در جامعه استقرار یاید.
به دنبال تحولات سیاسی و اجتماعی پس از آن، نیروهای فکری-سیاسی به نوعی رادیکالیزم در اندیشه و روش نزدیک تر می شدند. به طبع آن نیروهای دیندار نیز از این قضیه مستثنی نبودند. در برهه انقلاب 57 یکی از مفاهیم اساسی که مربوط به دوره استقرار و در واقع “فردای پیروزی انقلاب” می شد، بدون شک موضوع حاکمیت بود. در بین نیروهای سیاسی دیندار مبحث حاکمیت خدا از مباحث اساسی و کلیدی به شمار می رفت. هم مردم دینداری که در حرکت انقلاب شرکت کرده و هم گروهها و نخبگان سیاسی اسلامی با جهت گیری های متفاوت در استقرار اسلام و اندیشه های توحیدی تاکید بسیاری را ابراز می داشتند. اما حاکمیت کدام خدا؟ و کدام اسلام؟
با توجه به پاسخ های داده شده به این دو سئوال باز هم نیروهایی که برای سرنگون کردن نظام سلطنتی به همسویی رسیده بودند به یک نوع واگرایی دچار شدند. روند جاری حوادث پس از انقلاب مسیر را برای به قدرت رسیدن روحانیون و بازاریان هموار کرد و تنها این گروه را در برابر آزمون عملی قدرت قرار داد (به استثنای دولت چند ماهه مهندس بازرگان). در این آزمون عملی مشخص شد که منظور اسلام گرایان فقاهتی از حکومت اسلام و حکومت الله، حق ویژه روحانیون به عنوان متخصصین علوم اسلامی و نمایندگان قدرت و اراده الهی در امر اجتماع، سیاست و حکومت است. این بدان معنی شد که رای مردم در ساختار نظام جدید از طرفی با پیش فرض نمایندگی فقها از جانب خداوند و نظارت پیشینی-پسینی آنان بر نظر مردم قابلیت اجرایی شدن به خود می گرفت. استقرار نظام جدید موجب شد تا عملکرد دین سیاسی در برابر قضاوت همگان قرار گیرد. اما نواندیشی دینی در هر دوگرایش اصلی خود ( لیبرال و رادیکال ) نظر متفاوتی با دیدگاه معتقدین به دین سیاسی داشت. در واقع متفکرین سیاست دینی نه تنها شأن نمایندگی از جانب خداوند را برای فقها انکار می کردند بلکه هیچگونه حق ویژه ای را برای این صنف نمی پذیرفتند. مهندس بازرگان به عنوان پدر نواندیشی دینی در ایران و از چهره های شاخص سیاست دینی، پس از پذیرش حکم نخست وزیری در سخنانی ابراز داشت. “اگر ما اسلام و دموکراسی را مترادف و پهلوی هم قرار می دهیم بیان دیگریست از کلام خدا وخلق. خواسته خدا خواسته خلق است و خواسته خلق با تقوا خواسته خداست. بنابراین حکومت جمهوری اسلامی یک جمهوری دموکراتیک است و جمهوری دموکراتیک واقعی و حقیقی اسلامی است”. تاکید مهندس بازرگان بر دموکراتیک بودن حاکمیت اسلامی در همان لحظه اول گرایش ایشان و سایر نزدیکان او را به جاری شدن ارزشهای الهی از طریق استقرار یک حکومت مردمی مشخص می کند. همچنین در یک گرایش رادیکال تر، دکتر کاظم سامی نظر خود و در واقع گرایشی از معتقدین به سیاست دینی را در مورد حاکمیت خداوند اینگونه بیان می دارد: “وقتی ما صحبت می کنیم که حکومت در اسلام اختصاص دارد به الله، وقتی حکومت خدا در میان است، تقسیم می شود و همه مردم حاکم هستند. بنابراین اصولا حکومت به عنوان جمع قدرت در یک گروه، در یک طبقه و در یک فرد محکوم است”.
با مستقر شدن حاکمیت دین سیاسی، سیاست دینی در حاشیه قرار گرفت. با این حال در طول چند دهه اخیر همواره رویکرد سیاست دینی به عنوان اپوزیسیون وضع موجود حضور پر رنگی داشته است. یکی از برجسته ترین چهره های سیاست دینی در پیش و پس از انقلاب مهندس عزت الله سحابی بوده است. ایشان به عنوان یک سیاست مرد دیندار در لحظه های حساس تاریخی کشورمان نقش مثبت خویش را ایفا کرده اند. در این نوشتار قصد رجوع به شخصیت و ابعاد رفتاری این بزرگ مرد تاریخ ایران را نداریم، بلکه مروری گذرا نسبت به دیدگاه های ایشان نسبت به ارتباط دین و سیاست خواهیم داشت. مهندس عزت الله سحابی همچون پدر بزرگوار و دانشمند خود از همان ابتدا با حق ویژهء صنفی یا فردی در قدرت مخالفت نمود. ایشان با بیان اینکه “مردم باید در فرایض خود آزاد باشند” به نگاه اجبار گرای شریعت محور پشت کرد و این طرز تفکر را در هیچ حوزه ای اعم از فردی-رفتاری و سیاسی-حکومتی قابل قبول ندانست. ایشان علاوه بر تلاش حقوقی بسیاری که در مجلس خبرگان قانون اساسی برای مقابله با توجیه قانونی استبداد به خرج داد در رابطه سیاست و دین معتقد بود که دین برای خود اصلی است که به صورت ارزشی و مفهومی پشتوانه ایمانی فرد مذهبی در سیاست بوده و همچنین جهت ده و راهنمای عملی او در مسیر مبارزه اجتماعی می تواند باشد. وی همواره تصریح می کرد: “حرف بنده این است که اصل و اساس مذهب و دیانت و اجرای احکام و فرایض دینی اختیاری است و در آنها قرب خدا منظور است”. برهمین اساس مهندس سحابی به عنوان یک سیاست مدار دینی علاوه بر این که به تلفیق نهاد دین و نهاد حکومت معتقد نبوده و تفسیر فقهی از سیاست دینی و حکومت الهی را نپذیرفته، همواره به استفاده ابزاری از دین به نفع قدرت و مصلحت حکومت هشدار می داد. ایشان در همین راستا ابراز داشته اند که “ما نمی گوییم دین از سیاست جداست. منتها می گوییم دین نباید تابع سیاست باشد. دین خودش اصل است، یعنی اعتقاد به خدا و آخرت و عمل صالح از نظر قرآن خودش اصل است یعنی اگر در یک نظام سیاسی مستعمره چپ یا راست یا هر رژیمی زندگی کنم، نباید تکالیف نسبت به خدا و آخرت و اعتقادات و ارزشهای توحیدی من عوض شود. بنابر این ما می گوییم نباید دین تابع سیاست باشد”.
اینک با گذشت چند دهه از انقلاب سال 57 به نظر می رسد نیروهای نواندیش دینی تبیین واقع گرایانه تری ( همانطور که در گفته های مهندس سحابی بدان اشاره شد) از رابطه دین و سیاست ارائه می دهند. در این بین مهندس سحابی از پیشگامان بازخوانی رابطه دین و سیاست به شمار می آید. ایشان با انتشار نشریه وزین ایران فردا توانست بسیاری از مسائل و مشکلات نظری سیاست دینی را ازمیان برداشته و به تئوریزه کردن مفهوم جدیدی از آن بپردازد. پرداختن به مسائلی همچون امربه معروف و نهی از منکر، مبحث اسلام و ملیت، حاکمیت ملی، تبیین جامعه مدنی و… در همین راستا قابل ارزیابی است.
امروز مهندس سحابی در کما به سر می برد. اگر هر سرنوشتی را برای این مرد ملی، متقی و دیندار عرصه سیاست ایران در نظر بگیریم باز هم باید به این معترف باشیم که عزت الله سحابی نماد سیاست دینی در عصر ما بوده، هست و خواهد بود.