قیصر وبرادران لاریجانی

علی رضا رضایی
علی رضا رضایی

» حرف روز

اصلاً الآن علیرغم تمام پیشرفت‌های ما از همه بابت، این وضعیت فرهنگی هنری ما دائم یک‌جوری می‌شود. ما تا می‌خواهیم ببینیم آن هشت فیلمی که وزارت ارشاد سرش با کل لشکر ابابیل دعوا دارد چه شد، یک‌دفعه سر کتاب محمود دولت آبادی دعوا می‌شود. تا می‌خواهیم بفهمیم این یکی چی شد، دولت فرانسه برمی‌دارد یکی یک نشان شوالیه به یقه‌ی هنرمندان ما می‌چسباند. والا، برای فرانسه که خرجی ندارد. همه جا هم بلند می‌شود و می‌نشیند می‌گوید ما نشان شوالیه از دست‌مان برمی‌آمد که خب دادیم. هزینه‌اش را خود آن کسی که شوالیه گرفته بدهد.

خلاصه ما تا می‌خواهیم بفهمیم الآن کی شوالیه است کی نیست، پرویز پرستوئی که عزیز است و بدون اینکه لازم باشد کسی چیزی به یقه‌اش بچسباند برای ما شوالیه هم هست، می‌گوید بهروز وثوقی باید برگردد ایران. خب البته ما چون در دوران مقدس جواد شمقدری عادت کرده بودیم که عین نشان شوالیه‌ای که دولت فرانسه همینجوری خیرات می‌کند، شمقدری هم هی دهنش را خیرات بکند بگوید فلانی باید برگردد، بیساری باید همین امروز برگردد، اولش همینجوری حرف پرستویی را شنیدیم و رفتیم. بعدش گفتیم عه! پرستویی که بیخودی حرف نمی‌زند.

این شد که رفتیم مصاحبه‌اش را دوباره گوش کردیم دیدیم خب واقعاً راست می‌گوید. بهروز وثوقی تمام دل و وجودش برای ایران می‌طپد. چرا نباید بیاید ایران؟ خواستیم موضوع را با وزارت ارشاد مطرح کنیم دیدیم دسته جمعی رفته‌اند قم پیش مراجع که بگویند مجوز آن هشت تا فیلم را ما نداده‌ایم، دولت قبلی داده. رفتیم کمیسیون فرهنگی مجلس مطرح کنیم دیدیم اول باید به لاله افتخاری که دبیر کمیسیون هم هست یاد بدهیم که سینما کجاست، بعد بازگشت بهروز وثوقی را مطرح کنیم. خواستیم برویم دفتر ریاست جمهوری دیدیم می‌گوید همه باید به ایران برگردند. گفتیم آقاجان، الآن اینجا دوربین نیست، یک کاری کنید بهروز وثوقی برگردد، گفتند اگر دوربین نیست پس چرا وقت ما را بیخود می‌گیرید.

خلاصه همینجوری سرگردان بودیم که دیدیم یک لاریجانی دارد همینطوری قاچ قاچ از آن دست می‌رود. (فرقی نمی‌کند کدام لاریجانی) گفتیم خب اینها اصالتاً در مزرعه کار می‌کردند، کلی گله چرانده‌اند، درد این مردم را بهتر می‌فهمند. تا گفتیم بهروز وثوقی گفت وات؟ (از همینجا متوجه شدیم داریم با جواد لاریجانی حرف می‌زنیم که غیر از عربی، انگلیسی هم بلد است) یارو همانجا پس افتاد زنگ زدیم اورژانس بردند زیر چادر اکسیژن. گفتیم ای بابا، ما که چیزی نگفتیم، فقط گفتیم بهروز وثوقی… حرف‌مان تمام نشده تمام دستگاه‌ها بوق زد مریض را بردند خود لایه ازن که بتواند نفس بکشد.

بعداً دکتر اورژانس خیال کرد ما همراه مریض هستیم، صدا کرد در اتاقش ما هم جوگیر شدیم گفتیم دکتر! واقعیت را بما بگو، ما تحملش را داریم. دکتر یک نگاه دیگری به عکس‌های قفسه سینه مریض کرد گفت متاسفانه مریض دچار حمله به “قیصردان” شده. ایندفعه ما گفتیم وات؟ گفت بنا به گزارش اورژانس، مریض از محله آب منگل به بیمارستان منتقل شده. گفتیم خب وات؟ دکتر گفت مریض شما قبلاً هم اینجا پرونده دارد. ظاهراً این مشکل خانوادگی است. برادران ایشان هم اینجا پرونده دارند. اصلاً قرار شده اورژانس در محله آب منگل یک واحد سیار بزند.

آخرین لحظه از دکتر پرسیدیم: حالا امیدی هست؟ گفت: اگر “قیصر” برگردد متاسفانه باید بگویم که نه. خیلی غمگین و افسرده از بیمارستان آمدیم بیرون، با پای‌مان هی یک سنگی را شوت زدیم و راه رفتیم و به این فکر کردیم که وقتی پرستوئی به همین راحتی می‌خواهد که “قیصر”  برگردد، چرا با خودش حساب جان آدم‌ها را نمی‌کند؟ چرا هنرمندان ما متوجه نیستند که در آب منگل، اصلاً بعضی‌ها بخاطر نبودن قیصرها الآن اینطوری شاخ شده‌اند. زنده بودن‌شان از بی‌کفنی نیست، از بی‌قیصری است.