آقای هاشمی، آنچه در روزهای بعد از انتخابات اتفاق افتاد و کماکان نیز امتداد یافته مصداق تمام عیار ظلم فاحش و موحشی است که شما به آن وقوف دارید. اما چه باید کرد؟ چگونه و کی؟
اجازه بدهید از تمام محاسبات سیاسی بگذریم. سخن نه از مشروعیت دولت دهم و تقلب در انتخابات است و نه از کودتای انتخاباتی و نه از شکاف در میان مسؤولان. این جا سخن از ریختن خون جوانان بیگناه، زندان و شکنجه و کشتن، و اخیرا هم همهمه وجود تجاوز جنسی در بازداشتگاه هاست. این بیعدالتی ها آن قدر محرز است که پیش از هر گونه مصلحت اندیشی سیاسی وهن روحانیت شیعه است که نظام به آن نام گرفته است.
نه تعطیلی بازداشتگاه کهریزک رفع تکلیف میکند و نه استعفای رئیس نیروی انتظامی و محاکمه بازجویان و تمهیداتی از این قبیل. سخن از هیچکدام از این محاسبات نیست. هیچ کدام از این ها گرانیگاه واقعیتی نیستند که چهره تلخ خود را هر روز بیشتر نشان میدهد. آن چه اغماض آن غیرممکن است سخنان آقای خامنهای در نمازجمعه بعد از انتخابات است.
آقای خامنه ای به صراحت مسئولیت خون معترضان را به عهده خود آنان میگذارد. چنین سخنی به کسانی که مقلدان ایشان و یا ذوب در ولایت ایشان هستند، مجوز شرعی میدهد که اگر کسی را برای حفظ نظام کشتند، خود را مسئول ندانند. و می بینیم که بعد از آن خطبهها با مردم معترض چه می رود و چه خانواده هایی داغ دار شده اند.
از شما سوال می کنم برطبق کدام موازین شرعی یک فقیه میتواند بدون درنظر گرفتن عواقب سخن خویش چنین حکمی بدهد؟ چنین سخنی چه جایی جز تشکیک جدی در عدالت ولی فقیه میگذارد؟ در این جا بحث بر سر نص غیرقابل انکار سخنان ولی فقیه است و نه تاییدات احتمالی و دستورات پشت پرده. ولی فقیه میتوانست این سخنان را نگوید و مجوز سرکوب علنی ندهد اما سرکوب مردم باهمین خشونت انجام شود کما اینکه در گذشته شده بود. اکنون نه عامل قتل و شکنجه و نه آمر آنها، خود را مسئول نمی داند. و البته مسئولیت تمامی آنها با فقیهی است که آنها را تایید کرده است. اگر شرع حقیقت است و اگر عدالت شرط زعامت است، تکلیف دینی در اطاعت از ولی فقیه چیست؟
آقای هاشمی، اکنون بسیاری از مردم میپرسند که کدام داستان درست است؛ داستان خلافت علی بن ابی طالب و خروش وی از کندن خلخال از پای زن یهودی که “اگر مسلمانی از این ستم بمیرد سزاوار است.” و یا داستان بدن های شکنجه شده جوانانی که از زندان به گورستان فرستاده شدند در حکومتی که خود را پیرو مکتب علی می خواند؟
اگر حاکم اسلامی بین دو راهی حفظ مکتب و حفظ حکومت قرار گیرد وظیفه اش چیست؟ آیا یکی از وظایف مصلحت نظام حفظ آبروی نظام نیست که ملازم است با حفظ آبروی مکتب و روحانیت شیعه؟ برای رفع اتهامات موجود مکتب چه دستوری می دهد؟ آیا اتهاماتی که موجب تضعیف مکتب می شود به چه وسیله باید رفع گردد؟
اخیرا نامه ای از سوی جمعی از علما و فضلای حوزههای علمیه خطاب به اعضای مجلس خبرگان در سایت ها منتشر شده است که بنا بر ادله محکم و متواتر فقهی تصریح میکند: “آقای خامنهای شرایط مندرج در اصول پنجم و یکصد ونهم را از دست داده اند و مطابق اصل یکصد و یازده قانون اساسی جمهوری اسلامی خبرگان موظف به برکناری وی هستند و با توجه به اینکه چنین شخصی منعزل است هرنوع تعلل شما که منجر به ادامه وضع موجود و تبعات بعدی خواهد بود مسئولیت دنیوی و اخروی آن مستقیما بر عهده شما خواهد بود.” نظر شما به عنوان رئیس مجلس خبرگان در این رابطه چیست؟
میدانیم که بسیاری از مراجع تقلید و اساتید طراز اول حوزه با مطلع شدن از این بیدادها، یا تصریح در عدم اطاعت حاکم جائر داشته اند و یا در دیدارهای خصوصی نگرانی عمیق خود را از وضع موجود ابراز کرده اند و میپرسیم که چرا آیت الله ناصر مکارم که دیروز بر خلع مرجعیت استاد خود امضا میگذارد و امروز از جزئیات صرف نظر نکرده و بر عدم مشروعیت آقای مشائی فتوا میدهد، درباره زندان انداختن هزاران نفر و شکنجه و کشتن ده ها نفر غمض به عین نموده و تذکری به ولی فقیه دراین باره نمیدهد؟
آقای هاشمی، شما مورد اعتمادترین سیاست مدار در میان طبقه روحانیت هستید. استقبال میلیونی از نمازجمعه به امامت شما نشان داد که علی رغم همه فراز و نشیب های گذشته، مردم نیز به شما امید بسته اند و اگر منصف باشید عمیقا از شما حمایت میکنند. پس در بضاعت خود در حل این بحران تردید نکنید که انتظار مردم نیز غیر از این نیست.
مردمی که جز احقاق حق خود را در انتخابات نمیخواستند، به اعتراض به خیابان ریختند و یکی از نمونههای ماندگار اعتراض مدنی را در تاریخ جنبشهای اجتماعی معاصر به نمایش گذاشتند. مردمی که علی رغم خشونت دژخیمان، راهپیمایی سکوت برگزار کردند و حزم و بردباری و درایت را معنای دیگری بخشیدند. چگونه میتوان چنین مردمی را دوست نداشت؟ چگونه میتوان اعتراض آنان را به یک بازی برد و باخت انتخاباتی تقلیل داد؟ این چگونه عدالتی است که ولی فقیه بجای دلجویی از بخش بزرگی از ملت ایران- حداقل به گفته خودشان ۱۴ ملیون - آنان را سرخوردگانی نامید که انتخابات را باخته اند و باید شکست را بپذیرند؟
آقای هاشمی، اگر دوستار آقای خامنهای هستید، صلاح ایشان و کشور در این است که ایشان از رهبری استعفا بدهد و مسئولیت شرعی شما و بقیه روحانیون این است که ایشان را به استعفا متقاعد کنید. هیچ کس دیگری نیز در این کار از شما مسئول تر و اصلح نیست.
بگذارید بی پرده باشیم؛ این تنها راهی است که کشوری که به آن علاقه مند هستیم سقوط نکند و دچار هرج و مرج نشویم. بیایید به مردم اعتماد کنیم که احقاق حق بزرگترین مصلحت اندیشی است. این مردم بارها بزرگواری خود را ثابت کرده اند که اگر مانع از جلوی پایشان برداشته شود و حق شان استیفا گردد دیگر به سوی انتقام نخواهند رفت و خشونت را با خشونت پاسخ نخواهند گفت.
باز بگذارید بی پرده باشیم؛ واقعیت این است که نه هیچ کشوری دشمن ثابت ایران است و نه اپوزیسیون متشکلی موجود است که در این لحظه توان اداره یک روز کشور را داشته باشد. آنچه مشروعیت نظام جمهوری اسلامی را به خطر انداخته نه از بیرون که از درون خود نظام و سنگدلی ها و تنگ نظری های صاحب قدرتان آن است.
آقای هاشمی، اگر از جوانی با تحسین به شخصیتی چون امیرکبیر اندیشیده اید، اگر از سرنوشت کشوری که شما برای سی سال مسئول طراز اول آن بوده اید اندیشناک هستید، فقط به وظیفه شرعی خود عمل کنید و عدالت را به هموطنان ایرانی تان برگردانید. انتخاب های شما محدود است. این بار این قصه با ریش سفیدی فیصله پذیر نیست؛ یا سقوط است همراه با ولی فقیه و یا تدبیر و شجاعت. بدانید که این بار از حق مردم نمیتوانید بگذرید و نمی توانید مانند انتخابات سال ۸۴ آن را به روز قیامت ارجاع دهید.
آقای هاشمی تاریخ به شما فرصتی استثنایی داده است اگر درست تدبیر کنید هم افق دموکراسی را به مردم نشان داده اید و هم آبروی روحانیت را در این بزنگاه خریده اید و هم کشور را نجات داده اید. بدانید که این اولین حکومت طبقه روحانیت شیعه در طول تاریخ است و بیندیشید که تاریخ در این باره چگونه قضاوت خواهد کرد.
شما هم خانواده مرا به خوبی میشناسید و هم میدانید که در طول این سالها روحانیت و مرجعیت خود قربانی این بیعدالتی ها بوده است. بخاطر دارم که از کودکی پدرم مرا به دیدار مراجع تقلید خانه نشین شده میبرد و علی رغم ارعاب و تهدیدات امنیتی به این کار مقید بود. وقتی به دیدار مراجع تقلید بزرگی چون آیات عظام سید احمد خوانساری، سید کاظم شریعتمداری، سید محمد روحانی، سید صادق روحانی، سید حسن قمی، سید محمد شیرازی و آقای منتظری میرفتم از خود میپرسیدم که چگونه است در حکومت روحانیت با مراجع چنین جفایی صورت میگیرد؟