احمدی نژاد گفت: “ باید در فضای اداری کشور خدمت و نوکری به مردم موج بزند.”
در وزارت کشور
یک نفر: سلام، اومدم ثبت نام کنم برای انتخابات ریاست جمهوری…
مسوول ثبت نام: نوکرتم، خوش اومدی، بفرما براتون چایی بیارم…
یک نفر: خیلی ممنون، صرف شده، لطفا منو ثبت نام کنین…
مسوول ثبت نام: روی چشم ارباب، بفرما ببینم ارباب من فوق لیسانس داره؟
یک نفر: بله، شیش تا فوق لیسانس دارم، این هم اصل مدارک
مسوول ثبت نام: نوکرتم ارباب، به به، چه مدارکی! ارباب! شما اسناد و مدارک شخصی تون رو هم آوردی؟
یک نفر: بله، این دویست تا عکس، این هم هفت تا شناسنامه، این هم سیصد تا کپی شناسنامه.
مسوول ثبت نام: نوکرتم، جان من اجازه بده برات یک لیوان شربت آبلیمو بیارم ارباب…
یک نفر: خیلی ممنون، صرف شده، شما ثبت نام بفرمائید…
مسوول ثبت نام: چشم ارباب، من برای نوکری شما اینجا هستم، ببینم ارباب شما قبلا بسلامتی تا حالا رد صلاحیت شدین؟
یک نفر: بله، در انتخابات قبلی حق مو خوردن، اشتباهی رد صلاحیت شدم، بعدا هم عذرخواهی کردند.
مسوول ثبت نام: الهی نوکرتون برات بمیره ارباب، خیلی ناجور شد، سوابق اجرایی چی خدمت تون هست؟
یک نفر: من سیزده سال وزیر بودم، چهار دوره وکیل بودم، چهار سال سفیر بودم، سه بار در جبهه شهید شدم، فرزند و پدر شهید هم هستم…
مسوول ثبت نام: ارباب، جسارته، ولی شما هیچ وقت نوکر کسی هم بودین؟
یک نفر: نه برادر، من نوکر کسی نبودم….
مسوول ثبت نام: ارباب! بذار نوکرت برات یه قاچ هندونه بیاره، آخه ثبت نام نشده و گرسنه از اینجا بری خیلی بده…
یک نفر: هندونه نمی خورم، یعنی شما منو ثبت نام نمی کنید؟
مسوول ثبت نام: نوکرتم ارباب، نمی شه، شرمنده، بذار دستت رو ببوسم که شما صلاحیت نداری، حالا شما ناهار خوردی؟
یک نفر: آقا، من همه چیز خوردم، چرا من صلاحیت ندارم….
مسوول ثبت نام: ده نوکرتم، همینه دیگه، شما نه صلاحیت داری، نه نوکر بودی، برو ارباب، انشاء الله عوضش بعدا می آم شیشه خونه تون رو تمیز می کنم.
در وزارت صنایع
کارفرما: سلام عرض می کنم قربان، اومدم موافقت برای احداث کارخونه هویج سازی بگیرم.
مدیرکل: نوکرتم ارباب، خوش اومدی، الهی درد و بلات تو سرم، شما داداششی؟
کارفرما: داداش کی؟ من متخصص هویج از کانادا هستم، اومدم به کشورم خدمت کنم…
مدیرکل: نوکرتم، خوش اومدی، ارباب، بفرما ببینم شما پسرخاله شی؟
کارفرما: پسرخاله کی؟ من مهندس صنایع غذایی هستم، می خوام کارخونه دایر کنم…
مدیرکل: ارباب! شما نه داداششی و نه پسرخاله اش، حتما ارباب من باجناق ایشونه، درست می گم؟
کارفرما: من باجناق ندارم قربان، من سرمایه مو آوردم برای میهنم هویج تولید کنم.
مدیرکل: الهی ارباب، خیر از جوونیت ببینی، نوکرتم، شما پس حتما دیگه پسرش هستی؟
کارفرما: پدر من بیست سال پیش مرحوم شده، من آدم متدینی هستم که اومدم برای مبارزه با آمریکا به میهنم خدمت کنم و ثابت کنم که امپریالیسم هیچ غلطی نمی تواند بکند…
مدیرکل: نوکرتم ارباب! چقدر حرفای قشنگی زدی، واقعا نوکرت تحت تاثیر قرار گرفت، دقیقا متوجه شدم که شما باید داماد ایشون باشی، درسته ارباب؟
کارفرما: نه آقا جان، زن من پدرش ده ساله فوت کرده، من داماد کسی نیستم، من فقط اومدم برای خدمت به میهن هویج ایرانی تولید کنم که به هویج فرنگی بگه زکی…
مدیرکل: من نوکرتم عزیز دل، بذار دستت رو ببوسم بخاطر این نیت پاک، واقعا به نظرم شما باید با ایشون فامیل باشی، نیستی؟
کارفرما: با کی؟ من اصلا نمی فهمم باید باجناق یا برادر یا پسر یا داماد کی باید باشم؟
مدیرکل: نوکرتم، اتفاقا منم از همین تعجب می کنم ارباب، شما هیچ آشنایی با ایشون نداری، چطوری می خوای مجوز بگیری، اونم برای هویج که کالای استراتژیک هست؟
کارفرما: پس من چکار کنم؟
مدیرکل: نوکرتم، الآن خودم نوکری تو می کنم و برات یه چایی قند پهلو با یه پر لیمو می آرم، خستگی ات در بره…
کارفرما: خب، بعدش چکار کنم؟
مدیرکل: نوکرتم، بعدش دو تا راه داری، یا باید فامیل شون بشی یا برگردی کانادا، ارباب! اونجا می گن خیلی راحته، درسته؟
کارفرما: من چایی نمی خورم، فقط جان مادرت به من بگو باید فامیل کی بشم که مجوز بگیرم؟
مدیر کل: نوکرتم، الهی کف پات سر چشمم بیاد، آخه وقتی نمی دونی باید فامیل کی بشی، من چی بگم؟ ارباب جون، شما بفرما، بذار هم باد بیاد هم نفر بعدی….
در وزارت علوم
دانشجو: سلام استاد!
مسوول حراست: استاد شمایی عزیز دل، من نوکرتم
دانشجو: خواهش می کنم، لطف دارید، می خواستم ببینم چرا اخراج شدم؟
مسوول حراست: نوکرتم عزیزم، ارباب جون! شما ضد انقلاب تشریف دارید، واسه همین هم اخراج شدید…
دانشجو: من بخدا کاری نکردم…
مسوول حراست: آخه چاکرتم، الهی بمیرم برات، شما شعار دادی ارباب، می خوای برات چایی بیارم، آب هویج می خوری برات بیارم که چشمات قوی بشه اوضاع مملکت رو خوب ببینی سرورم؟
دانشجو: نه، خیلی ممنون، ولی من هیچ کاری خلاف قانون نکردم…
مسوول حراست: ارباب جون، قانون منم که نوکرتم، الهی پیشمرگت بشم، شما بکلی اخراجی.
دانشجو: من می رم از دست شما شکایت می کنم…
مسوول حراست: دستت درد نکنه ارباب، بیا خودم آدرس یه قاضی خوب بدم که اونم نوکر شماست، همین الآن هم برات وقت می گیرم، نمی ذارم اربابم دست خالی از اینجا بره…
در وزارت مسکن
مقاطعه کار: سلام قربان!
مسوول زمین: سلام بزرگوار، سلام سرور، سلام ارباب! سلام به روی ماهت!
مقاطعه کار: ممنون از الطاف شما، می خواستم یک آپارتمان بسازم، زمین هم دارم، می خوام قدمی در جهت کاهش مشکل مسکن بردارم…
مسوول زمین: ای قربون اون قدم برداشتنت، بذار کف پاتو ببوسم که برای ملت قدم برمی داری، ارباب جون، چند طبقه می خوای بسازی؟
مقاطعه کار: بیست طبقه، چقدر طول می کشه مجوز بگیرم؟
مسوول زمین: واسه شما سرورم بقدر یه چایی خوردن که همین حالا برات می آرم، آبلیمو هم بریزم یا فقط با قند می خوری یا با خرما؟
مقاطعه کار: من چایی تلخ می خورم، نمی خوام مشکل شکر مملکت بیشتر از این بشه…
مسوول زمین: ای قربونت برم ارباب که خودت قند و عسلی، اینم چایی( چایی می دهد) ببینم، شما یه پونصد میلیونی همراهت پول خورد داری؟
مقاطعه کار: پونصد میلیون؟ این قدر عوارض باید بدم؟
مسوول زمین: نه عزیز دلم، نه محبوبم، نه دلبندم، نه ارباب، عوارض رو بعدا می ریزی به حساب، نوکرت واسه ات چایی آورده، گفتم شاید بخوای یه کمی مشکل چند تا یتیم رو حل کنی، مستقیما می دم به یتیم های لبنان و نیکاراگوئه، گرفتارن، منم نوکری شما و اونها رو می کنم…
مقاطعه کار: یعنی باید این پول رو بدم؟
مسوول زمین: نه نوکرتم، مجبور نیستی ارباب، ما نوکر شمائیم و باید کارتون رو انجام بدیم. می تونی ندی.
مقاطعه کار: در هر حال من رشوه نمی دم، لطفا مجوز منو بدین….
مسوول زمین: الهی قربونت برم، شما تا حالا نوکر نداشتی؟
مقاطعه کار: نه، من همیشه کارهای خودم رو خودم کردم.
مسوول زمین: همینه ارباب، الآن هم فکر کنم باید کارهای خودت رو خودت بکنی، شما احتیاج به نوکر نداری، بفرما ارباب برو بیرون….
در وزارت کار و امور اجتماعی
نوکر: سلام ارباب، من نوکرم…
مدیرکل کاریابی( تعجب می کند): ای قربونت برم عزیز، من نوکرم، شما اربابی….
نوکر: نه قربان، اسمم اسدالله است، بیست سال نوکر بودم، حالا اومدم خدمت شما دنبال کار، می شه برام یه جایی کار پیدا کنید که بازهم نوکر بشم؟
مدیرکل کاریابی: ده نوکرتم، این یه رقم رو نمی شه…. حالا می خوای چکار کنی؟
نوکر: می خوام نوکری کنم….
مدیرکل کاریابی: نمی شه ارباب…. شما می خوای بذارمت عضو هیات مدیره باشگاه استقلال، جای خالی دارم؟
نوکر: نه قربان، فوتبال بلد نیستم، فقط می خوام نوکری کنم…
مدیرکل کاریابی: آخه نمی شه ارباب، اینجا من نوکرم و بهت می گم می تونم بذارمت فرماندار، خوبه فرماندار بشی، ده تا شهر جای خالی دارم، بذارم؟
نوکر: نه قربان، من بلد نیستم فرماندار بشم، من فقط می تونم نوکر بشم…
مدیرکل کاریابی: بابا، سرورم، چاکرتم، نوکرتم، این یکی رو بی خیال شو، همین الآن می تونم بفرستمت بشی سفیر ایران در پاریس یا کانادا یا کاراکاس یا هر جا دوست داری… هفت تا جای خالی هم دارم، گذاشتم کنار برای آدم اینکاره….
نوکر: آخه من زبان بلد نیستم، خارج هم نمی خوام برم، من فقط می خوام نوکر بشم…
مدیرکل کاریابی: ارباب جان، الهی منو کفن کردی با همین دستات، نوکری رو بیخیال، من همین حالا می ذارمت معاون وزارت کشور، سه تا جای خالی دارم…
نوکر: نمی تونم ارباب، خیابون فاطمی به خونه ما دوره، ضمنا از این کارها هم بلد نیستم، لطفا منو بذار نوکری کسی یا جایی رو بکنم…
مدیرکل کاریابی: نوکرتم، چاکرتم، معاونت وزارت کشور که بلدی نمی خواد، اینها که هستن مگه بلدن؟ شما می ری معاون می شی، شیش ماه بعد هم استعفا می دی، بعدا خودم می ذارمت وزیر، اجازه می دی ارباب؟
نوکر: نه، من نمی تونم، من فقط می خوام نوکر باشم….
مدیرکل کاریابی: مطمئنی ارباب؟
نوکر: آره نوکرتم، آره چاکرتم؟
مدیرکل کاریابی وسایلش را جمع می کند و کیفش را برمی دارد و می گوید: ببین! مرتیکه عوضی، برو به اونی که فرستادتت بگو من که همیشه حرفش رو گوش کردم، واسه چی اینجوری آدم رو برکنار می کنن؟
نوکر: چشم ارباب، خدمت شون می گم، خسته نباشی…
مدیرکل کاریابی می رود و نوکر شلوارش را در می آورد و در حالی که پیژاما پوشیده روی صندلی او پشت میز می نشیند.