نوکرها موج می زنند

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg

احمدی نژاد گفت: “ باید در فضای اداری کشور خدمت و نوکری به مردم موج بزند.” ‏

در وزارت کشور

یک نفر: سلام، اومدم ثبت نام کنم برای انتخابات ریاست جمهوری…‏

مسوول ثبت نام: نوکرتم، خوش اومدی، بفرما براتون چایی بیارم…‏

یک نفر: خیلی ممنون، صرف شده، لطفا منو ثبت نام کنین…‏

مسوول ثبت نام: روی چشم ارباب، بفرما ببینم ارباب من فوق لیسانس داره؟

یک نفر: بله، شیش تا فوق لیسانس دارم، این هم اصل مدارک

مسوول ثبت نام: نوکرتم ارباب، به به، چه مدارکی! ارباب! شما اسناد و مدارک شخصی تون ‏رو هم آوردی؟

یک نفر: بله، این دویست تا عکس، این هم هفت تا شناسنامه، این هم سیصد تا کپی شناسنامه.‏

مسوول ثبت نام: نوکرتم، جان من اجازه بده برات یک لیوان شربت آبلیمو بیارم ارباب…‏

یک نفر: خیلی ممنون، صرف شده، شما ثبت نام بفرمائید…‏

مسوول ثبت نام: چشم ارباب، من برای نوکری شما اینجا هستم، ببینم ارباب شما قبلا بسلامتی ‏تا حالا رد صلاحیت شدین؟ ‏

یک نفر: بله، در انتخابات قبلی حق مو خوردن، اشتباهی رد صلاحیت شدم، بعدا هم ‏عذرخواهی کردند.‏

مسوول ثبت نام: الهی نوکرتون برات بمیره ارباب، خیلی ناجور شد، سوابق اجرایی چی ‏خدمت تون هست؟

یک نفر: من سیزده سال وزیر بودم، چهار دوره وکیل بودم، چهار سال سفیر بودم، سه بار در ‏جبهه شهید شدم، فرزند و پدر شهید هم هستم…‏

مسوول ثبت نام: ارباب، جسارته، ولی شما هیچ وقت نوکر کسی هم بودین؟

یک نفر: نه برادر، من نوکر کسی نبودم….‏

مسوول ثبت نام: ارباب! بذار نوکرت برات یه قاچ هندونه بیاره، آخه ثبت نام نشده و گرسنه از ‏اینجا بری خیلی بده…‏

یک نفر: هندونه نمی خورم، یعنی شما منو ثبت نام نمی کنید؟

مسوول ثبت نام: نوکرتم ارباب، نمی شه، شرمنده، بذار دستت رو ببوسم که شما صلاحیت ‏نداری، حالا شما ناهار خوردی؟

یک نفر: آقا، من همه چیز خوردم، چرا من صلاحیت ندارم….‏

مسوول ثبت نام: ده نوکرتم، همینه دیگه، شما نه صلاحیت داری، نه نوکر بودی، برو ارباب، ‏انشاء الله عوضش بعدا می آم شیشه خونه تون رو تمیز می کنم.‏

در وزارت صنایع

کارفرما: سلام عرض می کنم قربان، اومدم موافقت برای احداث کارخونه هویج سازی بگیرم.‏

مدیرکل: نوکرتم ارباب، خوش اومدی، الهی درد و بلات تو سرم، شما داداششی؟

کارفرما: داداش کی؟ من متخصص هویج از کانادا هستم، اومدم به کشورم خدمت کنم…‏

مدیرکل: نوکرتم، خوش اومدی، ارباب، بفرما ببینم شما پسرخاله شی؟

کارفرما: پسرخاله کی؟ من مهندس صنایع غذایی هستم، می خوام کارخونه دایر کنم…‏

مدیرکل: ارباب! شما نه داداششی و نه پسرخاله اش، حتما ارباب من باجناق ایشونه، درست ‏می گم؟

کارفرما: من باجناق ندارم قربان، من سرمایه مو آوردم برای میهنم هویج تولید کنم.‏

مدیرکل: الهی ارباب، خیر از جوونیت ببینی، نوکرتم، شما پس حتما دیگه پسرش هستی؟

کارفرما: پدر من بیست سال پیش مرحوم شده، من آدم متدینی هستم که اومدم برای مبارزه با ‏آمریکا به میهنم خدمت کنم و ثابت کنم که امپریالیسم هیچ غلطی نمی تواند بکند…‏

مدیرکل: نوکرتم ارباب! چقدر حرفای قشنگی زدی، واقعا نوکرت تحت تاثیر قرار گرفت، ‏دقیقا متوجه شدم که شما باید داماد ایشون باشی، درسته ارباب؟

کارفرما: نه آقا جان، زن من پدرش ده ساله فوت کرده، من داماد کسی نیستم، من فقط اومدم ‏برای خدمت به میهن هویج ایرانی تولید کنم که به هویج فرنگی بگه زکی…‏

مدیرکل: من نوکرتم عزیز دل، بذار دستت رو ببوسم بخاطر این نیت پاک، واقعا به نظرم شما ‏باید با ایشون فامیل باشی، نیستی؟

کارفرما: با کی؟ من اصلا نمی فهمم باید باجناق یا برادر یا پسر یا داماد کی باید باشم؟‏

مدیرکل: نوکرتم، اتفاقا منم از همین تعجب می کنم ارباب، شما هیچ آشنایی با ایشون نداری، ‏چطوری می خوای مجوز بگیری، اونم برای هویج که کالای استراتژیک هست؟‏

کارفرما: پس من چکار کنم؟

مدیرکل: نوکرتم، الآن خودم نوکری تو می کنم و برات یه چایی قند پهلو با یه پر لیمو می آرم، ‏خستگی ات در بره…‏

کارفرما: خب، بعدش چکار کنم؟‏

مدیرکل: نوکرتم، بعدش دو تا راه داری، یا باید فامیل شون بشی یا برگردی کانادا، ارباب! ‏اونجا می گن خیلی راحته، درسته؟

کارفرما: من چایی نمی خورم، فقط جان مادرت به من بگو باید فامیل کی بشم که مجوز ‏بگیرم؟

مدیر کل: نوکرتم، الهی کف پات سر چشمم بیاد، آخه وقتی نمی دونی باید فامیل کی بشی، من ‏چی بگم؟ ارباب جون، شما بفرما، بذار هم باد بیاد هم نفر بعدی….‏

در وزارت علوم

دانشجو: سلام استاد!‏

مسوول حراست: استاد شمایی عزیز دل، من نوکرتم

دانشجو: خواهش می کنم، لطف دارید، می خواستم ببینم چرا اخراج شدم؟

مسوول حراست: نوکرتم عزیزم، ارباب جون! شما ضد انقلاب تشریف دارید، واسه همین هم ‏اخراج شدید…‏

دانشجو: من بخدا کاری نکردم…‏

مسوول حراست: آخه چاکرتم، الهی بمیرم برات، شما شعار دادی ارباب، می خوای برات ‏چایی بیارم، آب هویج می خوری برات بیارم که چشمات قوی بشه اوضاع مملکت رو خوب ‏ببینی سرورم؟

دانشجو: نه، خیلی ممنون، ولی من هیچ کاری خلاف قانون نکردم…‏

مسوول حراست: ارباب جون، قانون منم که نوکرتم، الهی پیشمرگت بشم، شما بکلی اخراجی.‏

دانشجو: من می رم از دست شما شکایت می کنم…‏

مسوول حراست: دستت درد نکنه ارباب، بیا خودم آدرس یه قاضی خوب بدم که اونم نوکر ‏شماست، همین الآن هم برات وقت می گیرم، نمی ذارم اربابم دست خالی از اینجا بره…‏

در وزارت مسکن

مقاطعه کار: سلام قربان!‏

مسوول زمین: سلام بزرگوار، سلام سرور، سلام ارباب! سلام به روی ماهت!‏

مقاطعه کار: ممنون از الطاف شما، می خواستم یک آپارتمان بسازم، زمین هم دارم، می خوام ‏قدمی در جهت کاهش مشکل مسکن بردارم…‏

مسوول زمین: ای قربون اون قدم برداشتنت، بذار کف پاتو ببوسم که برای ملت قدم برمی ‏داری، ارباب جون، چند طبقه می خوای بسازی؟

مقاطعه کار: بیست طبقه، چقدر طول می کشه مجوز بگیرم؟

مسوول زمین: واسه شما سرورم بقدر یه چایی خوردن که همین حالا برات می آرم، آبلیمو هم ‏بریزم یا فقط با قند می خوری یا با خرما؟

مقاطعه کار: من چایی تلخ می خورم، نمی خوام مشکل شکر مملکت بیشتر از این بشه…‏

مسوول زمین: ای قربونت برم ارباب که خودت قند و عسلی، اینم چایی( چایی می دهد) ببینم، ‏شما یه پونصد میلیونی همراهت پول خورد داری؟ ‏

مقاطعه کار: پونصد میلیون؟ این قدر عوارض باید بدم؟

مسوول زمین: نه عزیز دلم، نه محبوبم، نه دلبندم، نه ارباب، عوارض رو بعدا می ریزی به ‏حساب، نوکرت واسه ات چایی آورده، گفتم شاید بخوای یه کمی مشکل چند تا یتیم رو حل ‏کنی، مستقیما می دم به یتیم های لبنان و نیکاراگوئه، گرفتارن، منم نوکری شما و اونها رو می ‏کنم…‏

مقاطعه کار: یعنی باید این پول رو بدم؟‏

مسوول زمین: نه نوکرتم، مجبور نیستی ارباب، ما نوکر شمائیم و باید کارتون رو انجام بدیم. ‏می تونی ندی.‏

مقاطعه کار: در هر حال من رشوه نمی دم، لطفا مجوز منو بدین….‏

مسوول زمین: الهی قربونت برم، شما تا حالا نوکر نداشتی؟‏

مقاطعه کار: نه، من همیشه کارهای خودم رو خودم کردم.‏

مسوول زمین: همینه ارباب، الآن هم فکر کنم باید کارهای خودت رو خودت بکنی، شما ‏احتیاج به نوکر نداری، بفرما ارباب برو بیرون….‏


در وزارت کار و امور اجتماعی

نوکر: سلام ارباب، من نوکرم…‏

مدیرکل کاریابی( تعجب می کند): ای قربونت برم عزیز، من نوکرم، شما اربابی….‏

نوکر: نه قربان، اسمم اسدالله است، بیست سال نوکر بودم، حالا اومدم خدمت شما دنبال کار، ‏می شه برام یه جایی کار پیدا کنید که بازهم نوکر بشم؟

مدیرکل کاریابی: ده نوکرتم، این یه رقم رو نمی شه…. حالا می خوای چکار کنی؟ ‏

نوکر: می خوام نوکری کنم….‏

مدیرکل کاریابی: نمی شه ارباب…. شما می خوای بذارمت عضو هیات مدیره باشگاه استقلال، ‏جای خالی دارم؟

نوکر: نه قربان، فوتبال بلد نیستم، فقط می خوام نوکری کنم…‏

مدیرکل کاریابی: آخه نمی شه ارباب، اینجا من نوکرم و بهت می گم می تونم بذارمت ‏فرماندار، خوبه فرماندار بشی، ده تا شهر جای خالی دارم، بذارم؟

نوکر: نه قربان، من بلد نیستم فرماندار بشم، من فقط می تونم نوکر بشم…‏

مدیرکل کاریابی: بابا، سرورم، چاکرتم، نوکرتم، این یکی رو بی خیال شو، همین الآن می ‏تونم بفرستمت بشی سفیر ایران در پاریس یا کانادا یا کاراکاس یا هر جا دوست داری… هفت تا ‏جای خالی هم دارم، گذاشتم کنار برای آدم اینکاره….‏

نوکر: آخه من زبان بلد نیستم، خارج هم نمی خوام برم، من فقط می خوام نوکر بشم…‏

مدیرکل کاریابی: ارباب جان، الهی منو کفن کردی با همین دستات، نوکری رو بیخیال، من ‏همین حالا می ذارمت معاون وزارت کشور، سه تا جای خالی دارم…‏

نوکر: نمی تونم ارباب، خیابون فاطمی به خونه ما دوره، ضمنا از این کارها هم بلد نیستم، ‏لطفا منو بذار نوکری کسی یا جایی رو بکنم…‏

مدیرکل کاریابی: نوکرتم، چاکرتم، معاونت وزارت کشور که بلدی نمی خواد، اینها که هستن ‏مگه بلدن؟ شما می ری معاون می شی، شیش ماه بعد هم استعفا می دی، بعدا خودم می ذارمت ‏وزیر، اجازه می دی ارباب؟

نوکر: نه، من نمی تونم، من فقط می خوام نوکر باشم….‏

مدیرکل کاریابی: مطمئنی ارباب؟ ‏

نوکر: آره نوکرتم، آره چاکرتم؟

مدیرکل کاریابی وسایلش را جمع می کند و کیفش را برمی دارد و می گوید: ببین! مرتیکه ‏عوضی، برو به اونی که فرستادتت بگو من که همیشه حرفش رو گوش کردم، واسه چی ‏اینجوری آدم رو برکنار می کنن؟

نوکر: چشم ارباب، خدمت شون می گم، خسته نباشی…‏

مدیرکل کاریابی می رود و نوکر شلوارش را در می آورد و در حالی که پیژاما پوشیده روی ‏صندلی او پشت میز می نشیند.‏