مردمی که آزادی می خواهند

نویسنده

» گزارش لا لیبر از بازگشت از تهران

من پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران، یک ماه را در این کشور گذراندم. دوران روحانی مصادف است با امید توأم با احتیاط و انتظارات نامحدود در جامعه ای که بی صبر شده است.

پس از یک ماه اقامت در ایران در بازگشت به بروکسل از داشته های کوچک مشعوف می شوم: گردش آزاد در سایت های اینترنتی، به ویژه مطبوعات فرانسوی و بلژیکی، فیس بوک و صدای آمریکای فارسی. سرعت اینترنت متحیرم کرده. مثل بچه ای که بی دلیل اسباب بازی اش را به مدت یک ماه ازش گرفته اند و اکنون به او بازگردانده اند خوشحال هستم.

من چند روز پس از یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری ایران که در آن یک روحانی در دور اول پیروز شد، وارد تهران شدم.

او که تنها نامزد روحانی در میان شش نامزد بود، از فیلتر شدید شورای نگهبان عبور کرد و دو روز قبل از انتخابات هیچ امیدی برای پیروزی نداشت.

۴۸ ساعت قبل از رأی گیری، در زمان مناظره تلویزیونی که تقریباً ازسوی تمامی مردم دنبال می شد، اختلافات میان نامزدها مشخص شد و حسن روحانی از شرایط بد مردمی که از سیستم “احمدی نژادی” به ستوه آمده بودند سخن گفت. 

مردمی که می دانند مجبور به همزیستی و سازگاری با حکومت اند، در روز رأی گیری تصمیم گرفتند به میانه روترین نامزد رأی دهند. و حجت الاسلام حسن روحانی، فارغ التحصیل حقوق اساسی از دانشگاه گلاسکو اسکاتلند، مذاکره کننده پرونده هسته ای در زمان محمد خاتمی و دوست نزدیک جک استرا، در نهایت شگفتی با به دست آوردن ۵۱ درصد از آرا پیروز انتخابات شد.

مطبوعات ایرانی و به ویژه خارجی تعریف و تمجیدهای خود را پشت سر هم ردیف کردند: خوش صحبت، میانه رو، مذاکره کننده قهار، دیپلمات واقعی… اینها باعث شد تا فضای به وجود آمده از اظهارات جنگ طلبانه رییس جمهوری که از قدرت رسانه ای خود برای ابراز انتقادات شدید علیه جهان سوء استفاده کرده بود تغییر کند. من در ورودم به ایران کسانی را دیدم که گویی از زیر یک بار سنگین رها شده بودند، و علی رغم وضعیت اقتصادی اسفناک بار دیگر لبخند بر لبان شان نشسته بود.

انتخاب گسترده مردم به نفع یک شخصیت میانه رو نتیجه چندین عامل است.

مردم ایران به مرور زمان اهمیت رأی دهی را فهمیده اند. آنها به شهروندانی تبدیل شده اند که به دنبال حق و حقوق خود هستند. یک روند کند که کم کم در حال به ثمر نشستن است. آنها دیگر اعتقادی به انقلاب ندارند و به علاوه آمادگی انقلاب را نیز ندارند. آنها فقط به دنبال اجرای درست “قانون اساسی” و در صورت امکان، انجام قدری اصلاحات هستند.

بهار عربی که کشورهای همسایه را به خاک و خون کشانده آنها را متقاعد ساخته که حکومت را تغییر ندهند، زیرا اگر همه بر یک مسأله توافق نظر داشته باشند، آن مسأله همان حفظ صلح و امنیت در کشور است.

شب هایم در تهران به بحث های تمام نشدنی ای در مورد انتظارات جامعه ایران طی هشت سال گذشته اختصاص یافته بود که تمامی شان به پروژه های دولت آینده تبدیل شده است.

جالب است که مردم انتظارات خود از رییس جمهور جدید را در صفحاتی در فیس بوک درج کرده اند: آزادی های فردی، آزادی در انتخاب پوشش برای زنان، ورود زنان به استادیوم های فوتبال، ایجاد رابطه با ایالات متحده و …

وزرای احتمالی ای که او تعیین خواهد کرد موضوع بحث شب های گرم تهران است. از خود می پرسیم چرا باید به یک نفر تا این حد اهمیت داد؟ و پاسخ در نبود یک خط سیاسی واقعی نهفته است. همه چیز به گشایش و حسن نیت شخص وزیر بستگی خواهد داشت. به هرحال، این مسأله در مورد وزیری که به موضوع مورد علاقه من، یعنی فرهنگ، مربوط می شود کاملاً صدق می کند.

با مطرح شدن بحث فرهنگ، به نمایشنامه ای اشاره می کنم که طی روزهای اخیر بحث در مورد آن بسیار داغ شده: “احساس آبی مرگ”. رویدادی فرهنگی که جنبه وجدان مدنی در آن بر جنبه تئاتری اش ارجح است. بخشی از نخبگان فرهنگی و هنری کشور از این نمایشنامه که توسط حدوداً بیست بازیگر حرفه ای اجرا شده حمایت کردند. آنها در نقش جوانانی ایفای نقش کرده اند که قبل از سن ۱۸ سالگی مرتکب قتل شده اند و در مراکزی نگهداری می شود تا به سن قانونی رسیده و اعدام شوند. یا اینکه به خانواده مقتول دیه پرداخته و آزاد شوند.

سود به دست آمده از این نمایش و همچنین کمک های مردم که به شکلی گسترده در شبکه های اجتماعی خواسته شده، برای خرید آزادی یک فرد محکوم به اعدام صرف می شود.

به واقع که بخشش، سخاوت و خیرخواهی این جامعه بار دیگر نشان داد که مردم با وجود تحمل مجازات ازسوی خودی ها و دیگران طی سال ها، هنوز می دانند چطور باید همبستگی داشته باشند. پولی که بدین ترتیب به دست آمد توانست پسر جوانی را از اعدام نجات دهد و آینده را به او بازگرداند.

این موضوع از چند سال پیش تاکنون به شکلی گسترده در فیلم ها، نمایشنامه ها و آثار ادبی مورد استفاده قرار گرفته. این موضوعی است که به تمامی نقص ها و دردهای جامعه اشاره می کند. چطور می شود که فردی در سن نوجوانی مرتکب قتل شود؟ خشونت خانوادگی، مواد مخدر، تنگدستی، روسپی گری، و یأس و ناامیدی از دلایل آن محسوب می شوند. حکم مرگ از اصول ابتدایی اسلام است و مشکل بتوان در آن تغییری ایجاد کرد. بی شک این واکنش ها فرصتی برای جامعه مدنی است تا حکومت را زیر سؤال ببرد و مردم را برای پذیرش شرایط آرام کننده و فاصله گرفتن از حکم مرگ آماده سازد. و شاید روزی که ذهنیت ها تغییر کند، ایران نیز جزو کشورهایی باشد که حکم اعدام را ملغی کرده اند.

در رابطه با حکم اعدام و موضوع زندانیان، یک مکان توجه مرا به خود جلب کرد: تبدیل زندان قصر به موزه. این قصر قدیمی که در سال ۱۸۰۰ توسط فتحعلی شاه قاجار ساخته شده بود، در سال ۱۹۲۶ توسط رضا شاه پهلوی به یک زندان مدرن تبدیل شد.

زندانیان بسیاری، به ویژه سیاسی، تا سال ۲۰۰۵ در این زندان حبس بوده اند. درحالی که یک پروژه ساختمانی قصد تخریب آن را داشت، کمیته ای از زندانیان سابق سیاسی در زمان شاه، از شهردار تهران خواستند که این محل را که خاطرات گرانبهای بسیاری را از انقلابگران در خود جای داده، حفظ کند. این موزه چند ماه پیش افتتاح شد و در ضلع های مختلف خود تاریخ هایی از ایران را از اواخر دوران قاجار تا اواخر دوران پهلوی بازگو می کند [۱۹۷۹-۱۸۵۰]. مجسمه ها و نقاشی هایی از هنرمندان معاصر در آن به نمایش درآمده و یک باغ زیبا ساختمان آن را احاطه کرده.

آیا این امکان وجود دارد که تمامی زندان ها روزی به موزه تبدیل شوند؟ امیدوارم شاهد وقوع این قبیل اقدامات در زمان رییس جمهور جدید باشیم.

او رییس جمهوری است که “متأسفانه کشوری را با ذخایر خالی، صندوق های خالی، بندرهای خالی و بانک مرکزی خالی تحویل می گیرد”. عیسی کلانتری، وزیر سابق کشاورزی در دوران خاتمی و رفسنجانی، توجه مردم را به کمبودهایی که ممکن است در آینده نزدیک اتفاق بیفتد جلب کرد.

باید برای مردم ایران آرزو کنیم که همچنان صبر را پیشه سازند. رییس جمهور منتخب آنها جادوگر نیست و نجات این کشور طی چند سال، بیشتر به یک معجزه شبیه است.

منبع: لا لیبر، ۱۸ اوت