در جست و جوی” چهل کلید” - نامی که از کتاب شعر سیاوش کسرائی آمده است - رازهای شعریم. هر شماره شعر یا شعرهائی از شاعران ایرانی را می خوانید. سپس نگاهی به شعر ویادداشتی بر زندگی اش.
1- شعرها
2-
3 شعر از امیر هوشنگ ابتهاج
یک
هفتمین اختر ِ این صبح ِ سیاه
ای دریغا چه گلی ریخت به خاک !
چه بهاری پژمرد !
چه دلی رفت به باد !
چه چراغی افسرد !
هر شب این دلهره ی طاقت سوز
خوابم از دیده ربود
هر سحر چشم گشودم نگران :
چه خبر خواهد بود ؟
سرنوشت ِ دل من بود درین بیم و امید
آه ای چشمه ی نوشین حیات !
ای امید ِ دلبند !
گرچه صدبار دلم از تو شکست
هیچ گه از لب ِ نوشت نبریدم پیوند
آخر ای صبحدم ِ خون آلود
آمد آن خنجر ِ بیداد فرود
شش ستاره به زمین درغلتید
شش دل ِ شیر فروماند از کار
شش صدا شد خاموش
بانگ ِ خون در دل ِ ریشم برخاست
پر شدم از فریاد
هفتمین اختر ِ این صبح ِ سیاه
دل ِ من بود که بر خاک افتاد
دو
ارغوان
ارغوان ! شاخه ی هنخون ِ جدامانده ی من
آسمان ِ تو چهرنگ است امروز ؟
آفتابی ست هوا ؟
یا گرفته ست هنوز ؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوارست
آه، این سخت ِ سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز ِ شب ظلمانی ست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ ِ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه ی چشمی هم
بر فراموشی ِ این دخمه نینداختهاست
اندرین گوشه ی خاموش ِ فراموش شده
کز دم ِ سردش هر شمعی خاموش شده
یاد ِرنگینی در خاطر ِ من
گریه می انگیزد :
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل ِ من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد
ارغوان !
این چه رازی ست که هر بار بهار
با عزای دل ِ ما می آید
که زمین هر سال از خون ِ پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ برداغ می افزاید
ارغوان، پنجه ی خونین ِ زمین !
دامن ِ صبح بگیر
وز سواران ِ خرامنده ی خورشید بپرس
کی بر این دره ی غم می گذرند
ارغوان، خوشه ی خون !
بامدادان که کبوترها
بر لب ِ پنجره ی باز ِ سحر غلغله می آغازند
جان ِ گل رنگ ِ مرا
بر سر ِ دست بگیر
به تماشاگه ِ پرواز ببر
آه، بشتاب که همپروازان
نگران ِ غم ِ همپروازند
ارغوان، بیرق ِ گلگون ِ بهار !
تو برافراشته باش
شعر ِ خونبار ِ منی
یاد ِ رنگین ِ رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ی ناخوانده ی من
ارغوان، شاخه ی همخون ِ جدامانده ی من !
سه
خواب
با گریه می نویسم
از خواب
با گریه پا شدم
دستم هنوز
در گردن ِ بلند ِ تو
آویخته ست
و عطر ِ گیسوان ِ سیاه ِ تو
با لبم
آمیخته است
دیدار شد میسر و…
با گریه پا شدم
2- نگاه
آینه در آینه
درباره شعر گفته اند که باید انعکاس صدای روزانه باشد. سایه ای از واقعیت بنماید و فراتر از زمان و زمانه خود پیش برود. دراین تعریف مسلماً شعر شعرای بسیاری از دوران معاصر گنجانده می شود. با این همه اما در میان نام های ریز و درشتی که در صد سال اخیر سنگ بزرگ شعر را به پیش کشانده اند، نام هایی هستندکه هم عوام می شناسندشان و هم خواص. هوشنگ ابتهاج یا به قول خودش (ه-.ا.سایه) در این میان شاید زبانزدترین و سرشناس ترین شاعر دوران ما باشد. کسی که بزرگان ادب و ادبیات اورا “حافظ زمانه” نامیده اند به قدری در میان لایه ها و طبقات گوناگون مردم و جامعه کاهش نفوذ داشته که از امی وعامی تا ملا و مکلا می شناسندش و شعرش را از برند.
این البته هنر اوست. هنر والای فرزند زمان خویشتن بودن ودر زمانهای فرار و زیستن.
شعر ابتهاج آینه ای را می ماندکه شاید تا نسل ها بعد بشود خود را درقاب کلماتش دید.
شعر ابتهاج دارای ابعاد و گستردگی بسیار است. ابتهاج از شعر به اشکال گوناگون استفاده می کند. چنانکه زمانی شعر او دارای پیچیدگی های زبانی و هنری است و زمانی دیگر برای بیان افکارش از شعر استفاده می کند. گاهی شعر برای ابتهاج نقش یک رسانه را دارد که آگاهی می دهد و گاهی تصویر وتصاویر ذهن خلاق و بسیط اوست. به یک معنا امیر هوشنگ ابتهاج یا همان ه-. ا.سایه با شعر زندگی کرده. شعر هم هنر اوست و هم ابزار اوبه عنوان یک روشنفکر که در اجتماع اثرگذاری می کند. با این وصف ابتهاج شعر را از زوایای متعدد می بیند و از هر زاویه هم با آن یک نوع برخورد می کند. گاه دقت او در خدمت ترانه است، ترانه هایی که به حافظه تاریخی مردم گره خورده اند مثل “تو ای پری کجایی” و گاه ذوق اش حسرت جوانی و حکمت پیری را متصور می شود و گاه شعرش اندرز است و آگاهی. در واقع شعر ابتهاج منشوری است از هر زاویه که درنور قرار می گیرد به یک رنگ در می آید و این همان ویژگی است که شعر حافظ و شور مولانا را جاودانه کرده است. از این منظر شایدعنایت ابتهاج به غزل و قصیده ارادت او به حافظ است. گرچه شور مولانا در میان اغلب غزل های او موج می زند.
ارادت و جان نثاری ابتهاج به حافظ را می توان در کتاب ژرف و گرانبارش “حافظ به سعی سایه” دید. که در آن نگاه پژوهنده یک شاعر مسلط و بسیط بر غزل و قصیده وکلام را می بینیم که توانسته با اعراب گذاری های دقیق و مطنطن و قیاس نسخه های متعدد خطی اختلاف میان نسخ گوناگون را کشف کند و با درک وآشکار ساختن واژه های مشکوک موضوعات پیش پا افتاده حافظ شناسان را رفع و رجوع کند ونگاهی تازه به همراه درایتی تمام ناشدنی و زوال ناپذیر حافظ پژوهان عرضه کند. از این نظر “حافظ به سعی سایه” نقطه پایانی برای بسیاری از مباحث حافظ پژوهشی و نقطه آغازی برای مباحث تازه است.
شاید بتوان مدعی شد که درمیان تمام قالب های شعر فارسی، ارادت ابتهاج به غزل بیش از سایر قالب هاست. چه غزل ازمنظر او بامفاهیم بلندی که ایرانی جماعت قرنها با آن زیسته است و با آن نفس کشیده از قبیل عشق و رندی و قلندری و ملامت ومرگ آگاهی و… در آمیخته است وآنقدر این کلمه جامد نزد شاعران، شخصیتی دارد که رفتار خاص خود را می طلبد.
هنر ابتهاج و همقطارانش در مورد غزل آن است که آنها غزل را از روح بی زمان ایرانی اش خالی کرده اند و روح زمانمند خود را بر آن دمیده اند و از این منظر شاید ابتهاج با اشعار نئوکلاسیک سیاسی - عرفانی اش تلاش می کند تا پیش از آنکه شاعر بودن خود را به رخ مخاطب بکشد، انسان بودن و انسان قرن بیست و یکمی بودن خودرا به غزل بدمد و به دلیل ارج نهادن او به روح ایرانی غزل است که همه و همه او را می شناسند یا لااقل شعری از او شنیده اند و شعری از او خوانده اند.
ممکن است گفته شود که دلیل نفوذ اشعار ابتهاج در میان طبقات مختلف اجتماعی و دو، سه نسل گذشته و امروز توسل خوانندگان موسیقی به اشعار اوست. این جمله غلطی نیست و ادعای بی راهی نمی نماید. اما باید اضافه کرد که تسلط و مهارت وشناخت ابتهاج بر موسیقی چنان است که با اشعارش بارها به موسیقیدانهای ایرانی بویژه موسیقیدانان سرشناسی چون محمدرضا شجریان و لطفی و… جهت واقعی را نمایانده. و این کار او نه از طریق زد و بند و نصیحت ونقد و غیره که تنها از طریق همان شعر صورت پذیرفته است.
ابتهاج راهبر گروه چاووش یکی از مهمترین گروه های موسیقی در آستانه انقلاب مردمی ایران بود که با حضور کسانی چون لطفی، علیزاده، مشکاتیان، شجریان و… ماندگارترین تصنیف ها وترانه های انقلابی بعداز مشروطه را رقم زد. و یکی از دلایل مراجعه بسیار هنرمندان و موسیقیدانان و موسیقی شناسان به اشعار ابتهاج، روح موسیقیایی نهفته در اشعار اوست. چنانکه همایون خرم آهنگساز معروف برنامه گلها که با ترانه های ابتهاج آهنگ ساخته، دلیل اصلی استفاده موسیقیدانان از اشعار ابتهاج را منبع سرشار والهام دهنده این اشعار به موسیقی دانان می داند. و ابتهاج پیش از آنکه شاعر باشد اهل موسیقی است و می داند که کلام آهنگ و نت و ریتم و ملودی قوی تر و نافذتر از کلمه است و به همین علت اغلب اشعارش در موسیقی غرق است. و جالب آن است که در منزل این بزرگمرد ادبیات معاصر ما، بیش از آن که سخن از شعر و شاعری در میان باشد، صحبت از موسیقی و بحث درباره آن است که سایه چه موسیقی کلاسیک غربی و چه موسیقی کلاسیک ایرانی را به غایت عمیق و درست می شناسد.
دراین سرای بی کسی، کسی به در نمی زند / به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند / یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند/ کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند/ نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار/ دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند/ دل خراب من دگر خرابتر نمی شود/ که خنجر غمت از این خرابتر نمی زند/ گذرگهی است پر ستم که اندرو به غیر غم / یکی صدای آشنا به رهگذر نمی زند/ چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات؟/ برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند/ نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست/ اگرنه، بر درخت تر کسی تبر نمی زند
امیرهوشنگ در سال ۱۳۰۶ در رشت به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در این شهرسپری کرد و سپس به تهران آمد و دوره دبیرستان را در تهران گذرانید. آثار او که “سایه” تخلص می کنداز بدو شروع به شاعری مورد توجه اهل ادب قرار گرفت و سخن منظوم او به تدریج در مطبوعات کشور منتشر شد تا آنکه هرچندگاه مجموعه ای از این آثار به طور مدون طبع گردید.
ابتهاج شعر گفتن را خیلی زودتر از تصور ما آغاز کرده است. اووقتی هنوز در دبیرستان تحصیل می کرد اولین مجموعه شعرش را منتشر کرد. سایه در قالب غزل شاعری شناخته شده و محبوب است که خوب می داند چطور از واژه ها وترکیبات در این قالب استفاده کند. او شعرهای ماندگار بسیاری هم در قالب تازه و شعر نو سروده است. درونمایه های حسی شعر او در بسیاری از موارد با مضامین اجتماعی پیوند خورده است. یکی از نمونه های خوبی که دغدغه های اجتماعی شعر سایه را نشان می دهد، شعر “کاروان” است که هنوز خیلی از بزرگترهای مان جوانهای دهه سی و چهل، آن را از حفظ می خوانند:
دیریست گالیا!/درگوش من فسانه دلدادگی مخوان!/دیگر زمن ترانه شوریدگی مخواه!/دیر است گالیا! به ره افتاده کاروان./عشق من و تو؟… آه/این هم حکایتی است/اما، درین زمانه که درمانده هرکسی/از بهر نان شب/دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست./…
درواقع ابتهاج یکی از مطرح ترین و بهترین شعر سرایان معاصر است که گرچه در قالب های کلاسیک در قله نشسته است اما در زمینه های مختلف شعر نو نیمایی نیز اشعاری والا و توانا سروده است. سایه یک نو اندیش غزلسراست و دراین راه و روال، در بین معاصران همتایی ندارد.
سایه در سایه بهره گیری بجا و بهنجار از ناب ترین و زلالترین شاخه جریان غزل سبک عراقی، این اقبال را یافته که نیروی بالیدن در کناردرختان برومند و تنومند غزل فارسی را به دست آورد. او در سال ۱۳۲۵ مجموعه “نخستین نغمه ها” را که شامل اشعاری به شیوه کهن است، منتشرکرد. “سراب” نخستین مجموعه دوست به اسلوب جدید، اما قالب، همان چهارپاره است با مضمونی از نوعی تغزل و بیان احساسات و عواطف فردی، عواطفی واقعی و طبیعی. مجموعه “سیاه مشق” با آنکه پس از سراب منتشرشده، شعرهای سالهای ۲۵ تا ۲۹ شاعر را دربرمی گیرد. دراین مجموعه، سایه تعدادی از غزلهای خود را چاپ کرد و توانایی خویش را در سرودن غزل نشان داد تا آنجا که می توان گفت تعدادی از غزلهای او از بهترین غزل های دوران معاصر به شمار می رود.
اما سایه در مجموعه های بعدی، آوای دل دردمند و ترانه های عاشقانه را رها کرده با مردم همگام می شود و مجموعه شبگیر، پاسخگوی این اندیشه تازه اوست که دراین رابطه اشعار اجتماعی با ارزشی را پدید می آورد.
سایه را می توان از تواناترین شاعران وبهترین غزلسرای معاصر دانست که با زبانی توانا و درکی تازه درمجموعه “چندبرگ از یلدا” در سال ۱۳۳۴ راه روشن و تازه ای در شعر معاصر گشود.
مضامین گیرا و دلکش، تشبیهات و استعارات و صور خیال بدیع، زبان روان و موزون و خوش ترکیب و هم آهنگ با غزل از ویژگی های شعر سایه است.
گذشته از اینها هوشنگ ابتهاج را می توان از تواناترین شعرای آرمانگرای نمادپرداز دانست. چه او هم در غزل و هم درکارهای نو لحظه ای از اندیشه به “هدف” غافل نمی ماند و درعین حال “جوهر شعری” را با ظرافت تمام چون شیشه ای در بغل سنگ نگاه می دارد.
دیگر این پنجره بگشای که من/به ستوه آمدم از این شب تنگ./دیرگاهی است که در خانه همسایه من خوانده خروس./وین شب تلخ عبوس/می فشارد به دلم پای درنگ
دیرگاهی است که من در دل این شام سیاه/،پشت این پنجره بیدار و خموش/،مانده ام چشم به راه./همه چشم و همه گوش./مست آن بانگ دلاویز که می آید نرم/محو آن اختر شبتاب که می سوزد گرم/مات این پرده شبگیر که می بازد رنگ./آری این پنجره بگشای که صبح/می درخشد پس این پرده تار./می رسد از دل خونین سحر بانگ خروس./وز رخ آینه ام می سترد زنگ فسوس/بوسه مهر که در چشم من افشانده شرار/خنده روز که با اشک من آمیخته رنگ…
شعر ابتهاج و نام سایه را هرگز نمی توان فراموش کرد، اگر قرار باشد که از ادب و ادبیات صدسال اخیر سخن گفت و حرفی زد و مطلبی نوشت. غزل های او را بسیاری از بزرگان ادبیات دوران اخیر تحسین کرده اند و شاعر نوجویی مثل فروغ غزل معروفی در استقبال از شعر سایه سروده است و دکتر شفیعی کدکنی که گزینه اشعار او را با نام “آینه در آینه” جمع آوری کرده، درباره اش می گوید: “کمتر حافظه فرهیخته ای است که شعری از روزگار ما به یادداشته باشد و در میان ذخایرش نمونه هایی از شعر و غزل سایه نباشد.“
3- در باره شاعر
امیر هوشنگ ابتهاج : حافظ زمانه
در ۲۹ اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد شد و پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بود.
ابتهاج سرپرست برنامه گلها در رادیوی ایران، پس از کناره گیری داوود پیرنیا و پایهگذار برنامه موسیقایی گلچین هفته بود. تعدادی از غزلهای او توسط خوانندگان ترانه اجرا شدهاست.
ابتهاج در جوانی دلباخته دختری ارمنی به نام گالیا شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی دست مایه اشعار عاشقانهای شد که در آن ایام سرود. بعدها که ایران غرق خونریزی و جنگ و بحران شد، ابتهاج شعری با اشاره به همان روابط عاشقانهاش با گالیا سرود.
سایه هم در آغاز، همچون شهریار، چندی کوشید تا به راه نیما برود؛ اما، نگرش مدرن و اجتماعی شعر نیما، به ویژه پس از سرایش ققنوس، با طبع او که اساسا شاعری غزلسرا بود؛ همخوانی نداشت. پس راه خود را که همان سرودن غزل بود؛ دنبال کرد. برخی از دوستداران شعرش، او را در غزلسرایی بعد از حافظ بهترین غزلسرا میدانند.
سایه در سال ۱۳۲۵ مجموعهٔ “نخستین نغمهها” را، که شامل اشعاری به شیوهٔ کهن است، منتشر کرد. در این دوره هنوز با نیما آشنا نشده بود. “سراب” نخستین مجموعهٔ او به اسلوب جدید است، اما قالب همان چهارپارهاست با مضمونی از نوع تغزل و بیان احساسات و عواطف فردی؛ عواطفی واقعی و طبیعی. مجموعهٔ “سیاه مشق”، با آنکه پس از “سراب” منتشر شد، شعرهای سالهای ۲۵ تا ۲۹ شاعر را دربرمیگیرد. در این مجموعه، سایه تعدادی از غزلهای خود را چاپ کرد و توانایی خویش را در سرودن غزل نشان داد تا آنجا که میتوان گفت تعدادی از غزلهای او از بهترین غزلهای این دوران به شمار میرود.
سایه در مجموعههای بعدی، اشعار عاشقانه را رها کرد و با مردم همگام شد. مجموعهٔ “شبگیر” پاسخگوی این اندیشهٔ تازهٔ اوست که در این رابطه اشعار اجتماعی باارزشی پدید میآورد. مجموعهٔ “چند برگ از یلدا” راه روشن و تازهای در شعر معاصر گشود.
وی هم اکنون در آلمان زندگی میکند.