گرچه در روزهایی که کرامات دولت فخیمه در امر تخریب، بلافاصله زمان و مکان و ماده و هر آنچه می توان در زمره منافع ملی دانست، زبان دولتمردان سابق را بر سر مردم دراز کرده است که “اصلا ما هرچه بودیم، از اینها که بهتر بودیم” عده ای هم پیدا شده اند که با مطرح کردن نام عبدالله نوری عملا سودآوری تجدید دوره اصلاحات به ریاست محمد خاتمی را نه دستاوردی عمده که تکرار خاطراتی تلخ از عملکردها و فرصت سوزی ها می دانند.
بر این اساس مباحث پیشا انتخاباتی در میان جماعت اصلاح طلب بیش از پیش به امر میمون “نقد دوره اصلاحات” و “بررسی عملکرد و دستاوردهای دوره اصلاحات” معطوف شده است و از قضا این بحث چنان داغ شده است که کارگزاران دولتی اصلاحات این روزها در هر گفتگو و دیدار و یادداشتی از جلسات متعدد و چندماه ای برای نقد اصلاحات در “مدتی پیشتر” یاد می کنند که به دلیل فضای نامطلوب رسانه ای انتشار آن را به صلاح ندانسته اند. حال بگذریم از سر این پرسش که نقش نقادان جدی اصلاحات مانند عباس عبدی در این پروسه چه بوده است و نتیجه بررسی عملکرد فردی از سوی خودش چه خواهد داد. نقدی که احتمالا چیزی شبیه تشکیل ”کمیته های بی سرانجام مقصریاب” در پرونده هایی مانند سقوط هواپیما و شکست تیم ملی در راهیابی به المپیک و جام جهانی است. [و جالب آنکه لااقل در چنین مواردی خلبان هواپیمای ساقط شده و یا سرمربی تیم ملی ناکام به عنوان عامل فاجعه معرفی می شوند ولی در کمیته نقد اصلاحات دوستان، خلبان و مربی بر سر دست گرفته می شوند و ناجی ملت خطاب می گردند].
با این همه جستجوی مصادیقی برای دستاوردهای دوره اصلاحات برای همگان به امری لازم بدل شده است. جز معدودی از کارگزاران اصلاح که پی گیری امتداد خط امام و تاکید بر فرمایشات ایشان را عمده ترین دستاورد اصلاحات می دانند، تعداد بیشتری از اصلاح طلبان ایجاد فضای آزاد اندیشه و نشر آن، آشنایی مردم با حقوق انسانی شان، تحمل مخالف و دگراندیش و رشد اقتصادی چند درصد بیشتر از وضع کنونی را یادگار دوره اصلاحات می دانند.
من اما قصد ندارم به بحثی مفصل در این باب بپردازم که آنچه تحت عنوان ایجاد فضای باز فرهنگی و زمینه سازی برای آشنایی مردم با حقوق شان در سالهای 76-84 از آن یاد می شود بیش از آنکه معلول دولت اصلاحات باشد علت آن بوده است و یادآوری نمایم که کارگزاران و عاملان اصلی چنین گشایشی نویسندگان و روشنفکرانی بودند که وامانده از پس دو دهه سرکوب تمام عیار اندیشه و اندیشمند سر به سلامت به در برده و با ترجمه ها و تالیفات خود “باز اندیشی” و “حقوق انسانی” را به نسل دانشگاهی و جوان آموختند و صدالبته که در ماه عسل کارگزاران اصلاحات با قدرت، دشنه در سینه به سینه گورستان رفتند و یا مثلا بگویم این همه دستاوردی که برای اصلاحات می گویید بیش از آنکه نتایج آن حماسه عظیم باشد حاصل طبیعی گسترش اینترنت و ماهواره ها بوده است. و یا نمک بر زخم روزنامه نگاران و دانشجویان بی دفاعی بپاشم که اگر نه بیشتر، لااقل به مانند امروز به حبس درآمده و گاه به قتل رسیدند، چرا که اگر اراده ای برای پاسداری از قانون و یا حمایتی بود پیش از همه یارانی چون نوری و کرباسچی را به کار می آمد.
و نمی خواهم بگویم که دستاورد اصلاحات آن بود که در سالهای پایانی دولت اش، وزیر علوم منصوب رییس جمهوراش، بزرگترین تشکل دانشجویی حامی اصلاحات را از یک سالن پنجاه نفره در دورافتاده ترین نقطه کشور بی نصیب می گذاشت در حالی که نه مانعی همچون شورای نگهبان مانع کار پیشبرد اصلاحات بود و نه قوه قضاییه و نه هرجای دیگر و یا از فلج کردن نهاد وکالت با تصویب ماده 187 برنامه افتخارآمیز توسعه سوم بگویم. و یا احیانا یادی از شکست پروژه انتخاب روسای دانشگاه و نامی از قدرت گرفتن نهادهای نظامی در چنگ اندازی بی سابقه به پروژه های عمرانی - اقتصادی و قلع و قمع پیمانکاران مستقل و… به میان آورم که اینها تنها نمونه هایی دم دستی است.
بلکه می خواهم با ذکر خاطره ای شخصی از دوره اصلاحات تحلیل کنم که آیا واقعا کارگزاران دولتی اصلاحات بودند که موجبات گسترش فضای فرهنگی نسبتا آزاد را فراهم آوردند یا امیدهای تازه متولد شده نسل های پسا سرکوب بود که از موقعیت به دست آمده به خوبی بهره جست و البته در جدال با حاکمیت [و گاه با دولت و مجلس اصلاح طلب] به موفقیت هایی مقطعی دست یافت، گرچه همین نسل نیز با شکست اصلاحات آنچنان دچار سرخوردگی شدند که امید به تحرک در میان آنان به آرزویی دور و دراز بدل شده است.
در شهر ما ـ سیرجان- دوستی بود که در نام و نشان تنها یک میم بر سر نام اش از من بیشتر داشت و البته در همت و دانش و اشتیاق به دانستن یک دوره حروف الفبا. کارمند شهرداری بود و هست. در آن سالها یکی از دغدغه های بزرگ اش سروسامان دادن به قبرستان قدیمی در مرکز شهر بود که پس از تعویض کاربری، قرار بود پارک شود. از آنجا که قبرستانها مستعد ترین زمین ها برای رشد و باروری درختان هستند هیچ باکی از این جهت نبود و تنها با قطع تعدادی درخت و پهن کردن مقادیری سیمان و کارگذاردن بلوک های سیمانی محوطه سازی پارک مهیا شد. با این حال او در سر اندیشه دیگری داشت.
هر قبرستانی طبعا مکانی برای شست و شوی مردگان و اقامه نماز احتیاج دارد و از قضا پارک مذکور نیز حالا چنین مکانی را در خود داشت. طرح بازسازی این بنا و ایجاد مرکزی فرهنگی در قلب قبرستان قدیمی ایده ای بود که در هر نهاد دولتی و غیردولتی از سوی این کارمند دلسوز شهرداری پی گیری می شد. به جز امام جمعه و نماینده مجلس در دور پنجم که قاعدتا از مخالفان تبدیل مرده شور خانه ای که حالا یک محراب هم در آن پیدا شده بود به مرکز ارتباط دختران و پسران بودند. اراده ارشاد [به مثابه کارگزار فرهنگی دولت اصلاحات] و فرمانداری [به مثابه کارگزار سیاسی دولت اصلاحات] و … نیز از جمله سنگ اندازان دیگر محسوب می شدند. با این همه آنقدر رفت و آمد و توجیه عقلی و شرعی بافته شد که قرار شد با اختصاص بودجه ای چند میلیونی نام آن مرکز را “خانه مطبوعات شهرداری” بگذارند و مکانی برای عرضه و مطالعه روزنامه های رسمی کشور باشد؛گرچه برای چند سالی به پاتوق گروه های فرهنگی و هنری و… نیز تبدیل شد. با این حال اندک زمانی پس از تاسیس این مرکز نماینده اصلاح طب مجلس ششم از شهر ما، در بازدید از این مکان [که لابد حالا یادگار و دستاورد دولت اصلاحات در شهر است] نگران آن بود که خدای ناکرده در این مکان مقدس! اختلاطی میان دختران و پسرانی که برای مطالعه می آیند پیش آید و توصیه اش نیز کشیدن پرده ای میان دو جنس بود.