معمای دستاورد اصلاحات‏‎ ‎و یک خانه مطبوعات

حسن اسدی زیدآبادی
حسن اسدی زیدآبادی

گرچه در روزهایی که کرامات دولت فخیمه در امر تخریب، بلافاصله زمان و مکان و ماده و هر آنچه می توان ‏در زمره منافع ملی دانست، زبان دولتمردان سابق را بر سر مردم دراز کرده است که “اصلا ما هرچه بودیم، از ‏اینها که بهتر بودیم” عده ای هم پیدا شده اند که با مطرح کردن نام عبدالله نوری عملا سودآوری تجدید دوره ‏اصلاحات به ریاست محمد خاتمی را نه دستاوردی عمده که تکرار خاطراتی تلخ از عملکردها و فرصت سوزی ‏ها می دانند. ‏

بر این اساس مباحث پیشا انتخاباتی در میان جماعت اصلاح طلب بیش از پیش به امر میمون “نقد دوره ‏اصلاحات” و “بررسی عملکرد و دستاوردهای دوره اصلاحات” معطوف شده است و از قضا این بحث چنان داغ ‏شده است که کارگزاران دولتی اصلاحات این روزها در هر گفتگو و دیدار و یادداشتی از جلسات متعدد و چندماه ‏ای برای نقد اصلاحات در “مدتی پیشتر” یاد می کنند که به دلیل فضای نامطلوب رسانه ای انتشار آن را به صلاح ‏ندانسته اند. حال بگذریم از سر این پرسش که نقش نقادان جدی اصلاحات مانند عباس عبدی در این پروسه چه ‏بوده است و نتیجه بررسی عملکرد فردی از سوی خودش چه خواهد داد. نقدی که احتمالا چیزی شبیه تشکیل ‏‏”کمیته های بی سرانجام مقصریاب” در پرونده هایی مانند سقوط هواپیما و شکست تیم ملی در راهیابی به المپیک ‏و جام جهانی است. [و جالب آنکه لااقل در چنین مواردی خلبان هواپیمای ساقط شده و یا سرمربی تیم ملی ناکام به ‏عنوان عامل فاجعه معرفی می شوند ولی در کمیته نقد اصلاحات دوستان، خلبان و مربی بر سر دست گرفته می ‏شوند و ناجی ملت خطاب می گردند]. ‏

با این همه جستجوی مصادیقی برای دستاوردهای دوره اصلاحات برای همگان به امری لازم بدل شده است. جز ‏معدودی از کارگزاران اصلاح که پی گیری امتداد خط امام و تاکید بر فرمایشات ایشان را عمده ترین دستاورد ‏اصلاحات می دانند، تعداد بیشتری از اصلاح طلبان ایجاد فضای آزاد اندیشه و نشر آن، آشنایی مردم با حقوق ‏انسانی شان، تحمل مخالف و دگراندیش و رشد اقتصادی چند درصد بیشتر از وضع کنونی را یادگار دوره ‏اصلاحات می دانند. ‏

من اما قصد ندارم به بحثی مفصل در این باب بپردازم که آنچه تحت عنوان ایجاد فضای باز فرهنگی و زمینه ‏سازی برای آشنایی مردم با حقوق شان در سالهای 76-84 از آن یاد می شود بیش از آنکه معلول دولت اصلاحات ‏باشد علت آن بوده است و یادآوری نمایم که کارگزاران و عاملان اصلی چنین گشایشی نویسندگان و روشنفکرانی ‏بودند که وامانده از پس دو دهه سرکوب تمام عیار اندیشه و اندیشمند سر به سلامت به در برده و با ترجمه ها و ‏تالیفات خود “باز اندیشی” و “حقوق انسانی” را به نسل دانشگاهی و جوان آموختند و صدالبته که در ماه عسل ‏کارگزاران اصلاحات با قدرت، دشنه در سینه به سینه گورستان رفتند و یا مثلا بگویم این همه دستاوردی که برای ‏اصلاحات می گویید بیش از آنکه نتایج آن حماسه عظیم باشد حاصل طبیعی گسترش اینترنت و ماهواره ها بوده ‏است. و یا نمک بر زخم روزنامه نگاران و دانشجویان بی دفاعی بپاشم که اگر نه بیشتر، لااقل به مانند امروز به ‏حبس درآمده و گاه به قتل رسیدند، چرا که اگر اراده ای برای پاسداری از قانون و یا حمایتی بود پیش از همه ‏یارانی چون نوری و کرباسچی را به کار می آمد. ‏

و نمی خواهم بگویم که دستاورد اصلاحات آن بود که در سالهای پایانی دولت اش، وزیر علوم منصوب رییس ‏جمهوراش، بزرگترین تشکل دانشجویی حامی اصلاحات را از یک سالن پنجاه نفره در دورافتاده ترین نقطه کشور ‏بی نصیب می گذاشت در حالی که نه مانعی همچون شورای نگهبان مانع کار پیشبرد اصلاحات بود و نه قوه ‏قضاییه و نه هرجای دیگر و یا از فلج کردن نهاد وکالت با تصویب ماده 187 برنامه افتخارآمیز توسعه سوم ‏بگویم. و یا احیانا یادی از شکست پروژه انتخاب روسای دانشگاه و نامی از قدرت گرفتن نهادهای نظامی در چنگ ‏اندازی بی سابقه به پروژه های عمرانی - اقتصادی و قلع و قمع پیمانکاران مستقل و… به میان آورم که اینها تنها ‏نمونه هایی دم دستی است. ‏

بلکه می خواهم با ذکر خاطره ای شخصی از دوره اصلاحات تحلیل کنم که آیا واقعا کارگزاران دولتی اصلاحات ‏بودند که موجبات گسترش فضای فرهنگی نسبتا آزاد را فراهم آوردند یا امیدهای تازه متولد شده نسل های پسا ‏سرکوب بود که از موقعیت به دست آمده به خوبی بهره جست و البته در جدال با حاکمیت [و گاه با دولت و مجلس ‏اصلاح طلب] به موفقیت هایی مقطعی دست یافت، گرچه همین نسل نیز با شکست اصلاحات آنچنان دچار ‏سرخوردگی شدند که امید به تحرک در میان آنان به آرزویی دور و دراز بدل شده است. ‏

در شهر ما ـ سیرجان- دوستی بود که در نام و نشان تنها یک میم بر سر نام اش از من بیشتر داشت و البته در ‏همت و دانش و اشتیاق به دانستن یک دوره حروف الفبا. کارمند شهرداری بود و هست. در آن سالها یکی از ‏دغدغه های بزرگ اش سروسامان دادن به قبرستان قدیمی در مرکز شهر بود که پس از تعویض کاربری، قرار ‏بود پارک شود. از آنجا که قبرستانها مستعد ترین زمین ها برای رشد و باروری درختان هستند هیچ باکی از این ‏جهت نبود و تنها با قطع تعدادی درخت و پهن کردن مقادیری سیمان و کارگذاردن بلوک های سیمانی محوطه ‏سازی پارک مهیا شد. با این حال او در سر اندیشه دیگری داشت. ‏

هر قبرستانی طبعا مکانی برای شست و شوی مردگان و اقامه نماز احتیاج دارد و از قضا پارک مذکور نیز حالا ‏چنین مکانی را در خود داشت. طرح بازسازی این بنا و ایجاد مرکزی فرهنگی در قلب قبرستان قدیمی ایده ای بود ‏که در هر نهاد دولتی و غیردولتی از سوی این کارمند دلسوز شهرداری پی گیری می شد. به جز امام جمعه و ‏نماینده مجلس در دور پنجم که قاعدتا از مخالفان تبدیل مرده شور خانه ای که حالا یک محراب هم در آن پیدا شده ‏بود به مرکز ارتباط دختران و پسران بودند. اراده ارشاد [به مثابه کارگزار فرهنگی دولت اصلاحات] و ‏فرمانداری [به مثابه کارگزار سیاسی دولت اصلاحات] و … نیز از جمله سنگ اندازان دیگر محسوب می شدند. با ‏این همه آنقدر رفت و آمد و توجیه عقلی و شرعی بافته شد که قرار شد با اختصاص بودجه ای چند میلیونی نام آن ‏مرکز را “خانه مطبوعات شهرداری” بگذارند و مکانی برای عرضه و مطالعه روزنامه های رسمی کشور ‏باشد؛گرچه برای چند سالی به پاتوق گروه های فرهنگی و هنری و… نیز تبدیل شد. با این حال اندک زمانی پس از ‏تاسیس این مرکز نماینده اصلاح طب مجلس ششم از شهر ما، در بازدید از این مکان [که لابد حالا یادگار و ‏دستاورد دولت اصلاحات در شهر است] نگران آن بود که خدای ناکرده در این مکان مقدس! اختلاطی میان ‏دختران و پسرانی که برای مطالعه می آیند پیش آید و توصیه اش نیز کشیدن پرده ای میان دو جنس بود. ‏