مولانا در مجلسی با صاحب منصبان نشسته بود و شمس تبریزی را به مجلس راه ندادند که کسوتی نداشت و مقامی، ناچار در میان کفش ها نشست و مولانا بر صدر، میزبان پرسید به نظرتان در روزگار ما بهترینِ خلق کیست؟ مولانا اشک در چشم، ناله کرد که امروز بهترینِ خلق در کفش خانه نشسته و برخاست و رفت.
مجلس تمام گشت و اعتمادش که افتخاری نیست بر وزیرانی تعلق گرفت و به سه وزیری هم رای نداند و فرومایگانی مثل رسایی و کوچک زاده بر آن بنده ی خوب خدا که در حصر است، تازیانه زدند و چه درد جانکاهی که همراهان آن آزاده ی محبوس، نه به حمایت که به شکایت هم نگفتند آنکه در بر روی اش بستید و نزدیک هزار روز به خانه اش زندانی کردید، اگر مجرم هم باشد، دادگاه می خواهد و وکیلی، حتی اگر فتنه گر است حقوقی دارد، هیچ نگفتند و تقیه کردند و بارها به پیروی مطلق از حضرت سلطان افاضه.
انصاف دهید که آیا این همه تبرکِ رهبری اعتدال است، نکند که همین سر ساییدن به ساحتِ حضرت آقا، پایه های استبداد محکم کرده و سکوت و مماشات و تقیه است که کار ایران به اینجا رسانده است.
بر فرض مُحال که انتخابات سال 88 صحیح و سالم بود، آیا رهبری که به رییس دولتی سرشار از عقده های روانی نزدیک تر بود و از حمایتش چیزی کم نگذاشت، سهمی در ویرانی مملکت ندارد و نباید عذر خواهی کند.
انصاف باید داد که آیا راهپیمایی های سال 88 با آن سکوت سرشار از ناگفته ها و بنابر اصل 27 قانون اساسی ، اردوکشی خیابانی است؟
می دانیم که وقت اعتدال است اما نکند که این اعتدال به وادادگی برسد، که میرما می گفت:” انعطاف یک انسان رشید به معنای وادادگی نیست، بلکه بدان معناست که او برای رسیدن به مقصود خود پر از راهحلهای گرهگشاست.“(بیانیه پانزدهم )
نکند روزی بیاید که مدایح بی صله بگوییم و یکباره سر بَرکنیم و دنیا و آخرت را باخته باشیم و همان شود که میرحسین موسوی از آن می هراسید:“ترس آن دارم که ادامه وضع موجود همه ی نیروهای موثر در نظام را به توجیه گرانی دروغگو در مقابل مردم تبدیل کند و دنیا و آخرت آنان را در معرض لطمه های جبران ناپذیر قرار دهد”(بیاینه یکم )
بدانیم که رهبر جمهوری اسلامی یک مقام اداری است، فصل الخطاب عقل و شعور و دین نیست. اگر دستوری خلاف مصالح ملی و اخلاقی و دینی دهد و با عقل جمعی و نظر کارشناسی نخواند، دانشوری مانند جناب ظریف که بر کرسی وزارت خارجه اند عقلا و شرعا نباید که تمکین کنند، در این مواقع شرافتمندانه ترین کارها استعفاست.
بدانیم که اگر امروز از اصلاحات اثری مانده و دولت تدبیر و امید بر سر کار است از برکتِ پایداری میر حسین موسوی است و اگر نبود استواری این مرد که در بزنگاهی سرنوشت ساز، امید مردم را نا امید نکرد و در جامعه ی بی آرمان ایران، بذر ایمان و امید پاشاند، امروز کسی نبود که به دکتر حسن روحانی رای دهد و اگر میرحسین، چنان تقلبی را تایید می کرد و دم نمی زد، مردم ایران آنقدر دلزده می شدند که هیچ گاه و به هیچ کس در این نظام اعتماد نمی کردند و خیابانهای تهران رابرای تانکهای آمریکایی خلوت می کردند.
فتنه انگیز جهان
انقلاب اسلامی ایران از همان ابتدا به خشتِ کژ نهاده شد و آنچنان که مهدی بازرگان نهیب می زد که قرار بود “همه با هم باشیم” و “نه همه با من”، به کیش شخصیتِ آیت الله خمینی گرفتار آمد و میزان حق و باطل خطِ امام شد که در عدالت ناخوانا بود و رنگ مردم سالاری نداشت.
فرهمندی آیت الله خمینی و شورِ مردم ایران و موی سیاه انقلابیون که پند پیر دانایی چون بازرگان را نشنیده گرفتند، امام را به عرش رساند و فاز مسلحانه ی مجاهدین و بعدترجنگ هشت ساله، آتش بیار معرکه شد و آنچه در بهار آزادی رُسته بود را به پاییز و زمستان داد.
تنها آیت الله منتظری بود که بر هیمنه ی امام تاخت و انتقادی ساختاری از ولایت و راه و رسمش نمود و عقوبتش ترکِ جاه دنیا و عاقبت به خیری شد.آیت الله منتظری به رغم مدعیان که او را به سیاست ورزی توصیه می کردند، حقیقت رابر مصلحت ترجیح داد و کار امروز به فردا میفکند و هر چه سالها می گذرد، این شجاعت درخشان و حق گویی ناب، تابناک تر می شود و دیگر سرزنشی بر فقیه عالیقدر نیست که چرا چنین کرد که نکوهش از آنان است که همراهی اش نکردند.
راز ناکامی مرحوم بازرگان و منتظری در اصلاح قدرت، همراه نبودن مردم بود، شوق امام و بعدها بی خبری از نهانخانه ی جمهوری اسلامی و البته ترس از امام، صدای این بزرگان را به سکوتی جمعی احاله داد.
میرحسین که سال 88 آمد نه خود آن نخست وزیر دهه ی شصتی بود و نه مردم ایران آن مستان کف بر دهانِ سالهای انقلاب بودند، بعد از خمینی و با تنزیل رهبری از خمینی به خامنه ای، روند عرفی شدن حکومتِ قدسی ولایت فقیه، آرام آرام شروع شد و با همه تبلیغاتی که رسانه های حکومتی کردند این خامنه ای، خمینی نشد و از همه بدتر تاختن رهبری در همه ی نواحی قدرت، او را به بازیگری مبدل کرد که یکی دو باری که مردم فرصت کردند، تمشک طلایی بدترین بازیگری را به حضرتش دادند ، به یاد آوریم که بزرگترین دلیل رای نیاوردنِ جناب ناطق نوری در انتخابات سال 76 حمایت رهبری از ایشان بود. بخت یار موسوی بود که پیرانه سر و پخته و درس آموخته از تاریخ به صحنه آمد و اینبار ملت ایران و جوانانش هم به چنان بلوغی رسیده بودند تا دو خط موازی نخبگان و مردم را به هم رسانند. با کودتای انتخاباتی و تقلب گسترده در رای مردم ، میر حسین نماد آزادی و حق انتخاب شد، غرور جریحه دار شده ی ملی، آنگونه که میرحسین در پایان بیانیه ها می نوشت “برادرِشما موسوی” همراهی صادق و نستوه پیدا کرده بود که به هیچ وجه حاضر به عقب نشینی و از آن سو تند روی نبود.
میرحسین این درس تاریخی گرفته بود که با برانداختن کاخ، شاه نمی رود و ای بسا اجرای بی تنازل قانون اساسی و نظارت مستمر بر رهبری و شورای نگهبان و به جای آوردن حقوق مردم از صد بر اندازی کار آمد تر است. به فراست دریافته بود که مردم ایران دیگر شخصیت پرست نیستند و اگر خود نیز گامی به خطا گذارد به کنارش می گذارند، این بود که در هفده بیانیه و در سخت ترین روزها لحظه ای عقب ننشست.
رهبری جایی گفته که قضایای فتنه از هشت سال جنگ خطرناک تر بود اما افسونِ قدرت نگذاشته تا رمز این خطر دریابد. اگر در جنگ، مردم ایران بیشترینه حامی رزمندگان بودند در جنبش سبز آنکه در اقلیت بود، رهبری و شرکا بودند و مردم درست در جبهه ی مقابل، میرحسین موسوی در بیانیه شانزده، راز فتنه انگیز بودنش را به خامنه ای گفت و اینکه چگونه می توان غمزه ای جادویی داشت و دریغ از گوش شنوا:” مگر نمیخواهید که ما نباشیم و شما باشید؟ راهش توجه به این واقعیت است؛ مردم با زید و عمرو عهد اخوت ندارند و آن کسی را بیشتر میپسندند که حق بزرگی آنان را کاملتر ادا کند. این مسئلهای است که توجه به آن نه فقط گره انتخابات، که هزار گره دیگر را نیز میگشاید. و اگر بنا باشد حل نشود آرزو کنید که دامنههای مشکل در یک انتخابات، محدود بماند.”
مجلسی نیست که از ذکر “میرحسین” خالی باشد، اگر بگوییم که آن بزرگوار تاریخ جمهورس اسلامی را تغییر داد، گزافه نیست و اینک هر دولتی برود یا بیاید، باید که نسبتش را با مهندس معلوم کند.
هنوز نامش تنِ مستبدان می لرزاند و عصبیتی کور، کلامشان بی منطق می سازد، هنوز از همه می خواهند توبه کنند و بر سلامت انتخابات 88 صحه گذارند و گویا تنفیذ آن انتخابات با میرحسین است که هیچگاه تسلیم این صحنه آرایی خطرناک نشد و اینک پس از چهار سال تمرکز نظام برمساله ی میرحسین، هنوز هم ارکان نظام مانده اند که چگونه مرد نقاش که در گوشه ی عزلت نشسته بود، به ناگاه طلوع کرد و غروبش نیست.
و اما حرف آخر، جناب رییس جمهور روحانی، جناب زنگنه وزیر محترم نفت ، جناب نعمت زاده وزیر محترم صنعت، جناب حجتی وزیر محترم جهاد ، جناب ربیعی وزیر محترم کار، برادرِ شما میر حسین موسوی در حصر است.
پا نوشت
هر جا که نام موسوی است، یاد شیخ کبیر، مهدی کروبی نیز آنجاست، چون که صد آمد نود هم پیش ماست.