نگاه ♦ سینمای جهان

نویسنده
مانا نیستانی

mananeyestani.jpg

هفته پیش آخرین اثر به نمایش درآمده وودی آلن، “ویکی کریستینا بارسلونا” جایزه گلدن گلاب بهترین کمدی سال را دریافت کرد. آخرین و تازه ترین روایت از نگاه رویایی و حسرتخوارانه روشنفکران آمریکایی به اروپا به عنوان مهد تحولات تاریخی و فرهنگی، به این بهانه نگاهی انداخته ام بر این فیلم…

filmjanb.jpg


درباره ویکی کریستینا بارسلونا اثر وودی آلن
و کشتی به راه خود ادامه می دهد…

روشنفکران آمریکایی همواره نگاهی رویایی و حسرتخوارانه به اروپا داشته اند، به عنوان مهد تحولات تاریخی و فرهنگی و جایی که هنر ناب ظاهراً ارج و قرب دیگری دارد و نگاه تجاری بر آن سایه نیفکنده است، گرچه چنین نا کجا آبادی شاید دیگر فقط در تخیلات سانتیمانتالیستی آنها وجود داشته باشد. “ویکی کریستینا بارسلونا” روایت تازه ای از این حسرتخواری است هر چند که نگاه تلخ و بدبینانه “وودی آلن” نمی گذارد که اسپانیای فیلم او مثل فرانسه مضحک و بی ربط “یک سال خوب” ریدلی اسکات، در حد استراحتگاه رؤیایی بیزینس من های آمریکایی باقی بماند. بارسلونا جای دیگری است چون منهتن “آنی هال” و “شوهران و همسران” تا روابط آدم ها، در آن محک بخورد و باز هم “آلن” به این نتیجه برسد که انگار رابطه ای عاشقانه و ماندگار، تحقق ناپذیر است هر چند که در سرزمین معماری گائودی و نقاشی های خوان میرو، نطفه ببندد.

می توان شخصیت های “کریستینا” و “ویکی” را دو صورت مختلف از یک نگاه منطقی و قراردادی از نوع آمریکایی دانست که در برابر تجربه ای احساسی واکنش هایی به ظاهر متنوع اما در هر حال بی فرجام نشان می دهند، ویکی محافطه کار و مقید است و کریستینا اندکی جسورتر برای تجربه دنیای جدید. در این نگاه، بارسلونا را می توان نماینده ای بر شور و احساس دانست چیزی که انگار آلن، دیگر در نیویورک سوداگر و تجارت زده امروزه، نمی بیند پس دست به دامان اروپای رؤیائی می شود؛ جایی که هنوز هنرمندان، چنانکه بونوئل در زندگینامه گیرای اش، “با آخرین نفس های ام” روایت می کرد، هنرمندانه زندگی می کنند؛ مشغول به آفرینش و خلق دنیای ذهنی در خانه های ویلایی دنج و درگیر و دار روابط احساسی پر تب و تاب که گاه به دشنه کشی و تیراندازی می انجامد. اگر لندن مه گرفته الن را به روایت قصه هایی در باب جنایت بی مکافات و شوخی تلخی به نام وجدان تشویق می کرد، بارسلونا او را چون منهتن بیست یا سی سال پیش به یاد معمای لاینحل منطق و احساس می اندازد. شاید به همین دلیل ویکی کریستینا بارسلونا بیشتر از چند فیلم آخر وودی الن به کارهای قدیم او شباهت دارد.

خوان آنتونیو و ماریا النا، زوج نقاش اسپانیایی، دیوانه وار عاشق هم اند اما در کنار هم عذاب می کشند و آنطور که می شنویم اقدام به قتل یکدیگر هم کرده اند، انگار که چیزی در رابطه شان گم شده است. کریستینا در اوج شک و دودلی دوست اش “ویکی” که نمی تواند تن به مخاطرات عشق خارج از عرف با “خوان” بدهد، وارد این بازی عشق و نفرت بین “خوان آنتونیو” و “ماریا النا” می شود و انگار که همان قطعه گمشده پازل ارتباط آن دو باشد، تعادل و آرامش به بار می آورد. علاقه کریستینا به عکاسی که هنر تثبیت “واقعیت” ها است در برابر نقاشی های آبستره هیجانی و بیانگرایانه ماریا النا و خوان، این اندیشه را تقویت می کند که منطق و واقع گرایی همان کیمیایی است که رأس سوم این مثلث به رابطه عاشقانه شان می بخشد. هر چند که این رابطه هم دیرپا نیست، درست است که خوان و ماریا النا گمشده خود را پیدا کرده اند اما کریستینا همچنان قطعه پازل بازی شخصی خود را نیافته، تنها می داند که چه چیزی را “نمی خواهد” که آن هم شاید به قول خود “الن” در “آنی هال”، پذیرفته شدن در جمعی باشد که حاضر است او را در خود بپذیرد. ویکی به تشویق دوستش “جودی” دست از دودلی بر می دارد و برای آن که عمری حسرت عشق به خوان را نخورد پا پیش می گذارد اما نمی تواند حتی یک روز کنار او و ماریا النای دمدمی مزاج دوام آورد، زخم می خورد و نزد نامزدش باز می گردد تا قدر عافیت بداند، کریستینا هم به دنبال گمشده موهوم از بارسلونا جدا می شود، درست مثل “آنی هال” که “الوی سینگر” را ترک کرد تا با دیگری آشنا شود که با او به تماشای چندباره همان فیلمی برود که “الوی” دوست داشت با هم ببینند. حکایت همان است، شخصیت های الن همچنان یکدیگررا عذاب می دهند و از غیاب هم عذاب می کشند. تناقضی که الن هیچ وقت برای آن پاسخی نیافته است.

در آخر فیلم، وقتی دو دوست اسپانیا را ترک می کنند انگار که در طول این تعطیلات تابستانی هیچ اتفاقی نیفتاده، همه چیز همانطور است که پیشتر بود: ویکی درگیر رابطه ای بی احساس با نامزدش، کریستینا ناکام در جستجوی اش و زوج نقاش اسپانیایی عاجز از برقراری رابطه با هم. ایده تلخی ی است که تمام تلاش های ما برای برقراری رابطه و اثرگذاری در زندگی بی ثمر می مانند اما چندان خالی از حقیقت هم نیست. مدتی با دنیای اطراف کلنجار می رویم، می رنجیم و می رنجانیم، بعد هم صحنه را خالی می کنیم انگار که هیچوقت نبوده ایم، کشتی به راه خود ادامه می دهد.

درک می کنم که چرا بعضی دوستان اطلاق عنوان “کمدی” به فیلمی چنین تلخ محتوا را دور از ذهن دانسته اند، مسلماً ویکی کریستینا بارسلونا شباهتی با کارهای جیم کری و آدام سندلر ندارد اما اگر بپذیریم سینمای کمدی از عدم تجانس موقعیت، موضوع، فرم، لحن و یا سایر عناصر ساختاری با یکدیگر پدید می آید عنوانی جز کمدی برازنده این اثر وودی آلن نخواهد بود. به یاد آوریم که چطور آلن در “ملیندا، ملیندا” این تفاوت ظریف کمدی و تراژدی را با دوباره خوانی متنی یکسان از دو زاویه دید متفاوت و با دو لحن مختلف به نمایش گذاشته بود. مصالح این داستان (کاراکتر حساس و اغراق آمیز ماریا النا با بازی عالی پنه لوپه کروز و رابطه پر کش و قوس اش با خوان، یا برخورد این زوج با کریستینا و ویکی که به تیراندازی و زخمی شدن ویکی در آخر فیلم می انجامد و…) اگر در اختیار کارگردانی مثل پولانسکی قرار می گرفت قابلیت تبدیل به کابوسی هولناک چون “ماه تلخ” را داشت، وودی آلن اما این محتوای تراژیک را با لحنی شوخ بیان می کند همین عدم تجانس، “کمدی خاص وودی آلن” را می سازد، چیزی که او را بعد از چهار دهه فیلمسازی به ژانری مستقل تبدیل کرده که تنها با خود قابل قیاس است.