من گلی هستم که در آسفالت روییده ام. من را آزاد کنید. من جرعه ای آب روان هستم که در فنجان سنگی حبس شده ام. من را به اقیانوس بازگردانید.
این ترانه را خواننده سوئدی در مراسم اهدای جایزه اولاف پالمه به پروین اردلان، غروب ششم مارس 2008 میلادی در شهر استکهلم می خواند که زن خوش صدایی بود و مردی با نغمه پرشور ساز او را همراهی می کرد. گوشه ای نشسته بودم و به گل هایی که در آسفالت می رویند می اندیشیدم.
اینک گلی که در آسفالت روییده و برجسته ترین نویسندگان و هنرمندان سوئدی به افتخارش گردهم آمده اند در جمع ما نیست. دولت متبوع به اواجازه خروج نداده و گمان کرده با خروج پروین از کشور امنیت ملی به شدت می لرزد. پروین دیگر تنها نیست. به جهان تعلق دارد. به جهانی که پر است از گل های در آسفالت روییده و تنها مانده. پروین در این جهان دیگر تنها نیست. می تواند به همه گل هایی که در آسفالت روییده اند خود را پیوند بزند. به آن گل های زیبای افغان که نه در مکتب خانه ها امنیت دارند، نه حتی در پارلمان افغانستان. به آن گل های زیبای عراقی که بیش از پیش محیط را برای رویش و زایش نامطلوب می بینند. به همه گل های زیبا و تنها مانده در کشورهایی که اسلام را بهانه کرده اند برای کنترل زنان.
اما گل ها در محاصره عقاید من در آوردی دارند یکی یکی از بستر سخت و سنگین آسفالت ها سر برمی کشند. ریشه ها به آسفالت چسبیده است. بسیار تلاش باید تا این گل ها را بی آن که ریشه کن بشوند از آسفالت جدا کنند. کاری است بس دشوار. بس ظریف. بس خطرناک… اما شدنی است!
نگاه کنید به سرنوشت زنان ایرانی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی. نگاه کنید به درجه بالای مشارکت آن ها در انقلاب و نگاه کنید به جمعیت بزرگ زنان قربانی که به بهانه رویارویی با انقلاب دستگیر شدند و چندی بعد خانواده ها پاره کاغذ مچاله شده ای دریافت داشتند که روی آن فقط یک نام دیده می شد و یک شماره قبر.
آن گل ها که تصور کردند دوران بالندگی است از خاک انقلاب ایران که به نظر می رسید برای رشد و شکوفایی مساعد شده روییدند و هنوز بارور نشده به خاک افتادند. خاک را آسفالت کردند تا خاطره ها برای همیشه مدفون بشود. اما نشد که نشد.
به جنگ ایران و عراق رسیدیم که مدت هشت سال به بهانه جنگ زبان ها بسته شد. وصیت نامه دیکته شده شهدا وارد عرصه مبارزه با زنان شد. به هر جوان مخلص و مومن و ایران دوست که به جنگ رفت، پا روی مین نهاد و جان سپرد تا اشغال گر را از جغرافیای ایران بیرون کند تهمت بستند که او رفته بود تا برای زنان ایرانی پیام حجاب بفرستد. دشنام بر آنان باد که به جوانان شجاع ایرانی افترا بستند وبه آن ها تا حد انسان هایی با آرزوهای کوچک تنزل مقام دادند. شرم بر آنان باد که خون با ارزش جوانان ایرانی را به درستی ارج ننهادند، آن ها را طعمه تبلیغات مورد علاقه خود کردند و نگذاشتند در دل تک تک ایرانیان جایگاه رفیعشان را پیدا کنند. بساط تبلیغات را طوری چیدند که گویی آن جوانان برومند رو در روی زنان زحمتکش، خوش فکر و تحصیل کرده ایرانی قرار گرفته اند. کوتاه سخن خواستند مردم را از یکدیگر جدا کنند. در جمعیت ایرانی تفرقه بیافکنند و به جامعه بباورانند که جوانان جان نثار ایرانی خصم زنان توانای ایرانی بوده اند.
روزگار چرخید و چرخید. نسل ها عوض شدند. نسل هایی پا به هستی نهادند که نه انقلاب دیده اند و نه جنگ. زنانی از این سلسله پا به میدان گذاشتند. هنوز نمی توان گفت تعدادشان متناسب است با اندوه زن بودن در آن سرزمین کهن. هرچند کمیت حضور زنان معترض و حاضر در صحنه مبارزه هنوز ناکافی است، ولی بر کیفیت حضورشان می توان امید بست زیرا که در آسفالت روییده اند، نه در خاک مطلوب و مناسب. دست ها و بولدزرها دیگربار به کار آمده است تا گل ها را ریشه کن کنند. نسل های جوان ایران را به روزگار نسل های پیر انقلاب بنشانند. در یک کلام می خواهند آرزوهای انسانی را در دل بکشند. می خواهند نگذارند نسل های جوان نقش زیبای هستی خود را در وبلاگ هایی که آینه وجودشان شده است به تماشا بگذارند. اما روزگار دیگری است. گل ها نیز یاد گرفته اند تا در آسفالت برویند و سفت و سخت به ریشه ای که درون خاک دارند بچسبند. آن جرعه های آب روان که در فنجان خوش نشینان حکومتی حبس شده اند اراده کرده اند خود را به اقیانوس برسانند. خواننده سوئدی از همین اراده سخن می گوید و پیاپی تکرار می کند:
من گلی هستم که در آسفالت روییده ام
من را آزاد کنید
من جرعه ای آب روان هستم که از اقیانوس دور مانده ام
من را به اقیانوس بازگردانید
خواننده سوئدی با شور و حال می خواند. شاید آسفالت را می شناسد و می داند چه اندازه سخت است و مانند هر زنی در جهان می داند از میان آسفالت سر برکشیدن چه اندازه دشوار است. اما شاید خواننده سوئدی این را دیگر نمی داند که بازجویی پس دادن به مردانی که حرمت آغوش همسران و وجود هستی بخش مادرانشان را نگاه نمی دارند چه اندازه سخت تر است.
الاف پالمه و دیگر قربانیان خشونت ورزی در جهان تلاش ورزیده اند به سادگی یک گل زیستن را در جهان آموزش بدهند و حکومت ها را متقاعد کنند تا برای شکوفا شدن گل ها چاره ای بیاندیشند و نه برای ریشه کنی گل ها.
پروین اردلان و همه گل هایی که در سراسر جهان در آسفالت می رویند چاره ای ندارند جز آن که با خواننده سوئدی که با امید و انرژی می سراید، هم نوا بشوند.