با دیدن اولین عکس او، اولین نکته ای که بذهنم رسید این بود که عجب چهره ی آرامی دارد. آرامشی که در اولین تصویراو دیدم باعث شد که هر عکس و تصویری از او را با دقت و کنجکاوی بیشتری نگاه کنم، ویدئوی مراسم اهدای جایزه اش را با دقت نگاه کردم؛ نه یک بار که چند بار، تمامی حالات و رفتار او از نوعی اعتماد بنفس که بر ستونهایی از یک آرامش درونی استوار است، حکایت می کرد.
حتی به هنگام دریافت بزرگترین جایزه ای که او به عنوان یک زن اولین گیرنده آن بود، نشان از مغلوب شدن هیجان و غوغای این شادی در برابر آرامش درونی او بود.
بعد از دیدن چند باره ویدئوی مراسم اهدای جایزه او به خود گفتم: انگار سالهاست که او چشمانش را شسته و جور دیگری به این جهان پر هیاهو نگاه می کند. دیدن چهره ی او، اولین چیزی که به بیننده منتقل می کند، دلارامی اوست و در روزگاری که دور و اطرافمان پر است از انسانهای آشفته و پریشان احوال، دیدن انسانی چنین آرام، غنیمت بزرگی است.
اخبار مربوط به پروفسور مریم میرزاخانی را مرتب پی گیری می کردم تا اینکه مصاحبه او را با روزنامه گاردین خواندم. او در مصاحبه اش با خبرنگار این روزنامه از خوش شانسی های خود گفته بود. او شانسهای بزرگ زندگی اش را چنین برشمرده بود: پایان جنگ ایران و عراق، امکان رفتن به یک مدرسه خوب، داشتن یک دوست خوب که می توانسته علایق خود را با او در میان بگذارد.
حقیقتا هم صلح، امنیت،و مدرسه خوب که ذهن دانش آموزان را با دانشی ناب آبیاری کند و دوستی که بتوان از علایق خود و دلمشغولی های خود با او حرف زد، بزرگترین هدیه هایی است که کم نیستند کسانی که تا آخر عمر نمی توانند به آن دست پیدا کنند.
مریم در آن مصاحبه گفته است که بدون لذت از نتایج ریاضیات، زندگی سرد و بی حال است؛برای من که همیشه در دور و بر خود کودکانی را دیده بودم که یکی از رنجهای دوران تحصیلشان، درس ریاضی بود.خانواده هایی که برای اینکه کودکانشان درس ریاضی را به خیر و خوشی یاد بگیرند و از امتحانات ریاضی نمره ی خوبی بگیرندو در مرحله اول خود آنها از امتحان ریاضی سربلند بیرون بیایند و جلو فامیل و همسایه، آبرویشان حفظ شود و مشت محکمی به دهان بدخواهان و رقیبان خود زده باشند و بعد دانش آموزان، چه سختی ها کشیدند… شنیدن اینکه زندگی بدون لذت از نتایج ریاضیات، سرد و بی حال است، بسیار قابل تامل است؛ جملاتی که روزها ذهن مرا به خود مشغول کرده بود.
در نهایت بهت و حیرت دیدم که مریم از این نکته سخن به میان آورده که: زیبایی ریاضیات تنها برای آدمهای صبور به نمایش درمی آید.
من بندرت در پیرامون خود فردی را دیده بودم که در رشته ریاضی تحصیل کند و دارای چنین احساسات لطیفی باشد. تجربه من بیشتر حکایت از کم عاطفگی و بی احساسی آنها می کرد. آنها را اغلب شبیه رباط می دیدم و یا شبیه یک ماشین حساب. اما خواندن این جملات به یکباره در مقابل آن تجربه تلخ من، یک علامت سئوال گذاشته.مریم را می بینم که از ریاضیات با جملاتی همچون هیجان اکتشاف و لذت درک، مانند ایستادن بر فراز یک تپه سخن می گوید و یا ریاضی را به یک کوه پیمایی طولانی تشبیه می کند. او تاریخ ریاضیات را شادی آور اعلام می کند، زیرا بر این عقیده است که ریاضیات، چشم اندازی از یک رشته بی پایان پیروزی های اندیشه انسانی را در پیش رو دارد.
تک تک کلمات مریم را به جای یک بار، چندین بار خواندم. زیبایی ریاضیات، هیجان اکتشاف، لذت درک، پیروزی های اندیشه انسانی و…
آنچنان مبهوت این جملات شده ام که انگار منظره زیبایی را به نظاره نشسته ام و در حیرت آن همه زیبایی، در جای خود میخکوب شده ام و در حالی که مسحور این نگاه هستم، به خود می گویم: این همه آشفته حالی و پریشان احوالی، حاصل محرومیت از چنین لذتهایی است؛ حاصل محرومیت از چنین درکی است. حاصل سهم نداشتن در این نگاههای ساده و زلال به زندگی است.