تولد خالق آرش :سیاوش کسرایی

فرزاد حسنی
فرزاد حسنی

» حکایت

“من آن ابرم که می آیم ز دریا

 روانم در به در صحرا به صحرا

 نشان کشتزار تشنه ای کو

 که بارانم که بارانم سراپا ”

تولد سیاوش کسرایی است و تولدش بهانه ای بود برای سر زدن به خانواده او و دیدار با دختر نازنینش “بی بی کسرایی” و ملاقات جالب و غیرمنتظره با همسرش که از وین به سن دیه گو سفر کرده بود.

با بی بی نازنین ساعت ها نشستیم و درباره احوال شاعر گفتگو کردیم از کودکی تا بزرگسالی و تا زمان پرواز ابدی شاعر .

بهانه تولد شاعر بود و از مراسم های تولدی که خانواده برای شاعر در غربت برپا می کردند نیز یاد کردیم . بی بی از محدودیت ها و دشواری های ان زمان می گوید و از روز های خوش گرفتن مراسم تولد برای شاعر و همسرش از پختن غذایی که دوست داشت حرف می زند و از هدایایی که همیشه کتاب بود و سیاوش چنین می خواست.

گفتگوی من با “بی بی ” و همسر محترم سیاوش کسرایی دریچه ای تازه می گشاید به احوال شاعر در غربت وکیفیت زیستن  و سرایش او در خلال سال های پس از هجرت و دشواری هایی که بر اودر تمام این سال ها رفته است .

از این منظر گمان می کنم این گفتگو که به زودی و در آستانه نوروز منتشر خواهم کرد اطلاعات مفیدی را در اختیار دوستداران شعر سیاوش و علاقمندان به شعر فارسی و محققان ادبیات و فرهنگ قرار دهد .

در این نوشتار به صورت مختصر مروری خواهم داشت بر احوال شاعر و بخش های بسیار کوچکی از گفتگوها را نیز در آن گنجانده ام. اما این نوشتار را دیباچه یا پیش درامدی فرض کنید برای شناخت بیشتر سیاوش کسرایی.

 

درباره سیاوش

سیاوش کسرایی متولد۱۳۰۵ در اصفهان است. سن چندانی نداشت که به همراه خانواده به تهران آمد و دوره دبیرستان را در دبیرستان دارلفنون تحصیل می کند. در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران تحصیل کرد و جالب آنکه در دوران تحصیل با خیلی از شخصیت های مهم سیاسی و اجتماعی از جمله داریوش فروهر و داریوش همایون،دکتر مجیدی و دکتر عالیخانی  هم دوره شد و علی رغم دو مسیر متفاوت در زندگی ،دوستی و محبت این دو تا سال های نزدیک به پرواز ادبی هر دو ادامه داشت .

سیاوش کسرایی از نسل اول شاعران رهرو نیما و از جمله جوانانی بود که در دهه ۲۰ به حلقه نیما راه یافتند. او در میان نخستین پیروان نیما که عبارت بودند از منوچهر شیبانی، فریدون توللی، اسماعیل شاهرودی، هوشنگ ابتهاج و مهدی اخوان ثالث، به پایدارترین و وفادارترین فرد شهرت دارد. مرتضی کیوان، هوشنگ ابتهاج و سیاوش کسرائی هر سه از آموختگان مکتب نیما بودند و دوستی و رفاقت میان آنها تا زمان درگذشت کیوان و سیاوش ادامه داشت .

سالهای پس از کودتای 28 مرداد تا انقلاب بهمن 57، سالهای تحمیل انزوا به کسرائی توسط رژیم شاه بود، گرچه او درهمین دوران حماسه “آرش کمانگیر” را ساخت و در آغاز دهه 1350 درباره جنبش چریکی و در غم از کف رفتن شورهای انقلابی در خیابان ها و خانه های تیمی اشعاری ساخت که مجموعه آن، از سوی حزب توده ایران در مهاجرت با نام “به سرخی آتش به طعم دود” منتشر شد.

کسرائی از کوشندگان کانون نویسندگان ایران بود و در کانون از همراهان  جدا نشدنی زنده یاد به آذین. در دوران انقلاب، کسرائی را می توان یگانه شاعر لحظه لحظه های انقلاب دانست. مجموعه شعرهای این دوران او خود تاریخ انقلاب به شعر است. میدان ژاله و تظاهرات تاسوعا و عاشورای سال 57 ، الهام بخش دو شعر بلند کسرائی در همین ارتباط است. او هم در میدان ژاله بود و فاجعه کشتار مردم را به چشم دید و هم در راهپیمائی تاسوعا و عاشورا میدان فوزیه سابق و امام حسین کنونی را تا میدان آزادی پا به پای مردم طی کرد و طرح شعر این راهپیمائی را از حوالی پل چوبی در خیابان انقلاب ریخت.

 

مهاجرت سیاوش

سیاوش کسرایی بعد از یورش دوم به حزب توده مدتی مخفیانه زندگی کرد و سرانجام به کمک همسرش و به همراه خانواده از طریق بلوچستان از ایران خارج شده و به افغانستان رفت و چند سالی در این کشور اقامت کرد.

سیاوش پیش از عبور از مرز ایران و در آستانه رود هیرمند آخرین شعری را که قبل از ترک ایران سروده با عنوان “شب بیداری “را به دوستی می سپارد:

“نازنین، صبح بپا خاسته را

با تو آغازیدن!

با تو از پخش و پریشانی دلها گفتن.

از دهانت سخن سوختگان بشنیدن.

راه رفتن با تو!

غمگسارانه نشستن با تو

چای در خلوت خاموش دو جان، نوشیدن.

گفتنی ها را نا گفته نهادن بر لب

نکته ها زیر نگه پوشیدن.

آسمان تا که نبیند غم چشمان ترا

پرده بر پنجره ها افکندن.

در کنارت ماندن.

در کنارت ماندن.

روز را با تو بشام آوردن.

شب بیداری و دلداری را

با تو پایان بردن! “

 در طول این مدت به فعالیت های نوشتاری و دیدار با شعرا و نویسندگان افغان مشغول بود و تلاش می کرد شرایط دشوار زندگی در غربت را اینگونه طی کند .

به دنبال اخذ پذیرش دانشجویی دو فرزندش و رهسپاری آنها به سوی مسکو و دشواری شرایط زندگی در افغانستان سیاوش کسرایی نیز به همراه همسرش به مسکو رفت . او  از «نسل چهارم» و از آخرین نسل مهاجران ایرانی به اتحاد جماهیر شوروی بود. زندگی در شوروی آن زمان  با دشواری های بسیاری همراه بود .سیاوش   تجربه درونی و رنج روحی خود را در سال های زندگی در شوروی و مسکو در سروده «دلم هوای آفتاب می‌کند» وصف کرده است.

 

زندگی در شوروی

سیاوش کسرایی از نسل چهارمی های مهاجر به شوری بود . نسل چهارم یا “آخرین نسل” شامل رهبران و شمار گسترده ای از کادرها و اعضا جان بدر برده حزب توده ایران و سازمان اکثریت بودند که از بهمن ماه ۱۳۶۱ که این سازمانها مورد پیگیرد قرار گرفتند، تا دو سه سال بعد به شوروی مهاجرت کردند. این موج از چند نظر دارای ویژگی های است که آنها را به معنای واقعی کلمه به “آخرین نسل” تبدیل می کند:

افراد این نسل از فعالان انقلاب ایران بودند که یکی از انقلاب های مهم قرن بیستم به شمار می آید. این انقلابیون چپ گرا اغلب تحصیل کرده و از طبقه متوسط شهری ایران با تحصیلات دانشگاهی یا دانشجو، مهندس و دکتر بودند.

این نسل  دورانی به آنجا گام نهادند که “سوسیالیسم واقعا موجود” پس از مرگ برژنف و در آغاز زمامداری چرنینکو، ظاهرا در اوج استحکام نظامی، اقتصادی، علمی و با تسلط بر یک ششم کشورهای جهان در حال تبدیل شدن به نظامی فراگیر بود.

“آخرین نسل” این بخت را یافت که با یک چشم گریان و یک چشم خندان شاهد زوال نهایی “سوسیالیسم واقعا موجود” باشد و سپس به اروپا مهاجرت کند. این نسل این ویژگی را نیز داشت که عملاً در جریانِ یک مقایسه تجربی و اجتماعی میان نظام‌های سوسیالیستی و سرمایه‌داری غرب قرار گیرد.

این افراد بنا به زمان و نیز مرزی که هنگام ورود به شوروی انتخاب کرده بودند، در شهرهای مینسک، باکو، تاشکند، چارجو و تاشائوز( جمهوری ترکمنستان) اسکان داده شدند. محل‌های مسکونی آنها و نیز همه مکاتبات و زندگی آنها زیر نظر و محاصره کامل ک.گ.ب قرار داشت.

سیاوش کسرایی نیز در سال های زندگی در شوروی مدت های زیادی افسرده زیست و حتی در مقطعی دو ساله موفق نشد دست به قلم ببرد و شعری خلق کند .

اما آنچه که سرنوشت و زندگی این نسل را دگرگون کرد، تحولاتی بود که با روی کار آمدن گورباچف ، آغاز شد.

سیاوش کسرایی یکی از افراد “آخرین نسل” دو سال پیش از مرگ، در قلب مسکو از دریچه‌به بیرون نگاه می‌کند و تجربه درونی و رنج روحی خود را در سروده “دلم هوای آفتاب می‌کند” می فشرد. این سروده بازتاب روح های عذاب دیده چهار نسل ایرانیان در شوروی است که همواره و در همه لحظات زجر، سرخوردگی و هزار درد بی دوا، دلشان به سوی میهن سرمی‌کشید:

ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد

تمام روزهای ماه را

فسرده می نماید و خراب می کند

و من به یادت ای دیار روشنی کنار این دریچه ها

دلم هوای آفتاب می کند

خوشا به آب و آسمان آبی ات

به کوههای سربلند

به دشتهای پر شقایقت به دره های سایه دار

و مردمان سختکوش توده کرده رنج روی رنج

زمین پیر پایدار

هوای توست در سرم

اگر چه این سمند عمر زیر ران ناتوان من

به سوی دیگری شتاب می کند

نه آشنا نه همدمی

نه شانه ای ز دوستی که سر نهی بر آن دمی

تویی و رنج و بیم تو

تویی و بی پناهی عظیم تو

نه شهر و باغ و رود و منظرش

نه خانه ها و کوچه ها نه راه آشناست

نه این زبان گفتگو زبان دلپذیر ماست

تو و هزار درد بی دوا

تو و هزار حرف بی جواب

کجا روی ؟ به هر که رو کنی تو را جواب می کند

چراغ مرد خسته را

کسی نمی فروزد از حضور خویش

کسش به نام و نامه و پیام

نوازشی نمی دهد

اگر چه اشک نیم شب

گهی ثواب می کند

نشسته ام به بزم دوستان و سرخوشم

بگو بخند و شعر و نقل و آفرین و نوش

سخن به هر کلام وشیوهای ز عهد و از یگانگی است

به دوستی، سخن ز جاودانگی ست

امان ز شبرو خیال

امان

چه ها که با من این شکسته خواب می کند

 

مرگ سیاوش

سرانجام بعد از مهاجرت دوباره همسرش به اتریش و فروپاشی شوری و دشواری زندگی پناهندگان در این کشور به اتریش می رود و مدت کوتاهی بعد از ورود و اقامت در این کشور در ۶۹ سالگی پس از عمل جراحی قلب و ابتلا به ذات‌الریه در وین، پایتخت اتریش درگذشت و در «بخش هنرمندان»آرامگاه مرکزی شهر وین به خاک سپرده شد.

مزار سیاوش تا سال ها بعد از مرگش میعادگاه دوستداران اوست .

همسرش مهری سال های سال است که به طور مرتب به مزار سیاوش در وین سر می زند .همسرش می گوید :“سال های اول هر هفته یک بار و در این سال ها هر دو هفته یک بار مرتب به مزار سیاوش سر می زنم و با او صحبت می کنم و در مورد فرزندان سیاوش و حال و احوالشان با او سخن می گویم و گاه صحبت هایم با گله و شکایت همراه است و گاه با شوخی و خبر رساندن از احوال کسانی که سیاوش دوستشان داشت . در تمام این سرزدن ها به مزار سیاوش شاهد نوشته ها و یاداشت هایی از دوستداران سیاوش هستم که اغلب در میان یک پاکت پلاستیکی برای در امان ماندن از برف و باران گذاشته شده و دوستداران سیاوش در ان یادداشت ها و اشعاری برای او نوشته اند . “

شعر سیاوش

سیاوش کسرائی یکی از شاگردان نیما یوشیج بود که به سبک شعر او وفادار ماند. از جمله مجموعه شعرهای به جا مانده از سیاوش کسرائی، می‌توان به مجموعه شعر آوا، آرش کمانگیر، مهره سرخ، در هوای مرغ آمین، هدیه برای خاک، تراشه‌های تبر، خانگی، با دماوند خاموش و خون سیاوش اشاره کرد.سیاوش کسرائی هم چنین از بنیان‌گذاران انجمن ادبی شمع سوخته بود. او سالیان دراز در حزب توده   ایران فعالیت داشت.

اولین شعرنیمایی کسرایی با نام “پس از من شاعری آید” در سال ۱۳۳۰ و در ۲۵ سالگی وی سروده شده است. او شعر نیمایی را در دو حوزه شعر حماسی و شعر سیاسی نیز گسترش داد و منظومه‌های حماسی/اسطوره‌ای “آرش کمانگیر” و “مهره سرخ” را به گنجینه ادبیات معاصر فارسی افزود.

منظومه “آرش کمانگیر” در سال ۱۳۳۸ منتشر شد و کسرایی را به اوج شهرت رساند. چاپ این منظومه در کتاب‌های درسی، بخش‌هایی از این شعر بلند و حماسی را در خاطر میلیون‌ها دانش‌آموزان ایرانی نشاند.

” آری آری زندگی زیباست

زندگی آتش‌گهی دیرنده پابرجاست

گر بیفروزیش، رقص شعله‌اش در هر کران پیداست

ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست

جنگلی هستی تو ای انسان

جنگل ای روییده آزاده

سربلند و سبز باش ای جنگل انسان”

شمس لنگرودی، شاعر، منتقد و نویسنده کتاب “ تاریخ تحلیلی شعر نو” پیش از این  در گفت و گویی با رادیو فردا درباره ویژگی های شعر سیاوش کسرایی گفته است :“صحبت کردن درباره بعضی از شاعران و اساسا بعضی امور چندان راحت  نیست که یک نمونه آن هم سیاوش کسرایی است؛ برای این که سیاوش کسرایی یکی از شاعران موثر در جریان شعر نو  ایران و در  امور سیاسی ایران نیز دست  کم برای سه دهه  در ایران تاثیر گذار بوده است”.

لنگرودی می افزاید:“تاثیر سیاوش کسرایی  بیشتر به سبب محتوای شعرهایش بوده است که در آن سال ها هم بیشترین توجه به محتوا بوده است. اما الان که به شعرهایش نگاه می کنیم می بینیم او حیف شد. چون شاعری با آن استعداد و  صمیمیت در شعرهایش، به خاطر درکی که از شعر داشت و به خاطر عقایدش، کمتر به فرم در زبانش پرداخته است.”

 

سیاوش و سرایش سیاسی

جوانی کسرایی هم‌‌‌زمان با سال‌های پرالتهاب سیاسی در ایران بود. او که در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران درس خوانده بود، بسیار زود به عضویت حزب توده ایران درآمد. این موجب شد که م نشان آرمان‌‌های اجتماعی و سیاسی تا آخرین سال‌های عمر بر پیشانی شعر کسرایی باقی بماند.

کسرایی شعر “هیچ‌کس در خانه خود نیست” را به پاتریس لومومبا و شعر “ویتنامی دیگر” را خطاب به ارنستو چه‌گوارا سروده است. شعر “شهادت شمع” به بابی ساندز، مبارز ایرلندی تقدیم شده که در پی اعتصاب غذا در زندان درگذشت و شعر “هیروشیما” در همدردی با بازماندگان فاجعه انفجار بمب اتمی در این شهر نوشته شده است.او همچنین اشعاری را نیز برای “نلسون ماندلا” مبارز آپارتاید در آفریقای جنوبی و دیگر مبارزان آزاددیخواه نیز سروده است .

کسرایی در همبستگی با زندانیان سیاسی زمان خویش هم‌چون مرتضی کیوان یا خسرو گلسرخی نیز شعر گفته است. شعر “ژاله بر سنگ افتاد” در توصیف راه‌‌پیمایی‌های اعتراضی مردم و شعر “از قرق تا خروس‌خوان” در وصف شب‌های حکومت نظامی، “شعر بهشت‌زهرا” در تشریح خاکسپاری کشته‌شدگان تظاهرات عمومی از جمله شعرهای کسرایی هستند که حساسیت سیاسی او را بازتاب می‌دهند.

“ژاله بر سنگ افتاد خون شد

ژاله چون شد

خون جنون شد

سلطنت زین جنون واژگون شد”

هرچند پرداختن به موضوع‌های سیاسی و انتقاد از شرایط اجتماعی در شعر، سنت برجای مانده از دوران مشروطیت بود، اما منقدان شعر کسرایی همواره از بیراهه رفتن استعداد و ظرفیت‌های شعری او بر اثر وابستگی حزبی و ایدئولوژیک گفته و نوشته‌اند.

لنگرودی  در این خصوص  نشان می کند : “اگر شما محتوا را از شعر سیاوس کسرایی بگیرید شعر او فرو می ریزد اما مجموعه این حرف ها این نیست که او شاعر بدی بوده است. کسرایی شاعر تاثیر گذاری بوده است و برای چندین دهه، پرچم دار شعر سیاسی ایران بوده است اما این اشعار، ارزش تاریخی  پیدا کرده است .”

 

خانواده سیاوش

سیاوش کسرائی صاحب سه فرزند است که اکنون یکی از آنها –مانلی - در روسیه زندگی می کند و مدتی در دانشگاه به تدریس اشتغال داشت و در حال حاضر مدیریت یک آکادمی ورزشی را در روسیه بر عهده دارد . اشرف دختر دیگر سیاوش در حال حاضر ساکن مونترال کانادا است و به روانشناسی اشتغال دارد .بی بی کسرایی دختر ارشد سیاوش کسرایی  نیز این روزها در سن دیه گو زندگی می کند و تلاش دارد با مدیریت وب سایت و صفحه فیس بوک سیاوش کسرایی به نشر آثار وی کمک کند و با شوق فراوان پاسخگوی دوستداران و علاقمندان او از سراسر دنیاست . او همچنین در چند سال اخیر تلاش زیادی برای اجرای صحنه ای منظومه :مهره سرخ” انجام داد و موفق به اجرای صحنه ای ان در آمریکا شد .

 

سیاوش و منظومه آرش

کسرایی اساساً شاعری اجتماعی است. اما در شعرهای او تغزل و تصویر فراوانی به چشم می‏خورد، “ آوا “، نخستین مجموعه شعر “کسرایی” بیشتر حاوی شعرهای وصفی بود. پس از “آوا”، “کسرایی” منظومه “آرش کمانگیر” را سرود . این منظومه با وصفی تغزلی آغاز می شود، اما کم‏کم اوج می‏گیرد و به بیان حماسی گرایشی پیدا می‏کند . در این منظومه، افسانه‏ای باستانی زنده می‏شود و “آرش کمانگیر”، پهلوان دیروز در صحنه زندگی امروز نمایان می‏شود.” کسرایی” برای نشان دادن دوره‏ای از زندگی اجتماعی ما از افسانه‏های باستان سود جسته است . می‏توان او را از این نظر راه گشای منظومه‏های حماسی اجتماعی شعر نو پارسی دانست . تعبیرات و تصویرهای بسیار زیبا و ابداع او در توصیف‏ها و تغزلات از ویژگی های شاعر او به شمار می‏رود که او را از هم‏نسلانش متمایز می‏کند . در شعرهای “سیاوش کسرایی”، امید به زندگی و دل بستن به آرمان‏های انسانی و بشری به چشم می‏خورد . البته این دستاورد کمی برای شاعری مثل “سیاوش کسرایی” نیست .

سیاوش کسرایی” خود در خاطراتش انگیزه سرودن منظومه “آرش کمانگیر” را حفظ غرور ملی می‏داند و پاسخی نمادین به “افراسیاب” که در دوران پادشاهی “منوچهر” در پی این است که غرور ملی ایرانیان را خدشه دار کند تا ایرانیان دیگر در پی این نباشد که دم از ایرانی و غیرت ایرانی بزند ، ایران را چندین سال مورد محاصره قرار می‏دهد تا با تقاضای صلح ، غرور ملی ایرانیان را که از آغاز مردمی غیور و غیرتمند بودند، خدشه دار کند . اما از این میان با پیشنهادی که می‏شود یک تیر انداز به نام “آرش” ،تیری در کمان می‏گذارد و از بالای کوه البرز آن را به آن سوی مرز پیشین ایران و توران می‏اندازد و مرز ایران را گسترش می‏دهد . با پرتاب این تیر و تعیین مرز جنگ تمام می شود و “آرش کمانگیر” که جانش را در این تیر نهاده بود خاکستر می‏شود و با گذشتن از جان، ایران را از زیر سلطه و نابودی نجات می‏دهد . من نیز با سرودن این منظومه خواستم تا نام ایران را برای همیشه زنده و جاویدان نگه دارم .

 

سیاوش و مهره سرخ

 منظومه مهره سرخ آخرین سروده بلند او تبلور شناخت و باور این دوره از حیات هنری شاعر و متکی بر نقد تجربی خود اوست. اگر آرش کمانگیر منظومه ای است که در آن آرمان گرایی نه تنها بر اساطیر و افسانه ها که بر مضامین اسطوره ای نیز استوار است ، که این البته خود به مطلق گرایی در آرمان انجامیده است ، اما در منظومه مهره سرخ کسرایی با وفاداری به آرمان از مطلق گرایی رها می شود و در عین حال با این تلقی از آرمان نیز مرزبندی می کند که آرمانی بودن را عین مطلق پرستی می داند. درون مایه انتقادی این منظومه نسبت به نگرش گذشته به آرمان ، از متن زندگی انسان مشخص و از گرماگرم عرصه کار و پیکار سرچشمه می گیرد. پشتوانه پیام او در مهره سرخ آرزوها و امیدهای برباد رفته ، جان های سوخته ، خون های ریخته ، و فداکاری ها و قهرمانی های در نیمه راه مانده است. تکیه گاه کسرایی در این منظومه هم تجربه تراژیک چند نسل معاصر وی و هم تجربه شخصی خود اوست. کسرایی خود در برآمدی بر مهره سرخ در این باره می گوید: « آرش و سهراب گردانندگان این دو منظومه اگر از یک خون بوده باشند اما هر یک را وظیفه ای دیگر است. آرش با بر جا نهادن گرد تن از سد مرگ بر می جهد و نه جان خود که جان های بی شمار دیگری را می رهاند. اما سهراب نوخاسته ، خیر خواهی است خطر کرده و خطا رفته با خنجری در پهلو ، که دادخواهانه نگران سرانجام داوری بر کار خویشتن است. در جهان واقعیت آرش ها اندکند و سهراب ها بی شمار. در مهره سرخ سخن از خطاهای خطیر نیک خواهانی است که شیفتگی را به جای شناخت در کار می گیرند و اینک تاوان های سنگینی که می بایدشان پرداخت. » در اینجا شاعر بین آگاهی و آرمان گرایی با بی دانشی و مطلق پرستی مرزی صریح و روشن دارد.  این حقیقتی است که داستان رستم و سهراب در تمام دوران حیات هنری کسرایی ذهن او را به خود مشغول داشته است ، اما چرا این بار شاعر این داستان از شاهنامه فردوسی را (البته با بازآفرینی هنرمندانه) برای رساندن پیام خود برمی گزیند ؟ پاسخ به این سئوال در همخوانی مضمون تاریخی این داستان با آن پیام نهفته است. سهراب به عنوان ایفاگر نقش محوری داستان ، قهرمانی زاده و پرورده مطلق ها (مانند آرش کمانگیر) نیست ، سهراب تجلی انبوه انسان های آرمان گرا اما حقیقی در زمانه ما و با همه ضعف ها و قوت ها و تشویش ها و دل واپسی های آنهاست. او در هر گام و هر مرحله از سرنوشت خویش با پدیده های ناشناخته و سئوال های بیشمار روبروست. او و یا آفریننده او (شاعر) تصمیم نمی گیرند تا مطلق ها را درهم شکنند ، بلکه سیر واقعی و چاره ناپذیر زندگی و مرگ او خود شکست مطلق هاست. در مهره سرخ رابطه خیر و شر رابطه ای ساده نیست و عطش کنترل ناپذیر انسان به تشخیص و داوری به سادگی سیراب نمی شود. در زندگی قهرمان مهره سرخ جهان بینی ها پا به پای تغییر جهان تغییر می کنند اما آرمان های انسانی تا زندگی هست باقی می مانند.

 سیاوش کسرایی با منظومه مهره سرخ تولدی دیگر در شعر خود می کند. اما دریغ که این تولد با مرگ شاعر به خاموشی می گراید و مهره سرخ در زندگی هنری او بی همزاد می ماند.