یکی از هنرهای بزرگ در سیاست ایران این است که استثنائات در آن از قواعد بیشتر است، اکثریت قدرت در دست اقلیت است، تبصرهها مهم تر از مواد قانون است، قدرت کابینه سایه از قدرت کابینه اصلی بیشتر است و وزارت اطلاعات تحت نظر تشکیلات موازی وزارت اطلاعات است. همین میشود که جریانهای انحرافی مهمتر و از نظر کمی موثرتر از جریان اصلی است.
در واقع خط اصلی انقلاب و حکومت و قدرت، با اینکه ظاهرا خط غالب است، ولی اکثر مردم از آن منحرف شدهاند. مثلا در زمان آیت الله خمینی از صد نفر رهبران و مدیران حکومت، ۹۵ درصدشان مثل خمینی فکر میکردند، پنج درصد هم منحرف بودند. الآن از صد نفر آدمهای حکومت، پنج نفر به خامنهای اعتقاد دارند و مثل او فکر میکنند، ده درصد از این مدیران مثل احمدی نژاد فکر میکنند و از خط رهبری منحرف هستند، بیست تا سی درصدی از مدیران کشور هم پیرو نظریات و تفکر سیاسی لیبرال منش و عملگرای هاشمی رفسنجانی و جریان اعتدال هستند و آنها خیلی منحرف اند. پانزده بیست درصدی از بدنه تکنوکراسی هم معتقد به اصلاح طلبی است که این گروه از اساس و به شکلی بنیادین از خط رهبری منحرف است. میماند بدنه سکولاری که مدیران ملی گرای کشور هستند و این بدنه نه فقط به رهبری و اعتدال گرایان معتقد نیستند، بلکه با اصلاح طلبان هم مشکل دارند و غالبا به حکومت ملی معتقدند یا بعضی از آنها چپ هستند، برخی نیز سلطنت طلب یا مشروطه خواهاند که این جماعت هم حداکثر جمعا ده درصدی از مدیران کشور را تشکیل میدهند و این گروه از بقیه هم بیشتر منحرف اند. ده درصدی هم از مدیران کشور آدمهای مذهبی هستند که تفکر سیاسی ندارند، به شرع و اخلاق اعتقاد دارند و برایشان خاتمی و روحانی و هاشمی و خامنهای فرقی نمیکند. ولی حتی همینها هم چون اعتقاد به ولایت و خزعبلات این چنین ندارند، آنها هم منحرف اند.
بقیه مدیران کشور هم معمولا اعتقاد سیاسی خاصی ندارند و بیشتر معتقد به تکنوکراسی و عمل به وظیفه شخصی هستند یا اصولا فقط کارشان را میکنند، ولی آنها هم منحرف اند. در واقع بیش از نود درصد مدیران کشور منحرف اند، حالا نه اینکه نود یک عدد سیاسی است که وقتی هیچ آماری نداریم، عدد نود جایگزین ابهامات کمی ما میشود، نه، من حداقل ده پانزده شاهد دارم که آنهایی که خط و ربط حکومتی موازی با رهبر دارند، هیچ وقت بیش از ده درصد جمعیت مدیران و مردم را نتوانستند جذب کنند.
نکته اصلی این است که اصولا حکومت جمهوری اسلامی به شکلی خودش را تعریف کرده که اساسا انسان باشعور نمیتواند به آن معتقد باشد، یا قوانین جمهوری اسلامی به شکلی تنظیم شده که فقط ده تا بیست درصد جامعه میتوانند قانونی رفتار کنند و بقیه جامعه هر کاری بکنند، غیرقانونی میشود. همین هاست که باعث شده جواد آقای نابغه خانواده دالتونها، جوادترین عضو خانواده لاریجانی، گفته است که “در داخل متاسفانه ما نحلههای انحرافی داریم، چه در قسمت جریان اصولگرا و چه در اصلاحات.”
البته جواد حرفهای بامزه زیادی در روزهای گذشته زده. گفته: “امروز میبینیم چیزی که غربیها نشان میدهند زهرمار است، هیچ شیرینی ندارد و تحقیرآمیز است”.
این جملههای لاریجانیها را که میشنوم، به نظرم میآید که در زمان بچگی همیشه دچار “فلفل هراسی” و “شکلات مانیا” بودند. آن از علی لاریجانی که انرژی هستهای را به آب نبات و شکلات تشبیه میکرد، این هم از جواد لاریجانی که دیپلماسی را به شیرینی تشبیه میکند. البته جواد آقا گفته “اعتدالی که نه سیخ بسوزد نه کباب فرصت طلبی است.” بعد هم ادامه داده که “نمیشود با کمی از حق و کمی از باطل، سالاد درست کرد.” بگو با آن حق که فقط میشود قیمه نذری درست کرد، باز خوب است که با باطل میشود استیک درست کرد، خیلی هم خوشمزه میشود. بقول یکی از دوستان میگفت: “من نمیدانم چرا همه چیزهای خوشمزه حرام است.” واقعا چرا؟
کلمههای من، چشمهای شما
این روزها خیلی درباره نوشتههای روزانهام فکر میکنم. چیزی که میشود گفت طنز است یا طنز نیست. و در واقع به نظرم زبانی است گویای اتفاقات روز که من به راحتی مینویسم و به نظرم شما هم به راحتی میخوانید. براساس محاسباتی که من کردم، شاید حدود صد هزار کاربر اینترنتی این مطالب را روزانه میخوانند و یک دهم آنها درباره این نوشتهها واکنش نشان میدهند، گاهی میزان واکنشها بیشتر یا کمتر میشود. بعضی اوقات به این فکر کی کنم که آیا این نوشتهها طنز است، یا طنز نیست. و گاهی فکر میکنم چه اهمیتی دارد که طنز باشد یا نه. مگر نه اینکه من بناست طنز بنویسم که مطالب بهتر خوانده شود. همین میشود که فکر میکنم وقتی با همین فرم مطالب خوانده میشود و خیلی از دوستانم میگویند که « نوشتههایت طنز نیست، ولی خواندنی است» من فکر میکنم کار درست را دارم انجام میدهم.
در واقع من معتقد نیستم که این نوشتهها طنز نیست. دارم روی این نکته کار میکنم که مثلا در آثار مولانا که چندین و چند حکایت طنز وجود دارد، این حکایات در واقع طنز نیست، چرا که داستان طنزی که مولانا روایت کرده پیش از او هم وجود داشته و بیان شاعرانه این حکایات کار مولاناست و این بیان هم الزاما طنز نیست، بلکه یک حکایت اخلاقی است برای ایجاد معرفت و اصلاح اخلاقی، در حالی که تقریبا همه اشعار حافظ و بخش اعظم سعدی و خیام، شوخی با انسان و هستی و زندگی است، به نظرم واژه رند برای حافظ سبک و کوچک است، حافظ طنزگو و طنز فهم و پیچیده در شوخ طبعی است. حافظ زبانش طنز است، طنز برای او یک شیوه بیانی است، و همین زبان است که باعث انتقال آگاهی میشود، فرقی نمیکند که درباره چه چیزی حرف بزند. حتی اگر درباره خدا و شراب و معشوق و ماه رمضان هم حرف بزند، باز هم طنزی است که موجب آگاهی میشود.
با این مقدمات به نظرم طنز یک زبان است، زبانی که در حین بیان آگاهی میبخشد. لزومی ندارد که من شما را از خنده روده بر کنم، البته آن هم خوب است و زیبا، ولی طنز وقتی تبدیل به زبان میشود تفکربرانگیز و زیبا میشود. آدمهایی مثل باستانی پاریزی، سعیدی سیرجانی، کیومرث صابری، نجف دریابندری، سیدحسن حسینی و خیلیهای دیگر این زبان شوخ و شنگ را داشتند و دارم فکر میکنم که اصولا طنز یک زبان است، زبانی که زاویه دید آدم را به موضوعات عوض میکند و بر اهمیت نوعی دیگر دیدن تاکید میکند.
پابرهنگان و مونبلان
البته که از هر چه مارک و برند است حالم بد میشود، نه اینکه خوشم نمیآید که خودنویس مونبلان، یا عطر شانل یا کت فلان و بهمان بپوشم، از قضا هر وقت در بازار از چیزی خیلی خوشم میآید و قیمتش را میپرسم متوجه میشوم که بسیار گران است و بعدا کاشف به عمل میآید که مارک آن کفش یا کلاه یا لباس یا خودکار یک برند معتبر است. ولی به نظرم این وحشتناک احمقانه است که آدم به جای اینکه دنبال کالایی برود، دنبال مارک کالا باشد. اتفاقا همین که کسی میگوید “مارک میپوشه” یعنی دقیقا همین، لباس نمیپوشد، مارک لباس را میپوشد. ولی خودمانیم، استفاده از جنس خوب هم واقعا لذتبخش است. مثلا همین کالاهایی که کشورهای مختلف جهان به احمدی نژاد هدیه دادند. یعنی ببین خودنویس هشتاد هزار دلاری مونبلان که ۸۸ دانه در دنیا تولید شده بود را هدیه دادند به احمدی نژاد که با آن تصمیمی را روی کاغذ بنویسد که دوزار نمیارزد.
بالاخره دنیای سیاست همین است، بخش تشریفات دیپلماسی کارش دادن این هدایاست و غالبا و طبق قانون هم این هدایا را میدهند به موزه دولتی و میگذارند بماند همانجا، فقط یک اسگل عقب مانده مثل دکتر محمود میتواند این هدایا را ببرد خانهاش یا خودنویس ۲۸۰ میلیون تومانی را بفروشد یک و نیم میلیون تومان و پولش را بدهند به فقرا. اصلا فرض میکنیم پولش را هم بدهند به فقرا، اصلا برای چی؟ این هدایا باید سرجایش بماند. دولتی که درآمد حاصل از فروش هدایای هشت سال یک دهم هزینه یک روزش هم نیست، چه مرضی دارد اینها را بفروشد؟ البته اینها را هم نفروخته است و در اوایل تابستان سال ۹۲ تمام این هدایا به پنج کامیون و با حفاظت چهار نفر بر زرهی از ریاست جمهوری منتقل شد به ساختمان لادن و بعد ولنجک. بعدش هم آقای بقایی معاونت جرم و سرقت ریاست جمهوری، اعلام کرد که انتقال این هدایا خبرسازی است و “اساسا جابجایی اموال در مجموعههای دولتی به این راحتیها نیست.” در حالی که ظاهرا نه تنها به این راحتی بوده، بلکه حتی از این هم راحت تر بوده.
همین شده که تازه دیروز بعد از قرنی که نوروز به شنبه افتاده، دکتر محمود، هدایایی را که اصلا از آنها خبر نداشته، تصمیم دارد هدیه کند به موزه امام، بازخوب است که وجود ندارد و هدیه میشود، اگر وجود داشت قرار بود چه بشود. این هدایا ۲۲۸۳ قطعه بود و امیدواریم برگردد به موزههایی که باقی بماند. فکر کن، واقعا این دکتر محمود همان “رضا مارمولک” بود، اگر پس فردا شنیدید که احمدی نژاد سال ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۳ به دلیل جیب بری زندان بوده و تازه معلوم شده، اصلا تعجب نکنید. هر روز بیشتر کشف میشود.
جلوی ترقیات ما را نگیرید
مردم افغان وقتی کسی بدجوری در حال شکوفایی بیش از حد است و کسی میخواهد کنترلش کند، میگویند “میخواهند جلوی ترقیاتش را بگیرند.” و البته ترقیات ما روزبه روز دارد معلوم تر و مشهودتر میشود و اصلا بعید نیست که همین روزها از حد استاندارد ایزو ۲۰۰۹ هم بالاتر برود و بچسبیم به سقف.
یکی از نمایندگان مجلس اعلام کرده که سالانه دویست میلیون لیتر مشروبات الکلی در ایران مصرف میشود. یعنی به عبارتی اگر فرض کنیم که جمعیت بالاتر از پانزده سال کشور که ۷۰.۹ درصد جمعیت است، حدود ۵۵ میلیون نفر هستند، هر ایرانی اعم از زن و مرد، پیر و جوان، روستایی و شهری، حزب اللهی و آدم باشعور، سالانه حدود ۴ لیتر مشروبات الکلی مصرف میکند. و این خودش یک شاهکار مهم است. این آمار در مورد اسرائیل سالانه ۲.۴ لیتر و در ترکیه حدود ۱.۶ لیتر است. نکته مهم این که ایران بیشترین مصرف مشروبات الکلی را در کل دنیای اسلام دارد. البته پیشنهاد میکنیم خالی نخورید، قبل از مصرف گوجه فرنگی قاچ کنید و ماست و خیار درست کنید و بعد از مصرف خودتان را به شدت تکان دهید که گوشت بشود به تنتان.
کلمات توخالی
مدتها بود درباره این موضوع فکر میکردم که چرا وقتی درباره “دشمن” حرف میزنیم، من که میگویم، منظورم چیزی است و شما که میشنوید منظورتان چیزی دیگر است. یا مثلا وقتی از ارزشهای اخلاقی حرف میزنیم، این امت حزب الله ارزشی وقتی حرف از “ارزش” میگویند چیزی را میگویند و آنچه ما میشنویم یک چیز دیگر است. حتی میخواهم بگویم که خیلی مفاهیم که ارزشهای چندان متفاوتی هم ندارند، مثل زمان یا مثلا سرعت یا مثلا اندازه هم برای دو نفر یک معنی ندارد، وقتی یک ایرانی ساکن آمریکا از خانه بزرگ حرف میزند، ایرانی ساکن اروپا برداشتش از بزرگ یک سوم حجم گوینده کلمه است. یا معنی تند و کند، عمیق یا سطحی که قاعدتا نباید تفاوت زیادی داشته باشد، به نظرم متفاوت است.
به همین دلیل است که بسیاری از گفتگوها در فضای مجازی بیهوده است. یعنی کلماتی که گفته میشوند محتوای مشترکی ندارند که گفتگو ما را با هم نزدیک کند. دیوید برلو میگوید “کلمات به تنهایی معنی ندارند، معنا در درون انسان نهفته است.” همین میشود که وقتی من به شما میگوید که بیایید با هم ملاقات کنیم، من حرف از چیزی میزنم که برای شما چیزی دیگر است. حتی توافق بر سر کلمات مشترک هم دشوار است. لابد میخواهید بگوئید اگر اینطوری فکر کنیم که سنگ روز سنگ بند نمیشود. اتفاقا همین است، اگر سنگ روی سنگ بند میشد که الآن خیلی اوضاع رو به راه بود. نمیشود که اینطوری است دیگر.