هفته گذشته فیلم های بسیاری به روی پرده آمد. کم نبودند فیلم هایی که به فروش هایی میلیونی دست یافتند، اما بازندگان هم اندک نبودند. از میان فیلم هایی از چهار گوشه دنیا، ساخته هایی از فیلمسازان نامدار و حتی فعلاً نا آشنا را برگزیده ایم تا لذت دیدار فیلم های خوب را بار دیگر با هم قسمت کنیم….
فیلم های روز سینمای جهان
10000 سال قبل از میلاد مسیح10,000 B.c
کارگردان: رولند امریش. فیلمنامه: رولند امریش، هارالد کلاسر. موسیقی: هارالد بکر، تامس ونکر. مدیر فیلمبرداری: یولی استیگر. تدوین: الکساندر برنر. طراح صحنه: ژان ونسان پوزو. بازیگران: استیون استریت[د له]، کامیلا بل[اولت]، کلیف کرتیس[تیک تیک]، جوئل ویرجل[ناکودو]، بن بادرا[سردار جنگ]، مو زاینال[کارن]، ناتانیل برینگ[باکو]، مونا هاموند[مادر پیر]، مارکو کان[یک چشم]، ریس ریچی[موها]، جوئل فراری[لو کیبو]، عمر شریف[راوی]. 109 دقیقه. محصول 2008 آمریکا، نیوزیلند.
پسر جوانی به نام د له ملقب به “پسر یک ترسو” است، چون پدرش در جوانی دهکده را ترک کرده و هیچ کس جز دوستش تیک تیک علت این کار را نمی داند. سال ها گذشته و اینک د له جوانی برومند شده و موفق می شود در یک مراسم شکار بزرگ ماموت شجاعت خود را ثابت کند. او به پاداش این شجاعت شانس به همسری گرفتن اولت- زیباترین دختر دهکده- را به چنگ می آورد. اما مدتی بعد، گروهی از تجار برده به دهکده حمله کرده و بسیاری- از جمله اولت - را گروگان گرفته و می برند. د له به همراه تیک تیک برای نجات آنها می شتابد، اما تلاش او نافرجام مانده و اولت بار دیگر اسیر می شود. دله می گریزد، اما به او قول می دهد برای نجات وی باز خواهد گشت. د له در طول راه باعث نجات ببری از یک دام می شود و همین کار بعدها زمینه ساز اعتماد قبیله ای از سیاه پوستان به وی و تیک تیک می شود. جنگجویان این قبیله به همراه او و تیک تیک برای نجات اسرا به راه می افتند. مقصد بسیار دور و جایی است که بردگان در حال ساختن هرمی بزرگ برای فرمانروایی خدای گونه هستند و صدها سرباز از این بردگان محافظت می کنند. به نظر می رسد نجات اولت و دیگران کاری ناممکن باشد، اما د له به هیچ وجه قصد بازگشت ندارد…
چرا باید دید؟
اگر فیلم یک میلیون سال قبل از میلاد مسیح[1966، دان چافی با شرکت راکوئل ولش] را دیده و پسندیده باشید، پذیرفتن دست بخت رولند امریش کار سختی نیست.البته از یک فیلم کمپانی همر فیلم انتظار نمی رفت در آن سال ها- که پیشگامان جلوه های ویژه چون ری هری هاوزن تازه پا به میدان گذاشته بودند- پای بندی به تاریخ و جغرافیا و منطق داشته باشند. هدف سرگرمی سازی بود و امروز هم هدف اولیه سینمای آمریکا همین است.
با چنین هدف و بودجه ای بالغ بر 105 میلیون دلار، حداقل باید تماشاگر سرگرم شود. اما چنین نشده است و عایدی 85 میلیون دلاری فیلم در گیشه آمریکا نشان دهنده نقش بر آب شدن تمامی آرزوهای تهیه کنندگان این فیلم است. شاید خود نیز از فرجام کار خویش خبر داشتند و از این رو نمایش کامل خصوصی برای منتقدان قبل از اکران عمومی ترتیب نداده و به نمایش 20 دقیقه آن بسنده کردند. فیلم پر از اشتباهات تاریخی و جغرافیایی-و حتی انتخاب بازیگر، چون بیشترین بازیگران لاتین تبارهاند- است و همه جلوه های ویژه و مخارج تحمیل شده از این رهگذر به خاطر آن بوده که امریش قصه ای درباره قهرمانی باب طبع خویش[برعکس نام قهرمان فیلم- دله- هلد است که در آلمانی می شود قهرمان] و عاشقی وفادار بسازد و بس!
اشتباهات وی آن دقر فاحش است که تماشاگر عادی نیز به حیرت می افتد که مکان وقوع حوادث کجاست؟ لحظه ای در بیابانی بی آب و علف هستیم و دقایقی بعد در جنگلی حاره ای و قبل از ان نیز در کوهستانی پر برف! و از همه بدتر کسالت روایت که حتی از کارهای پر هیجان امریش مانند سرباز همه فن حریف و حتی گودزیلاست. تماشاگر برای رسیدن به نقطه اوج پایانی فیلم باید یک ساعت و نیم صبر کند تا قهرمان در حرکتی اسطوره سازانه! همه این جنگ و ستیز به خاطر یک زن را شورشی علیه خدایگان اعلام کند!!! نچسب ترین وصله به فیلم که خود فیلمنامه نویس و کارگردان نیز آن را چندان جدی نگرفته اند. منتقدان آمریکایی نیز تا جایی که توانسته اند در چند هفته ای که از آغاز نمایش فیلم می گذرد، در مذمّت آن گفته اند. بدیهی است که اطمینان کردن به چنین پروژه ای که بیش از حد متکی به جلوه های ویژه باشد نیز خطاست.
رولند امریش متولد 1955 اشتوتگارت، آلمان غربی است. در کشورش به اسپیلبرگ کوچک شهرت دارد و این شهرت را در اوایل ورودش به هالیوود با فیلم های روز استقلال، دروازه ستارگان و این اواخر پس فردا بسط نیز داده است. دانش آموخته مدرسه سینمایی مونیخ است و در جوانی نقاش و مجسمه ساز هم بوده و با اولین فیلمش در 1984 ورودی خیره کننده و پول ساز به سینما را از سر گذرانده است. نقطه ضعف های کارنامه او گودزیلا[با وجود اقبال تجاری] است و اینک بزرگ ترین گاف وی 10000 سال قبل از میلاد مسیح که گویا قرار است با بازسازی سفر شگفت انگیز[دیگر فیلم علمی تخیلی راکوئل ولش] در سال 2010 تکمیل شود!
ژانر: ماجرایی.
قهرمان تحت تعقیب Hero Wanted
کارگردان: برایان اسمرز. فیلمنامه: چاد لا، اوان لا. موسیقی: کنت بورگومستر. مدیر فیلمبرداری: لری بلنفورد. تدوین: تیم اندرسون. طراح صحنه: کارلوس سیلوا دا سیلوا. بازیگران: کوبا گودینگ جونیور[لیام کیس]، ری لیوتا[کارآگاه تری سابکات]، نورمن ریدوس[سواین]، کیم کوتیس[اسکینر مک گراو]، تامی فلانگان[درک]، جیم اسمارت[ملانی مک کوئین]، کریستا کمپبل[کایلا مک کوئین]، استیون کازلووسکی[لینچ مک گراو]، پل سمپسون[گوردی مک گراو]، تاد جنسن[کارآگاه والا سمک تی]، بن کراس[کازمو جکسون]، گری گرینز[جیل]. 95 دقیقه. محصول 2008 آمریکا.
لیام کیس، سرباز سابق و مامور شهرداری فعلی بعد از نجات دختربچه ای از یک سانحه تبدیل به قهرمان محلی می شود. او که همواره با کابوس از دست دادن همسر خود در یک سانحه اتومبیل دست به گریبان است، مدتی بعد می پذیرد تا با همدستی همکارش و دوستان خلافکار او در سرقت یک بانک شرکت کند. اما سرقت بر خلاف تصور او بدون سانحه پایان نمی یابد و صندوق دار مونثی که لیام را به یاد همسر از دست رفته اش می اندازد، تصادفاً تیر می خورد. این کار سبب خشم لیام شده و تصمیم به انتقام از مسببین این حادثه می گیرد. بعد از کشتن یکی از تبهکاران، باقیمانده گروه به او شک کرده و در صدد کشف ماجرا برمی آیند. همزمان کارآگاه سابکات نیز مامور پرونده قتل می شود. اما تنها کسی که از سوءظن وی به دور است، کسی نیست جز لیام که بار دیگر به خاطر ایستادگی در برابر دزدها به هنگام سرقت و زخمی شدنش نشان قهرمانی دریافت کرده است. بعد از کشته شدن دومین تبهکار به دست لیام، باقیمانده گروه دختر بچه ای را که در همسایگی او سکونت دارد، ربوده و از وی می خواهند تا به ملاقات شان برود. کارآگاه سابکات به وی مشکوک شده، و دوست نزدیکش نیز از لیام می خواهد تا خود را به پلیس معرفی کند. اما لیام که خود را قادر به توضیح ماجرا نزد پلیس نمی داند، برای نجات جان دخترک به سر قرار می رود…
چرا باید دید؟
برایان دلینی اسمرز و برادرش برت از موتورسوارها و بدل کاران بسیار مشهور سینما هستند. برایان از سال 2000 با قسمت دوم ماموریت غیر ممکن دستیار کارگردانی را نیز تجربه کرده و اینک با قهرمان تحت تعقیب کارگردانی را آغاز کرده است. بدیهی نباید از چنین کارگردانی که به شکل تجربی فیلمسازی را یاد گرفته، توقع چندانی داشت. اما زمانی که دو هنرپیشه کم و بیش مشهور و قابل[مخصوصاً ری لیوتا که تجربه کار با کسانی چون جان دال و اسکورسیزی را در کارنامه اش دارد] نقش های اصلی اولین فیلم او را بازی می کنند، حتی اگر بودجه فیلم بیش از 6 میلیون دلار نباشد، انتظار تماشاگر و منتقد برای دیدن یک فیلم تماشایی متوسط افزوده می شود.
اما مشکل از اولین قدم برای ساخت فیلم آغاز می شود، یعنی فیلمنامه که باید ساختمانی بر اساس این پی برافراشته شود. نویسندگان فیلمنامه آدم هایی آشنایی نیستند و زمانی که با گذشت دو یا سه سکانس جز ابهام و آشفتگی نصیب تان نمی شود، پی می برید که خانه از پای بست ویران است. البته سازندگان فیلم می توانند همین ابهام را به مثابه امتیاز به کار بگیرند که عاجز از چنین کاری هستند و در نتیجه زمانی که در میانه فیلم گره ها باز و قصه اندکی وضوح پیدا می کند، همه چیز بیش از اندازه کلیشه ای، تکراری و خسته کننده و قابل حدس می شود. در نتیجه تماشاگری که حتی شاهد صحنه های اکشن باشکوه نیز نبوده، در انتظار درگیری نهایی نمی ماند.
تکلیف روشن است، کوبا گودینگ جونیور که از جری مگوایر تاکنون نتوانسته آن اوج اولیه را تکرار کند، اسیر نقشی نه چندان دلچسب و عاری از ایجاد همدلی می شود و ری لیوتا نیز نمی تواند ذره ای از قدرت بازیگری و حتی فیزیک خود را به نمایش بگذارد. تهیه کننده هم مثل یک پسر خوب، دسپخت جناب اسمرز را یکسره روانه بازار دی وی می کند. اما بین خودمان بماند اگر آدم منصفی پیدا می شد و قبل از کرایه دی وی دی مقداری اطلاعات موثق در اختیار من می گذاشت، شاید هرگز آن را کرایه نمی کردم. شما چطور؟
ژانر: اکشن، جنایی، درام.
مرز(ها) Frontièr(s)
نویسنده و کارگردان: زاویه گنس. موسیقی: ژان پی یر تایب. مدیر فیلمبرداری: لوران باره. تدوین: کارلو ریتزو. طراح صحنه: ژرمن استرلیسکی. بازیگران: کارینا تستا[یاسمین]، آئورلین ویک[الکس]، پاتریک لیگاردس[کارل]، دیوید ساراسینو[تام]، مود فورژه[اوا]، ساموئل لو بین[گوتز]، شمس دمانی[فرید]، آملی دور[کلودیا]، استل له فبره[گیلبرتا]، عادل بن شریف[سامی]، ژوئل له فرانسوا[هانس]، ژان پی یر ژوریس[فون گایسلر]. 108 دقیقه. محصول 2007 فرانسه، سوئیس. نام دیگر: Frontières، Frontier(s).
در اوج درگیری ها و شورشی خیابانی به هنگام انتخابات ریاست جمهوری فرانسه و حضور نماینده ای به شدت دست راستی در میان نامزدها، گروهی از جوانان پس از سرقتی مسلحانه تصمیم به خروج از شهر و عبور از مرز می گیرند. زخمی شدن یکی از جوان ها، باعث می شود تا خواهر او یاسمین به همراه بقیه وی را به بیمارستان برساند. جوان زخمی در بیمارستان می میرد و یاسمین و دیگران می گریزند. دو نفر از اعضای گروهی به همراه پول های سرقت شده قبل از آنان از شهر خارج شده و به سوی مرز می رانند. پس از مدتی، به مهمانخانه ای مرزی رسیده و تصمیم به اطراق می گیرند تا یاسمین و دیگران نیز به آنها بپیوندند. اداره مهمانخانه به عهده دو زن زیبا به نام های گیلبرتا و کلودیا است. زن ها به سرعت خود را به آغوش دو جوان می اندازند و در اوج این کار برادر آنها به همراه مردی دیگر از راه می رسند. ظاهراً هدف آنها گرفتن کیف پر از پول های سرقتی است، اما به زودی مشخص می شود که قصد جان آنها را نیز دارند. دو جوان به دام آنها می افتند و ساعتی بعد یاسمین و دوستش نیز به مهمانخانه می رسند. گیلبرتا و کلودیا آنها را به ساختمانی دیگر در جنب یک خوکدانی هدایت می کنند و به زودی مشخص می شود که آنها نیز پای به تله نهاده اند. خانه به مردی نازیست به نام فون گایسلر تعلق دارد که همه اعضای خانواده اش همچون خود وی خونخوارانی بی ترحم اند و برای یاسمین نیز نقشه های شومی در سر پرورده اند…
چرا باید دید؟
موج تولید فیلم های خون ریز و هراس آور این سوی اقیانوس و حتی سینمای فرانسه را که زمانی به شاعرانگی مشهور بود، اسیر خود کرده است. کسانی هم که از خود اندک استعدادی در آدم کشی روی پرده به نمایش می گذارند، به سرعت به آن سوی آب ها پست می شوند. نوظهورترین شان جناب زاویه گنس است که چند هفته قبل دومین فیلم او را به نام آدم کش مزدور در همین صفحه معرفی کردیم. آدم کش مزدور با فاصله زمانی بسیار اندکی با فیلم اول گنس در آمریکا پخش شد، فیلمی که سبب کشف این استعداد تازه توسط لوک بسون و بعد کاشفان نه چندان فروتن استعدادها در هالیوود شد. گنس فیلم اول خود را با 3 میلیون دلار ساخته و تا جایی که ممکن بوده از هر دلار فیلم برای روان کردن خون در جای جای آن به شکلی دست و دل بازانه استفاده کرده است. تماشاگر فیلم های ترسناک پر از خون و خون ریزی که مجموعه فیلم های اره و یا هتل/ Hostel را دیده و پسندیده باشد، یقیناً با فیلم تنش زیاد[الکساندر آجا، 2003] آشناست. یکی از اولین فیلم های فوق خشونت بار غیر آمریکایی که نمایش آن با محدودیت هایی در برخی کشورها همراه بود و راه آجا را برای رفتن به هالیوود و ساختن تپه ها چشم دارند باز کرد[ نمونه معقول این فیلم ها در سینمای فرانسه فیلم دیگران/ Ils است].
مرز(ها] به تاسی از آن فیلم سرشار از آدرنالین، لبریز از خون، روش های مشمئز کننده و دل غشه آور قصابی آدم هاست. به قول ظرفای عهد قدیم جواب فرانسوی ها به مجموعه اره و جیغ و الی آخر…
اما ارزیابی من این است: فیلمی که مانند تولیدات پورنوگرافیک باید تماشاگر را به اوج برساند. البته نوع تماشاگر چنین محصولی باید فاقد برخی خصایل انسانی و واجد رذایل حیوانی باشد که به یمن بعضی آموزه های دوران پست مدرنیسم نوجوان ها صاحب چنین مشخصاتی هستند. مرز(ها) هر چند قصه اش را به درستی و حتی یافتن منطق و مابه ازای بیرونی و تاریخی روایت می کند[مانند حضور نامزدی دست راستی در انتخابات، خانواده نژاد پرست که به دنبال وارثی شایسته هستند- بهترین بازی فیلم نیز به بازیگر نقش نازی پیر تعلق دارد که اهریمن مجسم است- و یاسمین را برای به دنیا آوردن فرزندی از پسر بزرگ خانواده می خواهند]، اما نمایش این همه کشت و کشتار، سبعیت و فلاکت با هر هدفی که انجام گرفته باشد، جز سردرد و تهوع و بیزاری از نوع بشر چیزی دیگری برای تماشاگر عادی[منظور از نظر روانی است] به دنبال ندارد. نسل پیشین مشاجره هاوارد هاوکز و سام پکین پا را بر سر آدم کشی در برابر دوربین به یاد دارد، کجاس هاوکز تا گنس و همپالکی هایش را ببیند که روی شاعر خشونت را سفید کرده اند!
ژانر: ترسناک، مهیج.
نور خاموش Stellet licht
نویسنده و کارگردان: کارلوس ریگادس. مدیر فیلمبرداری: الکسیس زیب. تدوین: ناتالیا لوپز. طراح صحنه: جراردو تاگل. بازیگران: کورنلیو وال فهر[یوهان]، میریام تووس[استر]، ماریا پانکراتز]، پیتر وال[پدر]، الیزابت فهر[مادر]، یاکوب کلاسن[زاکاریاس]، ایرما تیه سن[سارا]، آلفردو تیه سن[آلفردو]، دانیل تیه سن[دانیل]، اوتگه لوون[اوتگه]، یاکوب لوون[یاکوب]، الیزابت فهر[آنیتا]. 127، 135 و 144 دقیقه. محصول 2007 مکزیک، فرانسه، هلند، آلمان. نام دیگر: Silent Light، Lumière silencieuse، Luz silenciosa. برنده جایزه داوران برای بهترین فیلم از جشنواره برگن، برنده جایزه داوران و نامزد نخل طلای جشنواره کن، برنده هوگوی طلایی بهترنی فیلم از جشنواره شیکاگو، برنده جایزه بهترین فیلمبرداری-بهترین کارگردانی-بهترین صدابرداری و جایزه اول جشنواره هاوانا، برنده جایزه طلایی بهترین فیلم و جایزه نقره بهترین کارگردانی از جشنواره فیلم های آمریکای لاتین، برنده جایزه بهترین فیلمبرداری-جایزه منتقدان برای بهترین فیلم و جایزه اول بهترین فیلم جشنواره لیما، برنده جایزه فیپرشی و بهترین فیلم آمریکای لاتین از جشنواره ریو دو ژانیرو.
یوهان و استر به همراه فرزندان شان زندگی ساکت و آرامی را در چیخواهوا می گذرانند. اما این آرامش به زودی از میان می رود، چون یوهان عاشق زنی دیگر به نام ماریان شده است. یوهان می پندارد سرانجام عشق واقعی زندگی اش را یافته است. یوهان این ماجرا را ابتدا با دوستش زاکاریاس در میان می گذارد. زاکاریس این اتفاق را سرنوشت می داند. اما یوهان که عقیده دارد ”مرد خود سرنوشت اش را می سازد” این موضوع را با پدرش- یک واعظ مسیحی- نیز در میان می گذارد. پدر یوهان این کار را عملی شیطانی و گناه می داند، اما به گونه ای قدری مسلکانه آن را سرنوشتی از پیش مقدر شده می نامند. سرانجام یوهان موضوع را با استر در میان می گذارد. استر دل شکسته به زودی بر اثر بیماری می میرد، اما در مراسم تشیع جنازه او ماریان سر رسیده و با بوسه او استر بار دیگر زندگی را از سر می گیرد…
چرا باید دید؟
سه سال قبل بود که با فیلم نبرد در آسمان کارلوس ریگادس فیلمساز مکزیکی به فهرست سالیانه بهترین های منتقدان فرنگی راه یافت. کسی که در فیلم هایش رابطه جسمانی تمی ثابت بود و ارتباطی تنگاتنگ با مذهب داشت. نبرد در آسمان با وجود قصه غم انگیزش امید را به تماشاگر عرضه می کرد و ساختاری معقول و جذاب داشت که تماشگر را تا پایان با خود همراه می کرد. البته بی پروایی ریگادس در نمایش برهنگی و اعمال جنسی نیز بی تاثیر نبود.
ریگادس دو سال بعد از این فیلم با بودجه ای فقیرانه تر[980 هزار یورو] دست به کار ساختن نور خاموش شد. حاصل کار فیلمی متین تر، زیباتر و دارای بار مذهبی بیشتری است. اما این مزایا نمی تواند تماشاگر آشنا به ریتم تند فیلم های امروزی را با خود همراه کند. نور خاموش برای تماشاگری ساخته شده که پس از تماشای فیلم های طولانی تارکوفسکی دچار هیجان می شود و کسی مانند روبر برسون نزد او پیامبری بی بدیل در عرصه سینماست. نماهای طولانی، گاه بسیار ساکن و بدون حوادث پر حرکت داخل قاب که می تواند صبوری هر کسی را به چالش بطلبد. اما منتقدانی را که از دیدن فیلم که چه عرض کنم، نوارهای حاوی رگبار تصاویر پر سر و صدا خسته شدند وادار به تحسین کند. مخصوصاً اگر دیندار هم باشند!
منتقد مجله تایم فیلم را دارای صحنه هایی درخشان و آکنده از ذکاوت بصری و احساسی خوانده، مانولا دارگیس منتقد نیویورک تایمز نیز آن را یک داستان به ظاهر ساده درباره بخشش، اما دارای تصاویری فوق العاده زیبا با شخصیت هایی که با نوری درونی روشن شده اند تعریف کرده و منتقد مجله لوموند نیز ریگادس را نابغه ای که هر لحظه را مقدس ساخته می نامد.
اما…. نور خاموش که با داستان خود را در میان طلوع و غروبی بازگو می کند، نه به این خاطر که اولین فیلم تولید شده به زبان سخت نا آشنای Plautdietsch[شاخه ای از زبان آلمانی با تاثیراتی از زبان هلندی]است یا فاقد هر گونه جذابیت در قصه؛ بلکه برای همین پیام مذهبی اش و تم تزلزل ایمان[یوهان عشق خود را به ماریان نوعی امتحان الهی می داند] دوست ندارم. پیامی به شدت کهنه، نخ نما، به دور از ضرورت های زمانه و از همین رو کسالت بار و خفه کننده که حتی مقایسه دست و دل بازانه آن با فیلم های ترنس مالیک[فیلمساز مجبوب من] توسط منتقدان ریز و درشت نمی تواند مرا وادار به توصیه تماشای آن کند. یقین دارم کسانی که دو فیلم قبلی ریگادس را نیز دیده اند، با تماشای نور خاموش سخت جا خورده و دستخوش حیرت خواهند شد. سکوت و شاعرانگی نیز ظاهری فیلم نیز در خدمت ایمان آوردن به معجزه انتهایی فیلم است و جز فریب و ریا در آن نمی بینم. در یک کلام: فیلم متعلق به زمانه نیست. نمونه های بهتر را چندین دهه قبل امثال درایر ساخته اند[سکانس پایانی شباهتی فراوان به سکانسی از فیلم کلام دارد].
ژانر: درام.
آقا فیکرت Fikret Bey
کارگردان: سلما کوکسال. فیلمنامه: سلما کوکسال، نجلا آلگان. موسیقی: سلیمان آلنیتمیز. مدیر فیلمبرداری: مصطفی کوشچو. تدوین: اولاش جیهان شیمشک. بازیگران: ارول کسکین[آقا فیکرت]، فوآت اونان[محمت نگهبان]، گوکچه آلگان[زینپ]، متین ارسلان[کمال مهندس]، دنیز کوچاک[مصطفی کارگر]. 94 دقیقه. محصول 2007 ترکیه.
13 اکتبر 1988. یک روز از آخرین سال های زندگی فیکرت ئوزسوی که زمانی از اولین مردان صنعتکار ترکیه بود. او به کارخانه می آید، جایی که به سبب کهولت مدتی آنجا را به چند نفر اجاره داده و به خاطر تاخیر یکی از مستاجران در پرداخت هزینه برق کارخانه در معرض تعطیلی بر اثر قطع برق است. فردا آخرین مهلت پرداخت این بدهی است و فیکرت تصمیم گرفته تا مستاجر خاطی را ملاقات کند. اما مستاجر بر سر کار حاضر نمی شود. فیکرت با نگهبان قدیمی کارخانه بر سر کشته شدن سگ نگهبان کارخانه توسط مامورین شهرداری مشاجره می کند. سپس به یاد پسرش چنگیز می افتد که پنج سال پیش به اجبار جلای وطن کرده است. همسرش بر سر چیزهای جزئی ناسازگاری می کند و کارخانه نیز اندک اندک در حال تبدیل شدن به یک خرابه است. دخترش زینپ به آنجا می آید و ساعتی بعد با گرفتن این قول که فیکرت زودتر به خانه بیاید او را ترک می کند. اما فیکرت قصد بازگشت به خانه را ندارد. ساعت کاری تمام می شود و فکرت و نگهبان کارخانه پس از کمی گپ و گفت با یکی از کارگران، شامی تهیه کرده و می خورند. ساعتی بعد فیکرت بعد از دیدن رویایی از خواب بیدار شده و به محمت می گوید اگر مرد، او را در پای درختی که در حیاط کارخانه کاشته، دفن کند و بعدها نیز اگر خود نیز وفات یافت، وی را در کنار وی به خاک بسپارند….
چرا باید دید؟
کشف هفته گذشته و یکی از بهترین فیلم های مستقلی که تا امروز دیده ام. اولین ساخته آخرین کارگردان سینمای ترکیه سلما کوکسال اهل استانبول که در دانشگاه بوغازایچی و کنسرواتوار دولتی تئاتر و سپس در دانشگاه مرمره سینما خوانده است. کوکسال از سال های آغازین دهه 1990 وارد حرکت تئاتر آوانگارد شده و یکی از موسسین گروه بازیگران تئاتری است. نقش های زیادی را بر صحنه جان بخشیده و نمایش های زیادی از جمله پنجره ای رو به کوچه، هزار و یکشب، رویا، هیس هیس! و بهار شورشی است را با همین گروه به صحنه برده است. جوایز معتبری به چنگ اورده و در فیلم و سریال های زیادی بازی کرده است. اولین فیلم کوتاهی که ساخت رویارویی[2000] نام داشت که در جشنواره داخلی و خارجی زیادی به نمایش در آمد. دومین فیلم کوتاه وی به نام برخورد[2004] نیز جایزه اول جشنواره فیلم کوتاه İfsakرا برد. آقا فیکرت اولین فیلم اوست که تا این لحظه در جشنواره های استانبول، جشنواره بین المللی راه ابرشم و جشنواره مونته ویدئو به نمایش در آمده است.
نزدیک به سه دهه از کودتای ژنرال کنعان ئورن در ترکیه می گذرد، اما زخم های آن زمان هنوز خون چکان است و بعد از سال ها تازه فیلمسازها شروع به ساختن فیلم هایی در این باره و به گونه ای تسویه حساب با این واقعه مهم سیاسی کرده اند. تعدادی از این فیلم ها تاکنوندر همین صفحه معرفی شده، اما به جرات می توانم بگویم که آقا فیکرت به شدت با تمامی آنها فرق دارد. آقا فیکرت قصه یک زندگی است. مردی دل بسته صنعت و کار برای زاد و بوم که در غوغای همین حادثه مجبور به دوری از پسر و تنها وارث واقعی کارخانه ای که زمانی در کشور نمونه بود، شده است. فیکرت ورشکست شده، پیر و بیمار است و در روز13 اکتبر 1988 به خود، کارخانه، پسرش، کودتا، حوادثی که بر سرش آمد، زندگی و مرگ می اندیشد. پشیمانی ها، حسرت ها و رنج ها را به همراه دخترش، نگهبان کارخانه که به گفته او حکم سانچو پانزا را برای دن کیشوت دارد و یک دو تا از کارگران دوره می کند. او در سایه کودتای 12 سپتامبر بسیاری از باورهای خود را از دست داده، ارزش هایی را که زمانی سخت به آن دل بسته بود زیر سوال برده، اما هنوز در وطن خویش مانده است. وطنی که مامورین شهرداری اش به گونه ای خونخوارانه سگ نگهبانش را به اسم سگ ولگرد با گلوله کشته اند. ولی نتوانسته اند ایمان او را به نوشته های روزنامه جمهوریت و آتا تورک که سردیس وی در اتاق مدیر کارخانه قرار دارد، متزلزل کنند. کارخانه برای او و کارگردان حکم کشوری را دارد که در به شکلی فطری سوسیالیسم را طلب می کند. اما موانع فراونند و ره پر خطر…
آقا فیکرت فیلمی زیبا، شاعرانه و دقیق درباره پیری، دوستی، فداکاری و خسران هاست. اما در لایه های زیرین خود تماشاگر را به زیر ذره بین گذاشتن حوادث تاریخی نه چندان دوری فرا می خواند که پس لرزه هایش هنوز جامعه ترکیه را رنج می دهد. درباره این فیلم و موج فیلم هایی که با واقعه کودتای 12 سپتامبر دست به تسویه حساب زده اند بیشتر خواهم نوشت و تلاش خواهم کرد گفت و گویی نیز با کوکسال انجام دهم. تا آن روز تلاش کنید فیلم را ببنید که فیلمی کم ادعا، اما عمیق و جواهری کمیاب است. تماشای بازی ارول کسکین 77 ساله و یکی از بازیگران بزرگ سینمای ترکیه در نقش اصلی فیلم و موسیقی به شدت رمانتیک و تاثیر گذار فیلم نیز می تواند از عوامل موثر برای توصیه اکید آشنایی با آقا فیکرت باشد.
ژانر: درام.
گورستان زیر زمینیCatacombs
کارگردان: تام کوکر، دیوید الیوت. فیلمنامه: تام کوکر، دیوید الیوت. موسیقی: یوشیکی هایاشی. مدیر فیلمبرداری: ماکسیم الکساندر. تدوین: جاش ریفکین. طراح صحنه: کریستین نیکولسکو. بازیگران: شانین سوسامون[ویکتوریا]، آلیسا مور/ پینک[کارولاین]، امیل هاستینا[هنری]، سندی دراگوی[لیاوس]، میهای استانسکو[ژان میشل]، کابرال ایبکا[هوگو]، رادو آندری میکو[نیکو]، کین مانولی[لئون]، دی جی کوستا[دی جی]، تام کوکر[دکتر گیگلز]، اشلی رینز[سوفی]. 100 دقیقه. محصول 2007 آمریکا.
ویکتوریا به دعوت خواهرش کارولاین برای تمدد اعصاب به پاریس می رود. در آپارتمان کارولاین با دوستان او آشنا شده و داستان هایی درباره موجودی خونخوار که در گورستان زیرزمینی پاریس زندگی می کند، می شنود. سپس شب هنگام به همراه آنان به دیسکویی دخمه مانند می روند. این دیسکو که در گوشه ای از همان گورستان دخمه ای پاریس قرار دارد و محلی کم و بیش ممنوعه محسوب می شود. ویکتوریا که از بودن در این مکان خشنود نیست، تصمیم به خروج می گیرد. اما زمانی که به همراه کارولاین قصد خروج از دیسکو را می کنند، در برابر چشمان ویکتوریا خواهرش توسط موجودی ناشناس به قتل می رسد. فرار ویکتوریا بر اثر ترس با حمله پلیس به دیسکو همزمان شده و پس از برخورد سرش با سقف دخمه بیهوش می شود. دقایقی بعد که به هوش می آید، خود را تنها و به دام افتاده در دخمه ای بی انتها و ظلمانی می یابد. او باید همزمان برای نجات خویش از دست قاتلی خونخوار نیز تلاش کند، کاری که چندان هم ساده به نظر نمی رسد. پس از طی مسافتی با پسری به نام ژآن فیلیپ که به نظر می رسد همچون ویکتوریا در دخمه به دام افتاده، روبرو می شود. او نقشه راهروهای این دخمه را در اختیار دارد و ویکتوریا اجباراً با او همراه می شود. در حالی که هیچ کدام قادر به صحبت به زبان دیگری نیست و اعتمادی نیز میان دو نفر شکل نگرفته است. همین امر سبب می شود، بعد از سانحه ای که منجر به شکستن پای ژان فیلیپ می شود، او را تنها گذاشته و بعد از سرقت نقشه وی به تنهایی در صدد خروج از آن مکان ترس انگیز برآید…
چرا باید دید؟
شخصاً تماشای فیلمی درباره گورستان زیرزمینی پاریس برایم به شدت جذاب است. شاید خیلی ها باورشان هم نشود که پایه های عروس شهرهای جهان[بیشتر ساحل دست چپ آن] بر روی شبکه ای از تونل ها و دخمه هایی قرار دارد که در قرن هجدهم برای پذیرایی از اموات بنا شده و بزرگ ترین گورستان زیرزمینی تاریخ است. این گورستان که جسد میلیون ها انسان در آن قرار دارد امروز جزو مکان های توریستی پاریس محسوب می شود. اما در کتاب ها و فیلم های متعددی محل وقوع حوادثی شگرف نیز بوده، که می توان از میان آن ها به کتاب معروف آونگ فوکو[امبرتو اکو] یا قصه کوتاه چلیک آمونتیلادو[ادگار آلن پو] و فیلم های Les Gaspards یا سریال ترسناک ترین مکان های روی زمین [تولید شبکه ABC] اشاره کرد.
اما اولین فیلم دیوید کوکر[طراح قصه های مصور مارول] و دومین فیلم دیوید الیوت[که با فیلم Nothing Sacred و فیلمنامه نگهبان-با بازی کیانو ریوز - شناخته می شود] ربط جدی به این مکان ندارد. همه اینها یک بازی ابلهانه است که از سوی کارولاین[خواهر پتیاره ویکتوریا] برای ترس درمانی خواهر گرامی طراحی و با کمک دوستان مذکر با استفاده از نقاب هراس آور بز در دالان هایی گورستان دخمه ای پاریس اجرا شده است و همین!
البته اگر نقشه معقول بود و اجرا مانند فیلم بازی دیوید فینچر پیش می رفت و جنبه بازی درمانی می یافت، بد نبود. اما مشکل از آنجا آغاز می شود که فیلم در رومانی[بله، نه در پاریس] و دکورهایی کم شباهت به گورستان اصلی با بازیگران غیر فرانسوی فیلمبرداری شده است. پس آنچه برای کسی چون من باقی می ماند سرخوردگی از ندیدن یکی از شگفت انگیزترین مکان های روی زمین به عنوان لوکیشن فیلمی مهیج و از همه بدتر ساخته شدن فیلمی کم رمق و حتی به دور از قراردادهای خاص این گونه-مانند ایجاد هراس از مکان های دربسته/کلایتروفوبیا- و استفاده اندک از بیماری ویکتوریا است. تجربه اول کوکر به مدد عوامل حرفه ای و حضور پینک[بانوی آوازخوان برنده 2 جایزه گرمی] ممکن است بسیاری را به سینما جذب کند، اما بی تردید در نیمه های فیلم فراری خواهد داد. چون از همین عامل جذابیت نیز درست استفاده نشده و تنها در ابتدا و انتهای فیلم ظاهر می شود و شانین سوسامون باید به تنهایی بار سنگین ایجاد هراس و دلهره را بر دوش های نحیف خود بکشد!
اعتراف می کنم که برای دیدن این فیلم بی صبرانه انتظار می کشیدم-بنابه دلایل فوق!- اما یاس غریبی دامن گیرم شد. برای شما حوادث بهتری آرزو می کنم!
ژانر: ترسناک، مهیج.
موبور و موبور تر Blonde and Blonder
کارگردان: دین همیلتون. فیلمنامه: رولف کانفسکی، گری اندرسون، دین همیلتون بر اساس داستانی از رولف کانفسکی و اریک پارکینسون. مدیر فیلمبرداری: سی. کیم مایلز. تدوین: استن کول. طراح صحنه: ریک ویتفیلد. بازیگران: پاملا اندرسون[دی تویدل]، دنیس ریچاردز[داون سنت دام]، امانوئل وژیه[کت/The Cat]، مگان اوری[کیت/The Kit]، جوی آرسکو[مامور کمپبل]، گری چالک[مامور گاردینا]، جی برازیو[لویی رامولی]، کوین فارلی[لئو]، جان فارلی[سوان]. 95 دقیقه. محصول 2007 کانادا.
دی و داون دو زن مو بور زیبا، ولی احمق که در همسایگی یکدیگر زندگی می کند- بی خبر از هم!- در پی سانحه ای که از علاقه مفرط هر دو به خلبان شدن ناشی شده، با همدیگر دوست می شوند. وقتی داون برای اولین بار به خانه دی پای می گذارد، هر دو از علاقمندی های خود و شغل های پیشین شان صحبت به میان می آورند. داون عاشق بازیگری خرده پاست و دی عاشق لاک پشت خانگی اش و رقصیدن، اما هیچ کدام تاکنون موفق به در آغوش گرفتن محبوب نشده اند. آن دو پس از دیدن آگهی استخدام رقصنده در یک کلوب، برای یافتن کار به آنجا می روند. این اتفاق همزمان می شود با استخدام دو زن آدم کش به نام های کت و کیت برای از میان بردن صاحب کلوب که در تحت حفاظت پلیس قرار دارد و باید در دادگاه علیه تبهکاران شهادت دهد. صاحب کلوب به قتل می رسد و دی و داون که پی به ماجرا برده اند می گریزند. همین کار و همزمانی ورود آنها و قاتل به اتاق مدیر کلوب سبب می شود تا مامورین آنها را قاتلین مدیر کلوب قلمداد کرده و به تعقیب آن دو برخیزند. اما دی و داون بی هیچ حادثه ای به خانه می رسند و خود را با نمایندگان بی دست و پای تبهکاران که آن دو را به جای کیت و کت فرض کرده اند، روبرو می شوند. آنها 250 هزار دلار پول با دستوراتی برای از میان برداشتن هدفی دیگر- صاحب هتل/کازینویی مجلل- در اختیار دی و داون می گذارند. آنها که دستورات را اشتباه فهمیده اند، برای انجام آنها به راه می افتند. اما کت و کیت قصد ندارند تا شهرت و دستمزد خود را از دست بدهند…
چرا باید دید؟
در فرهنگ آمریکایی موبور مترادف است با احمق و کودن[dummy] که می شود نام فیلم را همان خنگ و خنگ تر-نسخه مونث- ترجمه کرد. یک کمدی 8 میلیون دلاری[پر خرج برا سینمای کانادا] که قرار است با تکیه بر جذابیت ها و پستی و بلندی های اندام پاملا اندرسون و دنیس ویلیامز رزق حلال مشتی آدم چشم ناپاک را با سکانداری دین همیلتون از جیب تماشاگر چشم ناپاک تر از خودشان بیرون بکشد!
اما به حول قوه الهی!!! [ببخشید، کمی ادبیات آخوندی به حوزه کاری ما راه یافت.] تماشاگران این دو ضعیفه را قابل ندانسته و دلارهای خود ارزانی دید زدن پر و پاچه و سینه آنها نفرموده اند[فقط 42 هزار دلار درآمد، باور می کنید]. باور کنید به همین سادگی است!
موبور و موبور تر یک کمدی اشتباهات است. با همه کلیشه های این گونه که حتی تیتراژ انیمشن خود را از پیشینیان دهه 1960 و 70 خود تقلید کرده است. البته بی انصافی است اگر نگوییم چند شوخی دست دوم را خوب تعریف می کند که برای نجات فیلم و تماشاگر از رخوت کافی نیست. کافی است به جمله منتقد سایت DVD Talk review درباره فیلم دقت کنید: [Boy, this is the last time I listen to my penis for movie selection advice].
دین همیلتون متولد 1961 ویندسور، اونتاریو است. سابقه ای طولانی و معقول در نوشتن، بازی و تولید و کارگردانی فیلم های تلویزیونی دارد و شهرت خود را میدون فیلم تلویزیونی سرنوشت برادران[1995] است که دو جایزه نیز برای ساختن آن از جشنواره های شیکاگو و سانتا کلاریتا نصیبش شده است. ارزو می کنم فیلم سینمایی بعدی اش Havana Heat اثر تماشایی تر و جدی تری باشد، اما برای آشنا شدن با او موبور و موبورتر گزینه چندان مناسبی نیست!
ژانر: کمدی.