حرف روز

نویسنده
شیوا فرهمند راد

» تاریخچه ی اعترافات در دنیا در ۱۰۰ سال اخیر

اعتراف یا پذیرش مرگ؟

ماجرای اعترافات و اقرار به عمل نکرده یا باور نا داشته، بحث امروز و کلام دیروز نیست. بل قدمتی طولانی در تاریخ بشریت دارد. از دیر باز حکام برای حفظ قدرت بیشینه، معترضین و دیگر اندیشان را وادار به اعتراف در برابر مردم می کردند تا به گونه ای فضای فکری حاکم جامعه را در کنترل خود بگیرند. این ماجرای اعترافات البته تنها خاص سیاسیون و فعالین مدنی نمی شد، در واقع این سناریوی تکراری از بسیاری از هنرمندان و شعرا و نویسندگان هم قربانی گرفته. مشهورترینشان گالیله ی ایتلیایی. در ایران نیز نویسندگان و هنرمندانی چون غلامحسین ساعدی و احسان طبری پای میز اعترافات نشسته اند. در این نوشتار نگاهی اجمالی داشته ایم به سابقه ی اعترافات در دنیا و پیشینه ی اعترافات تلوزیونی در ایران، از زمان ساعدی تا ابطحی…

بودن یا نبودن، مسأله این است

واداشتن زندانی به “اعتراف” و “توبه” زیر شکنجه شاید قدمتی به اندازه‌ی تاریخ جامعه‌ی انسانی داشته‌باشد. سده‌های میانی و دوران فعالیت دادگاه‌های تفتیش عقاید مسیحی (انکیزیسیون Inquisition) را نیز شاید بتوان اوج رواج این روش‌ها به شمار آورد. از همین دوران است که ما با سرگذشت جوردانو برونو و گالیلئو گالیلئی آشنا هستیم. هر دو با پژوهش‌های اخترشناسی می‌دانستند که زمین مرکز هستی نیست و بر گرد خورشید می‌گردد. کلیسائیان (تا همین صده‌ی گذشته) می‌گفتند که خورشید بر گرد زمین می‌گردد و از این رو نخست برونو را در سال ۱۶۰۰ و سپس گالیلئی را در سال ۱۶۳۲ در محضر پاپ به توبه و برائت‌جستن از گفته‌های کفرآمیز فرا خواندند. برونو سر فرود نیاورد و تن به آتش نادانان سپرد، اما گالیلئی “توبه” کرد و جان به‌در برد.

 


جنجال بزرگ بعدی ِ “اعتراف” گرفتن از زندانیان و دادگاه‌های نمایشی را، استالین و همکارانش در دهه‌ی ۱۹۳۰ در اتحاد شوروی سابق به‌راه انداختند. در طول آن بازجوئی‌ها و دادگاه‌ها بهترین اعضای حزب کمونیست و دانشمندان و پژوهشگران و نویسندگان را زیر شکنجه و به بهانه‌ی این که با “اعتراف” خود به کشور و حزب و انقلاب و شخص استالین خدمت می‌کنند، مجبور کردند که به گناهان ناکرده‌ای اعتراف کنند تا سپس اعدام شوند یا در اردوگاه‌های سیبری جان دهند.

اما سود جستن از تلویزیون برای نشان دادن اعتراف و توبه‌ی زندانی به همگان، بیش از ۵۰ سال سابقه ندارد. نخستین بار در ایالات متحده امریکا بود که بازپرسی از متهمان و قربانیان “مک‌کارتیسم” را در مجلس سنا با تلویزیون در سطح کشور نشان دادند. بیست سال پس از آن، در دهه‌ی ۱۳۵۰ و به برکت گسترش شبکه‌ی تلویزیونی در ایران، اکنون نوبت پرویز ثابتی، “مقام امنیتی” بلندآوازه‌ی ساواک شاهنشاهی بود که هر جنبنده‌ای را که جرئت نفس کشیدن داشت پای “مصاحبه”ها، “اعتراف”ها، و “توبه”های تلویزیونی بکشاند: از پرویز نیکخواه سوپر انقلابی و غلامحسین ساعدی نمایشنامه‌نویس، تا پرویز قلیچ‌خانی فوتبالیست و عباس میلانی دانشجوی تازه از خارج برگشته و کوروش لاشائی، تا چریک‌ها و مجاهدینی که بخت یاریشان نمی‌کرد، کپسول سیانوری که زیر زبان داشتند عمل نمی‌کرد، زنده به چنگ ساواک می‌افتادند، زیر شکنجه هم جان نمی‌دادند، و برخی‌شان در برابر دوربین تلویزیون نشانده می‌شدند. برنامه‌های تلویزیونی ایران در سال‌های ۱۳۵۴ تا ۵۶ پر از این “نمایشنامه”ها بود.

و شگفت نیست که شیخانی که دستگاه ساواک شاهنشاهی را به ارث بردند، نیز، به‌زودی همین روش را به‌کار گرفتند: اعضای گروه فرقان که در سال‌های ۱۳۵۸ و ۵۹ اشخاص بلندپایه‌ای چون مرتضی مطهری را ترور کردند، از نخستین “بازیگران” اعتراف‌های سیمای جمهوری اسلامی بودند. در پی رأی مجلس شورای ملی در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ به عدم کفایت ابوالحسن بنی‌صدر، نخستین رئیس جمهوری ایران، و سپس فرار او از کشور، نوبت به سودابه صدیفی مشاور بنی‌صدر، و احمد غضنفرپور رئیس و بنیان‌گذار “دفتر هماهنگی‌های مردم و رئیس جمهور” رسید. “اعترافات” غضنفرپور روز دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۶۰ از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد. سپس نوبت به اعضای سازمان مجاهدین خلق رسید که در همان ۳۰ خرداد دست به شورشی خونین در خیابان‌ها زده‌بودند. دستگیرشده‌ها را از بزرگ و کوچک، در گروه‌های بزرگ و کوچک پای دوربین شگفت‌انگیز اعتراف‌گیری تلویزیونی نشاندند، یا در حسینه‌های زندان‌ها توبه‌های آنان را برای دیگر زندانیان نمایش دادند. اکنون ماشین جهنمی “تواب‌سازی” سید اسدالله لاجوردی و دیگر جلادان شکنجه‌گاه‌های جمهوری اسلامی به‌کار افتاده‌بود. اعتراف‌های تلویزیونی دامن گروه‌های چپ همچون چریک‌های فدائی اقلیت، پیکار، و دیگران را هم گرفت.

دو ماه پس از “اعترافات” غضنفرپور، آیت‌الله شریعتمداری، یکی از بزرگ‌ترین عالمان دینی و مراجع وقت، در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱ بر صفحه‌ی تلویزیون ظاهر شد و از شرکت در طراحی یک کودتا ابراز پشیمانی کرد، و سپس عاملان “کودتا”، یعنی احمد عباسی داماد شریعتمداری، صادق قطب‌زاده (که در “پرواز انقلاب” از پاریس به تهران در کنار آقای خمینی نشسته‌بود، چندی رئیس همین سیمای جمهوری اسلامی، و چندی وزیر امور خارجه بود)، و چند تن دیگر با سر و روئی نزار و ژولیده در برابر دوربین نشستند، “اعتراف” کردند و بسیاری‌شان، از جمله قطب‌زاده، چندی بعد اعدام شدند.

سالی پس از آن، در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۲ نوبت به رهبران حزب توده ایران رسید تا آنان نیز شکنجه‌شده، خسته و پژمرده و غمگین، در برابر دوربین بنشینند و به جاسوسی و تلاش برای براندازی جمهوری اسلامی “اعتراف” کنند. احسان طبری را که در خرداد ۱۳۶۰ در سیمای جمهوری اسلامی در برابر عبدالکریم سروش و مصباح یزدی از مارکسیسم و ماتریالیسم دیالکتیک دفاع کرده‌بود، در آبان‌ماه ۱۳۶۲ با ریش و چهره‌ای نزار در همان سیمای جمهوری اسلامی نشان دادند که این بار از “الحاد توبه” می‌کرد و “اعتراف” به اسلام آوردن می‌کرد.

و چنین بود که مهدی بازرگان، نخستین نخست‌وزیر پس از انقلاب و منتصب از سوی آقای خمینی، و نماینده‌ی نخستین مجلس شورای پس از انقلاب، در پایان دوران نمایندگیش در مجلس گفت: «… تا دو روز دیگر عمر نخستین مجلس شورای اسلامی که این‌جانب عضو آن بودم و از مزایای این عضویت، از جمله [از] مصونیت پارلمانی برخوردار بودم به پایان می‌رسد. از پس‌فردا من نیز مانند بقیه موکّلینم قابل تعقیب و بازداشت و تأدیب هستم. به همین دلیل نیز با استفاده از فرصتی که رئیس مجلس در اختیار بنده گذاشته‌اند می‌خواهم به اطّلاع برسانم که اگر در روزهای بعد شاهد گردیدید که بنده را بازداشت کردند و بعد با تبلیغات و سر و صدا اعلام نمودند که بنده جهت بعضی توضیحات و روشن نمودن حقایق در تلویزیون ظاهر خواهم شد و در صورتی که دیدید آن شخص حرف‌هایی غیر از سخنان دیروز و امروز می‌زند و مثل طوطی مطالبی را تکرار می‌کند، بدانید و آگاه باشید که آن فرد مهدی بازرگان نیست»! [روزنامه جمهوری اسلامی، ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۳]

و البته در دوره‌های بعدی انتخابات مجلس شورا، شورای نگهبان صلاحیت مهندس بازرگان را برای نمایندگی مجلس تأیید نکرد! در ۲۵ سالی که از سخنان بازرگان می‌گذرد “اعترافات” تلویزیونی و دادگاه‌های نمایشی همواره ادامه داشته‌است و امنیت‌چی‌های جمهوری اسلامی شخصیت‌هایی گوناگون، از فعالان اجتماعی و سیاسی تا روزنامه‌نگاران و وبلاگ‌نویسان و مسافرانی را که از خارج به ایران آمده‌اند، زیر شکنجه به نشستن در برابر دوربین وادار کرده‌اند. آنان اکنون آموخته‌اند که به‌جای زندانیانی افسرده و ژولیده که آثار شکنجه بر سیمایشان هویداست، طعمه‌هایشان را سر حال و در اتاقی با مبلمان دلپذیر و گلدان و گل و گیاه نشان دهند. دادن فهرستی از کسانی که جمهوری اسلامی در طول زندگی سی‌ساله‌اش برای توبه و اعتراف در برابر دوربین تلویزیون نشانده، بیرون از توان من است و به گمانم عده‌شان سر به بیش از هزار  بزند. آن‌چه می‌خواهم بدان بپردازم، گزینش راه زندانی در برابر اجبار مصاحبه‌ی تلویزیونی‌ست.

محمدعلی ابطحی یکی از تازه‌ترین “معترفان” تلویزیونی، دو سال پیش در ۳۰ تیر ۱۳۸۶ در وبلاگش در باره اعترافات تلویزیونی نوشت: «[…] همه خوشحالند. حکومت تصور می کند که مردم قانع شده‌اند و خوشحال است. زندانیان خوشحالند که زمینه‌ی آزادی‌شان فراهم می‌شود و نیز می‌دانند که بعد از آزادی حرف‌های دیگری می‌زنند. مردم هم می‌دانند که این اعترافات در زندان بوده و طبعاً از روی اجبار. خلاصه همه خوشحالند. این هم نگاه مثبت به این پدیده‌ی منفی اعترافات داخل زندان.»

 

من اما درباره‌ی خوشحال بودن زندانی پس از اعتراف تلویزیونی تردید دارم. ماجرا تنها این است:

” بودن، یا نبودن؟ “ باقرزاده درباره‌ی بسیاری از آن “توابان” راست می‌گفت. بسیاری از آنان را بعد از توبه و اعتراف اعدام کردند، و بسیاری‌شان باقی زندگی را با عذاب وجدان و ناراحتی‌های روحی به‌سر بردند و می‌برند. گالیلئی هم ده سالی را که پس از توبه‌اش زنده بود، در حبس خانگی، با چشمانی که به‌کلی نابینا شد، و با درد و رنج بسیار به‌سر برد. احسان طبری همواره می‌ترسید از سرنوشت یک فرزانه‌ی رومی که در هفتادوپنج سالگی در سیاهچال‌اش انداختند و رنج‌ها دادندش و او پیوسته مرگ را آرزو می‌کرد، اما این مرگ رهایی‌بخش بسیار دیر و در نودوپنج سالگی به سراغش آمد.

حال آیا جوردانو برونو راه درست را بر نگزید؟ آیا سخن باقرزاده درباره‌ی احسان طبری هم درست نیست؟ مبارزان و رزمندگان دهه‌ی ۱۳۵۰ این راه را برگزیده‌بودند – راه مردن و اعتراف نکردن و توبه نکردن. تورج حیدری بیگوند یکی از شایسته‌‌ترین دانشجویان دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف) و یکی از مغزهای متفکر چریک‌های فدائی خلق، که به نتایج فکری تازه‌ای رسیده‌بود و کتاب جالبی نوشته‌بود، فقط برای آن جان داد که در خیابان احساس کرد که شاید یک مأمور ساواک دارد به‌سوی او می‌آید، و کپسول سیانوری را که زیر زبان داشت، جوید. خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان راه توبه نکردن، راه مرگ را برگزیدند، اما هم‌پرونده‌ای‌هایشان  توبه کردند. ابوتراب باقرزاده را در ۱۷ بهمن ۱۳۶۱ به زندان انداختند و چندی بعد به راهی که خود توصیه می‌کرد رفت: صورتش را با تمام نیرو به تیزی نبش دیواری کوبید و یکی از انگشت‌شمار رهبران حزب بود که نتوانستند در برابر دوربین جادوئی اعتراف‌گیری بنشانندش. او را هم در تابستان سیاه ۱۳۶۷ اعدام کردند.

اما آیا می‌توان این راه و روش را در هر زمان و هر شرایطی به هر کسی توصیه کرد؟ اکنون با صدها “اعترافاتی” که در طول سال‌ها از سیمای جمهوری اسلامی پخش شده، اکنون که مردم شعار می‌دهند “شکنجه، اعتراف، دیگر اثر ندارد!“، آیا بهتر همان نیست که ابطحی و عطریان‌فر و دیگران به‌جای انتخاب مرگ، همه و هر چه بیشتر در این نمایش‌های آبروباخته شرکت کنند تا نمایش‌ها را آبروباخته‌ترشان کنند؟ آیا بهتر نیست که از این پس همه به‌محض ورود به زندان برای اعتراف تلویزیونی داوطلب شوند؟

  پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، هنگامی که سازمان افسران حزب توده ایران لو رفت، نورالدین کیانوری معتقد بود که حال که گروهی را دستگیر کرده‌اند، بهتر است که افراد هر چه بیش‌تری دستگیر شوند، زیرا هر چه بیش‌تر دستگیر شوند، احتمال اعدام آنان کم‌تر است. سپس رهنمود داد که همه در زندان‌ها توبه کنند و “نفرت‌نامه” بنویسند تا هم زشتی نفرت‌نامه‌نویسی از میان برود و هم عده‌ی بیش‌تری زنده از زندان‌ها بیرون آیند. اما خسرو روزبه و کسانی دیگر خواستار پایداری بودند و این فکرها را سخت نکوهش کردند. وارطان سالاخانیان (نازلی ِ شعر شاملو) “سخن نگفت”، کسان دیگری نیز سخن نگفتند و زیر شکنجه کشته‌شدند.

[…] نازلی سخن نگفت
نازلی ستاره بود
یک دم درین ظُلام درخشید و جَست و رفت…
نازلی سخن نگفت
نازلی بنفشه بود
گل داد و
مژده داد: “زمستان شکست!”
و
رفت…

به واقع، اندیشه‌ی کیانوری ۵۵ سال پیش نادرست بود و اکنون درست است؟

اما چرا کار دشمن را آسان کنیم و او از پیش بداند که از این پس همه برای اعتراف تلویزیونی داوطلب خواهند شد؟ آیا بهتر همان نیست که دشمن را در برابر تنوع تصمیم و رفتار آزادانه‌ی انسان‌های گوناگون سردرگم کنیم؟
من اگر بودم چه می‌کردم؟ نمی‌دانم. آیا هنوز دیوارهایی با نبش تیز در زندان‌های جمهوری اسلامی هست؟

منبع: ایران امروز- تلخیص : روز