وغ وغ ساهاب اسفندیاریه

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

وغ وغ ساهاب شیوه شعر گفتن و طنز گفتن صادق هدایت بود که شصت سال از مرگش می گذرد، اتفاقا مرگ او مصادف شد با استعفای رحیم مشائی، اینکه این دو تا هر دو با مصرف بی رویه گاز معمولی و اشک آور ارتباط دارد، ما خبری نداریم. اگر کسی خبردار شد به ما هم خبر بدهد.

 

یک آقایی بود به اسم اسفندیار

که درآورد از روزگار آقا محمود دمار

اسم کاملش هست اسفندیار رحیم مشائی

که باید اثرش را مشاهده فرمود در هر جائی

در ترکیه می رود در سالن رقص عربی

تا مقادیر معتنابهی ببرد طربی

از آن طرف پیشبینی هایش توپ است مثل نوسترآداموس

چون همه آنها را از یک رمال هندی شنیده در مقابل یک بوس

یک معاون است در امورات استراتژیک و پلتیک

که نظر دارد در امام زمان و پلسازی و استتیک و تولید لاستیک

هم سوسیالیست، هم صهیونیست، هم یک چیزی بین مجاهد و کمونیست

آخرش هم کسی نفهمید این مستر بین واقعا کیست

اولندش می خواست اسرائیل را روی سرشان خراب کند

و از این طریق دل آقا را مقدار زیادی آب کند

دومندش تصمیات فرمود که بگوید ای ملت اسرائیل عزیز

و با گفتن این جمله زیر پایش پوست موز افتاد و خوردش لیز

سومندش رفیق شدند با خانم هدیه تهرانی

و با هم اخذ فرمودند چندین عکس آنچنانی

حالا صندلی چسبیده بود به آن خانم یا بود پی هوتوشاپ

هر کسی دیگر از این کارها کرده بود می خورد زمین شاتالاپ

چهارمندش ایرانیان خارج از کشور را بردند به یک کنفرانس

البته در موقع تعطیلات که به فرانسه می شود وکانس

وکانس همان ویک اند است، اوکی؟ دو یو اندراستاند؟

بالاخره در این جور وغ وغ ساهاب می شود چارکلوم خارجی چپاند

آخرندش سخنرانی فرمود آقا رحیم درباره مکتب ایرانیت

و توفانی عظیم کشتی مملکت را انداخت به وضعیت بحرانیت

البته بحرانیت در این بیت نیست درست

ولی بخاطر قافیه ارسال شد از طریق پست

 

رحیم مشائی فرمود:

ایهاالناس بیایید که ما پریدیم وسط صحنه

محمودنا شیخ عطار و ما بوسعید مهنه

صحنه با مهنه نیست هم قافیه

ولی از نظر شنوایی مشکلی نیست و کافیه

مکتب ایرانیت یعنی چفیه ببندی دور منشور کوروش

که یکهو آقا دستور فرمودند کجا داری می ری؟ هش!

جنگ مغلوبه شد بین علی مطهری و اسفندیار

جنگاوران ساندیسیدند و این گفت برو بابا تو وردار بیار

ایرانیت یعنی برگزاری نوروز در نیویورک و مانهاتان

در عوض زنجیر زنی در تخت جمشید و اطراف آن

ایرانیت یعنی چهارشنبه سوری بریم نماز جمعه

و به جای دیوان حافظ و بوستان سعدی بخوانیم شرح لمعه

فقد رایت ایرانیتی بالقونفرانس الناسا

کثیرتی اخوانی و اخواتی یتداخل وری های کلاسا

والکمرا یتصورونی زرتی و زرتی

البرزیدنت یقول چرتی و پرتی

فرد اهل الشباب افزونی الحراره فی القلب

و یدین البرزیدنت گرفتی فی الهند و الماچ چلب چلب

و یک مشاور بدو بدو منشور کوروش بیاوردی

هل تکذبان ایرانیتی کدوم الاغ هر چندی

ایرانیت یعنی همان قوروش الکبیر

با چفیه و عقال و دویست و سی متر تکبیر

با مکتب ایرانیت خلق الله را در یوروپ و ینگه دنیا بیرون بیاوریم از ضلالت و گمراهی

تا از اینکه نجات پیدا کردند بشوند خوشحال و بکشند از ته دل آهی

هر چه راجر و فیلیپ باشد بشود سهراب و میثم و یاسر

سهراب را در خیابان مقتول نموده و نوشدارو فراموش بشود از خاطر

ایرانیت یعنی کاراکاس بشود مرکز استان اصفهان

و اصفهانی ها همگی مهاجرت کنند به بلاد لهستان

 

وقتی اسفندیار استعفا داد

یک دفعه جراید و فیس بوک و سایر جاهای مهم یعنی کلا همه جا

خبرش را دادند که اسفندیار داده استعفا

چون که خیلی مکتب ایرانیت در او جوش زده بود

واسه همین دم دفتر رئیس جمهور یک تابلوی “ آماده فروش” زده بود

بعد تشکیل داد هفت تا حزب که فقط اسم داشت

تا بشود رئیس جمهوری که از رمال هندی یک طلسم داشت

طلسم او قلب محمود را قفلیده بود

در یک آینه، بختش را دم تخت او دیده بود

یک روز بعد شایع شد که می خواهند اسفندیار را بکنند توی هلفدونی

که مقادیری محبوبیت پیدا کند در مملکت در رقابت با قالیباف و لاریجونی

البته شما بهتر است به او بگوئید لاریجانی

چون مثل من پسرخاله اش نیستید و یارغار نهانی

ایهاالناس اسفندیار داداش کوچیکه رستم است

مگه چه چیز او از این مموتی کم است؟

در این وسط آقا مانده بود چکار کند

با این خرتوخری که راه افتاده چه چاره کار کند؟

به اکبر می گفت بیا، بعد می گفت برو

به قالیباف می گفت بشین بعد می گفت بخواب دمرو

مانده بود مثل چی میان گل

همه چیز از دستش شده بود ول

بالا رفتیم کاسه ما پر ماست بود

تمام قضایایی که گفتیم راست بود

آن هم نه راست بلکه راست افراطی

از آن هایی که الهام شده بود از غلامحسین به فاطی

البته این یکی قاطی اش دوغ بود

راست افراطی اش یک کمی دروغ بود.