ما ـ به مرور و در طی این چند سال گذشته، و با درگیر شدن مداوم در این میدان فرهنگی ـ دریافته ایم که نه تنها ما، که نسل های قبل از ما نیز، چه به عنوان مردمی ایرانی و چه به عنوان انسان هایی ساکن در نقطه ای تاریخی از سیاره زمین، در طول قرن های گذشته ای ـ که اغلب سرشار مصیبت و درد و حرمان بوده اند ـ فرهنگ خردمدار و انسانی خود را گم کرده ایم و اکنون می رویم تا آن را از میان خاک و خاشاک تاریخ بیرون کشیم.
جنبش بیداری فرهنگی
بیست و نهم آگوست چهارمین سالگشت تأسیس کمیته بین المللی نجات پاسارگاد است ـ کمیته ای که اولین ندای اعتراض سراسری در برابر آبگیری سد سیوند را در جهان منعکس کرد و آغازگر جنبشی گسترده شد برای حفظ و نجات میراث های فرهنگی، ملی و بشری ایران زمین.
بگذارید قبول کنیم که وقتی کمیته نجات شروع به کار کرد ـ و از همان ابتدا بخشی از روشنفکران، نویسندگان، متخصصین، دانشگاهیان و افراد تحصیل کرده در داخل و خارج ایران در بین نخستین پیوستگان به آن بودند ـ بیشتر ما از روی شور و عشقی که به زادگاه یا سرزمین مان داشتیم در این راه گام نهادیم و عمیقاً از اهمیت واقعی این میراث آگاه نبودیم و وسعت و عظمت گنجینه هایی بشری را که ایرانیان نگاهبانان آن بوده اند را نمی دانستیم. این آگاهی را تلاش های چهارساله اخیر همگی ما موجب شده است.
ما، در واقع، در یک واکنش طبیعی و ساده نسبت به ویران شدن بخشی از تاریخ و فرهنگ مان، دست به اقدامی زده بودیم که از وظایف هر انسان متمدنی به شمار می رود. اما آنچه بیش از همه تکان دهنده و چشم گشا بود، نه تنها آشنایی بر ارزش این میراث گرانقدر، که آگاهی یافتن از وسعت بی خبری خود ما بود.
ما ـ به مرور و در طی این چند سال گذشته، و با درگیر شدن مداوم در این میدان فرهنگی ـ دریافته ایم که نه تنها ما، که نسل های قبل از ما نیز، چه به عنوان مردمی ایرانی و چه به عنوان انسان هایی ساکن در نقطه ای تاریخی از سیاره زمین، در طول قرن های گذشته ای ـ که اغلب سرشار مصیبت و درد و حرمان بوده اند ـ فرهنگ خردمدار و انسانی خود را گم کرده ایم و اکنون می رویم تا آن را از میان خاک و خاشاک تاریخ بیرون کشیم.
به راستی چگونه قرن ها نشستیم و اجازه دادیم که بر و بار و شاخه های این فرهنگ را ببرند و بزنند و بسوزانند؟ چگونه نشستیم و دیدیم که گنجینه های ملی و بشری نهفته در جان این فرهنگ و خاک را تاراج کردند و ما دانسته یا نادانسته از سر این جنایت فرهنگی گذشتیم؟
در همان سال ها که غرب در گیر حفظ و رشد و به روز کردن فرهنگ باستانی خود بود، و از دل آن عصر روشنگری را برون می کشید، روانشناسی و جامعه شناسی مدرن را معنا می داد، و مدرنیسم و سوسیالیسم و تاریخ علمی را استخراج می کرد، ما ـ اغلب ناآگاهانه و بی خردانه ـ فرهنگ خود را، که در جهان نخستین منادی «روشنگری» بود و ریشه در زمین داشت و نه آسمان، وانهاده بودیم و مردهامان در انتظار نتیجه ی استخاره نشسته بودند تا بدانند با که باید بجنگند و با که باید صلح کنند، و زن هامان در حرمسراها، در پای سرسره های شهوت، می سوختند و زندگی شان سیاه و تباه می شد.
و آنگاه نیز که از دل انقلاب مشروطه بر آمدیم تا دمی و نفسی همآهنگ با جهان پیشرفته گام برداریم، و حداقل راه و رسم راه رفتن بیاموزیم، در همان سال هایی که غرب چهار نعل به سوی افق های نوینی از تمدن پیشرفته ی بشری می تاخت، بخش عمده ای از «ما»، وحشت زده از رویارویی ضروری با جهان نو، که در تصور برخی از «روشنفکران» زمانه نام «غرب زدگی» بخود گرفته بود، به اعماق فرهنگی پرتاپ شدیم که جز در تعصب و انزوا در جایی ریشه نداشت.
متاسفانه باید بپذیریم که هنوز نیز برخی از ما ـ به دلیل نبود آگاهی های تاریخی و اجتماعی، و یا نادانسته و از ترس ـ با برچسب هایی ساختگی همچون «ناسیونالیسم افراطی» یا «فاشیسم قومی»، به رویارویی با روشنایی صبح تاریخی ما می روند و قادر نیستند که به اهمیت رشد دادن، گستردن و ـ در واقع ـ به روز کردن فرهنگ خردمدار و انسانی و مهر اندیش مان پی ببرند.
و باز متأسفانه باید بگوئیم که حتی بسیاری از پژوهشگرانی که در زمینه ی تاریخ و فرهنگ ما کار کرده اند (حتی پژوهشگران خودی) نیز بیشتر به گزارش نویسی های تکراری تاریخی پرداخته و از تحلیل و شناساندن این فرهنگ فراموشی خورده بی خبر شده اند.
و چنین است که، فرصتی بزرگ از جامعه شناسان و مصلحان اجتماعی ما گرفته شده و آن ها نتوانسته اند، همانند مردمان کشورهای پیشرفته، دست به کار به روز کردن فرهنگی بشوند که هم خودی است ـ یعنی با خلق و خوی مردمان یک سرزمین سازگار است ـ و هم می تواند با فرهنگ های امروزی و پیشرفته همتایی کرده و با حرکت ها و سرعت های جهان کنونی همگامی یابد و هم، بعنوان سرچشمه ای کهن از خردمندی، در غنای همه ی تجربه های بشری نقشی اساسی بازی کند.
جنبش فرهنگی حفظ و نجات میراث های فرهنگی و بشری، که در واقع به نوعی آغاز بیداری فرهنگی ما بوده است، می تواند، به دلیل بحرانی که اکنون سرزمین ما را در خود گرفته، به هنگام ترین جنبش های فرهنگی تاریخ معاصرمان نام گیرد.
توجه کنیم که بحران کنونی هیچ شباهتی با بحران هایی ندارد که مردم ما در طول تاریخ هزار سال گذشته از سر گذرانده اند. ما اکنون شاهد چالشی سخت بین دو نیروی پرتوان هستیم: چالش بین فرهنگی تک مذهبی، از یکسو، و فرهنگی فرامذهبی و ملی، از سوی دیگر.
تردیدی نیست که در همه جای دنیا فرهنگ ها طی زمان های طولانی در هم می آمیزند و بر هم اثراتی مثبت یا منفی می گذارند؛ اما همیشه، هنگامی که فرهنگی بخواهد فرهنگ دیگری را به طور کلی از میان بردارد، آنگاه طبیعی خواهد بود که خود با چالشی سخت از سوی آن دیگری روبرو شود.
ما اکنون می بینیم که حافظان پر قدرت فرهنگ تک مذهبی حاکم بر سرزمین مان، که در نهاد های حکومتی نشسته اند، با پشتوانه نظامی و اقتصادی گسترده ای که از محل سرمایه های ملی مان در اختیار خود گرفته اند، با تمام قوا سعی در نابودی آن دیگری دارند ـ یعنی همان فرهنگ فرامذهبی و ملی که اتفاقا گستره ای بسا وسیع تر و با اهمیت تردارد و در سایه ی آن صاحبان عقیده ها، سلیقه ها و مرام های مذهبی یا سیاسی متفاوت، و یا افرادی که صاحب هیچ مذهب یا مرام خاص سیاسی نیستند، نیز امکان زندگی و تنفس می یایند و می توانند کنار هم با صلح و دوستی زندگی کنند.
ما اکنون شاهد آنیم که، علاوه بر خفه کردن هر ندای برآمده از فرهنگ فرامذهبی و ملی ایران زمین، تلاش حاکمان متوجه آن است که همه نشانه ها و نمودارهای تاریخی متعلق به این فرهنگ از میان برداشته شوند. گزارش ها و اسناد مستند (حتی منتشر شده در رسانه ها یا تحقیقات دولتی خود حاکمیت) نشان می دهند که تخریب های عمدی (حتی رسمی و دولتی)، ویران سازی و حفاری های غیرقانونی و قانونی (به وسیله بخش هایی از دولت به بهانه توسعه عمرانی)، و قاچاق آثار فرهنگی و تاریخی به کشورهای دیگر (زیر چشم مسئولین دولتی) و تخریب آثار طبیعی و محیط زیست (بیشتر به وسیله دستگاه های دولتی) و حراج و بذل و بخشش به کشورهای دیگر (از طریق دستگاه های دولتی و فقط برای بهره برداری های آنی سیاسی) در کشورمان بیداد می کنند، آنگونه که، به قول یکی از مسئولین سابق سازمان میراث، «معادل این همه تخریب که در چند ساله ی اخیر شاهدش بوده ایم در هزار سال گذشته اتفاق نیافتاده است».
متأسفانه، در این فضای دشمن خو و سرشار از ناآگاهی، جنبش حفظ و نجات میراث های فرهنگی و طبیعی نتوانست تنگه بلاغی را نجات دهد؛ چرا که رو در رویش کسانی بودند که قصدشان نجات هیچ نشانه ای از فرهنگ فرامذهبی و ملی ما نبوده و هنوز هم نیست. با این همه، تلاش های فرهنگ دوستان حداقل به مردمان ما ثابت کرد که آن چه (به اعتبار اسناد و نظر کارشناسان دلسوز و واقعی و غیر دولتی) پیش بینی می کردیم درست از آب در آمده است، بطوری که تا این لحظه که فقط یک سال و چند ماه از آبگیری سد ویرانگر سیوند می گذرد این اثرات تخریبی یک به یک آشکار شده اند. و همه این اسناد را در سایت کمیته نجات می توان یافت.
در عین حال، همزمان و به موازات تلا ش هایی که برای نجات تنگه بلاغی جریان داشت، ما متوجه آن شدیم که در طول سال های گذشته و به خصوص در این چند سال اخیر تخریب ها به صورت زنجیره ای و در ارتباط با بیشتر آثار فرهنگی و ملی ـ ایرانی در سراسر ایران در حال اجرا است.
همچنین، جای شگفتی نیست اگر می بینیم که این تخریب های فیزیکی همزمان با تخریب های فرهنگی دیگری انجام می شوند و حکومت اسلامی موسسات ملی مربوط به آموزش های علمی را بشدت به آموزشگاه های «مکتبی» تبدیل می کند و، با تغییر شکل دادن برخی از دانشکده ها، به شبیه کردن این نهادها به حوزه های علمیه مذهبی مشغول است.
در واقع، اگر تنگه بلاغی به زیر آب می رود، اگر کارخانه های باستانی ایران که در زمانه خودشان پیشرفته ترین مراکز صنعتی جهان بوده اند در آب غرق می شوند، یا خانه های کارگرانی به زیر آب می روند که در دو هزار وپانصد سال پیش، از کارگران امروز ما مرفه تر بوده اند، و اگر کتیبه های از شیکاگو آمده و به مسئولین مربوطه تحویل شده گم می شوند، ارزش هیچ کدام این ها در خاک و سنگی نیست که از آن ساخته شده اند بلکه اینها ثبت کننده زندگی خردمندانه و رشگ انگیز زنان و مردانی بشمار می روند که در 2500 سال پیش، بدون نفت و اورانیوم و مس به نسبت مردمان زمانه خود، بهترین زندگی ها را داشته اند. آنچه آنها را به نابودی محکوم کرده آن است که در حضور آنها وجه مقایسه ای وجود دارد که مقایسه ی امروز با آن دیروز تاریخی را ممکن می سازد و این همان چیزی است که حکومت کنونی آن را بر نمی تابد.
امروز اگر شوش و آثار باستانی اش را ویران می کنند، یا به عنوان چراگاه آن را به زیر پای گاو ها می اندازند، باید بدانیم که این تنها شوش ساخته شده از سنگ و خاک نیست که ویران می شود، بلکه این تصویر زنده و هوشیار انسانی متفکر است که در دانشگاه جندی شاپور همان شوش از محدوده مذهب بیرون زده و به علم نگاهی تازه داشته است.
اگر تخت جمشید را رها کرده اند تا تبدیل به زباله دانی شود، این تنها جایگاه شاهان هخامنشی نیست که به این روز افتاده، بلکه با این کار تلاش مهندسین زن و مردی به انکار کشیده می شود که شانه به شانه هم کار می کردند و در میان شان خبری از وحشت ناشی از تبعیض و نابرابری های امروزی وجود نداشته است.
نه! این تنها آرامگاه کورش نیست که به صورت های گوناگون دستخوش ویرانی می شود: یک روز برایش خواب غرق شدن در دریاچه سد را می بییند و، وقتی این امر بلافاصله صورت نمی پذیرد، روزی دیگر خواب ساختن دریاچه ای مصنوعی را در کنارش می بینند که محل تفریح و خوشگذرانی خواهد شد، و روزی دیگر برایش تدارک مسجد و کاروانسرایی می بییند که بتواند، به قول دوستی، محل خواندن دعای کمیل شود…
نه! این تنها یک آرامگاه باستانی نیست که قصد نابودی اش را کرده اند و یا می خواهند پشت سازه هایی نامتجانس پنهانش کنند…
این، در واقع، تفکر حقوق بشری کورش است که هر عامل ضد حقوق بشری را به وحشت و هراس می اندازد. وگرنه سراسر تاریخ ما پراست از شاهان و مردان سیاسی و مذهبی ـ از ایرانی گرفته تا عرب و یونانی و مغول و هر قوم و طایفه دیگری که خیلی هاشان نه تنها از آزادی بردگان و آزادی مذاهب، و از ساختن و آبادانی سخنی نگفته اند که، در سراسر خاک مصیبت زده ی ایران، زده اند و برده اند و ویران کرده اند و سوخته اند و کشته اند اما، در عین حال، ندیده ایم که کسی به فکر نابود سازی هیچ سنگ و خاک و نوشته ای از یادگارهای آن ها افتاده باشد؟ ـ که ما البته حتی با نابودی آن ها نیز به عنوان آثاری تاریخی مخالف هستیم.
بله، چنین است که باور می کنیم که بیداری فرهنگی ما ـ که در قالب جنبش حفظ و نجات میراث های فرهنگی و ملی ما نمودار شده ـ امری کاملاً به هنگام و روشن است؛ و اگر غیر از این بود ما نیز چیزی به جز غفلت زدگی و خواب رفتگی به آیندگان مان نمی دادیم.
ما، در جنبش فرهنگی حفظ میراث های فرهنگی و طبیعی ایران، به این باور رسیده ایم که جنبش ما اکنون به رودخانه ای تبدیل شده که دیگر با سنگ ها و سد هایی خرد و کلان نمی توان آن را از حرکت باز ایستاند. چرا که این رودخانه از چشمه های فراوانی سیراب می شود که در ارتفاع باور ما به خرد و تمدن و حقوق بشر جوشیده اند و از قله های بلند سرفرازی بسوی دره های خرم شادی و آبادانی در حرکت است.
ما، در هر گوشه از جهان سر بلند کرده ایم، در هر گوشه از سرزمین مان روییده ایم، و باور داریم که هر بار که کسی از ستون و کتبیه ای می گوید که شکسته می شود، از تالابی می گوید که خشک می شود، از دریاچه ای می گوید که آلوده می شود، از بنایی می گوید که ویران می شود، از هوایی می گوید که مسموم می شود، او عضو جنبش فرهنگی ما است، سربازی فرهنگی است که از جای برخاسته تا فرهنگ خردپذیر و مهر آفرین ما را برای پیوستن به جهان متمدن به روز کند و، در این راستا، با آگاهی رسانی و اعتراض خویش، خواب را در چشم ویرانگران فرهنگی آشفته می سازد.
بیست و نهم اگوست سالگرد عهدی است که برای نجات فرهنگ جاودانه خویش از دست دشمنان هویت و سرافرازی ایرانی بسته ایم. پس، گرامی اش بداریم و در راه پر بار کردنش بکوشیم.
با مهر و خرمی
از سوی کمیته بین المللی نجات پاسارگاد