اندیشه ♦ چهارفصل

نویسنده
شکوه میرزادگی

shokohmirzadegi.jpg

ما ـ به مرور و در طی این چند سال گذشته، و با درگیر شدن مداوم در این میدان فرهنگی ـ دریافته ایم که نه تنها ما، که ‏نسل های قبل از ما نیز، چه به عنوان مردمی ایرانی و چه به عنوان انسان هایی ساکن در نقطه ای تاریخی از سیاره ‏زمین، در طول قرن های گذشته ای ـ که اغلب سرشار مصیبت و درد و حرمان بوده اند ـ فرهنگ خردمدار و انسانی ‏خود را گم کرده ایم و اکنون می رویم تا آن را از میان خاک و خاشاک تاریخ بیرون کشیم. ‏

‎ ‎جنبش بیداری فرهنگی‏‎ ‎

بیست و نهم آگوست چهارمین سالگشت تأسیس کمیته بین المللی نجات پاسارگاد است ـ کمیته ای که اولین ندای اعتراض ‏سراسری در برابر آبگیری سد سیوند را در جهان منعکس کرد و آغازگر جنبشی گسترده شد برای حفظ و نجات میراث ‏های فرهنگی، ملی و بشری ایران زمین. ‏

بگذارید قبول کنیم که وقتی کمیته نجات شروع به کار کرد ـ و از همان ابتدا بخشی از روشنفکران، نویسندگان، ‏متخصصین، دانشگاهیان و افراد تحصیل کرده در داخل و خارج ایران در بین نخستین پیوستگان به آن بودند ـ بیشتر ما ‏از روی شور و عشقی که به زادگاه یا سرزمین مان داشتیم در این راه گام نهادیم و عمیقاً از اهمیت واقعی این میراث ‏آگاه نبودیم و وسعت و عظمت گنجینه هایی بشری را که ایرانیان نگاهبانان آن بوده اند را نمی دانستیم. این آگاهی را ‏تلاش های چهارساله اخیر همگی ما موجب شده است.‏

ما، در واقع، در یک واکنش طبیعی و ساده نسبت به ویران شدن بخشی از تاریخ و فرهنگ مان، دست به اقدامی زده ‏بودیم که از وظایف هر انسان متمدنی به شمار می رود. اما آنچه بیش از همه تکان دهنده و چشم گشا بود، نه تنها آشنایی ‏بر ارزش این میراث گرانقدر، که آگاهی یافتن از وسعت بی خبری خود ما بود. ‏

ما ـ به مرور و در طی این چند سال گذشته، و با درگیر شدن مداوم در این میدان فرهنگی ـ دریافته ایم که نه تنها ما، که ‏نسل های قبل از ما نیز، چه به عنوان مردمی ایرانی و چه به عنوان انسان هایی ساکن در نقطه ای تاریخی از سیاره ‏زمین، در طول قرن های گذشته ای ـ که اغلب سرشار مصیبت و درد و حرمان بوده اند ـ فرهنگ خردمدار و انسانی ‏خود را گم کرده ایم و اکنون می رویم تا آن را از میان خاک و خاشاک تاریخ بیرون کشیم. ‏

به راستی چگونه قرن ها نشستیم و اجازه دادیم که بر و بار و شاخه های این فرهنگ را ببرند و بزنند و بسوزانند؟ ‏چگونه نشستیم و دیدیم که گنجینه های ملی و بشری نهفته در جان این فرهنگ و خاک را تاراج کردند و ما دانسته یا ‏نادانسته از سر این جنایت فرهنگی گذشتیم؟ ‏

در همان سال ها که غرب در گیر حفظ و رشد و به روز کردن فرهنگ باستانی خود بود، و از دل آن عصر روشنگری ‏را برون می کشید، روانشناسی و جامعه شناسی مدرن را معنا می داد، و مدرنیسم و سوسیالیسم و تاریخ علمی را ‏استخراج می کرد، ما ـ اغلب ناآگاهانه و بی خردانه ـ فرهنگ خود را، که در جهان نخستین منادی «روشنگری» بود و ‏ریشه در زمین داشت و نه آسمان، وانهاده بودیم و مردهامان در انتظار نتیجه ی استخاره نشسته بودند تا بدانند با که باید ‏بجنگند و با که باید صلح کنند، و زن هامان در حرمسراها، در پای سرسره های شهوت، می سوختند و زندگی شان سیاه ‏و تباه می شد. ‏

و آنگاه نیز که از دل انقلاب مشروطه بر آمدیم تا دمی و نفسی همآهنگ با جهان پیشرفته گام برداریم، و حداقل راه و ‏رسم راه رفتن بیاموزیم، در همان سال هایی که غرب چهار نعل به سوی افق های نوینی از تمدن پیشرفته ی بشری می ‏تاخت، بخش عمده ای از «ما»، وحشت زده از رویارویی ضروری با جهان نو، که در تصور برخی از «روشنفکران» ‏زمانه نام «غرب زدگی» بخود گرفته بود، به اعماق فرهنگی پرتاپ شدیم که جز در تعصب و انزوا در جایی ریشه ‏نداشت. ‏

متاسفانه باید بپذیریم که هنوز نیز برخی از ما ـ به دلیل نبود آگاهی های تاریخی و اجتماعی، و یا نادانسته و از ترس ـ با ‏برچسب هایی ساختگی همچون «ناسیونالیسم افراطی» یا «فاشیسم قومی»، به رویارویی با روشنایی صبح تاریخی ما ‏می روند و قادر نیستند که به اهمیت رشد دادن، گستردن و ـ در واقع ـ به روز کردن فرهنگ خردمدار و انسانی و مهر ‏اندیش مان پی ببرند. ‏

و باز متأسفانه باید بگوئیم که حتی بسیاری از پژوهشگرانی که در زمینه ی تاریخ و فرهنگ ما کار کرده اند (حتی ‏پژوهشگران خودی) نیز بیشتر به گزارش نویسی های تکراری تاریخی پرداخته و از تحلیل و شناساندن این فرهنگ ‏فراموشی خورده بی خبر شده اند.‏

و چنین است که، فرصتی بزرگ از جامعه شناسان و مصلحان اجتماعی ما گرفته شده و آن ها نتوانسته اند، همانند ‏مردمان کشورهای پیشرفته، دست به کار به روز کردن فرهنگی بشوند که هم خودی است ـ یعنی با خلق و خوی ‏مردمان یک سرزمین سازگار است ـ و هم می تواند با فرهنگ های امروزی و پیشرفته همتایی کرده و با حرکت ها و ‏سرعت های جهان کنونی همگامی یابد و هم، بعنوان سرچشمه ای کهن از خردمندی، در غنای همه ی تجربه های بشری ‏نقشی اساسی بازی کند. ‏

جنبش فرهنگی حفظ و نجات میراث های فرهنگی و بشری، که در واقع به نوعی آغاز بیداری فرهنگی ما بوده است، ‏می تواند، به دلیل بحرانی که اکنون سرزمین ما را در خود گرفته، به هنگام ترین جنبش های فرهنگی تاریخ معاصرمان ‏نام گیرد.‏

توجه کنیم که بحران کنونی هیچ شباهتی با بحران هایی ندارد که مردم ما در طول تاریخ هزار سال گذشته از سر ‏گذرانده اند. ما اکنون شاهد چالشی سخت بین دو نیروی پرتوان هستیم: چالش بین فرهنگی تک مذهبی، از یکسو، و ‏فرهنگی فرامذهبی و ملی، از سوی دیگر. ‏

تردیدی نیست که در همه جای دنیا فرهنگ ها طی زمان های طولانی در هم می آمیزند و بر هم اثراتی مثبت یا منفی ‏می گذارند؛ اما همیشه، هنگامی که فرهنگی بخواهد فرهنگ دیگری را به طور کلی از میان بردارد، آنگاه طبیعی خواهد ‏بود که خود با چالشی سخت از سوی آن دیگری روبرو شود. ‏

ما اکنون می بینیم که حافظان پر قدرت فرهنگ تک مذهبی حاکم بر سرزمین مان، که در نهاد های حکومتی نشسته اند، ‏با پشتوانه نظامی و اقتصادی گسترده ای که از محل سرمایه های ملی مان در اختیار خود گرفته اند، با تمام قوا سعی در ‏نابودی آن دیگری دارند ـ یعنی همان فرهنگ فرامذهبی و ملی که اتفاقا گستره ای بسا وسیع تر و با اهمیت تردارد و در ‏سایه ی آن صاحبان عقیده ها، سلیقه ها و مرام های مذهبی یا سیاسی متفاوت، و یا افرادی که صاحب هیچ مذهب یا مرام ‏خاص سیاسی نیستند، نیز امکان زندگی و تنفس می یایند و می توانند کنار هم با صلح و دوستی زندگی کنند.‏

ما اکنون شاهد آنیم که، علاوه بر خفه کردن هر ندای برآمده از فرهنگ فرامذهبی و ملی ایران زمین، تلاش حاکمان ‏متوجه آن است که همه نشانه ها و نمودارهای تاریخی متعلق به این فرهنگ از میان برداشته شوند. گزارش ها و اسناد ‏مستند (حتی منتشر شده در رسانه ها یا تحقیقات دولتی خود حاکمیت) نشان می دهند که تخریب های عمدی (حتی ‏رسمی و دولتی)، ویران سازی و حفاری های غیرقانونی و قانونی (به وسیله بخش هایی از دولت به بهانه توسعه ‏عمرانی)، و قاچاق آثار فرهنگی و تاریخی به کشورهای دیگر (زیر چشم مسئولین دولتی) و تخریب آثار طبیعی و محیط ‏زیست (بیشتر به وسیله دستگاه های دولتی) و حراج و بذل و بخشش به کشورهای دیگر (از طریق دستگاه های دولتی ‏و فقط برای بهره برداری های آنی سیاسی) در کشورمان بیداد می کنند، آنگونه که، به قول یکی از مسئولین سابق ‏سازمان میراث، «معادل این همه تخریب که در چند ساله ی اخیر شاهدش بوده ایم در هزار سال گذشته اتفاق نیافتاده ‏است». ‏

متأسفانه، در این فضای دشمن خو و سرشار از ناآگاهی، جنبش حفظ و نجات میراث های فرهنگی و طبیعی نتوانست ‏تنگه بلاغی را نجات دهد؛ چرا که رو در رویش کسانی بودند که قصدشان نجات هیچ نشانه ای از فرهنگ فرامذهبی و ‏ملی ما نبوده و هنوز هم نیست. با این همه، تلاش های فرهنگ دوستان حداقل به مردمان ما ثابت کرد که آن چه (به ‏اعتبار اسناد و نظر کارشناسان دلسوز و واقعی و غیر دولتی) پیش بینی می کردیم درست از آب در آمده است، بطوری ‏که تا این لحظه که فقط یک سال و چند ماه از آبگیری سد ویرانگر سیوند می گذرد این اثرات تخریبی یک به یک ‏آشکار شده اند. و همه این اسناد را در سایت کمیته نجات می توان یافت.‏

در عین حال، همزمان و به موازات تلا ش هایی که برای نجات تنگه بلاغی جریان داشت، ما متوجه آن شدیم که در ‏طول سال های گذشته و به خصوص در این چند سال اخیر تخریب ها به صورت زنجیره ای و در ارتباط با بیشتر آثار ‏فرهنگی و ملی ـ ایرانی در سراسر ایران در حال اجرا است. ‏

همچنین، جای شگفتی نیست اگر می بینیم که این تخریب های فیزیکی همزمان با تخریب های فرهنگی دیگری انجام می ‏شوند و حکومت اسلامی موسسات ملی مربوط به آموزش های علمی را بشدت به آموزشگاه های «مکتبی» تبدیل می ‏کند و، با تغییر شکل دادن برخی از دانشکده ها، به شبیه کردن این نهادها به حوزه های علمیه مذهبی مشغول است. ‏

در واقع، اگر تنگه بلاغی به زیر آب می رود، اگر کارخانه های باستانی ایران که در زمانه خودشان پیشرفته ترین ‏مراکز صنعتی جهان بوده اند در آب غرق می شوند، یا خانه های کارگرانی به زیر آب می روند که در دو هزار وپانصد ‏سال پیش، از کارگران امروز ما مرفه تر بوده اند، و اگر کتیبه های از شیکاگو آمده و به مسئولین مربوطه تحویل شده ‏گم می شوند، ارزش هیچ کدام این ها در خاک و سنگی نیست که از آن ساخته شده اند بلکه اینها ثبت کننده زندگی ‏خردمندانه و رشگ انگیز زنان و مردانی بشمار می روند که در 2500 سال پیش، بدون نفت و اورانیوم و مس به نسبت ‏مردمان زمانه خود، بهترین زندگی ها را داشته اند. آنچه آنها را به نابودی محکوم کرده آن است که در حضور آنها وجه ‏مقایسه ای وجود دارد که مقایسه ی امروز با آن دیروز تاریخی را ممکن می سازد و این همان چیزی است که حکومت ‏کنونی آن را بر نمی تابد. ‏

امروز اگر شوش و آثار باستانی اش را ویران می کنند، یا به عنوان چراگاه آن را به زیر پای گاو ها می اندازند، باید ‏بدانیم که این تنها شوش ساخته شده از سنگ و خاک نیست که ویران می شود، بلکه این تصویر زنده و هوشیار انسانی ‏متفکر است که در دانشگاه جندی شاپور همان شوش از محدوده مذهب بیرون زده و به علم نگاهی تازه داشته است. ‏

اگر تخت جمشید را رها کرده اند تا تبدیل به زباله دانی شود، این تنها جایگاه شاهان هخامنشی نیست که به این روز ‏افتاده، بلکه با این کار تلاش مهندسین زن و مردی به انکار کشیده می شود که شانه به شانه هم کار می کردند و در میان ‏شان خبری از وحشت ناشی از تبعیض و نابرابری های امروزی وجود نداشته است.‏

نه! این تنها آرامگاه کورش نیست که به صورت های گوناگون دستخوش ویرانی می شود: یک روز برایش خواب غرق ‏شدن در دریاچه سد را می بییند و، وقتی این امر بلافاصله صورت نمی پذیرد، روزی دیگر خواب ساختن دریاچه ای ‏مصنوعی را در کنارش می بینند که محل تفریح و خوشگذرانی خواهد شد، و روزی دیگر برایش تدارک مسجد و ‏کاروانسرایی می بییند که بتواند، به قول دوستی، محل خواندن دعای کمیل شود… ‏

نه! این تنها یک آرامگاه باستانی نیست که قصد نابودی اش را کرده اند و یا می خواهند پشت سازه هایی نامتجانس ‏پنهانش کنند… ‏

این، در واقع، تفکر حقوق بشری کورش است که هر عامل ضد حقوق بشری را به وحشت و هراس می اندازد. وگرنه ‏سراسر تاریخ ما پراست از شاهان و مردان سیاسی و مذهبی ـ از ایرانی گرفته تا عرب و یونانی و مغول و هر قوم و ‏طایفه دیگری که خیلی هاشان نه تنها از آزادی بردگان و آزادی مذاهب، و از ساختن و آبادانی سخنی نگفته اند که، در ‏سراسر خاک مصیبت زده ی ایران، زده اند و برده اند و ویران کرده اند و سوخته اند و کشته اند اما، در عین حال، ندیده ‏ایم که کسی به فکر نابود سازی هیچ سنگ و خاک و نوشته ای از یادگارهای آن ها افتاده باشد؟ ـ که ما البته حتی با ‏نابودی آن ها نیز به عنوان آثاری تاریخی مخالف هستیم. ‏

بله، چنین است که باور می کنیم که بیداری فرهنگی ما ـ که در قالب جنبش حفظ و نجات میراث های فرهنگی و ملی ما ‏نمودار شده ـ امری کاملاً به هنگام و روشن است؛ و اگر غیر از این بود ما نیز چیزی به جز غفلت زدگی و خواب ‏رفتگی به آیندگان مان نمی دادیم. ‏

ما، در جنبش فرهنگی حفظ میراث های فرهنگی و طبیعی ایران، به این باور رسیده ایم که جنبش ما اکنون به رودخانه ‏ای تبدیل شده که دیگر با سنگ ها و سد هایی خرد و کلان نمی توان آن را از حرکت باز ایستاند. چرا که این رودخانه ‏از چشمه های فراوانی سیراب می شود که در ارتفاع باور ما به خرد و تمدن و حقوق بشر جوشیده اند و از قله های بلند ‏سرفرازی بسوی دره های خرم شادی و آبادانی در حرکت است. ‏

ما، در هر گوشه از جهان سر بلند کرده ایم، در هر گوشه از سرزمین مان روییده ایم، و باور داریم که هر بار که کسی ‏از ستون و کتبیه ای می گوید که شکسته می شود، از تالابی می گوید که خشک می شود، از دریاچه ای می گوید که ‏آلوده می شود، از بنایی می گوید که ویران می شود، از هوایی می گوید که مسموم می شود، او عضو جنبش فرهنگی ما ‏است، سربازی فرهنگی است که از جای برخاسته تا فرهنگ خردپذیر و مهر آفرین ما را برای پیوستن به جهان متمدن ‏به روز کند و، در این راستا، با آگاهی رسانی و اعتراض خویش، خواب را در چشم ویرانگران فرهنگی آشفته می ‏سازد.‏

بیست و نهم اگوست سالگرد عهدی است که برای نجات فرهنگ جاودانه خویش از دست دشمنان هویت و سرافرازی ‏ایرانی بسته ایم. پس، گرامی اش بداریم و در راه پر بار کردنش بکوشیم. ‏

با مهر و خرمی

از سوی کمیته بین المللی نجات پاسارگاد‏