● بسیاری از تحلیلگران؛ در نتیجهی بزرگی و غیرمترقبهگی رویداد یازدهم سپتامبر؛ چنین روزی و چنین رویدادی را لولای جهان کهنه و جهان جدید دانسته و بدین ترتیب، جهان را به «جهان پیش از یازدهم سپتامبر» و «جهان پس از یازدهم سپتامبر» تقسیمبندی میکنند. که البته ازین حیث که یک سوی چنین رویدادی، غول بیاندازه بزرگی قرار دارد که از بیشتر جهات، اندازههایش با همهی جهان توسعهیافته و ثروتمند برابری میکند؛ چندان هم نادرست نیست.
اما بهگمانم آنچه شایستهتر است جهان برپاشنهی آن بچرخد و مبنای تقسیم آن به جدید و قدیم قرار گیرد، رویدادیست که اگرچه در حد یازدهم سپتامبر بزرگ نیست اما ازین حیث که نظم کهنهی بینالملل را «برای نخستینبار در دهههای اخیر» به چالش گرفت و زمینهی بسیاری از تحولات مابعد خود شد؛ «فتوای آیتاله خمینی در مورد قتل سلمان رشدی»ست.
چرا که بهنظرم: «یازده سپتامبر» صرفاً یک رویداد عملیاتی و اعتراضیست که خشم متراکمشدهی جهان اسلام را از فقر و نابرابری و توسعهنایافتگی، در کانون قدرت و امنیت جهانی به نمایش گذاشت. میخواهم نتیجه بگیرم که رویداد مذکور، بههیچوجه به معنای «نادیده گرفتن و بهرسمیتنشناختن یا بیاعتبار دانستن نظم بینالملل» نیست. بلکه فقط و فقط اعتراض به آن و نمایشی از عقدههای سرکوبشده و فروخورده است.
بدین ترتیب (و فارغ از درستی یا نادرستیاش و مخالفت یا توافق فتوای مزبور با حقوق دموکراتیک آدمیان درخصوص آزادی بیان) مایلم نتیجه بگیرم که:
این «فتوای قتل سلمان رشدی» بود که برای نخستینبار «مرزهای تا آنزمان معتبر حقوق بینالملل» را نادیده گرفت و دامنهی نفوذ و اعمال ارادهی «یک ایرانی» را در خارج از مرزهای کشورش ترسیم کرد و به او اجازه داد تا حکم خود را حتا در حوزهی اقتدار دولتهای دیگر (درون مرزهای کشورهای دیگر!) قابل اجرا بداند.
از دید من؛ صورت خلاصهشدهی چنان رخدادی جز این نیست که: «مرزهای موجود، در برابر ارادهی من بیاعتبار و برای تحقق آرزوهایم، بیش از اندازه محدودند. چنان مرزهایی و چنین نظمی که از رویاها و آرزوهای من پشتیبانی نمیکند؛ باید تغییر یابند»!
مایلم نتیجه بگیرم که:
«اگرچه فتوای مزبور در پوستهای از مذهب پیچیده شده و در لفافهای از یک ابزار فقهی عرضه شد و اگرچه مخاطب آن هر مسلمانی میتوانست باشد؛ اما بهنظرم، قبل از آن و بیش از همهچیز، تمایل آشکار ایرانیان برای “نادیده گرفتن و برهم ریختن نظم از دید ایشان ناعادلانهی بینالملل” را نمایندگی میکرد که چنان نظم ناعادلانهای، از خواست آنان در زمینهی تجدید حیاتِ قدرت و شوکت تاریخی ایران نمیتوانست پشتیبانی کند. پس باید نادیده گرفته میشد، باید برهم میریخت و باید بیاعتبار میشد تا در کشاکش شکلگیری نظمی نوین و تعریف مجدد آن؛ سهم بایسته و شایستهای که ایرانی توقع میبُرد، به او تخصیص یابد».
● من این را؛ البته که «حالا» (و پس از بیست سال از صدور فتوای مزبور) میفهمم!
حالا که نشانههای بسیاری میبینم از اینکه هرچه بر انقلاب اسلامی پنجاه و هفت میگذرد؛ به موازات آنکه از میران آرمانگرایی دینیاش کاسته میشود، بر میزان ملیگراییاش افزوده میشود.
آنچنان که به عنوان مثال: در جهت دستیابی به مقاصد ملیگرایانه و گسترشطلبانهی خود در دعوای آذربایجان و ارمنستان «ایران اسلامی» طرف «ارمنستان» را میگیرد! یا «ایرانِ شیعه» از «حماس سنی» پشتیبانی میکند! یا در موارد و مواقعی (و بسته به ضرورت و مصلحتی که آن لحظه ایجاب میکند) برخی «اهل سنتِ آلتِ دست خود در عراق» را به برخی «شیعیان» این کشور که چندان به اوامر تهران گردن نمیدهند، ترجیح میدهد و در مجموع، همهی جریانها و نیروهای سیاسی در عراق را آنچنان به بازی گرفته است (و میگیرد) که منافع آن لحظهی «کشور خود» (ایران) را تأمین کرده باشد.
رفتار چیرهدستانه و سیاست هنرمندانهای که جز از یک سیستم متکی به «هوشمندی سکولار» برنمیآید و بهوضوح، با منطق آرمانگرایی مذهبی (یعنی همان چیزی که کشور را علیرغم تمایلاتِ گسترشطلبانه در دههی نخست انقلاب، در چهارچوب مرزهایش محدود و محصور و دستگاه دیپلماسی آن را فشل میکرد و از کارکرد آن به نفع مصالح ملی پیشگیری کرده بود) منافات دارد.
حتا اجازه دهید بگویم:
هرچند هم که حاکمان به انگیزهی پیگیری آرمانهای مذهبی خود چنین راهبردها و تاکتیکهایی را در پیش گرفته باشند، اما در تحلیل نهایی؛ نتیجه و عملکرد درپیشگرفتن و پیشبردنِ چنین راهبردها و تاکتیکهایی، واجد یک «منطق سکولار» است.
اگر نخواهم از بحث دور شوم؛ باید اضافه کنم:
جهان و نظم بینالملل، باید در همان 27 بهمن 1379 و به محض صدور این فتوا (که آشکارا، همهی معیارهای حقوق بینالملل را نادیده میگرفت) درمییافت که بهزودی از سوی ایرانیان، و به شکل همهجانبهتری، به چالش گرفته خواهد شد.
چراکه از آن پس بود که رفتهرفته، رویدادهای دیگری در پیآیند این رخداد تاریخی بهوقوع پیوستند که منطق اغلب چنان رویدادهای ریز و درشتی (از شکلگیری حزبالله لبنان گرفته تا دادگاههای اسلامی سودان، تا دزدان دریایی سومالی، تا برنامهی هستهای ایران و…) همه و همه در پی «نادیدهگرفتن و بیاعتبار ساختن نظم پیشین» بودهاند. که هدفی جز «استقرار نظم نوین بینالملل» ندارد.
اما نه آن نظم نوین بینالمللی که قدرتهای سنتی جهان معاصر (از ایالات متحده تا چین)، چگونگی «نظم بودن» و کیفیتِ «نوین بودن»اش را بسته به منافع و مصالح خود تعیین میکنند. بلکه نظم نوینی که ماحصل «چالشهای پیگیر و جدی ایران» برای «تجدید حیات امپراتوری تضعیف شده و رنگباخته»ی کشور اوست.
از این جهت است که در انتهای این بخش، مایلم که از دید خود، جهان را به دو جهانِ «پیش از فتوا» و «پس از فتوا» تقسیم کنم. هرچند که در زمان صدور چنین فتوایی (حتا چهبسا همچون صادرکنندهاش) متوجه آن نبودیم که از کجا ریشه میگیرد، در پی چیست، چه پیامدها و دستاوردهایی دارد و به کجا خواهد انجامید!
اما اکنون که پیامدهای بسیار این «نخستین حمله به مرزهای معتبر جهانِ پیش از فتوا» را شاهدیم، چرا چنین نکنیم و اغلب رخدادهای دو دههی اخیر را که ایران، همواره در مرکز آن قرار داشته است؛ به آن اقدام «بهظاهر کوچک و نهچندان قابل اعتنا» نسبت ندهیم؟! چون اگر خوب نگاه کنیم «همهی ماجراها، از همانجا آغاز شد»!
● «جهان پس از فتوا» بهراستی جهان غریب و ناآشناییست. در بخشهایی وسیعی از آن و بهگونهای بیسابقه؛ چالشهایی جدی علیه «نظم بینالملل پیش از فتوا» در جریان است (که البته: کماکان اما به شکلی تضعیفشده و تحقیرشده، حاکم است). آنچنانکه نظم مذکور، بهجای آنکه در حال تهاجم باشد، در حال دفاع است. بهجای آنکه در حال ساختن باشد، در حال تخریب است. به جای آنکه در حال نظمدهی باشد، در حال تنبیه نظمگریزانیست که پیوسته روبهافزایشاند. و بیشتر از آنکه در مرزهای خود باشد؛ در مرزهای دیگران است!
و از آن جدیتر آنکه:
تنشها و جابهجاییها و نظمگریزیها، تنها در آن بخشی از حوزههای سیاسی در جریان نیست که تاکنون «فرمانبردارانِ نظم بینالملل» محسوب میشدهاند اما اینک مشغول گردنکشی و شوریدن علیه آن هستند (جهان سومیها). بلکه در میان «فرمانداران نظمبینالملل پیش از فتوا» نیز اغلب «گسستهای پیشین» در حال پیوستن، و اغلب «پیوستهای پیشین» در حال گسست بهنظر میرسند.
از جمله: «پیوستهی اتحادجماهیر شوروی»، پس از هفت دهه، گسسته شد اما از جمع جبری تحولات در منطقهی نفوذش پیداست که تمایل به پیوست، روزبهروز در حال افزایش یافتن است و میتوان پیشبینی کرد که فدراسیون جدیدی از کشورهای مشترکالمنافع تجدید حیات خواهد یافت.
در مقابل اما: «پیوستهی اتحادیهی اروپا» که نزدیک به پنج دهه، انرژی و هزینهی بسیاری صرف تبدیل آن به اتحادیهای شد که بتواند در برابر ابرقدرت ایالات متحده قد علم کند و به رقابت با آن برخیزد؛ گوئی در حال فروپاشی و تبدیل به «اتحادیههایی کوچکتر اما همگنتر» است. بهنحوی که حتا ترکیه نیز، دیگر همانند سابق تمایل چندانی از خود نشان نمیدهد که بههر قیمت، به این اتحادیه بپیوندد. چون بهدرستی، آیندهای در آن نمیبیند. اما در عوض؛ بهدنبال عرضاندام و یارگیریهای منطقهای در خاورمیانه است.
و آنچنانکه: بلوکِ سنتی «آلمان، فرانسه، انگلستان» در حال تبدیل شدن به «آلمان، فرانسه» است و دولت جزیره، گوئی در حال جداشدن از همهی دیگر کشورهای اروپایی ناپیوسته بهخود؛ و بهنظر، متمایل به یکپارچگیسیاسی با دیگر دولتهای همخانوادهی خود (بریتانیای کبیر) باشد.
[از دید من: حتا استقرار سپر دفاع موشکی ایالاتمتحده در لهستان و چک، بیش از آنکه حقیقتاً به نگرانی امریکا از برنامهی موشکی ایران یا حتا روسیه باشد؛ ناشی از نگرانی ِ «آگاهی داشتن از تحولات و جابهجایهای عمیق قدرت در اروپا» و خصلتِ «پیشبینیناپذیربودن نتایج و پیامدهای چنان تحولاتِ در شرف وقوعی در این منطقه از جهان» است. که دولت ایالات متحده را به انجام برخی اقدامات احتیاطی، ناچار کرده است (فهم این داستان از سوی روسیه، در همین هفتهی گذشته؛ به شکل عقبکشیدن موشکهای الکساندر و تاتار جلوهگر شد).
مثلاً امروز خواندم که در انگلستان، و در نتیجهی بحران اقتصادی شدیدی که بیش از هرکشور دیگری در دنیا، اقتصاد این کشور را دستخوش آسیب کرده است؛ این شعار، به شعار اصلی گروههای اجتماعی تبدیل شده است: «کار انگلیسی، فقط برای کارگر انگلیسی» که یادآور تمایلات ناسیونالیستی در آلمان پیش از جنگ است)].
یا آنچنانکه: وزیر دفاع ایالات متحده، از شکلگیری اتحادیههای جدید و ائتلافهایی در آمریکای لاتین اظهار نگرانی میکند که دولت ایران، در مرکز و محور چنین ائتلافهایی قرار دارد. و جالب آنکه وی، ابایی از اظهار آشکار این نکته ندارد که تحرکات روسیه در این منطقه از جهان که تا پیش از این (در جهانِ پیش از فتوا) حیاط خلوت امریکا محسوب میشده است؛ آنقدر او را نگران نمیکند که تحرکات ایران موجب نگرانی اوست!
● باید اذعان کنم که: بهدلیل عدم دسترسی به منابع موثق و آمار و ارقام و قرائن و شواهد مستندتری، نمیتوانم تحلیل خود را به جزئیات دقیقتری مستند کنم. اما وقتی بهطور کلی به مجموعهی تحولات در چندسال اخیر مینگرم، به نظرم میرسد که:
اوضاع جهانی و نتایج «هرج و مرج سازنده» (تعبیری که کاندولیزا رایس در اشاره به وضعیت خاورمیانه بهکار برد اما بهنظر من شایسته است تا آن را در خصوص تمامی جهان بهکار بریم) بهگونهای در حال پیش رفتن است که آن «سازهی چندضلعی» که پس از فروکش کردن این کشمکشها و آرام و قرار گرفتن این جابهجاییهای نوین باقی خواهد ماند (و البته که اگر مخروبهای ناشی از یک جنگ جهانی نباشد!) قطعاً نظم جدیدیست که ایران، یکی از اضلاع اصلی آن چندضلعی خواهد بود.
● مشروط به آنکه:
1) همهی آنچه شاهد آن هستیم، به حملهی نظامی به ایران منتهی نشود و حاکمان ایران، همچنانکه تاکنون بهدرستی از هوش خود بهره برده و کشور را از دسترس چنین خطری دور نگه داشتهاند (بهرغم ایستادگی بر مواضع خود در برنامهی هستهای) بازهم بتوانند چنین خطری را تاحدممکن، دور نگه دارند.
2) بازیگران و بازیسازان هوشیار ایرانی، با وقوف به تحولاتِ جدید و جدی در صورتبندیهای قدرت در سطح جهانی و گمانهزنی درست آینده که مبتنی بر واقعیات دقیق صحنه باشد؛ باید بتوانند چنین جابهجاییها و تغییراتی را «به نفع مصالح ملی ایران» بهکار اندازند و جهاتِ چنان تغییرات و تحولاتی را بهگونهای تنظیم کنند که برآیند آن به تجدید حیاتِ قدرت و اعتبار کشورمان بیانجامد.
3) با در پیشگرفتن «راهبرد وحدت ملی» و عمل به الزامات آن؛ شیوهی حکمرانی خود در داخل کشور را چنان تصحیح کنند که بیگانگان قادر به تاثیرگذاری بر تمایلات افکار عمومی و در نتیجه بر روند تحولات داخلی نباشند. اصلیترین و حیاتیترین لازمهی پیشبردن چنین راهبردی «آگاه کردن ایرانیان از واقعیات صحنه و اهداف دولت از ایستادگی در برابر بیگانگان»، «زدودن هرگونه زمینهی غیرمنصفانه و تبعیضآمیز که ممکن است به نارضایتی بیشتر شهروندان و در نتیجه قطع امید آنان از آینده منتهی شود» و «مشارکت دادن همهی شهروندان در تصمیمگیریها و ادارهی امور» است.
● درعینحال؛ در میانهی تحولات تازه در مناسبات بینالملل (که به ارزیابی من بسیار جدی و عمیق است):
راهبردی که میباید توسط دولت ایران تعقیب شود تا ضریب امنیت ملی کشورمان را بهطور قابل ملاحظهای افزایش دهد و بتواند به مثابه ابزاری در مواقع تنگنا به کار کشورمان بیاید «تجدید حیاتِ پیمان نظامی سنتو» (میان پاکستان، ایران و ترکیه) به مرکزیت ایران است. که اینبار؛ البته که میتواند کشور «سوریه» را نیز شامل شود و زنجیرهی بلندتری بسازد.
چنین پیمانی (که توسط حاکم پیشین هم تعقیب میشد اما بهدلیل بدگمانیهای بدیهی سالهای نخست انقلاب، این سیاست او به کناری نهاده شد و پیمان سنتو، عملاً ازهم پاشید) از زمرهی آن سیاستهاییست که میتواند «توازن قدرت در منطقهی خاورمیانه» را به نفع جملگی این کشورها و بهویژه ایران (که در مرکز تهدیدهای بینالمللی قرار دارد) برهم زند و به معادلات منطقهای، بُعد و ماهیت تازهای ببخشد.
از دید من «پیمان سنتو» قابل تعقیب و احیاست چون:
1) نظرسنجیهای یک رسانهی خارجی هم نشان داد که «مردم پاکستان» حتا بیش از خود ایرانیان از راهبرد هستهای شدن ایران پشتیبانی میکنند (متأسفانه اختلافات داخلی و کوتهنظری برخی جریانهای سیاسی، مانع از آن شده است که یک توافق ملی و همهجانبه دربارهی لزوم هستهای شدن ایران شکل بگیرد. گرچه که رفتهرفته، چنین توافقی، بهنظر در حال شکلگیریست و ملاحظه میشود که حتا مخالفان رادیکالِ جمهوریاسلامی نیز این روزها، از مخالف با چنین راهبردی خودداری میکنند و ضرورت آن را احساس کردهاند. بهنحویکه اگر آشکارا با آن موافقت نمیکنند، خوشبختانه مخالفت هم نمیکنند).
2) اقدام اخیر «رجب طیب اردوغان» در اجلاس داووس، نشان داد که اسلامگریانِ متعادل و میانهروی ترک نیز درحال جداکردن خود از نظم موجود بینالملل و بهنمایش گذاشتن نارضایتی خود از مناسبات فعلی هستند. از همین روست که فکر میکنم زمان حاضر، بهترین و مناسبترین زمان برای پیگیری دستور کار «احیاء پیمان سنتو»ست. چرا که روابط ترکیه، با اعراب و اسرائیل رو به تیرگی نهاده و همزمان، این کشور در حال فاصله گرفتن از اتحادیهی اروپاست. ضمن آنکه ایدهی «امپراتوری عثمانی» هم در این کشور، در حال نضج گرفتن و شکوفاییست و ترکها به خوبی به این حقیقت واقفند که لازمهی دستیابی آنان به چنین هدفی، آویختنشان به پیمانهایی منطقهایست که زنجیرهی قدرت آنان را تکمیل کند.
با این حال: حقیقت این است که هردو کشور مزبور، جزو همپیمانان و متحدان ایالات متحده در منطقه قرار دارند. از این رو، آشکار است که تعقیب چنین سیاستی از سوی ایران؛ مستلزم موافقت ضمنی ایالات متحده است. بنابراین چنانچه مذاکراتی با این کشور در جریان است؛ لازم است این موضوع نیز در محور چنان مذاکراتی (در بستهی “هویجهای بزرگتر” دولتِ آقای اوباما!) بگنجد تا بیش از پیش زمینهی تحقق پیدا کند.
بهگمانم کسب موافقت ایالات متحده با این امر، چندان دور از دسترس نباشد. چرا که برای این کشور نیز بسیار حیاتیست که حلقه یا حلقههای احتیاطی پیشین در منطقه را علیه تمایلات افزونطلبانهی روسیه در منطقهی استراتژیک خاورمیانه، مجدداً برقرار کند (این یک اشتباه اساسیست اگر دستگاه دیپلماسی ایران گمان کند که ایالات متحده و اسرائیل یکی هستند و امریکا هرکار که میکند، در جهت منافع اسرائیل است!)
● آنچه «ضرورت احیاء پیمان سنتو» را نزد من بیشتر میکند؛ تحولاتیست که اخیراً در غزه بهوقوع پیوست و پیامد آن چیزی جز این نیست که «احتمال حملهی نظامی اسرائیل به کشورمان» را به میزان قابل ملاحظهای افزایش داده است.
چرا که آشکارا؛ هدف اسرائیل از چنان حملهی کوبنده و مخربی به غزه؛ چیزی جز همان نبود که در جنگ سیوسهروزهاش با حزبالله لبنان تعقیب میکرد و به آن نیز دست یافت: «سرکوب بیرحمانه، شدید، بسیار پرهزینه و کمرشکن بازوهای نظامی_سیاسی ایران در اطراف کشورش» آنچنانکه «فکر اقدامات نظامی علیه اسرائیل، در صورت حمله به ایران را از سرشان بیرون کند».
هدفی که از جنگ سیو سهروزه با حزب الله، بدان دست یافت. چرا که دیدیم و مشاهده کردیم که وقتی «خشونتآمیزترین و بیرحمانهترین حملاتِ ممکن علیه اعراب در سه دههی گذشته» را در غزه به نمایش گذاشت؛ حزب الله (و البته از ترس افکار عمومی کشور خودش که تاب حملهی ویرانگر دیگری را نداشت) جرأت نیافت همان واکنشهایی را از خود بروز دهد که پیش از این از خود بروز میداد. و حتا مسئولیت پرتاب سه موشک دستساز از جنوب لبنان به سمت اسرائیل را با سرعت، از خود رفع کرد و آن را بهعهده نگرفت!
همان راهبردی که چنان دولت سوریه (بازوی دیگر ایران) را ترسانده و به وحشت انداخته است که پس از ماجرای غزه؛ آشکارا از تمایل خود به «بهبود روابط با ایالاتمتحده و غرب» و «دوری پیشه کردن از ایران» سخن میگوید و فقط بر این نکته تأکید دارد که بهکلی آن را قطع نخواهد کرد!
بدین ترتیب و در شرایطی که تقریباً تمامی «سرپنجههای ایران در منطقهی مشرف بر اسرائیل» بهشدت سرکوب و ترسانده شدهاند و امکان هرگونه دفاع مقدماتی و پیشگیرانه در نزدیکی مرزهای این کشور را از ایران سلب کردهاند؛ ضروریست که با سودجستن از گرایشهای تازه در پاکستان و ترکیه؛ تدابیر جدیدی برای طراحی یک سپر دفاعی برای کشورمان، بهکار بسته شود.
● «بههیچ قیمت؛ ایران نباید مورد حملهی نظامی قرار گیرد».
و بهمنظور تأمین چنین هدفی، بهنظرم میرسد که:
دستگاه دیپلماسی کشورمان، باید که بهسرعت «احیاء پیمان نظامی سنتو» را در صدر فهرستِ «اهداف کوتاهمدت» خود قرار دهد. البته اگر میخواهد به «اهداف میانمدت و بلندمدت» خود دست یابد.