‏ در ضرورتِ احیای پیمان منطقه‌ای سنتو‏

فرهاد جعفری
فرهاد جعفری

● بسیاری از تحلیل‌گران؛ در نتیجه‌ی بزرگی و غیرمترقبه‌گی رویداد یازدهم سپتامبر؛ چنین روزی و چنین رویدادی را لولای جهان کهنه و ‏جهان جدید دانسته‌ و بدین ترتیب، جهان را به «جهان پیش از یازدهم سپتامبر» و «جهان پس از یازدهم سپتامبر» تقسیم‌بندی می‌کنند. که البته ‏ازین حیث که یک سوی چنین رویدادی، غول بی‌اندازه بزرگی‌ قرار دارد که از بیشتر جهات، اندازه‌هایش با همه‌ی جهان توسعه‌یافته و ثروتمند ‏برابری می‌کند؛ چندان هم نادرست نیست.‏

اما به‌گمانم آنچه شایسته‌تر است جهان برپاشنه‌ی آن بچرخد و مبنای تقسیم آن به جدید و قدیم قرار گیرد، رویدادی‌ست که اگرچه در حد یازدهم ‏سپتامبر بزرگ نیست اما ازین حیث که نظم کهنه‌ی بین‌الملل را «برای نخستین‌بار در دهه‌های اخیر» به چالش گرفت و زمینه‌ی بسیاری از ‏تحولات مابعد خود شد؛ «فتوای آیت‌اله خمینی در مورد قتل سلمان رشدی»ست.‏

چرا که به‌نظرم: «یازده سپتامبر» صرفاً یک رویداد عملیاتی و اعتراضی‌‌ست که خشم متراکم‌شده‌ی جهان اسلام را از فقر و نابرابری و ‏توسعه‌نایافتگی، در کانون قدرت و امنیت جهانی به‌ نمایش گذاشت. می‌خواهم نتیجه بگیرم که رویداد مذکور، به‌هیچ‌وجه به معنای «نادیده گرفتن ‏و به‌رسمیت‌نشناختن یا بی‌اعتبار دانستن نظم بین‌الملل» نیست. بلکه فقط و فقط اعتراض به آن و نمایشی از عقده‌های سرکوب‌شده و فروخورده ‏است. ‏

بدین ترتیب (و فارغ از درستی یا نادرستی‌اش و مخالفت یا توافق فتوای مزبور با حقوق دموکراتیک آدمیان درخصوص آزادی بیان) مایلم ‏نتیجه بگیرم که: ‏

این «فتوای قتل سلمان رشدی» بود که برای نخستین‌بار «مرزهای تا آن‌زمان معتبر حقوق بین‌الملل» را نادیده گرفت و دامنه‌ی نفوذ و اعمال ‏اراده‌ی «یک ایرانی» را در خارج از مرزهای کشورش ترسیم کرد و به او اجازه داد تا حکم خود را حتا در حوزه‌ی اقتدار دولت‌های دیگر ‏‏(درون مرزهای کشورهای دیگر!) قابل اجرا بداند.‏

از دید من؛ صورت خلاصه‌شده‌ی چنان رخدادی جز این نیست که: «مرزهای موجود، در برابر اراده‌ی من بی‌اعتبار و برای تحقق آرزوهایم، ‏بیش از اندازه محدودند. چنان مرزهایی و چنین نظمی که از رویاها و آرزوهای من پشتیبانی نمی‌کند؛ باید تغییر یابند»!‏

مایلم نتیجه بگیرم که: ‏

‏«اگرچه فتوای مزبور در پوسته‌ای از مذهب پیچیده شده و در لفافه‌ای از یک ابزار فقهی عرضه شد و اگرچه مخاطب آن هر مسلمانی ‏می‌توانست باشد؛ اما به‌نظرم، قبل از آن و بیش از همه‌چیز، تمایل آشکار ایرانیان برای “نادیده گرفتن و برهم ریختن نظم از دید ایشان ‏ناعادلانه‌ی بین‌الملل” را نمایندگی می‌کرد که چنان نظم ناعادلانه‌ای، از خواست آنان در زمینه‌ی تجدید حیاتِ قدرت و شوکت تاریخی ایران ‏نمی‌توانست پشتیبانی کند. پس باید نادیده گرفته می‌شد، باید برهم می‌ریخت و باید بی‌اعتبار می‌شد تا در کشاکش شکل‌گیری نظمی نوین و ‏تعریف مجدد آن؛ سهم بایسته و شایسته‌ای که ایرانی توقع می‌بُرد، به او تخصیص یابد».‏

‏● من این‌ را؛ البته که «حالا» (و پس از بیست سال از صدور فتوای مزبور) می‌فهمم! ‏

حالا که نشانه‌های بسیاری می‌بینم از اینکه هرچه بر انقلاب اسلامی پنجاه و هفت می‌گذرد؛ به موازات آنکه از میران آرمانگرایی دینی‌اش ‏کاسته می‌شود، بر میزان ملی‌گرایی‌اش افزوده می‌شود. ‏

آنچنان که به عنوان مثال: در جهت دستیابی به مقاصد ملی‌گرایانه و گسترش‌طلبانه‌ی خود در دعوای آذربایجان و ارمنستان «ایران اسلامی» ‏طرف «ارمنستان» را می‌گیرد! یا «ایرانِ شیعه» از «حماس سنی» پشتیبانی می‌کند! یا در موارد و مواقعی (و بسته به ضرورت و مصلحتی ‏که آن لحظه ایجاب می‌کند) برخی «اهل سنتِ آلتِ دست خود در عراق» را به برخی «شیعیان» این کشور که چندان به اوامر تهران گردن ‏نمی‌دهند، ترجیح می‌دهد و در مجموع، همه‌ی جریان‌ها و نیروهای سیاسی در عراق را آن‌چنان به بازی گرفته است (و می‌گیرد) که منافع آن‌ ‏لحظه‌ی «کشور خود» (ایران) را تأمین کرده باشد.‏

رفتار چیره‌دستانه و سیاست هنرمندانه‌‌ای که جز از یک سیستم متکی به «هوشمندی سکولار» برنمی‌آید و به‌وضوح، با منطق آرمان‌گرایی ‏مذهبی (یعنی همان‌ چیزی که کشور را علیرغم تمایلاتِ گسترش‌طلبانه‌ در دهه‌ی نخست انقلاب، در چهارچوب مرزهایش محدود و محصور و ‏دستگاه دیپلماسی آن را فشل می‌کرد و از کارکرد آن به نفع مصالح ملی پیش‌گیری کرده بود) منافات دارد.‏

حتا اجازه دهید بگویم:‏

هرچند هم که حاکمان به انگیزه‌ی پیگیری آرمان‌های مذهبی خود چنین راهبردها و تاکتیک‌هایی را در پیش گرفته باشند، اما در تحلیل نهایی؛ ‏نتیجه و عملکرد درپیش‌گرفتن و پیش‌بردنِ چنین راهبردها و تاکتیک‌هایی، واجد یک «منطق سکولار» است.‏

اگر نخواهم از بحث دور شوم؛ باید اضافه کنم:‏

جهان و نظم بین‌الملل، باید در همان 27 بهمن 1379 و به محض صدور این فتوا (که آشکارا، همه‌ی معیارهای حقوق بین‌الملل را نادیده ‏می‌گرفت) درمی‌یافت که به‌زودی از سوی ایرانیان، و به شکل همه‌جانبه‌تری، به چالش گرفته خواهد شد. ‏

چراکه از آن پس بود که رفته‌رفته، رویدادهای دیگری در پی‌آیند این رخداد تاریخی به‌وقوع پیوستند که منطق اغلب چنان رویدادهای ریز و ‏درشتی (از شکل‌گیری حزب‌الله لبنان گرفته تا دادگاه‌های اسلامی سودان، تا دزدان دریایی سومالی، تا برنامه‌ی هسته‌ای ایران و…) همه و همه ‏در پی «نادیده‌گرفتن و بی‌اعتبار ساختن نظم پیشین» بوده‌اند. که هدفی جز «استقرار نظم نوین بین‌الملل» ندارد.‏

اما نه آن نظم نوین بین‌المللی که قدرت‌های سنتی جهان معاصر (از ایالات متحده تا چین)، چگونگی «نظم بودن» و کیفیتِ «نوین بودن»اش را ‏بسته به منافع و مصالح خود تعیین می‌کنند. بلکه نظم نوینی که ماحصل «چالش‌های پیگیر و جدی ایران» برای «تجدید حیات امپراتوری ‏تضعیف شده و رنگ‌باخته»‌‌ی کشور اوست.‏

از این جهت است که در انتهای این بخش، مایلم که از دید خود، جهان را به دو جهانِ «پیش از فتوا» و «پس از فتوا» تقسیم کنم. هرچند که در ‏زمان صدور چنین فتوایی (حتا چه‌بسا همچون صادرکننده‌اش) متوجه آن نبودیم که از کجا ریشه می‌گیرد، در پی چیست، چه پیامدها و ‏دستاوردهایی دارد و به کجا خواهد انجامید! ‏

اما اکنون که پیامدهای بسیار این «نخستین حمله به مرزهای معتبر جهانِ پیش از فتوا» را شاهدیم، چرا چنین نکنیم و اغلب رخدادهای دو دهه‌ی ‏اخیر را که ایران، همواره در مرکز آن قرار داشته است؛ به آن اقدام «به‌ظاهر کوچک و نه‌چندان قابل اعتنا» نسبت ندهیم؟! چون اگر خوب ‏نگاه کنیم «همه‌ی ماجراها، از همان‌جا آغاز شد»!‏

‏● «جهان پس از فتوا» به‌راستی جهان غریب و ناآشنایی‌‌ست. در بخش‌هایی وسیعی از آن و به‌گونه‌ای بی‌سابقه؛ چالش‌هایی جدی علیه «نظم ‏بین‌الملل پیش از فتوا» در جریان است (که البته: کماکان اما به شکلی تضعیف‌شده و تحقیرشده، حاکم است). آن‌چنان‌که نظم مذکور، به‌جای آنکه ‏در حال تهاجم باشد، در حال دفاع است. به‌جای آنکه در حال ساختن باشد، در حال تخریب است. به جای آنکه در حال نظم‌دهی باشد، در حال ‏تنبیه نظم‌گریزانی‌ست که پیوسته روبه‌افزایش‌اند. و بیشتر از آنکه در مرزهای خود باشد؛ در مرزهای دیگران است! ‏

و از آن جدی‌تر آنکه: ‏

تنش‌ها و جابه‌جایی‌ها و نظم‌گریزی‌ها، تنها در آن بخشی از حوزه‌های سیاسی در جریان نیست که تاکنون «فرمان‌بردارانِ نظم بین‌الملل» ‏محسوب می‌شده‌اند اما اینک مشغول گردن‌کشی و شوریدن علیه آن هستند (جهان سومی‌ها). بلکه در میان «فرمان‌داران نظم‌بین‌الملل پیش از ‏فتوا» نیز اغلب «گسست‌های پیشین» در حال پیوستن، و اغلب «پیوست‌های پیشین» در حال گسست به‌نظر می‌رسند.‏

از جمله: «پیوسته‌ی اتحادجماهیر شوروی»، پس از هفت دهه، گسسته شد اما از جمع جبری تحولات در منطقه‌ی نفوذش پیداست که تمایل به ‏پیوست، روز‌به‌روز در حال افزایش یافتن است و می‌توان پیش‌بینی کرد که فدراسیون جدیدی از کشورهای مشترک‌المنافع تجدید حیات خواهد ‏یافت. ‏

در مقابل اما: «پیوسته‌ی اتحادیه‌ی اروپا» که نزدیک به پنج دهه، انرژی و هزینه‌ی بسیاری صرف تبدیل آن به اتحادیه‌ای شد که بتواند در ‏برابر ابرقدرت ایالات متحده قد علم کند و به رقابت با آن برخیزد؛ گوئی در حال فروپاشی و تبدیل به «اتحادیه‌هایی کوچک‌تر اما همگن‌تر» ‏است. به‌نحوی که حتا ترکیه نیز، دیگر همانند سابق تمایل چندانی از خود نشان نمی‌دهد که به‌هر قیمت، به این اتحادیه بپیوندد. چون به‌درستی، ‏آینده‌ای در آن نمی‌بیند. اما در عوض؛ به‌دنبال عرض‌اندام و یارگیری‌های منطقه‌ای در خاورمیانه است.‏

و آن‌چنان‌که: بلوکِ سنتی «آلمان، فرانسه، انگلستان» در حال تبدیل شدن به «آلمان، فرانسه» است و دولت جزیره، گوئی در حال جداشدن از ‏همه‌ی دیگر کشورهای اروپایی ناپیوسته به‌خود؛ و به‌نظر، متمایل به یکپارچگی‌سیاسی با دیگر دولت‌های هم‌خانواده‌ی خود (بریتانیای کبیر) ‏باشد.‏

‏[از دید من: حتا استقرار سپر دفاع موشکی ایالات‌متحده در لهستان و چک، بیش از آنکه حقیقتاً به نگرانی امریکا از برنامه‌ی موشکی ایران یا ‏حتا روسیه باشد؛ ناشی از نگرانی ِ «آگاهی داشتن از تحولات و جابه‌جای‌های عمیق قدرت در اروپا» و خصلتِ «پیش‌بینی‌ناپذیربودن نتایج و ‏پیامدهای چنان تحولاتِ در شرف وقوعی‌ در این منطقه از جهان» است. که دولت ایالات متحده را به انجام برخی اقدامات احتیاطی، ناچار ‏کرده است (فهم این داستان از سوی روسیه، در همین هفته‌ی گذشته؛ به شکل عقب‌کشیدن موشک‌های الکساندر و تاتار جلوه‌گر شد). ‏

مثلاً امروز خواندم که در انگلستان، و در نتیجه‌ی بحران اقتصادی شدیدی که بیش از هرکشور دیگری در دنیا، اقتصاد این کشور را دستخوش ‏آسیب کرده است؛ این شعار، به شعار اصلی گروه‌های اجتماعی تبدیل شده است: «کار انگلیسی، فقط برای کارگر انگلیسی» که یادآور تمایلات ‏ناسیونالیستی در آلمان پیش از جنگ است)].‏

یا آن‌چنان‌که: وزیر دفاع ایالات متحده، از شکل‌گیری اتحادیه‌های جدید و ائتلاف‌هایی در آمریکای لاتین اظهار نگرانی می‌کند که دولت ایران، ‏در مرکز و محور چنین ائتلاف‌هایی قرار دارد. و جالب آنکه وی، ابایی از اظهار آشکار این نکته ندارد که تحرکات روسیه در این منطقه از ‏جهان که تا پیش از این (در جهانِ پیش از فتوا) حیاط خلوت امریکا محسوب می‌شده است؛ آن‌قدر او را نگران نمی‌کند که تحرکات ایران موجب ‏نگرانی اوست!‏

‏● باید اذعان کنم که: به‌دلیل عدم دسترسی به منابع موثق و آمار و ارقام و قرائن و شواهد مستندتری، نمی‌توانم تحلیل خود را به جزئیات ‏دقیق‌تری مستند کنم. اما وقتی به‌طور کلی به مجموعه‌ی تحولات در چندسال اخیر می‌نگرم، به نظرم می‌رسد که:‏

اوضاع جهانی و نتایج «هرج و مرج سازنده» (تعبیری که کاندولیزا رایس در اشاره به وضعیت خاورمیانه به‌کار برد اما به‌نظر من شایسته ‏است تا آن را در خصوص تمامی جهان به‌کار بریم) به‌گونه‌ای در حال پیش رفتن است که آن «سازه‌‌ی چندضلعی» که پس از فروکش کردن ‏این کشمکش‌ها و آرام و قرار گرفتن این جابه‌جایی‌های نوین باقی خواهد ماند (و البته که اگر مخروبه‌ای ناشی از یک جنگ جهانی نباشد!) ‏قطعاً نظم جدیدی‌ست که ایران، یکی از اضلاع اصلی آن چندضلعی خواهد بود.‏

‏● مشروط به آنکه: ‏

‏1) همه‌ی آنچه شاهد آن هستیم، به حمله‌ی نظامی به ایران منتهی نشود و حاکمان ایران، همچنان‌که تاکنون به‌درستی از هوش خود بهره برده و ‏کشور را از دسترس چنین خطری دور نگه داشته‌اند (به‌رغم ایستادگی بر مواضع خود در برنامه‌ی هسته‌ای) بازهم بتوانند چنین خطری را ‏تاحدممکن، دور نگه دارند.‏

‏2) بازی‌گران و بازی‌سازان هوشیار ایرانی، با وقوف به تحولاتِ جدید و جدی در صورت‌‌بندی‌های قدرت در سطح جهانی و گمانه‌زنی درست ‏آینده که مبتنی بر واقعیات دقیق صحنه باشد؛ باید بتوانند چنین جابه‌جایی‌ها و تغییراتی را «به نفع مصالح ملی ایران» به‌کار اندازند و جهاتِ ‏چنان تغییرات و تحولاتی را به‌گونه‌ای تنظیم کنند که برآیند آن به تجدید حیاتِ قدرت و اعتبار کشورمان بیانجامد.

‏3) با در پیش‌گرفتن «راهبرد وحدت ملی» و عمل به الزامات آن؛ شیوه‌ی حکمرانی خود در داخل کشور را چنان تصحیح کنند که بیگانگان ‏قادر به تاثیرگذاری بر تمایلات افکار عمومی و در نتیجه بر روند تحولات داخلی نباشند. اصلی‌ترین و حیاتی‌ترین لازمه‌ی پیش‌بردن چنین ‏راهبردی «آگاه کردن ایرانیان از واقعیات صحنه و اهداف دولت از ایستادگی در برابر بیگانگان»، «زدودن هرگونه زمینه‌ی غیرمنصفانه و ‏تبعیض‌آمیز که ممکن است به نارضایتی بیشتر شهروندان و در نتیجه قطع امید آنان از آینده منتهی شود» و «مشارکت دادن همه‌ی شهروندان ‏در تصمیم‌گیری‌ها و اداره‌ی امور» است.‏

‏● درعین‌حال؛ در میانه‌ی تحولات تازه در مناسبات بین‌الملل (که به ارزیابی من بسیار جدی و عمیق است):‏

راهبردی که می‌باید توسط دولت ایران تعقیب شود تا ضریب امنیت ملی کشورمان را به‌طور قابل ملاحظه‌ای افزایش دهد و بتواند به مثابه ‏ابزاری در مواقع تنگنا به کار کشورمان بیاید «تجدید حیاتِ پیمان نظامی سنتو» (میان پاکستان، ایران و ترکیه) به مرکزیت ایران است. که ‏این‌بار؛ البته که می‌تواند کشور «سوریه» را نیز شامل شود و زنجیره‌ی بلندتری بسازد.‏

چنین پیمانی (که توسط حاکم پیشین هم تعقیب می‌شد اما به‌دلیل بدگمانی‌های بدیهی سال‌های نخست انقلاب، این سیاست او به کناری نهاده شد و ‏پیمان سنتو، عملاً ازهم پاشید) از زمره‌ی آن سیاست‌هایی‌ست که می‌تواند «توازن قدرت در منطقه‌ی خاورمیانه» را به نفع جملگی این کشورها ‏و به‌ویژه ایران (که در مرکز تهدیدهای بین‌المللی قرار دارد) برهم زند و به معادلات منطقه‌ای، بُعد و ماهیت تازه‌ای ببخشد.‏

از دید من «پیمان سنتو» قابل تعقیب و احیاست چون:‏

‏1) نظرسنجی‌های یک رسانه‌ی خارجی هم نشان داد که «مردم پاکستان» حتا بیش از خود ایرانیان از راهبرد هسته‌ای شدن ایران پشتیبانی ‏می‌کنند (متأسفانه اختلافات داخلی و کوته‌نظری برخی جریان‌های سیاسی، مانع از آن شده است که یک توافق ملی و همه‌جانبه درباره‌ی لزوم ‏هسته‌ای شدن ایران شکل بگیرد. گرچه که رفته‌رفته، چنین توافقی، به‌نظر در حال شکل‌گیری‌ست و ملاحظه می‌شود که حتا مخالفان رادیکالِ ‏جمهوری‌اسلامی نیز این روزها، از مخالف با چنین راهبردی خودداری می‌کنند و ضرورت آن را احساس کرده‌اند. به‌نحوی‌که اگر آشکارا با ‏آن موافقت نمی‌کنند، خوشبختانه مخالفت هم نمی‌کنند). ‏

‏2) اقدام اخیر «رجب طیب اردوغان» در اجلاس داووس، نشان داد که اسلامگریانِ متعادل و میانه‌روی ترک نیز درحال جداکردن خود از نظم ‏موجود بین‌الملل و به‌نمایش گذاشتن نارضایتی خود از مناسبات فعلی هستند. از همین‌ روست که فکر می‌کنم زمان حاضر، بهترین و ‏مناسب‌ترین زمان برای پیگیری دستور کار «احیاء پیمان سنتو»ست. چرا که روابط ترکیه، با اعراب و اسرائیل رو به تیرگی نهاده و همزمان، ‏این کشور در حال فاصله گرفتن از اتحادیه‌ی اروپاست. ضمن آنکه ایده‌ی «امپراتوری عثمانی» هم در این کشور، در حال نضج گرفتن و ‏شکوفایی‌ست و ترک‌ها به خوبی به این حقیقت واقفند که لازمه‌ی دستیابی آنان به چنین هدفی، آویختن‌شان به پیمان‌هایی منطقه‌ای‌ست که ‏زنجیره‌ی قدرت آنان را تکمیل کند.‏

با این حال: حقیقت این است که هردو کشور مزبور، جزو هم‌پیمانان و متحدان ایالات متحده در منطقه قرار دارند. از این رو، آشکار است که ‏تعقیب چنین سیاستی از سوی ایران؛ مستلزم موافقت ضمنی ایالات متحده است. بنابراین چنانچه مذاکراتی با این کشور در جریان است؛ لازم ‏است این موضوع نیز در محور چنان مذاکراتی (در بسته‌ی “هویج‌های بزرگ‌تر” دولتِ آقای اوباما!) بگنجد تا بیش از پیش زمینه‌ی تحقق پیدا ‏کند.‏

به‌گمانم کسب موافقت ایالات متحده با این امر، چندان دور از دسترس نباشد. چرا که برای این کشور نیز بسیار حیاتی‌ست که حلقه‌ یا حلقه‌های ‏احتیاطی پیشین در منطقه را علیه تمایلات افزون‌طلبانه‌ی روسیه در منطقه‌ی استراتژیک خاورمیانه، مجدداً برقرار کند (این یک اشتباه ‏اساسی‌ست اگر دستگاه دیپلماسی ایران گمان کند که ایالات متحده و اسرائیل یکی هستند و امریکا هرکار که می‌کند، در جهت منافع اسرائیل ‏است!)‏

‏● آنچه «ضرورت احیاء پیمان سنتو» را نزد من بیشتر می‌کند؛ تحولاتی‌ست که اخیراً در غزه به‌وقوع پیوست و پیامد آن چیزی جز این نیست ‏که «احتمال حمله‌ی نظامی اسرائیل به کشورمان» را به میزان قابل ملاحظه‌ای افزایش داده است.‏

چرا که آشکارا؛ هدف اسرائیل از چنان حمله‌ی کوبنده و مخربی به غزه؛ چیزی جز همان نبود که در جنگ سی‌وسه‌روزه‌اش با حزب‌الله لبنان ‏تعقیب می‌کرد و به آن نیز دست یافت: «سرکوب بی‌رحمانه، شدید، بسیار پرهزینه و کمرشکن بازوهای نظامی_سیاسی ایران در اطراف ‏کشورش» آنچنانکه «فکر اقدامات نظامی علیه اسرائیل، در صورت حمله به ایران را از سرشان بیرون کند».‏

هدفی که از جنگ سی‌و سه‌روزه با حزب الله، بدان دست یافت. چرا که دیدیم و مشاهده کردیم که وقتی «خشونت‌آمیزترین و بی‌رحمانه‌ترین ‏حملاتِ ممکن علیه اعراب در سه دهه‌ی گذشته» را در غزه به نمایش گذاشت؛ حزب الله (و البته از ترس افکار عمومی کشور خودش که تاب ‏حمله‌ی ویرانگر دیگری را نداشت) جرأت نیافت همان واکنش‌هایی را از خود بروز دهد که پیش از این از خود بروز می‌داد. و حتا مسئولیت ‏پرتاب سه موشک دست‌ساز از جنوب لبنان به سمت اسرائیل را با سرعت، از خود رفع کرد و آن را به‌عهده نگرفت!‏

همان راهبردی که چنان دولت سوریه (بازوی دیگر ایران) را ترسانده و به وحشت انداخته است که پس از ماجرای غزه؛ آشکارا از تمایل خود ‏به «بهبود روابط با ایالات‌متحده و غرب» و «دوری پیشه کردن از ایران» سخن می‌گوید و فقط بر این نکته تأکید دارد که به‌کلی آن را قطع ‏نخواهد کرد!‏

بدین ترتیب و در شرایطی که تقریباً تمامی «سرپنجه‌های ایران در منطقه‌ی مشرف بر اسرائیل» به‌شدت سرکوب و ترسانده شده‌اند و امکان ‏هرگونه دفاع مقدماتی و پیشگیرانه در نزدیکی مرزهای این کشور را از ایران سلب کرده‌اند؛ ضروری‌ست که با سودجستن از گرایش‌های تازه ‏در پاکستان و ترکیه؛ تدابیر جدیدی برای طراحی یک سپر دفاعی برای کشورمان، به‌کار بسته شود.‏

‏● «به‌هیچ قیمت؛ ایران نباید مورد حمله‌ی نظامی قرار گیرد». ‏

و به‌منظور تأمین چنین هدفی، به‌نظرم می‌رسد که:‏

دستگاه دیپلماسی کشورمان، باید که به‌سرعت «احیاء پیمان نظامی سنتو» را در صدر فهرستِ «اهداف کوتاه‌مدت» خود قرار دهد. البته اگر ‏می‌خواهد به «اهداف میان‌مدت و بلندمدت» خود دست یابد.‏