عصبانی است. ده روز است که غذا نخورده است. از صبح که از خواب بیدار می شود تلویزیون را روشن می کند و خیره می شود به تصاویر غزه، و وقتی از او سووال می کنی فریاد می کشد، خودش را کتک می زند و موهایش را می کند و دائم فحش می دهد به اسرائیل جنایتکار و عرب های خائن و آمریکایی های کثیف.
تا ده روز قبل یقه اش را جر می داد برای شیرین عبادی و زنان فمینیست و مشکل اصلی اش این بود که مبادا خلیج فارس نامش تغییر کند، ولی الآن یک هفته است که عکس شیرین عبادی را پاره کرده و ریخته توی سطل آشغال و معتقد است اکرم زعیتر یکی از مهم ترین زنان جهان است و خیلی بهتر از شیرین عبادی است. هرچه برایش توضیح می دهم که اکرم زعیتر اصلا زن نیست و مرد است، می گوید این اصلا این چیزها مهم نیست، مهم این است که فلسصینی است، و وقتی برایش می گویم اکرم زعیتر اصلا فلسطینی نیست و مصری است، می گوید امکان ندارد. چون همه مصری ها خائن هستند.
با احتیاط وارد اتاق می شوم و سعی می کنم بدون اینکه مطلقا سروصدایی بکنم، از یخچال یک تکه نان و مقداری پنیر بردارم. صدای بی بی سی انگلیسی بلند است و آمبولانس ها با سرعت در حال عبور از خیابان های غزه اند. نان را برمی دارم. یک باره احساس می کنم چشم هایش به من خیره شده. فشار چشمانش دارد پشت کتفم را سوراخ می کند.
یک باره چیزی محکم از کنارم رد می شود و می خورد به شیشه و شیشه می شکند و صدای نعره ای در اتاق می پیچد. یک لنگه کفش زری است که به نشانه همبستگی با مردم غزه به طرف من پرتاب شده است.
زری: ای کارد بخوره توی شکمت، چی کار می کنی؟
من: هیچی بخدا، فقط داشتم نون و پنیر می خوردم. یعنی می خواستم بخورم!
زری: تو می خوای نون و کره و عسل و خامه کوفت کنی، در حالی که مردم بدبخت غزه یک ساله در محاصره هستند و نون خشک هم ندارند بخورند، ای کفشم به سرت بخوره!
من: من کی گفتم می خوام کره و عسل بخورم؟ من گفتم می خوام نون و پنیر بخورم. حالا واسه چی کفش پرت می کنی؟
زری: برای اعتراض! مگر من چه چیزم از “ منتظر الزیدی” عراقی کمتره که یک کفش هم نتونم پرت کنم توی سرت؟ تو از بوش هم بدتری، تو غده سرطانی صهیونیسمی!
من: به من چه ربطی داره؟ من چی کار دارم به صهیونیسم، من بدبخت دارم زندگی مو می کنم، اصلا به من چه؟
زری: ای خاک برسرت! به تو چه؟ بدبخت! وقتی خلخال از پای یک زن مسلمان می کشند، تو باید تا آخر عمرت خون گریه کنی. تو داری زندگی می کنی؟ زندگی بخوره توی سرت….
من( چشمانم گرد شده): خلخال چیه؟ زن مسلمون کجا بود؟ تو از کی مسلمون شدی؟ مگه تا هفته پیش منو جر نمی دادی می گفتی سکولار و لائیک هستی؟ چی شد مسلمون شدی؟
زری: اون هفته قبل بود، دیگه تموم شد! اون کمپین کوفتی یک میلیون امضا هم همه اش توطئه امپریالیسم بود. منم دیگه سکولار نیستم. از هفته قبل که اسرائیل حمله کرد به غزه، من فهمیدم که ما ملل عرب باید همبستگی داشته باشیم، حالا من هم مثل همه هموطنان فلسطینی و لبنانی ام مسلمونم و می گم ای ننگ بر حسنی مبارک که گذرگاه رفح رو باز نمی کنه…
من: یعنی تو دیگه هم عرب شدی هم مسلمون؟
زری: بله، من در کنار فلسطین با عرب های سازشکار کثافت و سوسمارخور و شپشو می جنگم و مردانه تلاش می کنم که اسرائیل رو از بین ببرم.
من: دستت درد نکنه زری جون، ولی فلسطینی ها هم عرب هستند، لبنانی ها هم عرب هستند. تازه تو هم مرد نیستی، خوشبختانه زنی.
زری: اولا که معلوم نیست من زن بمونم، چون می خوام مردانه با اسرائیل بجنگم، به همین دلیل شاید تغییر جنسیت دادم، ثانیا فلسطینی های عزیز عرب نیستند، لبنانی ها خیلی هم خوشگلن، فلسطینی ها هم مثل ماه می مونن، هم دختراشون خوشگلن هم پسراشون، خیلی هاشون موبور و چشم سبزن، چشم های کورشده تو باز کن ببینی. از همه اینها گذشته، مگر عرب ها آدم نیستند؟
من: من که همیشه معتقد بودم عرب ها هم مثل ما هستند، هم خوب دارن، هم بد. این تو بودی که می گفتی عرب ها همه شون سوسمار خورن، من که…..
زری( جیغ می کشد و می زند توی سر خودش): خفه شو، خفه شو، بمیر! پشت سر فلسطینی ها حرف نزن، کثافت صهیونیست. تو مثل اون مادرت، مثل خواهرات، همه تون صهیونیست هستید. ای کثافت انگلیسی…. تو غلط می کنی بگی فلسطینی ها عرب هستند، فلسطینی ها خیلی هم خوب اند، از خواهر و مادر تو که بهترن. تازه عرب هم باشند، دلیل می شه بریزین توی بیمارستان و به گفته پزشک نروژی عضو پزشکان بدون مرز قتل عام شون کنین؟ الهی قربون هر چی نروژی برم.
من: پزشک نروژی کی بود، عزیز من، تو چرا هر مزخرفی توی این شبکه های تلویزیونی می گن باور می کنی؟ اولا اون یارو اولا دکتر نیست، ثانیا ربطی به پزشکان بدون مرز نداره، اسمش هم لارسن نیست، ایشون از اون کمونیست های خل مشنگ و دیوونه است که رسما طرفدار تروریسمه. تو چرا این حرف ها رو باور می کنی؟
زری: دکتر نیست که نیست، مگر همه چیز به مدرکه؟ اصلا گور بابای هرچی دکتر بی شعور! مگر کسی که دکتر نباشه آدم نیست؟ مهم اینه که این دکتر نروژی که جزو پزشکان بدون مرز هست گفته که اسرائیل به آمبولانس مجروحان حمله کرده، اینو که دیگه قبول داری؟
من: زری جون! ببین، اصلا یارو دکتر نیست، جزو پزشکان بدون مرز هم نیست، یک آقای سابقا چپ طرفدار تروریسمه، ضمنا درسته که ارتش اسرائیل که خیلی کار بدی کرده که حمله کرده به غزه و باید محکومش کرد و جلوش رو گرفت، ولی حماس هم از آمبولانس برای کار نظامی استفاده کرده، خب، این کار هم درست نیست، قبول نداری؟
زری: کرده که کرده! خوب کرده! مگه شوهر خواهرت ده بار ماشین بیمارستان رو برای استفاده شخصی نیاورده خونه شون؟ حالا چطور شد نوبت حماس که شد این چیزها یادت افتاد. معلومه که وقتی اسرائیلی های کثافت ماشین نظامی رو با راکت می زنن، هر کی باشه از آمبولانس استفاده می کنه که کسی نتونه جلوش رو بگیره. منم بودم همین کار رو می کردم، خوب کاری کردن. تازه این کثافت ها فقط کارشون زدن بیمارستان نیست، حمله کردن به خبرنگاران و یک خبرنگار رو دستگیر کردن، واسه چی؟ بخاطر اینکه بقول مهدی “ رژیم صهیونیستی از دوربین خبرنگاران بیش از بمب می ترسد.”
من: منظورت کدوم مهدی یه؟
زری: واه! مگه چند تا مهدی داریم؟ منظورم آقا مهدی کلهره، مشاور رئیس جمهور، اون گفته که اسرائیل از دوربین خبرنگاران بیش از بمب می ترسه….
من: از کی تا حالا مشاور احمدی نژاد شده مهدی؟
زری: برای من اصلا مهم نیست که مهدی مشاور آریل شارونه یا مشاور جورج بوش یا معاون احمدی نژاد، برای من این مهمه که از مطبوعات دفاع می کنه و طرفدار مظلومه.
من: ببین، زری؟ یعنی تو می گی این دولت طرفدار آزادی مطبوعاته؟ جدا می شه بگی تو چرا توی خونه نشستی؟
زری: من نشستم توی خونه چون روزنامه ام رو دولت بسته، و چون خودم بازداشت شدم و هم ممنوع القلم شدم و چون وب سایتم هم فیلتر شده. ولی اینها چه ربطی به جنایت علیه خبرنگاران در فلسطین اشغالی داره….
من: می شه بگی چه کسی باعث شده تو نتونی به عنوان خبرنگار بنویسی؟
زری: خب معلومه، همین دولت احمدی نژاد باعث شد، ولی چه ربطی داره؟
من: چه ربطی داره؟ ربطش اینه که اونی که توی فلسطین طرفدار مطبوعات آزاده توی تهران جلوی مطبوعات رو می گیره. همین دیروز روزنامه ایرانی رو بخاطر انتقاد از حماس تعطیل می کنه…..
زری: خوب کردن. چشم روزنامه های ایرانی کور، می خواستن از حماس انتقاد نکنن. تازه، منو بازداشت کردن، تو رو سننه؟ تو چی کاره حسنی؟ اصلا به تو چه؟ بهت می گم که اصلا لازم نکرده از من دفاع کنی
من: خب، فقط که تو بازداشت نشدی، منم بازداشت کردن، مثل این که یادت رفته….
زری: اصلا خوب کردن تو رو بازداشت کردن، خاک بر سر حقیر خودخواه ات که تمامیت وجود جسمانی ات به همین جیفه ناچیز دنیاست و بخاطر اینکه شغل ات رو از دست دادی، شدی طرفدار صهیونیسم.( با حقارت نگاهی به من می کند): بدبخت! تو شغلت رو از دست دادی، اون بچه شو از دست داده، اون یکی تمام خانواده شو از دست داده. فرمانده حماس هم چهار تا بچه شو از دست داده، هم دو تا زنش رو. بدبخت حقیر! اگر زن تو سه هفته بازداشت شد، زن فرمانده حماس کشته شد، اون هم نه یکی، دو تا از زن هاش کشته شدن. جواب بده، این صهیونیست های جنایتکار اگر می خوان فرمانده حماس رو بکشن، چرا مثل مرد به خودش نمی زنن؟ چرا می زنن به زن ها و بچه هاش؟
من: زری جان! البته اسرائیل خیلی کارهای بدی کرده و تقریبا نود درصد کارهاش محکومه، ولی این فرمانده حماس خوابیده بود وسط اون دو تا زن و بچه هاش، به همین دلیل وقتی بهش شلیک کردن، اون ها هم کشته شدن.
زری: آی کیو جان! این رو که خودم هم می دونم، ولی این قاتل های بچه کش کثیف نمی تونستن طوری شلیک کنند که به زن و بچه اش نخوره؟ نمی تونستن صاف بزنن به کله خودش؟ زن و بچه اش چه گناهی کردن؟( کم کم هیجان زده می شود) ای خدا! ای خدا! می بینی؟ زن و بچه آدم هم امنیت نداره، قاتل ها به جای اینکه مثل مرد بجنگن، در تاریکی شب می زنن به زن و بچه آدم( به من نگاه می کند): به کدامین گناه کشته شدند؟ بای ذنب قتلت؟ هان! بگو بدبخت، برای چی کشتی شون؟ قاتل! صهیونیست!؟ چرا؟…..
من: ببین، زری جان! من که در این جریان نقشی نداشتم، من هم مثل تو توی خونه بودم، چرا یک جوری حرف می زنی انگار که من قاتل مردم غزه ام؟ چرا؟
زری: معلومه که تو قاتلی. قتل که فقط این نیست که تو گلوله شلیک بکنی به طرف مردم. کسی که با سکوت خودش به صهیونیسم کمک می کنه، اون هم قاتل ملت فلسطینه. مصر و عربستان و امارات و اردن و سوریه و لیبی و مراکش و عراق و عمان و بحرین و یمن و قطر و الجزایر همه شون قاتل اند…..
من: این جوری که تو می گی همه کشورهای عرب خائن اند، پس کی خائن نیست و طرفدار فلسطینه؟
زری: الآن فقط ما موندیم، در تمام دنیای عرب فقط ایران و ونزوئلا پای فلسطین وایستاده، حتی فتح هم خیانت کرد. معلوم نیست، شاید فردا معلوم بشه که حماس هم به ایران خیانت کرده، اگر این جوری بشه دفعه بعد ممکنه احمدی نژاد رئیس جمهور غزه بشه. می فهمی؟ برای همینه که می گم تو هم قاتلی. چرا قاتلی؟ از خودت بپرس، تا حالا هیچ وقت شد بلند شی بری با اون برادر بی غیرتت یه سفارتخونه مصر یا انگلیس رو اشغال کنی؟ یک بار شد بری یک هواپیما بدزدی منو با خودت ببری غزه که اونجا یک هفته گریه کنم؟ یک بار شد که بری دو شب توی فرودگاه تحصن کنی؟ حداقل این کارها رو هم نمی خوای بکنی برو یک پیراهن مشکی بخر یه مشت گل بمال به موهات زنجیر بزن، تا حداقل کمکی به بچه های غزه کرده باشی، همینه که می گم قاتلی….
من( باورم نمی شود این حرف ها را از زری می شنوم): زری جان! می فهمی چی می گی؟ تو مگه هفته پیش فمینیست وسکولار و لائیک نبودی؟ مگه هفته قبل نمی گفتی آزادی زنان مهم ترین موضوع زندگی ته، مگه هفته قبل نمی گفتی حقوق بشر مهم ترین مساله دنیاست، چی شده؟
زری: من می گفتم؟ حتما منو با یکی دیگه عوضی گرفتی؟ وقتی چشم های کورشده ات شهادت هشتصد شهید فلسطینی رو نمی بینه، احتمالا منم با دیگران اشتباه گرفتی. البته دیگه برای من مهم نیست که تو بهم خیانت می کنی یا نه. وقتی محمود عباس به ملت فلسطین خیانت می کنه، دیگه چه اهمیتی داره که تو هم خیانت کنی. برو با معشوقه های تاق و جفت ات توی تل آویو خوش باش! برو و به روی خودت نیار که صدها کودک بخاطر خیانت تو کشته می شن! برو ای از شارون کمتر! برو ای از عرفات خیانتکار تر! برو که من به اون زن پرستار فداکار مبارز اسرائیلی که با شجاعت به خبرنگار سی ان ان و بی بی سی گفت “ اسرائیل به یک ملت شلیک کرده” امید دارم و به تو ندارم.
من: ببین، زری، اون خانوم موبور نه اسرائیلی است، نه پرستاره، نه مبارزه، نه همکار سازمان ملله. اون فقط یک دروغگوی حرفه ای هست که تبلیغات جنگی می کنه…..
زری: ها ها ها، آقا رو باش، اگه اون دروغگو هست، خواهر و مادر تو هزار بار بیشتر از اون دروغ می گن، تازه موهای بورش مال خودشه و مثل موهای بور خواهر تو نیست که وقتی یک ماه رنگش نمی کنه، موهای سیاهش از زیرش می زنه بیرون، فهمیدی نکبت!؟ دیگه به “ اوا شولتزر” یک کلمه مزخرف نگی که خواهر و مادرتو می آرم جلوی چشمت، فهمیدی؟ اون زن پرستار همکار همون سازمان مللی است که سنگش رو به سینه می زنی. این اسرائیل جنایتکار به مقر یو ان هم حمله کرد و قطعنامه سازمان ملل رو هم اجرا نکرد…
من: واقعا حرف درستی می زنی، اسرائیل قطعا باید قطعنامه سازمان ملل رو اجرا می کرد. شدن مثل احمدی نژاد، انگار قطعنامه سازمان ملل ورق پاره است…..
زری: ورق پاره که هست، به قول آقا محمود بگذار این قدر قطعنامه بدن که قطعنامه دون شون پاره بشه…
من: خوبه، اتفاقا من موافقم که همه قطعنامه های سازمان ملل اجرا بشه، هم قطعنامه هایی که علیه اسرائیله، هم قطعنامه هایی که در مورد نقض حقوق بشره…..
زری: ببین، اون ممه رو لولو برد، تموم شد. دیگه قطعنامه بی قطعنامه. از این لحظه به بعد اسرائیل باید از روی نقشه جهان حذف بشه. شصت ساله بهشون فرصت دادم، دیگه تمومه، دیگه باید خالی کنن برن….
من: کجا رو خالی کنن؟
زری: ببین، دیگه حوصله شون رو ندارم، شصت سال نشستن توی خونه مردم فلسطین، دیگه بسه، باید برن خونه خودشون، وقاحت هم حدی داره….
من: می دونم، ولی کجا برن؟( فکری می کنم) ببین، زری! اصلا به من ربطی نداره، گور بابای اسرائیل کردن، تو می خوای زندگی مون به هم بخوره؟ اصلا اسرائیل غلط کرد…..
زری( از جا بلند می شود، وسایلش را جمع می کند و تاکسی تلفنی خبر می کند): ببین، این تو بمیری دیگه از اون تو بمیری ها نیست. من دیگه طاقت اسرائیل رو ندارم. دو تا راه داری، یا مثل آدم سرتو می اندازی پائین و می ری تل آویو و عملیات استشهادی می کنی و کابینه اسرائیل رو از بین می بری، یا دیگه اسم زری رو نمی آری، شیرفهم شد؟
من: زری جان( زری بیرون می رود) عزیز من!( زری سوار تاکسی می شود) الهی درد و بلات توی سرم بخوره( تاکسی راه می افتد) زری جاااااان( تاکسی به سوی افق دور می شود)
ده سال گذشت
حملات اسرائیل 13 روز بعد متوقف می شود. در انتخابات بعدی اسرائیل میانه روها رای می آورند. در انتخابات بعدی ایران احمدی نژاد رای نمی آورد، بنابراین در انتخابات فلسطین هم حماس انتخاب نمی شود. دو سال بعد مذاکرات صلح آغاز می شود. سه سال و چهار ماه بعد دولت مشترک فلسطینی اسرائیلی تشکیل می شود. شش سال بعد یک فلسطینی رئیس جمهور اسرائیل می شود. شش سال و دو ماه و سه روز بعد سفارت تهران در تل آویو و سفارت اسرائیل در تهران افتتاح می شود. هفت سال و هشت ماه بعد بیت المقدس تبدیل به سومین مرکز مسافرت ایرانی ها در جهان تبدیل می شود و پرواز تهران به تل آویو هفته ای هفت روز و روزی دوبار انجام می شود. ده سال بعد من به تل آویو می روم و در حال عکاسی پس از ده سال دوری و بی خبری زری را می بینم. با هیجان همدیگر را بغل می کنیم و قرار می گذاریم که شب در رستوران “شالوم عباس” با هم شام بخوریم…..
شب، داخلی، رستورانی در تل آویو، ده سال بعد
من و زری شام مان را تمام کردیم و داریم دسر می خوریم. هر دو مان از فرط دلتنگی چشم های مان پر از اشک است، زری اشک چشم هایش را پاک می کند و به حالت غمگین چشمان من نگاه می کند. بغض من می ترکد…..
من: زری! من می خوام دوباره برگردی با هم زندگی کنیم
زری( اشک می ریزد): نمی تونم، این رو از من نخواه، دیگه تموم شد
من: چرا نمی تونی؟ بیا با هم زندگی کنیم، من تو رو دوست دارم….
زری( با گریه تمام): منم تو رو دوست دارم.
من: خب، پس چرا نمی تونیم با هم زندگی کنیم؟ ببین، فلسطین دیگه با اسرائیل صلح کرد.
زری: می دونم، ولی من نمی تونم با تو صلح کنم….. ازت می خوام اینو بفهمی……
دوربین دور می شود، پسر محمود عباس با دختر آریل شارون به هم نزدیک می شوند و دست های همدیگر را می گیرند و همدیگر را ماچ می کنند. من و زری هم بلند می شویم و برای همیشه از هم خداحافظی می کنیم و می رویم.
The End