صلح آخرالزمان ‏

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg

عصبانی است. ده روز است که غذا نخورده است. از صبح که از خواب بیدار می شود ‏تلویزیون را روشن می کند و خیره می شود به تصاویر غزه، و وقتی از او سووال می کنی ‏فریاد می کشد، خودش را کتک می زند و موهایش را می کند و دائم فحش می دهد به اسرائیل ‏جنایتکار و عرب های خائن و آمریکایی های کثیف. ‏

تا ده روز قبل یقه اش را جر می داد برای شیرین عبادی و زنان فمینیست و مشکل اصلی اش ‏این بود که مبادا خلیج فارس نامش تغییر کند، ولی الآن یک هفته است که عکس شیرین عبادی ‏را پاره کرده و ریخته توی سطل آشغال و معتقد است اکرم زعیتر یکی از مهم ترین زنان ‏جهان است و خیلی بهتر از شیرین عبادی است. هرچه برایش توضیح می دهم که اکرم زعیتر ‏اصلا زن نیست و مرد است، می گوید این اصلا این چیزها مهم نیست، مهم این است که ‏فلسصینی است، و وقتی برایش می گویم اکرم زعیتر اصلا فلسطینی نیست و مصری است، ‏می گوید امکان ندارد. چون همه مصری ها خائن هستند. ‏

با احتیاط وارد اتاق می شوم و سعی می کنم بدون اینکه مطلقا سروصدایی بکنم، از یخچال ‏یک تکه نان و مقداری پنیر بردارم. صدای بی بی سی انگلیسی بلند است و آمبولانس ها با ‏سرعت در حال عبور از خیابان های غزه اند. نان را برمی دارم. یک باره احساس می کنم ‏چشم هایش به من خیره شده. فشار چشمانش دارد پشت کتفم را سوراخ می کند. ‏

یک باره چیزی محکم از کنارم رد می شود و می خورد به شیشه و شیشه می شکند و صدای ‏نعره ای در اتاق می پیچد. یک لنگه کفش زری است که به نشانه همبستگی با مردم غزه به ‏طرف من پرتاب شده است.‏

زری: ای کارد بخوره توی شکمت، چی کار می کنی؟

من: هیچی بخدا، فقط داشتم نون و پنیر می خوردم. یعنی می خواستم بخورم!‏

زری: تو می خوای نون و کره و عسل و خامه کوفت کنی، در حالی که مردم بدبخت غزه یک ‏ساله در محاصره هستند و نون خشک هم ندارند بخورند، ای کفشم به سرت بخوره!‏

من: من کی گفتم می خوام کره و عسل بخورم؟ من گفتم می خوام نون و پنیر بخورم. حالا ‏واسه چی کفش پرت می کنی؟

زری: برای اعتراض! مگر من چه چیزم از “ منتظر الزیدی” عراقی کمتره که یک کفش هم ‏نتونم پرت کنم توی سرت؟ تو از بوش هم بدتری، تو غده سرطانی صهیونیسمی! ‏

من: به من چه ربطی داره؟ من چی کار دارم به صهیونیسم، من بدبخت دارم زندگی مو می ‏کنم، اصلا به من چه؟‏

زری: ای خاک برسرت! به تو چه؟ بدبخت! وقتی خلخال از پای یک زن مسلمان می کشند، تو ‏باید تا آخر عمرت خون گریه کنی. تو داری زندگی می کنی؟ زندگی بخوره توی سرت….‏

من( چشمانم گرد شده): خلخال چیه؟ زن مسلمون کجا بود؟ تو از کی مسلمون شدی؟ مگه تا ‏هفته پیش منو جر نمی دادی می گفتی سکولار و لائیک هستی؟ چی شد مسلمون شدی؟

زری: اون هفته قبل بود، دیگه تموم شد! اون کمپین کوفتی یک میلیون امضا هم همه اش ‏توطئه امپریالیسم بود. منم دیگه سکولار نیستم. از هفته قبل که اسرائیل حمله کرد به غزه، من ‏فهمیدم که ما ملل عرب باید همبستگی داشته باشیم، حالا من هم مثل همه هموطنان فلسطینی و ‏لبنانی ام مسلمونم و می گم ای ننگ بر حسنی مبارک که گذرگاه رفح رو باز نمی کنه…‏

من: یعنی تو دیگه هم عرب شدی هم مسلمون؟ ‏

زری: بله، من در کنار فلسطین با عرب های سازشکار کثافت و سوسمارخور و شپشو می ‏جنگم و مردانه تلاش می کنم که اسرائیل رو از بین ببرم.‏

من: دستت درد نکنه زری جون، ولی فلسطینی ها هم عرب هستند، لبنانی ها هم عرب هستند. ‏تازه تو هم مرد نیستی، خوشبختانه زنی.‏


زری: اولا که معلوم نیست من زن بمونم، چون می خوام مردانه با اسرائیل بجنگم، به همین ‏دلیل شاید تغییر جنسیت دادم، ثانیا فلسطینی های عزیز عرب نیستند، لبنانی ها خیلی هم ‏خوشگلن، فلسطینی ها هم مثل ماه می مونن، هم دختراشون خوشگلن هم پسراشون، خیلی ‏هاشون موبور و چشم سبزن، چشم های کورشده تو باز کن ببینی. از همه اینها گذشته، مگر ‏عرب ها آدم نیستند؟

من: من که همیشه معتقد بودم عرب ها هم مثل ما هستند، هم خوب دارن، هم بد. این تو بودی ‏که می گفتی عرب ها همه شون سوسمار خورن، من که…..‏

زری( جیغ می کشد و می زند توی سر خودش): خفه شو، خفه شو، بمیر! پشت سر فلسطینی ‏ها حرف نزن، کثافت صهیونیست. تو مثل اون مادرت، مثل خواهرات، همه تون صهیونیست ‏هستید. ای کثافت انگلیسی…. تو غلط می کنی بگی فلسطینی ها عرب هستند، فلسطینی ها ‏خیلی هم خوب اند، از خواهر و مادر تو که بهترن. تازه عرب هم باشند، دلیل می شه بریزین ‏توی بیمارستان و به گفته پزشک نروژی عضو پزشکان بدون مرز قتل عام شون کنین؟ الهی ‏قربون هر چی نروژی برم.‏

من: پزشک نروژی کی بود، عزیز من، تو چرا هر مزخرفی توی این شبکه های تلویزیونی ‏می گن باور می کنی؟ اولا اون یارو اولا دکتر نیست، ثانیا ربطی به پزشکان بدون مرز نداره، ‏اسمش هم لارسن نیست، ایشون از اون کمونیست های خل مشنگ و دیوونه است که رسما ‏طرفدار تروریسمه. تو چرا این حرف ها رو باور می کنی؟

زری: دکتر نیست که نیست، مگر همه چیز به مدرکه؟ اصلا گور بابای هرچی دکتر بی ‏شعور! مگر کسی که دکتر نباشه آدم نیست؟ مهم اینه که این دکتر نروژی که جزو پزشکان ‏بدون مرز هست گفته که اسرائیل به آمبولانس مجروحان حمله کرده، اینو که دیگه قبول داری؟ ‏

‏ ‏

من: زری جون! ببین، اصلا یارو دکتر نیست، جزو پزشکان بدون مرز هم نیست، یک آقای ‏سابقا چپ طرفدار تروریسمه، ضمنا درسته که ارتش اسرائیل که خیلی کار بدی کرده که حمله ‏کرده به غزه و باید محکومش کرد و جلوش رو گرفت، ولی حماس هم از آمبولانس برای کار ‏نظامی استفاده کرده، خب، این کار هم درست نیست، قبول نداری؟

زری: کرده که کرده! خوب کرده! مگه شوهر خواهرت ده بار ماشین بیمارستان رو برای ‏استفاده شخصی نیاورده خونه شون؟ حالا چطور شد نوبت حماس که شد این چیزها یادت افتاد. ‏معلومه که وقتی اسرائیلی های کثافت ماشین نظامی رو با راکت می زنن، هر کی باشه از ‏آمبولانس استفاده می کنه که کسی نتونه جلوش رو بگیره. منم بودم همین کار رو می کردم، ‏خوب کاری کردن. تازه این کثافت ها فقط کارشون زدن بیمارستان نیست، حمله کردن به ‏خبرنگاران و یک خبرنگار رو دستگیر کردن، واسه چی؟ بخاطر اینکه بقول مهدی “ رژیم ‏صهیونیستی از دوربین خبرنگاران بیش از بمب می ترسد.” ‏

من: منظورت کدوم مهدی یه؟

زری: واه! مگه چند تا مهدی داریم؟ منظورم آقا مهدی کلهره، مشاور رئیس جمهور، اون گفته ‏که اسرائیل از دوربین خبرنگاران بیش از بمب می ترسه….‏

من: از کی تا حالا مشاور احمدی نژاد شده مهدی؟ ‏

زری: برای من اصلا مهم نیست که مهدی مشاور آریل شارونه یا مشاور جورج بوش یا ‏معاون احمدی نژاد، برای من این مهمه که از مطبوعات دفاع می کنه و طرفدار مظلومه.‏

من: ببین، زری؟ یعنی تو می گی این دولت طرفدار آزادی مطبوعاته؟ جدا می شه بگی تو چرا ‏توی خونه نشستی؟

زری: من نشستم توی خونه چون روزنامه ام رو دولت بسته، و چون خودم بازداشت شدم و هم ‏ممنوع القلم شدم و چون وب سایتم هم فیلتر شده. ولی اینها چه ربطی به جنایت علیه ‏خبرنگاران در فلسطین اشغالی داره….‏

من: می شه بگی چه کسی باعث شده تو نتونی به عنوان خبرنگار بنویسی؟ ‏

زری: خب معلومه، همین دولت احمدی نژاد باعث شد، ولی چه ربطی داره؟

من: چه ربطی داره؟ ربطش اینه که اونی که توی فلسطین طرفدار مطبوعات آزاده توی تهران ‏جلوی مطبوعات رو می گیره. همین دیروز روزنامه ایرانی رو بخاطر انتقاد از حماس تعطیل ‏می کنه….. ‏

زری: خوب کردن. چشم روزنامه های ایرانی کور، می خواستن از حماس انتقاد نکنن. تازه، ‏منو بازداشت کردن، تو رو سننه؟ تو چی کاره حسنی؟ اصلا به تو چه؟ بهت می گم که اصلا ‏لازم نکرده از من دفاع کنی

من: خب، فقط که تو بازداشت نشدی، منم بازداشت کردن، مثل این که یادت رفته….‏

زری: اصلا خوب کردن تو رو بازداشت کردن، خاک بر سر حقیر خودخواه ات که تمامیت ‏وجود جسمانی ات به همین جیفه ناچیز دنیاست و بخاطر اینکه شغل ات رو از دست دادی، ‏شدی طرفدار صهیونیسم.( با حقارت نگاهی به من می کند): بدبخت! تو شغلت رو از دست ‏دادی، اون بچه شو از دست داده، اون یکی تمام خانواده شو از دست داده. فرمانده حماس هم ‏چهار تا بچه شو از دست داده، هم دو تا زنش رو. بدبخت حقیر! اگر زن تو سه هفته بازداشت ‏شد، زن فرمانده حماس کشته شد، اون هم نه یکی، دو تا از زن هاش کشته شدن. جواب بده، ‏این صهیونیست های جنایتکار اگر می خوان فرمانده حماس رو بکشن، چرا مثل مرد به ‏خودش نمی زنن؟ چرا می زنن به زن ها و بچه هاش؟‏

من: زری جان! البته اسرائیل خیلی کارهای بدی کرده و تقریبا نود درصد کارهاش محکومه، ‏ولی این فرمانده حماس خوابیده بود وسط اون دو تا زن و بچه هاش، به همین دلیل وقتی بهش ‏شلیک کردن، اون ها هم کشته شدن. ‏

زری: آی کیو جان! این رو که خودم هم می دونم، ولی این قاتل های بچه کش کثیف نمی ‏تونستن طوری شلیک کنند که به زن و بچه اش نخوره؟ نمی تونستن صاف بزنن به کله ‏خودش؟ زن و بچه اش چه گناهی کردن؟( کم کم هیجان زده می شود) ای خدا! ای خدا! می ‏بینی؟ زن و بچه آدم هم امنیت نداره، قاتل ها به جای اینکه مثل مرد بجنگن، در تاریکی شب ‏می زنن به زن و بچه آدم( به من نگاه می کند): به کدامین گناه کشته شدند؟ بای ذنب قتلت؟ ‏هان! بگو بدبخت، برای چی کشتی شون؟ قاتل! صهیونیست!؟ چرا؟…..‏

من: ببین، زری جان! من که در این جریان نقشی نداشتم، من هم مثل تو توی خونه بودم، چرا ‏یک جوری حرف می زنی انگار که من قاتل مردم غزه ام؟ چرا؟‏

زری: معلومه که تو قاتلی. قتل که فقط این نیست که تو گلوله شلیک بکنی به طرف مردم. ‏کسی که با سکوت خودش به صهیونیسم کمک می کنه، اون هم قاتل ملت فلسطینه. مصر و ‏عربستان و امارات و اردن و سوریه و لیبی و مراکش و عراق و عمان و بحرین و یمن و قطر ‏و الجزایر همه شون قاتل اند…..‏

من: این جوری که تو می گی همه کشورهای عرب خائن اند، پس کی خائن نیست و طرفدار ‏فلسطینه؟

زری: الآن فقط ما موندیم، در تمام دنیای عرب فقط ایران و ونزوئلا پای فلسطین وایستاده، ‏حتی فتح هم خیانت کرد. معلوم نیست، شاید فردا معلوم بشه که حماس هم به ایران خیانت ‏کرده، اگر این جوری بشه دفعه بعد ممکنه احمدی نژاد رئیس جمهور غزه بشه. می فهمی؟ ‏برای همینه که می گم تو هم قاتلی. چرا قاتلی؟ از خودت بپرس، تا حالا هیچ وقت شد بلند شی ‏بری با اون برادر بی غیرتت یه سفارتخونه مصر یا انگلیس رو اشغال کنی؟ یک بار شد بری ‏یک هواپیما بدزدی منو با خودت ببری غزه که اونجا یک هفته گریه کنم؟ یک بار شد که بری ‏دو شب توی فرودگاه تحصن کنی؟ حداقل این کارها رو هم نمی خوای بکنی برو یک پیراهن ‏مشکی بخر یه مشت گل بمال به موهات زنجیر بزن، تا حداقل کمکی به بچه های غزه کرده ‏باشی، همینه که می گم قاتلی….‏

من( باورم نمی شود این حرف ها را از زری می شنوم): زری جان! می فهمی چی می گی؟ ‏تو مگه هفته پیش فمینیست وسکولار و لائیک نبودی؟ مگه هفته قبل نمی گفتی آزادی زنان ‏مهم ترین موضوع زندگی ته، مگه هفته قبل نمی گفتی حقوق بشر مهم ترین مساله دنیاست، ‏چی شده؟

زری: من می گفتم؟ حتما منو با یکی دیگه عوضی گرفتی؟ وقتی چشم های کورشده ات ‏شهادت هشتصد شهید فلسطینی رو نمی بینه، احتمالا منم با دیگران اشتباه گرفتی. البته دیگه ‏برای من مهم نیست که تو بهم خیانت می کنی یا نه. وقتی محمود عباس به ملت فلسطین خیانت ‏می کنه، دیگه چه اهمیتی داره که تو هم خیانت کنی. برو با معشوقه های تاق و جفت ات توی ‏تل آویو خوش باش! برو و به روی خودت نیار که صدها کودک بخاطر خیانت تو کشته می ‏شن! برو ای از شارون کمتر! برو ای از عرفات خیانتکار تر! برو که من به اون زن پرستار ‏فداکار مبارز اسرائیلی که با شجاعت به خبرنگار سی ان ان و بی بی سی گفت “ اسرائیل به ‏یک ملت شلیک کرده” امید دارم و به تو ندارم. ‏

من: ببین، زری، اون خانوم موبور نه اسرائیلی است، نه پرستاره، نه مبارزه، نه همکار ‏سازمان ملله. اون فقط یک دروغگوی حرفه ای هست که تبلیغات جنگی می کنه…..‏

زری: ها ها ها، آقا رو باش، اگه اون دروغگو هست، خواهر و مادر تو هزار بار بیشتر از ‏اون دروغ می گن، تازه موهای بورش مال خودشه و مثل موهای بور خواهر تو نیست که ‏وقتی یک ماه رنگش نمی کنه، موهای سیاهش از زیرش می زنه بیرون، فهمیدی نکبت!؟ دیگه ‏به “ اوا شولتزر” یک کلمه مزخرف نگی که خواهر و مادرتو می آرم جلوی چشمت، فهمیدی؟ ‏اون زن پرستار همکار همون سازمان مللی است که سنگش رو به سینه می زنی. این اسرائیل ‏جنایتکار به مقر یو ان هم حمله کرد و قطعنامه سازمان ملل رو هم اجرا نکرد…‏

من: واقعا حرف درستی می زنی، اسرائیل قطعا باید قطعنامه سازمان ملل رو اجرا می کرد. ‏شدن مثل احمدی نژاد، انگار قطعنامه سازمان ملل ورق پاره است…..‏

زری: ورق پاره که هست، به قول آقا محمود بگذار این قدر قطعنامه بدن که قطعنامه دون ‏شون پاره بشه… ‏

من: خوبه، اتفاقا من موافقم که همه قطعنامه های سازمان ملل اجرا بشه، هم قطعنامه هایی که ‏علیه اسرائیله، هم قطعنامه هایی که در مورد نقض حقوق بشره…..‏

زری: ببین، اون ممه رو لولو برد، تموم شد. دیگه قطعنامه بی قطعنامه. از این لحظه به بعد ‏اسرائیل باید از روی نقشه جهان حذف بشه. شصت ساله بهشون فرصت دادم، دیگه تمومه، ‏دیگه باید خالی کنن برن….‏

من: کجا رو خالی کنن؟ ‏

زری: ببین، دیگه حوصله شون رو ندارم، شصت سال نشستن توی خونه مردم فلسطین، دیگه ‏بسه، باید برن خونه خودشون، وقاحت هم حدی داره….‏

من: می دونم، ولی کجا برن؟( فکری می کنم) ببین، زری! اصلا به من ربطی نداره، گور ‏بابای اسرائیل کردن، تو می خوای زندگی مون به هم بخوره؟ اصلا اسرائیل غلط کرد…..‏

زری( از جا بلند می شود، وسایلش را جمع می کند و تاکسی تلفنی خبر می کند): ببین، این تو ‏بمیری دیگه از اون تو بمیری ها نیست. من دیگه طاقت اسرائیل رو ندارم. دو تا راه داری، یا ‏مثل آدم سرتو می اندازی پائین و می ری تل آویو و عملیات استشهادی می کنی و کابینه ‏اسرائیل رو از بین می بری، یا دیگه اسم زری رو نمی آری، شیرفهم شد؟

من: زری جان( زری بیرون می رود) عزیز من!( زری سوار تاکسی می شود) الهی درد و ‏بلات توی سرم بخوره( تاکسی راه می افتد) زری جاااااان( تاکسی به سوی افق دور می شود)‏

ده سال گذشت ‏

حملات اسرائیل 13 روز بعد متوقف می شود. در انتخابات بعدی اسرائیل میانه روها رای می ‏آورند. در انتخابات بعدی ایران احمدی نژاد رای نمی آورد، بنابراین در انتخابات فلسطین هم ‏حماس انتخاب نمی شود. دو سال بعد مذاکرات صلح آغاز می شود. سه سال و چهار ماه بعد ‏دولت مشترک فلسطینی اسرائیلی تشکیل می شود. شش سال بعد یک فلسطینی رئیس جمهور ‏اسرائیل می شود. شش سال و دو ماه و سه روز بعد سفارت تهران در تل آویو و سفارت ‏اسرائیل در تهران افتتاح می شود. هفت سال و هشت ماه بعد بیت المقدس تبدیل به سومین ‏مرکز مسافرت ایرانی ها در جهان تبدیل می شود و پرواز تهران به تل آویو هفته ای هفت ‏روز و روزی دوبار انجام می شود. ده سال بعد من به تل آویو می روم و در حال عکاسی پس ‏از ده سال دوری و بی خبری زری را می بینم. با هیجان همدیگر را بغل می کنیم و قرار می ‏گذاریم که شب در رستوران “شالوم عباس” با هم شام بخوریم…..‏

شب، داخلی، رستورانی در تل آویو، ده سال بعد

من و زری شام مان را تمام کردیم و داریم دسر می خوریم. هر دو مان از فرط دلتنگی چشم ‏های مان پر از اشک است، زری اشک چشم هایش را پاک می کند و به حالت غمگین چشمان ‏من نگاه می کند. بغض من می ترکد…..‏

من: زری! من می خوام دوباره برگردی با هم زندگی کنیم

زری( اشک می ریزد): نمی تونم، این رو از من نخواه، دیگه تموم شد

من: چرا نمی تونی؟ بیا با هم زندگی کنیم، من تو رو دوست دارم….‏

زری( با گریه تمام): منم تو رو دوست دارم. ‏

من: خب، پس چرا نمی تونیم با هم زندگی کنیم؟ ببین، فلسطین دیگه با اسرائیل صلح کرد.‏

زری: می دونم، ولی من نمی تونم با تو صلح کنم….. ازت می خوام اینو بفهمی…… ‏

دوربین دور می شود، پسر محمود عباس با دختر آریل شارون به هم نزدیک می شوند و دست ‏های همدیگر را می گیرند و همدیگر را ماچ می کنند. من و زری هم بلند می شویم و برای ‏همیشه از هم خداحافظی می کنیم و می رویم.‏

The End