مردم چرخنده

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

خیلی از آدمها سیاست شان یک جوری است که ممکن است بعدا یک جور دیگر باشد، مثلا می گویند نادرشاه هفت سال خیلی آدم باحالی بود، بعد از هفت سال به این نتیجه رسید که بهتر است هفت سال بعدش را با حال نباشد، به همین دلیل هفت سال بعدی شد یک آدم زورگو که اصلا باحال نبود. همین موضوع مثلا درباره محمدرضا پهلوی هم گفته شده، که اوایل خیلی بچه مثبت و باحال بود، ولی بعدش که مصدق و فاطمی و کلی آدمها پوستش را کندند، یک دفعه یا در یک دهه، ریخت سیستمش به هم. در واقع چنین چرخش هایی وجود دارد که باعث می شود اصلا آدمهای چرخنده ایجاد شوند، حالا گاهی اوقات به آدم الهام می شود و می چرخد، گاهی اوقات هم دیگران الهام می کنند و طرف می چرخد. حتی دیده شده که یک آقایی بعد از یک سال که با واقعیتی به نام همسرش روبرو نبود، به همسرش گفت بچرخ، و بعد از اینکه الهاماتی صورت گرفت، آن خانم بچه دار شد، پس نتیجه می گیریم که چرخش و الهام می تواند باعث افزایش جمعیت هم بشود.

اما یکی از چیزهای خیلی مهم این است که آدمها گاهی اوقات سی سال یک کاری را می کنند که فکر می کنند دارند یک کار دیگری می کنند، بعدش هم مثل آقای خامنه ای هی انتظار دارند ریزش نیرو صورت نگیرد و زایش نیرو صورت بگیرد، در حالی که وقتی مردم به این سیاستهای راست افراطی حکومت پشت کردند، کسی به آن نزدیک نمی شود که اصولا زایش نیرو صورت بگیرد. نهایتش این است که مردم در حالی که توان چانه زنی از بالا ندارند، احساس فشار از پایین می کنند. در یک همچین وضعیتی است که آقای علم الهدی برگشته گفته: « خطری که امروز اسلام و رهبری را تهدید می کند این است که خدای ناکرده یک روزی مردم از این طرف به آن طرف برگردند.» یعنی شما فکر می کنید که طرف چرا فکر می کند مردم تا حالا روی شان به آن طرف بوده و حالا لازم است به آن یکی طرف برنگردند؟ یعنی کلا طرف چطوری قضیه را می بیند؟ یعنی نمی بیند که نه تنها مردم رهبری را به زانوی خودشان که حساب نمی کنند، هیچ، نمایندگان مجلس و کیهان و تندروترین حامیان آقا هم الآن بطور صریح علیه مواضع رهبری موضع دارند. نه فقط موضع دارند، این است که بطور جدی زاویه دارند.

رهبری معتقد است که توافق با آمریکا مورد قبول است، شریعتمداری و جبهه پایداری معتقدند خیانت است، این که دیگر زاویه نیست، این کلا یک چیز دیگر است. جالب است که از نظر آقایان آدمی مثل علی لاریجانی که رهبری خودش معتقد است با او زاویه ندارد، از نظر افرادی با رهبری زاویه دارد که عملا مواضعی که رهبر کشور تائید کرده خیانت می دانند.

من ماهها قبل گفتم که سازش ایران و آمریکا بطور کلی سیستم حزب الله را در کشور و بخصوص سپاه و بسیج فلج می کند، و الآن اتفاقا شبیه همان زمانی است که در جریان قطعنامه 598 احمد عزیزی در پائیز لاله هایش سروده بود، “صلح قسط و قاسط و ناس است این/ قطعنامه دست عباس است این.” که یعنی پذیرش قطعنامه 598 مثل قطع دست حضرت عباس در عاشورا بود. در واقع امروز در آن ده پانزده درصدی که زندگی شان با دشمنی با آمریکا تنظیم شده بود، اوضاع خراب است. مطمئن باشید اگر ارتش یا سپاه مستقل بود حتی یک درصد هم احتمال نداشت که کودتا صورت نگیرد.

 

مشکلات یک بابک زنجانی

بعضی اوقات دلم برای بابک زنجانی می سوزد، داشت خیلی خوب پیش می رفت و در یک وضع باحالی با بخش تحتانی وجودش افتاده بود توی عسل، یک دفعه همه چیز بالا و پائین شد و طرف به جای اینکه بشود راکفلر، شد شهرام جزایری. من درباره بابک زنجانی خیلی فکر کردم. در عمل به این نتیجه رسیدم که کار بابک زنجانی از یک نظر درست است، و از یک نظر دیگر غلط است. از این نظر درست است که توانسته واقعا بدون داشتن پول یک ثروتی به دست بیاورد، و از این نظر غلط است که فعلا در زندان است. و همین نشان می دهد که موفقیت کامل نداشته. اگر فرض را بر این بگذاریم که به هر حال چه بخواهیم و چه نخواهیم، کلاهبرداری یکی از روشهای کسب درآمد است، حالا اینکه ما امکاناتش را نداریم، یک مسئله دیگر است، ولی به هر حال بابک زنجانی امکاناتش را داشته، و این کار را کرده است. با این همه چند موضوع در پرونده این بابک قابل توجه است.

اول، بابک زنجانی تعداد 137 شرکت از سازمان تامین اجتماعی خریده، ولی به جای اینکه برای خرید این شرکتها پول بدهد، سازمان تامین اجتماعی هم به او چک تضمینی داده، و چهار میلیارد دلار هم پول گرفته است. در حالی که آدم وقتی چیزی می خرد باید پول بدهد. بابک زنجانی بعدا چک های تضمینی سازمان تامین اجتماعی را برای پرداخت بدهی اش به وزارت نفت داده و بعضی از آنها را نقد کرده است.

دوم، بابک زنجانی به اندازه یک سال پول نفت، 8 میلیارد دلار، از دولت پول گرفته و آن را گذاشته توی حسابش در یک جای دنیا و دوست ندارد آن پول را پس بدهد. شما اگر جای او بودید، چکار می کردید؟ آیا پولی که دست تان بود، پس می دادید؟

سوم، یک دولت که هنوز آنقدر قدرت دارد که صدا و سیمای دولتی را اداره می کند، یک مجلس که با وجود اینکه مخالف کل حکومت است، و تعدادی وزیر و وکیل سابق و یک ارتش و یک نیروی پلیس و مهم ترین حزب داخل حکومت( جبهه پایداری) شریک جرم بابک زنجانی است، در واقع بخشی از حکومت، از طریق بابک زنجانی بخش بزرگی از پول کشور را از توی یک جیب حکومت درآورده و گذاشته توی یک جیب دیگر حکومت که در واقع جیب شخصی بابک زنجانی است.

چهارم، بابک زنجانی برای اینکه بدهی دولت را بدهد، یک بانک درست کرده که این بانک وجود ندارد، چک آن بانک را هم تحویل دولت داده، ولی چک های این بانک شبیه پول های ایروپولی است، یعنی کلا وجود ندارد، بعد که دولت چک را گرفته متوجه شده بانکی وجود ندارد که این چک ها را پاس کند، بعد سهام شرکتی را به دولت داده که وجود نداشته و آخر کار چک تضمینی خود دولت را به عنوان بدهی خودش به دولت داده، یعنی دولت عملا باید پولی را که نمی بایست به بابک زنجانی پرداخت کند، حالا باید از او بگیرد، در حالی که این چک اعتبار ندارد.

پنجم: بابک زنجانی از یک سیستم ساده استفاده کرده، مثلا نیاز به تضمین بانکی داشته، رفته توی دارغوزستان یک بانک درست کرده که در واقع وجود ندارد، کلا در آن بانک سه تا کارمند هستند و کلا سه تا دسته چک دارد که همه اش مال بابک جان است، بعد رفته تعدادی شرکت درست کرده که وجود ندارد، یعنی فقط روی کاغذ وجود دارد، بعد تعدادی آدم را به کار گرفته که وجود ندارند. خب! وقتی شما با چنین واقعیتی مواجه می شوید که آدمی کلا جعلی است، با او چکار می توانید بکنید؟ البته نه اینکه کسی کارهایی شبیه بابک زنجانی نمی کند، اتفاقا همین کار را می کنند، ولی معمولا این جور افراد وقتی اولین کارشان را شروع می کنند، به وسیله دولت دستگیر می شوند، ولی فرض کنیم که خود دولت با او همکاری کرده، طبیعی است که او دستگیر نمی شود.

ششم، بابک زنجانی یا کل دولت سابق را فریب داده، یا کل دولت سابق با کمک زنجانی حکومت را فریب داده، یا هر سه تا با کمک هم، مردم را فریب دادند، در حال حاضر تعداد افرادی که مایل هستند بابک زنجانی آزاد شود، بیش از افرادی هستند که مایل به این امر نیستند. یعنی درست است که بابک زنجانی مجرم است، ولی قدرت همکارانش از قدرت دولت موجود بیشتر است.

فرض کنید که یک نفر کل نیروی زمینی سپاه را اجاره بدهد یا بفروشد به یک کشور دیگر، و خریدار و فروشنده و مدارک معامله هم موجود باشد، و در مقابلش پول بگیرد، مطمئنا شما می خواهید بگوئید هیچ خری چنین ریسکی نمی کند و هیچ خری هم چنین معامله ای را انجام نمی دهد، حالا فرض کنید چنین خرهایی وجود داشته باشند، درست است که این یک معامله احمقانه است، ولی ظاهرا ممکن است. در شوروی سابق، برای مدت دهها سال شرکت هایی وجود داشتند که خرید و فروش های دولتی را انجام می دادند، این شرکت ها برای این تشکیل شده بود که خلاف کنند. این شرکت ها رئیس، معاون، کارمند، آدرس، محصول، عرضه و تقاضا داشتند، فقط وجود نداشتند، مثل اینکه بابک زنجانی هم کسی است شبیه همانها، اگر کسی یادش باشد که در دهه چهل آقایی به نام علی، کاخ دادگستری را در حالی که هزار کارمند در آن کار می کردند، جلوی چشم همه آنها فروخت به یک فئودالی که زمین هایش را فروخته بود و دنبال یک خانه خیلی بزرگ در تهران می گشت، تعجب می کنید، ولی این اتفاق توسط آن علی کاخی انجام شد، منظورم این است که بشر قابل ترقی است.

 

سوریه و روسیه

داستان سوریه و روسیه بخش مهمی از آدمها را گیج کرده است. همه می دانند که بشار اسد واقعا 200 هزار آدم کشته است، و همه هم می دانند که جنگجویانی که الآن دارند با اسد می جنگند، در واقع داعش که کنترل مرکز سوریه را کاملا در دست دارد، از بشار اسد خیلی بدتر هستند. در حقیقت عربستان سعودی، قطر و ترکیه که از داعش دفاع می کنند، واقعا امیدوار هستند داعش بر حافظ اسد پیروز شود. از نظر من ترکیه و عربستان با توجه به مواضع اخیرشان مشکلی با داعش ندارند و حتی ترکیه از داعش حمایت نظامی می کند. چه بسا اصلا دولت اسلامی نهایتا با تسخیر سوریه بشود ترکیبی از سوریه، ترکیه، عربستان سعودی و عراق. و جالب است که دوطرف اینقدر خطرناک هستند، که وقتی می گوئی فلانی باید حذف شود، ممکن است آدمها توجه نکنند که تو در واقع داری از انتخاب بدتر دفاع می کنی.

فرانسوی ها که بعد از مدتها اشتباه درباره سوریه تازه حالشان جا آمده و فهمیدند که بشار اسد در واقع رفتنی است و دولت سوریه بر کمتر از یک سوم این کشور حاکمیت دارد. آمریکایی ها هم که تکلیف ندارند، « جمعه بیام بپرسم، شنبه بیام برقصم» شده کارشان، از یک طرف فشار می آورند که ایران و روسیه برای سرکوب داعش کمک کنند، وقتی هم که ایران و سوریه علیه داعش عملیات می کنند، به آنها اعتراض می کنند. ترکیه که عملا برای دفاع از داعش حاضر است وارد جنگ هم بشود.

پوتین هم دارد بعد از داستان اوکراین اعاده قدرت می کند، کلا فرمول روسی عوض شده، ماتوشکاهای روسی را اگر دیده باشید عروسک هایی هستند که یکی در دل دیگری است. یلتسین بود که توی دلش گورباچف بود، در دل گورباچف، چرنینکو بود، در دل چرنینکو یوری آندروپوف بود، در دل آندروپوف، لئونید برژنف بود و در دل برژنف خروشچف بود و در دل خروشچف یوسف خان استالین بود و در دل او هم لنین، ولی حالا داستان فرق کرده، ماتوشکای جدید یک پوتین است که در دلش یک مدودف است و در دلش یک پوتین است و در دلش یک مدودف و همینطور برو تا آخر، با این تفاوت که در روسیه اگر پوتین رئیس جمهور باشد، همه کاره کشور رئیس جمهور است، اگر مدودف رئیس جمهور باشد، همه کاره کشور پوتین است که نخست وزیر است.

فعلا که ایران دارد در نشست تعیین سرنوشت سوریه شرکت می کند، به نظرم همه دولتهای مقتدر و قدرتمند جهان، متاثر از مذاکرات ایران و آمریکا دارند فرمولی برای حل مشکلات و جنگ های همه جهان دارند پیدا می کنند. در حال حاضر ایران احمدی نژاد، روسیه پوتین و آمریکای جرج بوش، تبدیل به ایران روحانی، روسیه پوتین و آمریکای اوباما شده، در واقع تنش آفرین ها خودشان عامل توقف تنش شدند. باز 38 سانت جای شکرش باقی است. البته تغییر دولت در کانادا هم یک اتفاق مهم در جهان است. شاید دنیا در این ساعات پایانی از شر خل و چل ها کمی نجات پیدا کند.