بهار ایرانی
روز 28 مرداد 1332 درحافظه تاریخی ملت ما، روز تغییر سرنوشت، سر آغاز فصلی از تاریخ است که حضورش هنوز بعد از 52 سال بر معادلات سیاسی روز تاثیری کم و بیش تعیین کننده دارد. دکتر محمد مصدق، احمد قوام ( قوام السلطنه) و آیت اله کاشانی، مردانی که درآن روزگار در صحنه سیاست ایران نقش کلیدی بازی کردند، تاکنون در متون مشخصی که جایگاه آنها را کم و بیش مشخص می کرد؛ درکتابها و اذهان باز خوانی می شدند.
دراین میان اگر درمورد نقش آیت الله کاشانی تفاوت آرا زیاد بود، اما دکترمصدق عموما درجایگاه “خدمت” می ایستاد وقوام السلطنه را مسند “خیانت” نصیب می شد. در سالیان اخیر، نسلی از نخبگان ایران، درنگرشی دوباره به تاریخ معاصر ایران که تکیه گاهش اسناد نویافته و زاویه دیدش بررسی تاریخ فارغ از ایدئو لوژی است ؛ از تصویر عمومی یاد شده فاصله گرفته اند. حمید شوکت پژوهشگر ایرانی مقیم آلمان از این تباراست. کتاب تازه او “در تیرس حادثه- زندگی سیاسی قوام السلطنه”، با اینکه از داوری مرسوم سیاه و سفید فاصله دارد، بااینحال جای مصدق و قوام را در عمل سیاسی ـ نه نیات آنها ـ تغییر می دهد و خواننده رابه نگرشی تازه می خواند. “روز” در گفت وگوئی با حمید شوکت کوشیده است، راهیافت های تاریخی او را بیشتر بشکافد بی آنکه با داوری تاریخی او موافق یامخالف باشد. هدف گشودن فضای گفت وگوست تا از این رهگذر اندیشه محوری کتاب مورد بررسی نقادانه قرار بگیرد.
چپ غیر مذهبی نگاهی تازه به تاریخ معاصر ایران دارد. آقای عباس میلانی سیمای دیگری از امیر عباس هویدا ارائه کرده و علی میر فطروس و شما به سراغ قوام السلطنه رفته اید. چه ضرورتی در این بازنگری تاریخی می بینید؟
بازنگری وجهی مهم در شناخت هویت تاریخی است، چرا که تاریخ اگر چه با گذشته مربوط است، اما با گذشته یکسان نیست. بدون بازنگری، هویت تاریخی از عنصر پویای نقد خلاق تهی شده و جز تکرار یادمانده های دور و نزدیک، چیز دیگری بر جای نمی گذارد. دستیابی به چنین هویتی می بایست نگاه خود را به آینده معطوف سازد. اما آینده، به ریشه و تبار تاریخی، به کاوش و نقد نقادانه گذشته نیاز دارد. ما در شناخت راز و رمز کتیبه ای که از دل خاک بیرون آورده یا در جستجوی ستاره ای در کهکشان، در ترسیم و بازسازی گذشته های دور، به معنایی موقعیت کنونی خود را در می یابیم. چنین کاوشی، چه در قرون و اعصار گذشته و چه در کشف سیاره ای تازه، گامی در جهت شناخت از خود است. اقدامی که در عین حال به پرواز اندیشه و ذهن نقاد، و نیز مرارت و بردباری و بی پروایی نیاز دارد. در چنین نگاهی به گذشته که آن را هسته اصلی تفکر تاریخی می شمارند، می بایست پدیده های تاریخی را نه آنکه چگونه هستند، بلکه چرا چنان هستند که هستند، دریافت. این تصویری است که ابن خلدون در ترسیم از پدیده ی تاریخ بدان استناد می کند. بازنگری وجهی مهم در روایت تاریخی و بازسازی چنین تصویری است.
کتاب های پیشین شما به سرنوشت چپ در ایران اختصاص دارد. چه شد که مشخصا سراغ قوام السلطنه رفتید؟
قوام از شخصیت های برجسته تاریخ ایران است. حضور کم و بیش دائمی او در عرصه سیاست، آن هم در لحظاتی حساس از تاریخ کشورمان، او را در موقعیتی قرار می دهد که پرداختن به زندگی سیاسی اش از اهمیت برخوردار است. احساس می کردم قوام در معرض بهتان و فراموشی قرار دارد و آنچه در موردش می دانیم، بیشتر بر شایعه و اتهام استوار است. نگاه فارغ از ایدئولوژی او به سیاست، جسارت و بی باکی و بی اعتنایی اش به قضاوت های زودگذر یا ماندگار، به ویژه هنگامی که سرنوشت میهنش در میان بود نیز برایم در خور توجه بودند.
در مقدمه کتاب “نگاه ما به گذشته” را به ویژه درباره “شخصیت های تاریخی” در دوقطب فرشته و شیطان، ارزیابی کرده اید. ریشه این بینش در کجاست؟
اگر در مفهوم دینی، جاودانگی راز آفرینش است، در مفهوم تاریخی، جاودانگی در دریافت متحول شده و پویا از پدیده ها ی تاریخی معنا می یابد. همه چیز را از منظر خیر و شّر دیدن، تهی ساختن درک تاریخی از خلاقیت و دل سپردن به قضاوتی است که پاسخ های ساده بر پرسش های پیچیده را در قالب پنداشته های پذیرفته شده جستجو می کند. فرشته یا شیطان، انتخاب دیگری در میان نیست. در چنین نگاه یک سویه ای، همه چیز یک باره و همیشگی است. گویی زمان از حرکت باز ایستاده و تاریخ بر جای مانده است. بازتاب چنین دریافتی در ذهنیت تاریخی ما، جز نفرین و تقدس چه خواهد بود؟ چه خواهد بود جز آنکه با آسودگی خاطر، از نقد و بازبینی گذشته چشم بپوشیم و همه چیز را در کلیشه ها، در ستایش قهرمانان و دسیسه های استعمار خلاصه کنیم. این بی اعتبار ساختن روایتی از تاریخ است که همواره خود را در معرض قضاوتی جدید قرار می دهد. قضاوتی که با باز خوانی متون گذشته و دستیابی بر داده های تازه، بر حقایقی دست می یابد که خود در گذار زمان دستخوش تغییر و تحول هستند. حقایقی که بنیادشان نه چون آیه های آسمانی بر ایمان، بلکه برخرد، یا آنگونه که آیزیا برلین می گوید بر جدال نظری و بر کثرت گرایی استوار است. حقایقی که بی گمان از منظرهای مختلف قابل سنجش اند و برای همیشه و برای همه نخواهند بود. اما باکی نیست، چرا که گامی در رهایی از دور باطل دایره شیطانی تکرار تاریخ محسوب می گردند.
کتاب شما می کوشد از “ارزیابی یکسویه” بگریزد و “ملاحظه ای توام با شکاکیتی شفاف” را جانشین کند. کتاب تا زمان حضور “شوروی” در رویدادهای ایران تا حدود زیادی به این “روش” پایبند است. اما تمامی مواردی که کتاب به “ شوروی” و نیروهای معتقد به آن می پردازد، این روش جای خود را به داوری نویسنده علیه “شوروی” و “بلشویسم” می دهد و جابجا در قالب واژه ها و عبارت تجسم می یابد. مثلا در صفحه 135: “آن چه آنان به توافق رسیده بودند، گذار از انقلاب به استبداد بود که ویژگی ذاتی بلشویسم به شمار می آمد” یا در صفحه 201 “دادستان دادگاههای فرمایشی مسکو” و… آیا دیدگاههای پیشین شما منشاء این تغییر روش است یا باید دلیلی دیگر جست؟
ملاحظه ای توام با شکاکیتی شفاف یا دوری از ارزیابی های یک سویه، به معنای خودداری از اظهار نظر یا داوری پیرامون رخدادهای تاریخی نیست. آنچه اهمیت دارد این است که این داوری از نظر متدیک بر مبنای آشنایی با داده ها و دریافت هایی باشد که در جریان بررسی دقیق و همه جانبه کسب شده و قابل اثبات باشند. اشاره من به سابقه ویشینسکی، به عنوان دادستان دادگاههای فرمایشی مسکو که جزو هیئت نمایندگی شوروی در مذاکره با قوام بود، در همین خصوص است. می خواستم با اشاره به سابقه او، توجه خواننده را به اهمیت ترکیب هیئت نمایندگی شوروی جلب کنم. شرکت او در این هیئت، در کنار استالین و مولوتوف و شماری از مقامات بلند پایه آن کشور، حکایت از اهمیتی داشت که مقامات مسکو برای آن مذاکرات قایل بودند. اگر منظورتان اشاره من به نقش ویشینسکی در از میان برداشتن شماری از رهبران انقلاب شوروی و فرمایشی بودن دادگاههای مسکو است، این نکته به اثبات رسیده است. اکنون سال هاست که محققان رشته تاریخ با مراجعه به اسناد و مدارکی که از جریان محاکمات مسکو بدست آمده، نشان داده اند که نحوه ی بازجویی، گرفتن اعتراف و احکام آن دادگاهها، حتی با قوانین جاری شوروی نیز خوانایی نداشته اند. تا آنجا که رهبران شوروی در دوره خروشچف و سپس چندی پیش از فروپاشی آن کشور، شماری از این احکام را بی اساس خوانده و از قربانیان آن اعاده حیثیت کرده اند. آنچه پیرامون انحصارطلبی و گذار از انقلاب به استبداد درباره شوروی و بلشویسم ابراز کرده ام نیز نکته تازه ای نیست، اگرچه حقانیت آن برای همه به اعتبار فرمایشی بودن دادگاههای مسکو نباشد. بررسی تاریخ حزب کمونیست شوروی، به ویژه در نخستین سال های پیروزی انقلاب اکتبر نشان می دهد که اساس آنچه در دوره استالین رخ داد، در دوره لنین پایه ریزی شده و شکل گرفته بود. هرچند که این واقعیت تا سالها چون حلقه ای مفقوده به نظر می آمد. حلقه ای که سرنوشت شمار بی شماری از مدافعان کمونیسم را از رویای لنینیسم تا کابوس استالینیسم رقم زده است. من این ارزیابی را بر پایه مطالعاتی که پیرامون تاریخ حزب کمونیست شوروی داشته ام، بیست سال پیش در دو کتاب منتشر کرده ام. دلایل این اقدام یا آنچه شما دیدگاه و تغییر روش می خوانید می تواند درست باشد و به گذشته من برگردد. هرچند می دانم که محرکم در این بررسی، بیشتر ریشه یابی در نگاه و تفکر جریان غالبی در جنبش چپ ایران بوده است که آلوده سوسیالیسم روسی و چینی، آلوده استبداد بوده است. آلوده نظامی که بنیادش بر تازیانه استوار بود. من خود از این جنبش می آیم. در خصوص روشی که در ارزیابی از شوروی و “نیروهای معتقد بدان” انتخاب کرده ام، این داوری در یکی دو مورد حساس با تایید اقدامات آنان صورت گرفته است. نخست موضوع اعتراض رهبری حزب توده به تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان به فرمان شوروی است. اسناد منتشر نشده حزب کمونیست آذربایجان شوروی نشان می دهند که رهبری حزب توده، طی ارسال تلگرافی این اقدام را مورد انتقاد قرار داده است. این انتقاد هر چند پیامد دیگری در پی نداشت و با کرنش در برابر شوروی در نهایت به تسلیم طلبی انجامید، اما در ارزیابی از تاریخ آن حزب حائز اهمیت است. نکته با اهمیت دیگر، شرکت حزب توده در کابینه ائتلافی قوام است. باور عمومی چنین است که قوام با فریفتن حزب توده، آنان را به شرکت در کابینه ائتلافی خود دعوت کرده و رهبران حزب دل در گرو جاه طلبی های زودگذر، منافع طبقه کارگر را قربانی کرسی صدارت ساخته اند. این ارزیابی از اساس بی اعتبار است. به گمان من، کابینه ائتلافی قوام اهمیتی فراتر ازآن دارد که در حوزه فریب یا جاه طلبی های این یا آن عنصر قابل بررسی باشد. اهمیتی که در ارزیابی ما از مسایل آن دوره از تاریخ ایران از نظر دور مانده است. دعوت قوام از حزب توده و حزب ایران برای شرکت در کابینه و پاسخ مثبت رهبران آن به چنین دعوتی را می بایست از دستاوردهای دوره نخست وزیری او و نکته ای قابل ستایش در تاریخ آن دو حزب به شمار آورد. می توان گمان کرد که نظر شوروی در تصمیم حزب توده برای شرکت در کابینه ائتلافی موثر بوده باشد. اما این اقدام، آن هم در آغاز جنگ سرد و رویارویی آمریکا و شوروی، حاکی از آگاهی مسئولان حزب به موقعیت خطیری است که ایران با آن مواجه بود. شرکت در دولت ائتلافی به معنای پذیرش این واقعیت بود که هیچ حزب و نیرویی به تنهایی قادر به چیرگی بر دشواری های کشور نیست و این اقدام تنها از راه ائتلاف، از راه همکاری و سازش احزاب میسر خواهد بود. آگاهی به این امر، آن هم در سرزمینی که برای حزب و ائتلاف اعتبار چندانی قایل نیست و سازش با خیانت برابر است، دارای اهمیت می باشد. اگر توجه کنیم که شصت سال پس از این تجربه، هنوز نه برای ائتلاف میان احزاب به منظور پیشبرد یک برنامه اجتماعی، بلکه برای وجود خود احزاب نیز ارزشی در خور توجه قایل نیستیم؛ اگر بپذیریم که شصت سال پس از این تجربه، به جای فعالیت حزبی، همچنان در چنبره کار جبهه ای گرفتاریم، به اهمیت آنچه در آن روزگار رخ داده است پی خواهیم برد.
کتاب شما پرتو تازه ای بر رویدادهای سالهای منتهی بر کودتای 28 مرداد 1332 می اندازد و پایه های ذهنیت تاریخی ما را می لرزاند. پرسش اول درباره نقش جبهه ملی است و آغاز همراهی یک جریان عرفی با اندیشه های مذهبی آیت الله کاشانی که ثمره نهایی خود را در انقلاب اسلامی می دهد. درباره این بینش طرفه توضیح می دهید؟
جبهه ملی در حمایت از آیت الله کاشانی و مقابله با قوام در ماجرای سی تیر و پس از آن، بر گفتمان و کلامی تکیه کرد که نه تنها در حوزه سیاست، که در حوزه ی اندیشه نیز از آن نیروهای مذهبی بود. کارگزاران جبهه ملی از حسیبی تا معظمی و از شایگان تا سنجابی، با تکیه بر عباراتی چون “مفسد فی الارض”، “شهادت” و “جهاد”، و یا ضرورت توجه به “تعالیم اسلامی”، خود را به سیر وقایع جاری سپردند. اگر سستی و ناپایداری را ویژگی ذاتی جبهه ملی و راز گشوده طلسم شکست و ناکامی ملیون بدانیم، در یک مورد جز این است. جبهه ملی در قلمرو خلع سلاح نیروهای عرفی، بی گمان پیشاهنگ خستگی ناپذیر استقامت و نماد پایداری و مقاومت به شمار خواهد آمد. تاریخ معاصر ایران در این عرصه، از صراحتی غیرقابل انکار برخوردار است. همین واقعیت را در ارتباط با نگاه به گذشته و نقد تاریخی مورد بررسی قرار دهیم. در سال های اخیر شاهد تحولی هستیم که می توان از آن به عنوان رخدادی جدی در تاریخ معاصرمان سخن گفت. طرح پرسش های بکر و تازه، بازخوانی و نقد به گذشته، وجه بارز چنین تحولی هستند. گویی تلاشی وقفه ناپذیر در جریان است تا در هر عرصه ای به شناخت و آگاهی، و بازبینی و بازنگری نقادانه که وجه اصلی هستی تاریخی است دست بیابیم. جبهه ملی یا به عبارت دقیق تر ذهنیتی که از جبهه ملی به یادگار مانده است، مانع چنین تحولی است. اگر شماری از مدافعان نظام سلطنت، نیروهای مذهبی و جریان چپ در نقد به گذشته و در جستجوی یافتن پاسخ به مسایلی که امروز با آن روبرو هستیم، کوشش هایی را آغاز کرده اند؛ در مورد جبهه ملی جز این است. آنان همچنان سر بر بالین خاطرات گذشته، بر طبل افتخارات می کوبند و با اونیفورمی که از رده خارج شده است، در حیاط خلوت تاریخ، قدم آهسته می روند. گویی زمان در 28 مرداد از حرکت باز ایستاده است. همه چیزملیون در کودتا، در ملی شدن نفت، در خلع ید و در تختی و شمشیری و سربازان فداکار جبهه ملی خلاصه می گردد. آنان با اسطوره سازی و مومیایی کردن شخصیت های تاریخی، راه را بر نگاه نقادانه ما بر گذشته بسته اند. نقد، بازبینی و بازنگری حوزه ای است که ملیون هیچ گاه بدان راه نداشته اند.
کتاب شما سی تیر را از یک حماسه به واقعه ای تنزل می دهد که ادامه آن به کودتای 28 مرداد می رسد. برداشت من درست است؟
سی تیر آخرین فرصت برای یافتن راهی جهت پایان بخشیدن به مسئله نفت وچیرگی بر بحرانی بود که ایران را به آتش می کشید. با سقوط قوام و بازگشت مصدق، این فرصت از دست رفت. اگر در ارزیابی های تاریخی نه بر شعار، بلکه بر واقعیت های سرسخت اجتماعی تکیه کنیم، به این نتیجه خواهیم رسید که سی تیر، جز شکستی شوم یا فرصت تاریخی از دست رفته، چیز دیگری بیش نبوده است؛ چرا که در تیرماه 1331، هر راه حلی در برابر جانشین مصدق می گذاشتند، از آنچه سرانجام ایران را مجبور به پذیرش آن ساختند بهتر می بود. اسنادی که پیرامون مسئله نفت و پیشنهادات غرب در دست داریم، گواه حقانیت چنین ادعایی هستند. پس چگونه می توان سی تیر را حماسه دانست؟ واقعه ای که با اعلام “جهاد” آیت الله کاشانی و “وحدت کلمه” ای که جبهه ملی خود را بانی و پیرو آن می دانست آغاز گشته و در هماهنگی میان حزب توده و نیروهای ملی و مذهبی و جانفشانی های کفن پوشان کرمانشاه به ثمر نشسته است. سی تیر شاید سرآغاز دوره دیگری در تاریخ ما باشد. از مشروطه بدین سوی، این نخستین بار بود که گفتمان دینی تحت رهبری روحانی نامداری چون کاشانی به گفتمانی عمومی بدل می شد و روحانیت حضور موثر خود را در عرصه سیاست و سرنوشت کشور اعلام می نمود. حضوری که، به ویژه پس از پادشاهی رضا شاه با مقابله ای آشکار روبرو شده بود.
شما در واقع میان سیاست مصدق و قوام ـ در سالهای منتهی به کودتا ـ اولی را نادرست می دانید و دومی را واقعگرایانه ارزیابی می کنید؟ درست است؟
بیشتر از این است. با مصدق اصولا مسئله نفت که مهم ترین موضوع دولت های وقت ایران بود راه حلی نداشت. او پس از کودتا در اعترافی تکان دهنده که به گمان من از نظر دور مانده است، بر این نکته صحه می گذارد. او در این مورد در خاطرات و تالماتش می نویسد: “… هدف ملت ایران پول نبود، آزادی و استقلال بود که به دست آورده بود و در سایه آن می توانست همه چیز تحصیل کند. ” مصدق اضافه می کند که حتی فروش نفت “به قیمت روز”، مادام که “ملتی آزادی و استقلال” نداشت، “در حکم غلامی بود که خود را به مبلغ گزافی” می فروخت”. 1 چنین ادعایی، آن هم از سوی کسی که مدعی بود برای حل مسئله نفت آمده است، بس پرسش برانگیز است. در اهمیت آزادی و استقلال و تکیه ای که مصدق بر آن داشت حرفی نیست. اما مگر نه اینکه “آزادی و استقلال”ی که بر فقر، بر خاک و خاکستر بنا شده باشد، راه به جایی نبرده و سرانجام خود را در ستم و بی عدالتی باز خواهد یافت؟ پس فروش نفت “به قیمت روز” و درآمد آن در کف پرتوان دولتی که مدعی بود منافع عمومی را در صدر اقدامات خود قرار داده است، گامی مهم در راه کسب آزادی و استقلال محسوب می شد. آن هم در روزگاری که انگلستان از هیچ کوششی برای آنکه نفت را به قیمت روز نخرد فروگذار نمی کرد. تغییر این موازنه، اگرچه هنوز به معنای رهایی کامل از اسارت و بردگی نبود، اما بی اهمیت خواندن آن از جانب مصدق را چگونه می توان توجیه کرد؟ چگونه ممکن بود بتوان با چنین نگاهی راهی برای حل مسئله نفت یافت؟ مصدق با چنین ادعایی، هر اعتباری برای فروش نفت به قیمت روز را از اهمیتی که داشت سلب می کرد و با کشاندن آن به حوزه “آزادی و استقلال”، امکان هرگونه موفقیتی را پیشاپیش منتفی می ساخت. گویی همه آن مذاکرات و همه آن ادعاها پیرامون غرامت و خسارتی که ایران از کمپانی طلب می کرد، نه هدف، که وسیله ای برای دست یافتن به مقوله ای بود که در کلام مصدق “آزادی و استقلال” نام گرفته بودند. با چنین نگاهی، هیچ مذاکره ای به سرانجام نمی رسید، چه رسد به حل مسئله نفت. قوام در مقابل، از همان روزگاری که برای نخستین بار بر مسند صدارت تکیه زد، در خصوص مسئله نفت اعلام داشت باید “با استخراج منابع ثروت مملکت… موجبات ازدیاد منافع عمومی و تکثیر عایدات دولت و ترفیه حال اهالی فراهم شده، ضمنا برای عده کثیری… تهیه شغل شده باشد. ” او با نگاهی متفاوت خود را از مصدق متمایز می کرد و می گفت نباید “… روی چاههای نفت را ببندیم و مملکت را در فقر بسوزانیم. باید ایجاد کار و ثروت کرد تا مردم مرفه باشند. ” قوام دستیابی به چنین هدفی را در اتخاذ سیاستی فارغ از تکیه بر “مرام و آرزو”، فارغ از تکیه بر “پرنسیپ و تئوری” می دانست. 2 او با چنین نگاهی به حل مسئله نفت و بحرانی که ایران را به آتش می کشید می نگریست. نگاهی که چه در نامه ای که به نظر می رسید خطاب به مقامات دولت بریتانیا تنظیم شده باشد و چه در اعلامیه تاریخی “کشتی بان را سیاستی دگر آمد… ” به روشنی مستتر است.
کتاب شما با تردید و در میان جمله بندی های ناگزیر بر این امر دست می گذارد که اگر قوام می ماند، ایران انگلستان را دور می زد، کودتای 28 مرداد رخ نمی داد و سرنوشت کشور دیگر می شد؟ می شود دقیقتر دریافت تاریخی خود را بیان کنید؟
هر چند تاریخ را با اگرها نمی توان توضیح داد، اما باید دید آیا ایران در فاصله ای که از آن صحبت می کنیم با سرنوشتی محتوم روبرو بود یا امکان دیگری نیز جز آنچه رخ داد قابل تصور بود؟ پاسخ به این پرسش، بیش از هر چیز در بازسازی آن شرایط اهمیت دارد. در تیرماه 1331، قوام که به درستی خود را کشتی بان سیاستی دیگر می دانست، به نخست وزیری رسید. او با شناختی که از ضعف ها و دشواری های مالی و اقتصادی ایران داشت، از مدت ها پیش در جهت تنظیم سیاستی برآمد که وجه اصلی آن بر اساس تفاهم با غرب سامان یافته بود. سیاستی که با توجه به اختلافی که میان آمریکا و انگلستان در چگونگی رویارویی با ایران جریان داشت، از حقانیتی قابل تامل برخوردار بود. او تحقق منافع ایران را تنها در سایه پیشبرد سیاستی میسر می دید که تدبیر و درایت و مدارا و مماشات ابزار تحقق آن باشند. قوام می دانست که دستیابی به تمام خواست های ایران دور از واقعیت است. برای او، امید به پیروزی در نبردی نابرابر، آن هم با خصمی که روزگاری نه چندان دور از جنگی جهانی فاتح بیرون آمده بود، جز گره برباد زدن حاصلی در بر نداشت. مصدق در مقابل، با تکیه بر سیاستی که از شیفتگی بر خود و بر ایران سرچشمه می گرفت، راه سازش و تفاهم، راه مماشات و مدارا را که تنها امکان چیرگی بر بحران بود، با بن بست روبرو می ساخت. راهی که در پناه حمایت توده هموار شده و اعتباری خدشه ناپذیر را گواه حقانیت رویارویی خود با بریتانیا می شمارد. قوام در مقابل، غوغای عوام را بر نمی تابید و برای بی اعتبار ساختن بریتانیا اعتباری قایل نبود. او اقبال سیاست خود را بر تجربه ای گره می زد که در گذشته نیز با تکیه بدان، ایران را از تجزیه و تلاشی در امان داشته بود. مصدق در این عرصه فاقد تجربه ای بود و سرانجام دست در دست مشاورانی که در نهایت، آگاهی اندکی از مسئله نفت داشتند، هر راه حلی را با مانع روبرو ساخته بود. باقی ماجرا رازی گشوده است. قوام از حمایت توده که اعتبار چندانی نیز برای آن قایل نبود محروم ماند. آیت الله کاشانی دین و سیاست را پرچم ایستادگی و مقاومت ساخت. شاه تسلیم شد و مصدق که کنار کشیده بود، بار دیگر بر مسند صدارت تکیه زد. با سقوط قوام که شکستی شوم و فرصت تاریخی از دست رفته ای بیش نبود، سی تیر در آمیزه ای از همکاری حزب توده و نیروهای ملی و مذهبی به سرانجام رسید. شمارش معکوس برای کودتا آغاز شده بود.
کتاب شما کودتای 28 مرداد را نتیجه سیاست نادرست مصدق می داند که می خواست پاک و قهرمان بماند. می شود این دریافت تاریخی را هم روشنتر مطرح سازید؟
کودتا نتیجه مستقیم دخالت آمریکا و انگلستان و عوامل آنان بود. اما سیاستی که مصدق در پیش گرفته بود، در عمل چنین دخالتی را ببار آورد. آزادی و استقلال و حق حاکمیتی که او خود را طراح و مجری آن می دانست، فاقد برنامه ای بود که تحقق اش را ممکن سازد. مصدق خواستار مشارکت و دخالت ملت در سرنوشت خود بود و این ستودنی است. او اسطوره مقاومت و انتظارات سیراب نشده ملتی تحقیر شده و بازیچه دست استعمار بود که حقوقش را طلب می کرد. اما حقوقی که دست یافتن بدان با شعار و احساسات یا بسیج توده به تنهایی میسر نمی بود. مصدق کم و بیش، چه در عرصه سیاست داخلی و چه در عرصه سیاست خارجی شکست خورده و از محبوبیت اش به نحو روزافزونی کاسته می شد. واقعیت آنکه، او بدون کودتا نیز ماندنی نبود. اما هر چه از کودتا فاصله گرفتیم، بر اعتبار و محبوبیت او افزوده شد. اعتبار و محبوبیتی که بر افسون و افسانه استوار است. دیگر همه ناکامی ها و ریشه همه نابسامانی ها در توطئه های دربار، نقش آیت الله کاشانی، حزب توده و دسیسه های استعمار خلاصه شد. در تلخی کودتایی که برای سالیانی طولانی نگاه یک سویه ما به غرب را رقم می زد. هولناک بودن آن از بابتی نیز ازهمین روست. آنچه به پاکی و قهرمان ماندن مصدق مربوط می شود نیز از حقیقتی برخوردار است. آیت الله کاشانی در نامه خود به مصدق که در آستانه کودتا نوشته شده است، تصویر دقیقی از این ویژگی به دست می دهد. اینکه صحت این نامه را بپذیریم یا آن را بی پایه بدانیم، تغییری در این واقعیت نمی دهد که رفتار مصدق در کودتا بی شباهت به رفتار او در سی تیر نیست. عقب نشینی ناگهانی او درجریان کودتا، بار دیگر این شبهه را بر می انگیخت که می خواست یا قهرمان بماند و یا اقبال خود را به حمایت مردم گره زند. اما اگر بخت یاری نمی کرد و مردم به پا نمی خاستند و کودتا به ثمر می نشست، مصدق باز کار خود را کرده بود. او قهرمان پیکار ضداستعماری مردم می شد و برای همیشه در وجدان تاریخی آنان باقی می ماند. جلوه واژگونه این حکم تاریخی آن بود که کودتا می ماند و مصدق می رفت. اما چه باک که تاریخ از این ماندن ها و از آن رفتن ها بسیار دیده بود. مظلوم یا شهید زنده، این هر دو برای مصدق، گوهری ناب و غایتی مسلم بود. نکته دیگر آنکه او یک بار در گذشته نیز، در پی کودتای سید ضیاء، هنگامی که والی فارس بود به چنین شیوه ای متوسل شده بود. این اقدام هر چند از نظر تاریخی از اهمیتی به مراتب کمتر از رفتار او در سی تیر یا 28 مرداد برخوردار است، اما برای آشنایی با شخصیت مصدق در خور توجه است. در پی کودتای اسفند 1299، سید ضیاء فرمان بازداشت شماری از رجال قاجار را که مصدق و قوام نیز در میان آنان بودند صادر کرد. مصدق بدون آنکه مقاومتی از خود نشان دهد استعفا کرد و به ایل بختیاری پناه برد. او تا سقوط سید ضیاء در آنجا باقی ماند. قوام که والی خراسان بود، در مقابل از به رسمیت شناختن دولت سید ضیاء سر باز زد و و در تلگرافی که به تهران مخابره کرد، رئیس الوزرای جدید را تنها آقای سید ضیاء، ناشر روزنامه رعد خواند و نوشت”… اساس و مرام نظام جدید روشن نیست. آیا دولت در نظر دارد روی اصول قانون اساسی حکومت کند یا مرام آن فاشیستی است؟ آیا حکومت جمعی است یا فقط اراده یک شخص حاکم بر مقدرات کشور است؟”3 با ارسال این تلگراف، قوام به فرمان سید ضیاء و دستور کلنل محمد تقی خان پسیان بازداشت شد که چگونگی آن را در فصل سوم کتاب “در تیررس حادثه” توضیح داده ام.
نامه کاشانی به مصدق بعد از انقلاب منتشر شد و بحث زیادی درباره صحت یا عدم صحت آن درگرفت. شما این نامه را به مثابه یک سند تاریخی مورد استفاده قرار داده اید. پس آن را معتبر می دانید؟
ارزیابی از این نامه و آنچه تاکنون پیرامون جعلی بودن آن عنوان شده است، بیشتر بر پایه ذهنیتی شکل گرفته که بر اساس “خیانت” کاشانی و “مظلومیت” مصدق استوار است. برداشتی از این دست که کاشانی یا به عبارت دقیق تر مدافعان او با جعل و انتشار نامه ای ساختگی در صدد بر آمده اند، برای او که از یاری به مصدق چشم پوشیده و به پشتیبانی از کودتا برخاسته است، کسب آبرو کنند. یعنی پیشنهاد همکاری آیت الله کاشانی به مصدق در آستانه کودتا که در آن نامه بدان اشاره رفته است، مبنایی ندارد و جز منحرف ساختن افکار عمومی هدف دیگری را دنبال نمی کند. این ارزیابی وجه سیاسی جعلی بودن آن نامه است. وجه دیگر جعلی بودن نامه، تاخیر در انتشار آن است. چرا نامه ای که در آستانه کودتا نوشته شده، می بایست تا انقلاب پنهان بماند؟ چرا سندی بدین اهمیت در میان اسنادی که از دکتر مصدق باقی مانده ضبط نیست و یا پاسخ کوتاه او به آیت الله کاشانی فاقد مهر و امضاء است؟ این استدلالات و شماری دیگر از آنچه پیرامون جعلی بودن آن نامه پیش کشیده شده است، همه درخور توجه اند؛ اما هر یک نیز با پاسخ هایی همراه بوده اند که قابل تامل هستند. همه اینها در جریان گفتگویی که با حامل نامه، آقای حسن سالمی، نوه آیت الله کاشانی داشته ام طرح شده و ایشان نیز نظراتشان را در خصوص این مطالب عنوان کرده اند. 4 این نامه برخلاف تصور رایج، جز در یک نکته به سود آیت الله کاشانی نیست و تا آنجا که به وجه سیاسی آن مربوط می گردد، دلیلی در میان نیست که آن را ساختگی بدانیم. ساختارنامه در تمام خطوط آن با نگاه و ذهنیت آیت الله کاشانی خوانایی دارد. این نگاه حاکی از نگرانی بیش از پیش او نسبت به تکیه مصدق به آمریکا و امید به بهره برداری از چنین سیاستی است. در کلام کاشانی، مصدق با سکوت تاییدآمیز خود در برابر کودتایی که در پیش است، می خواهد نفتی را که مردم با مبارزه خود از چنگ انگلستان در آورده اند، در اختیار آمریکا قرار دهد. اقدامی که در نهایت، معنایی جز برقراری یک نظام متکی به استعمار را در پی نخواهد داشت. حمایت حزب توده از مصدق که در نگاه اول می بایست خلاف چنین حکمی را به اثبات برساند نیز بر همین روال سیر می کند. از منظر علما، استعمار و کمونیسم، یا آمریکا و شوروی، جلوهایی واژگونه از واقعیتی یکسانند. واقعیتی که معنایش را در ستیز آنان با سنت که اساس و هستی علماست بازمی یابد. هستی و اساسی که با توجه به بی اعتنایی مصدق به خواست های حضرت آیت الله و قدرت حزب توده و خطر کمونیسم مورد مخاطره قرار گرفته بود. 5 باقی ماجرا رازی گشوده است. آخرین نامه آیت الله کاشانی به مصدق، بیش از آنکه خنثی کردن کودتا را مدنظر داشته باشد، هدف دیگری را دنبال می کند. برای کاشانی پاسخ به تاریخ، هنگامی که کودتا دیگر به واقعیتی مسلم تبدیل می شد، مقبول تر از دعوت مردم به قیام بود. او می دانست اگر زاهدی پیروز شود، مصدق مظلوم و قهرمان خواهد رفت. کاشانی آنگونه که در نامه اشاره می کرد، می خواست “عذر موجهی” برای مصدق باقی نگذارد؛ حال آنکه خود بیش از او به چنین دستاویزی نیاز داشت. اگر از این منظر به نامه بنگریم، دلیلی وجود ندارد که آن را جعلی بدانیم. چنین نامه ای، حتی اگر ساختگی می بود، در جوهر خود از نظمی منطقی برخودار است که با نگاه و ذهنیت آیت الله کاشانی خوانایی دارد و می توان بر پایه آن، دلیل عدم حمایت او از مصدق را در 28 مرداد بازسازی کرد. نکته اصلی نیز در همین امر نهفته است. اگرچه، مسئله اصالت یا جعلی بودن نامه می تواند دنبال شود. نکته ای که بیشتر در حوزه خط شناسی قابل توجه است و می بایست تاکنون با مراجعه به متخصص انجام می گرفت. حال آنکه به نظر نمی رسد که مدعیان جعلی بودن نامه تاکنون در این خصوص اقدامی کرده باشند. عجیب آنکه در پی انتشار آن نیز ضرورتی ندیدند تا به آقای حسن سالمی که مدعی است حامل چنین نامه ای برای مصدق بوده است رجوع کنند و دلایل او را بشنوند. دلایلی که می توانست سوای پذیرفتن یا رد آن، گامی در جهت روشن شدن حقیقت باشد.
نقش حزب توده در جریان کودتا، در کتاب شما متفاوت با دو دیدگاه رایج خدمت و خیانت است. دودستگی در رهبری حزب توده و تردیدی که ناشی از تعارض آرمان و واقعیت است و به بی عملی منتهی می شود، کاملا تازگی دارد. توضیح دقیقتری را ضروری می بینید؟
گمان می کنم ارزیابی ما از نقش حزب توده در کودتا با یک جانبه گری همراه بوده باشد. واقعیتی که خود بازتابی از نادیده انگاردن نقش مصدق و جبهه ملی است. می دانیم که یکی از دلایل کودتا یا توجیهاتی که ضرورت آن را از جانب غرب اجتناب ناپذیر می ساخت، مسئله خطر کمونیسم بود. به ویژه آنکه مصدق نیز همه کوشش خود را معطوف بر آن ساخته بود که نشان دهد نگرانی غرب بیهوده است و دولت توانایی مقابله ی با کمونیست ها را دارد. او که در آغاز به منظور جلب پشتیبانی غرب، خطر کمونیسم را محتمل دانسته و می خواست به غرب تفهیم کند که تنها راه مقابله با آن حمایت از دولت اوست، با توجه به نگرانی روزافزون آمریکا، این بار در آستانه کودتا، چنین خطری را اغراق آمیز می شمارد. همین نکته، رهبران حزب توده را با معضل بزرگی روبرو می ساخت. هر اقدامی برای دخالتی فعال و مقابله با کودتا، کارشکنی در کار نخست وزیر و بهانه ای در دست غرب در حقانیت پیشبرد سیاستی بود که ایران را از خطر کمونیسم نجات دهد. اما دست روی دست گذاشتن و به انتظار نشستن نیز راه به جایی نمی برد و جز انفعال و تسلیم حاصلی در بر نمی داشت. برای حزب توده، این دیگر فرصتی طلایی بود تا در پناه آن، از تردید و مماشات، به شورش و انقلاب گذر کند و بساط نظام سلطنت را برچیند. اعلام خطر به مصدق و پیشنهاد همکاری برای مقابله با کودتا، نشان از آن داشت که حزب آماده است در صورت تمایل مصدق به مقابله برخیزد. اما مصدق آنان را به آرامش دعوت کرد. دستور او به فرماندار نظامی تهران برای جلوگیری از فعالیت اخلالگران و عاملان تبلیغ بر ضد سلطنت مشروطه در آستانه کودتا، که بازداشت شماری از اعضاء، کادرها و مسئولان حزب را در پی داشت، پیشاپیش هر مقاومتی را خنثی می کرد. در این صورت چگونه می توان حزب توده را به خاطر مقاومتی که صورت نگرفته است بر جایگاه اتهام نشاند و مصدق و جبهه ملی را از هر خطایی در این عرصه مبرا دانست و چه بسا قربانی تلقی کرد؟ اینکه ایران در صورت شکست کودتا با چه آینده ای روبرو می بود و در تناسب قدرتی که در پناه دخالت موثر حزب توده شکل می گرفت، مصدق چه جایگاهی می داشت، نکته ای است که در حوزه ی دیگری قابل بررسی خواهد بود. هر چه هست، تا آنجا که به مسئله مقاومت در برابر کودتا و نقش و مسئولیت حزب توده باز می گردد، حائز اهمیت نیست.
پی نوشت
1- محمد مصدق. خاطرات و تالمات، انتشارات علمی، تهران 1358، ص 286
2- مذاکرات مجلس. سه شنبه 21 ربیع الاول 1340، ص 236. پنج شنبه یازدهم صفر 1340، ص 144 و یکشنبه هفتم صفر 1340، ص 131
3- روزنامه ی شرق. شماره ی نخست. 1288 به نقل از اسناد کابینه کودتای سوم اسفند 1299. گرد آورنده حسن مرسلوند. نشر تاریخ ایران، تهران 1374، ص 2
4- برای آگاهی بیشتر از محتوای آن نامه و چگونگی آن نگاه کنید به گفتگوی نویسنده با آقای حسن سالمی پیرامون نامه آیت الله کاشانی به مصدق. نشریه پیام امروز. شماره هفتم. شهریور 1374
5- برای آگاهی از نگرانی روحانیانی چون آیت الله بهبهانی پیرامون خطر کمونیسم در ایران در مرداد 1332، نگاه کنید به مصاحبه حبیب لاجوردی با مهدی حائری یزدی. طرح تاریخ شفاهی ایران. مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد. 28 ژانویه 1989، نوار دوم.