تنها مرا رها کن!

آرش بهمنی
آرش بهمنی

1- نسلی که در ایران انقلاب سال 57 را به راه انداخت ـ منظورم همه متولدان قبل از سال 41 است ـ بی شک نسل بزرگی بود. نسلی که برای ما “بچه های انقلاب” به همان اندازه که بزرگ است، باشکوه هم هست. بسیار پیش آمده است که به این نسل و تجربه زندگی اش، با حسرت نگاه کرده ایم. اما در عین حال، این نسل بدهی بزرگی هم به ما دارد؛ بزرگی این بدهی به بزرگی همان انقلابی است که دست اندرکارش بوده اند: انقلاب سال 57 که حکومتی استبدادی را برچیدند، اما موفق به از میان بردن مستبد درون خود نشدند. برای ما، این جمله نیچه ـ برای مبارزه با یک دیو، تنها کشتن آن کافی نیست. باید دیو درون خود را هم از بین ببری، نقل به مضمون البته ـ با مشاهده و مطالعه رفتار این نسل معنا پیدا کرد. نسلی که در پی برچیدن بساط ساواک بود، زندان ها و زندانیان سیاسی را تنها برای ثبت در تاریخ می خواست، در پی برپایی حکومتی بود که به رای و نظر مردم احترام بگذارد و… خوانندگان خود می توانند قضاوت کنند که این آرمان ها تا چه حد تحقق یافت و چقدر این نسل به آرمان های خود نزدیک شد. نسلی که برای رسیدن به این آرمان ها، عملا لذت و خوشی و سرمستی را بر خود حرام کرد: به بیان دیگر زندگی را فدای مبارزه و حال را فدای آینده کرد، به این امید که در آرمان شهر خود آن چنان که می خواهد زندگی کند.

اما این نسل، هر چه قدر که خود را در راه رسیدن به آرمان هایش ناکام دید، فشار بر ما را بیشتر کرد. گروهی شان که در حکومت بودند هر نوع لذت را حرام دانستند و آنانی که دیگر در حکومت نبودند، ما را از حاکمان ترساندند و باز هم لذت را ممنوع ساختند. هرگاه خواستیم بانگی به اعتراض بلند کنیم، ما رااز سرکوب ترساندند و خرداد 60 و تابستان 67 را به یادمان آوردند که حکومت بی رحمانه دست به کشتار زد و به این ترتیب ما را به سکوت فرا خواندند، سکوتی مرگبار که در واقع، به معنای چشم پوشیدن از حقوق خودمان بود. اما هیچ گاه از خود نپرسیدند که نقش آنان در به وجود آمدن چنین شرایطی چه بوده است؟ اگر از کسی می پرسیدی، با این توجیه که “ما به دنبال این نبودیم” یا “ما را فریب دادند” و… بحث را مختومه اعلام کردند. هیچ گاه هم نگفتند که نقش خودشان در تحکیم حکومت چه بود، چه کسانی با شاپور بختیار مخالفت ورزیدند و بازرگان را لیبرال و بنی صدر را منافق نامیدند و عکس آیت الله خمینی را در ماه دیدند و وی را “امام” نامیدند و “جمهوری اسلامی” را حکومت وعده داده شده برای آخر الزمان که یکی نقش اسلام و جامعه بی طبقه توحیدی را در آن می دید و دیگری جذب دل ربایی های حکومتی شده بود که آن را بشارت دهنده دیکتاتوری پرولتاریا می دانست. هیچ گاه کسی به ما پاسخ نداد که چه کسانی از کشتار مردم کردستان حمایت کردند، در گنبدکاووس برای سرکوب مردم با حکومت هم داستان شدند؛ چه کسانی بودند که علم انقلاب فرهنگی در دانشگاه ها را بلند کردند و “دانشجویان پیرو خط امام” را مورد تحسین قرار دادند برای تسخیر لانه امپریالیسم جهانی… این سئوال ها هرگز پاسخی نیافت، زیرا مخاطبان ما، یا نقش خود را در این زمینه ها اعلام نمی کردند یا آنکه با ذکر این که خود نیز در زندان بوده اند، سکوتی سنگین را بر می گزیدند.

خرداد 76  رسید، و آن گاه که دیدیم سیدی خندان برای نخستین بار لبخند می زند و سخن از مطالبات ما می راند، صادقانه برایش تلاش کردیم. شب پیروزی سید، شب پیروزی ما بود. اما یک روز بیشتر نگذشته بود که باز هم همه چیز مصادره شد: “برادران بزرگ” بار دیگر وارد عرصه شدند، عده ای در قامت دولتمردان و مردان پارلمان و عده ای دیگر در نقش روشنفکران و روزنامه نگاران: باز هم به سکوت فراخوانده شدیم، به بهانه بی تجربگی ما را کنار زدند و به بهانه جوانی و خامی و آرمان خواهی و رادیکالیسم به ما بی توجهی کردند و باز هم برایمان نسخه پیچیدند: تجربه ناموفق بهمن 57، یک بار دیگر تکرار شد. این بار اما هر شکستی به پای ما نوشته شد و خامی مان و هر گامی به پیش، نتیجه تجربه و آینده نگری پدران ما بود. نصیب ما تنها “خون دل” بود و پدرانمان “جام می” را تصاحب کردند. این گونه بود که همواره مطالبات ما رادیکال بود: سخن از آزادی های اجتماعی و آزادی در سبک زندگی، تابو شد، سخن از حقوق شهروندان اقلیت هم چون بهاییان از گناهان کبیره بود و بحث آزادی های اجتماعی هم که ناگفته پیداست چه حکمی داشت. در مقابل ما که “هواخواهان حقیقت” بودیم، پدرانمان “پاسداران مصلحت” بودند. اگر در حکومت بودند سخنشان “آرامش فعال” بود و در خارج از حاکمیت، ما را به دوری از رادیکالیسم دعوت می کردند. گمانشان نیز بر این بود که اصلاحات تنها آنچه است که آنان می گویند. البته شکی نیست که پدران ما افراد شریفی بودند، اما کیست که نداند “شرافت” تنها پارامتر برای موفقیت در عرصه سیاست نیست.

2- اکنون که بار دیگرما به پا خاسته ایم، پدران ما بار دیگر وارد عرصه شده اند. جنبش سبز، نتیجه سرکوب ها و تحقیرهایی بود که ما در این 4 سال شاهدش بودیم. البته نقش پدران را نباید نادیده بگیریم، اما باید قبول کرد که جنبش سبز، تکه ای از روح ما را در خود دارد. هر چقدر پدران ما، ما را از سیاست های خیابانی نهی کردند، ما بر آن پا فشردیم و این بار با سماجت خود، حرفمان را به کرسی نشاندیم. پدران ما، در روزهای ابتدایی جنبش سبز ما را نهی کردند از آنچه در جریان بود. اما زمانی که دیدند این حرکت، با سرکوب خاموش نخواهد شد، اکنون رویه ای دیگر در پیش گرفته اند. پدران ما در روزهای اخیر، بار دیگر خود را وارد جنبش کرده اند و در حال پیچیدن نسخه های خود برایمان هستند. برای ما که دید ایدئولوژیک نداریم که هر کس با ما نیست، بر خود نیز ندانیم؛ نفس این پیوستن خشنود کننده است اما پیچیدن نسخه ها، نگران کننده. شکی نیست که نسل پدران هم نقشی بسیار در جنبش کنونی داشته است، اما شک هم نمی توان کرد که ما موتور محرکه این جنبش ایم. پیش از این نسخه ها را به گوش جان شنیدیم و به آنها عمل کردیم، اما نتیجه چه شد؟ بیمار اصلاحات در بستر بیماری جان سپرد و ما ماندیم و نعشی روی دست و آرزوهایی بر باد رفته. اکنون نمی خواهیم به نسخه های قدیمی عمل کنیم. بگذارید کمی هم خود تجریه کنیم:بگذارید شکست بخوریم، بر زمین بیفتیم و خود تلاش کنیم که بایستیم. آزادی برای ما، تنها آزادی در انتشار روزنامه وبرپایی و حزب و گروه سیاسی نیست ـ گرچه بخش مهمی از آن است ـ بلکه ما خواستار آزادی در سبک زندگی هم هستیم: مامی خواهیم زندگی کنیم.

3- جنبش سبز با رویه ای که دارد، به گواه دوست و دشمن خاموش شدنی نیست، گرچه شاید گاهی پرنور باشد و گاهی در پشت ابرها پنهان شود. قبض و بسط این جنبش، خصلت ذاتی آن است. این جنبش متعلق به ماست: مایی که در سال های انقلاب و جنگ روییدیم و بالیدیم، دوران کودکی مان با آژیر قرمز و خاموشی و جنگ و تصاویر “سیاه و سفید” گذشت، اکنون اما می خواهیم نگاهی نو به جهان بیندازیم. حالا ما، به پدران خود احترام می گذاریم، آن ها را می ستاییم، اما انتظار داریم که اکنون کمی هم ما را به حال خود رها کنند. آن ها دو بار در سال ها 57 و 76 برای ما تصمیم گرفتند، اکنون اما می خواهیم خود برای خود تصمیم بگیریم. خواسته های ما، خواسته های ماست و خودمان می توانیم آن را به پیش بریم. ما هم به “ایران” عشق می ورزیم، ما هم عاشق سینه چاک آزادی هستیم، اما از راه خودمان مایلیم به آن برسیم. راهی که خودمان آن را بر می گزینیم. ما خواسته های خودمان را داریم و آن ها را صراحتا فریاد می زنیم. حالا اگر این مطالبات به گوش پدرانمان، رادیکال به نظر بیاید و تندروی، برای ما چنین نیست. ما آنچه را به نظرمان اشتباه است فریاد می زنیم و آن کس را که مقصر است بی هیچ واهمه مورد خطاب قرار می دهیم و شماتت می کنیم. صریح صحبت می کنیم؛گرچه به حافظ علاقه مندیم اما فکر می کنیم در سیاست، محل گوشه و کنایه زدن و صحبت کردن در لفافه نیست.  شاید ما در اشتباه باشیم، اما این اشتباه، به تجربه کردنش می ارزد. می خواهیم اشتباه کنیم، اشکالی دارد؟

4- آنچه سبب قلمی کردن این خطوط شد، سخنانی است که برخی از نیروهای عزیز و قدیمی سیاسی ایران بیان می کنند. نیروهایی که نه در شرافتشان شکی است و نه در سلامت نفس شان. عزیزانی که بی شک همواره برای ما از الگوهایی بوده اند که سال ها آن ها را تحسین کرده ایم.  برای نمونه می خواهم از عزت الله سحابی و تقی رحمانی نام ببرم که نسل ما کم از آن ها نیاموخت.

متاسفانه اما اکنون شاهدیم این دو عزیز با ادبیاتی “پدرسالارانه” برای جنبش سبز به نوعی تعیین تکلیف می کنند و گاه حرف هایی می زنند که هر نیرویی را به تعجب وا می دارد. خطر تجزیه ایران در صورت فروپاشی جمهوری اسلامی (آن گونه که آقای سحابی مطرح می کنند) و یا سخن راندن از مطالبات جنبش سبز بدون اشاره به بحث هایی چون محاکمه عاملان شکنجه و تجاوز در زندان، بحث محاکمه قاتلان مردم در خیابان، ابطال انتخابات، حذف ولایت فقیه از قانون اساسی… و محدود کردن آن به نظارت استصوابی…. به نظرم آدرس غلط دادن است. شکی نیست که در ایران افراد تجزیه طلب هم وجود دارند، اما کدام ایرانی با شرافتی است که درصورت تامین حقوق خود، خواستار جدایی باشد؟ جناب مهندس سحابی می توانند برای نمونه برای چند روز گشتی در شهرهای کردستان بزنند تا ببینند ملت همیشه مظلوم و نجیب کرد، تنها خواستار رعایت حقوق انسانی خود و حق تعیین سرنوشت شان در چارچوب ایران فدرال ودموکراتیک هستند. کجای این مساله مشکل دارد؟ متاسفانه بسیاری از نیروهای سیاسی، یا بر اثر تبلیغات حکومتی یا هر دلیل دیگری، تصور می کنند که ملت های ساکن در ایران ـ کرد و بلوچ و ترکمن و آذری و… ـ مترصد فرصتی هستند برای جدایی از خاک این مرز اهورایی. مساله ای که عملا و در عالم واقع، وجود ندارد.

جناب آقای رحمانی عزیز، می توانند از چند نفر از حاضران در تجمعات بپرسند که خواسته ها و مطالبات جوانان چیست؟ وقتی امروز تمامی نهادهای زیر نظر مقام رهبری، عملا در تضییع حقوق مردم و ظلم به آن ها نقش اساسی دارند ـ تازه این در حالتی است که دولت و نهادهای دولتی را عملا از دستورگیری از رهبر جمهوری اسلامی جدا کنیم ـ چرا باید به مساله ای دست چندم دل خوش کنیم؟ متاسفانه این دوستان هنوز از تجربه سال 57 درس نگرفته اند گویا.در جامعه ای که 2500 سال تاریخ استبداد را با خود دارد و استبداد عملا دیرپاترین نهاد ایرانی است، باید به هر شکل ممکن، راه را برای ظهور و بروز هر نوع استبدادی بست. با این اوصاف چه دلیلی دارد که ما بار دیگر به جای آنکه با استبداد و نهاد استبداد مبارزه کنیم، فقط شکل مستبد یا ابزارهای در اختیارش را عوض کنیم؟

بی اختیار این سخنان را که می شنویم و می خوانیم به یاد سخنانی می افتیم که معتقدند اگر جمهوری اسلامی و آقای خامنه ای، تغییرات دموکراتیک را قبول کنند و به جای “سلطنت” تنها به “نظارت” اکتفا کنند، مشکلی با آن ها نیست. اما هیچ کدام هم هرگز پاسخ نداده اند که چرا نه تنها هیچ گاه چنین اتفاقی نیفتاده است، بلکه هرگز هم به آن نزدیک نشده ایم و با این وجود چرا باید دل به چنین توهماتی بست؟

اگر تا امروز جنبش سبز، به عنوان نمونه ای از جنبش های اجتماعی جدید، رهبران خود ـ میرحسین موسوی و مهدی کروبی ـ را با آغوش باز پذیرفته، به این دلیل است که آن ها سطحی از مطالبات جنبش را به خوبی نمایندگی می کنند. جنبش به خوبی دریافته است که این رهبران، در پی مصادره به مطلوب خواسته ها یا کانالیزه کردن آن در جریانی خاص نیستند. طبیعتا روزی که چنین اتفاقی بیفتد، مطمئن باشید جنبش از این رهبران به راحتی گذر خواهد کرد. اکنون اما فراموش نباید کرد که انصافا رهبران جنبش، به تمامی خود را وقف جنبش کرده اند.

5- در سال 57، پدران ما نمی دانستند که چه می خواهند، اما می دانستند که چه نمی خواهند. وضع ما با سال 57 متفاوت است: ما نه تنها می دانیم که چه نمی خواهیم، بلکه خواسته های مشخصی هم داریم. خواسته هایی که با هیچ قیدی هم آن را محدود نمی کنیم. نسل ما نسلی است که خود شاید اهل نماز باشد و روزه هم بگیرد، اما در عین حال رییس جمهور شدن یک بهایی را نیز می پذیرد؛ زیرا معتقدیم که اساسا دین را با حکومت داری کاری نیست. برای ما وزیر شدن یک کرد یا رییس مجلس شدن یک بلوچ مساله ای است عادی و جای هیچ تعجبی ندارد، زیرا هموطنان ما حق دارند در سرنوشت سیاسی کشور مشارکت داشته باشند. ما به فدرالیسم معتقدیم، بر آزادی های سیاسی و رعایت حقوق بشر تاکید می ورزیم و در پی آنیم که معشوق آزادی اجتماعی و آزادی انتخاب سبک زندگی را هم در آغوش بکشیم. دوستان و پدران عزیز و گرامی، باور کنید ما می دانیم که چه می کنیم. اجازه بدهید خودمان کمی تجربه کنیم.