دوست‌دار حقیقت، پاسدار مصلحت

آرش بهمنی
آرش بهمنی

1- نوشتن درباره برخی آدم‌ها، کاری است سهل و ممتنع. وقتی می‌خواهی درباره آن‌ها بنویسی، از طرفی می‌خواهی از عشق و علاقه و امید بنویسی و از دیگر سو، باید از روزهای تلخ و سیاهی بنویسی که بر نسلی رفته است. انگار کن قرار است درباره معشوقی بنویسی که تا پای جان به او علاقه داشتی، اما درست سر بزنگاه، به تو خیانت کرده است: حالا تو مانده‌ای و درد عشق در سویی و زخم خیانت در سویی دیگر. با چنین معشوقی، چه می توان گفت، آن زمان که لحظه لحظه خاطرات خوب، سایه ای از خیانت را بر خود دارد؟

حال حکایت ماست با سیدی که خندان می نامیم، سیدی که دیروز سالروز میلادش بود:سیدمحمد خاتمی، که هشت سال تمام امید و آرزوهای‌مان را در سبد او گذارده بودیم، غافل از آنکه: شیوه چشمش فریب جنگ داشت

2- از سید محمد خاتمی، بسیار می توان گفت: مردی که در دوم خرداد 76، با کوله باری از عشق آمده بود تا برهوت میهن را آباد کند. مردی که “رییس جمهور” را نقد پذیر کرد، منتقدان را میدان داد، در پی ایجاد جامعه ای مدنی بود، راه و رسم گفتگو را تلاش کرد تا در جامعه نهادینه کند، از قانون و قانون گرایی و… گفت. اما همین خاتمی، همو که سال ها سخنان شیرین می گفت، خود در عرصه عمل، نه تنها از شعارهای خود عدول کرد که یاران خود را نیز، تنها گذاشت و آن زمان که یارانش یکی پس از دیگری راه اوین را در پیش گرفتند، سکوت را انتخاب کرد، ترور سعید حجاریان را با ابراز تاسفی از سر گذراند و حمله به کوی دانشگاه را تنها نشانه حمله ای به دلت خود دانست.

تمامی آنچه خاتمی ساخت و کاشت، بر علیه خود وی قیام کرد و یا به کل از معنا خارج شد:اکثریت قریب به اتفاق احزاب برآمده از دوم خرداد تنها به کاریکاتوری از حزب شبیه اند که تعداد اعضای آن ها، با تعداد اعضای شورای مرکزی حزب یکی است، صندوق ذخیره ارزی بیشترین خدمت را به اقتدارگرایان کرد و اکنون از حیض انتفاع خارج شده است. خاتمی آنگاه که بر طبل مطالبات سیاسی کوبید، نیم نگاهی به توانایی های خویش برای تغییر و انعطاف ساختار برای پذیرش تغییر نداشت. این گونه بود که هر کسی از ظن خود یار خاتمی شد و با هر حرکت سیاسی، عده ای از صف یاران وی خارج شدند. از سیاست ورزی تنها “مصلحت نظام” - حتی به بهای زیر پا نهادن اصول و ارزش های اولیه خویش ـ را آموخت و مصلحت را تنها در خاموش کردن روشنفکران و روزنامه نگاران و دانشجویان دید. این گونه شد که در تقسیم غنایم، “جام می” به سیاسیون رسید و “خون دل” نصیب روزنامه نگاران و روشنفکرانی شد که “تندروی” کردند. تندروی هایی که یا باعث بیکاری گاهی به زندان رفتن روزنامه نگاران شد، گاهی با حمله به دانشجویان همراه شد و زمانی دیگر حکم ارتداد برای روشنفکران صادر کرد.

اولین بار این دولت سیدمحمد خاتمی بود که انتخابات مجلس هفتم را برگزار کرد و باز هم برای اولین بار در زمان سید محمد خاتمی بود که از مصطفی معین تا هاشمی رفسنجانی نسبت به سلامت انتخابات تشکیک کردند.و بعد از شکست اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری نهم ـ که معین و کروبی و هاشمی از تقلب در آن نالیدند، تقلب در انتخاباتی که توسط دولت قانون مدار اصلاحات برگزار شده بود ـ در جمع دانشجویان، خود را از “تندروها” طلبکار دانست.

“سید” اصلاح طلبان زمانی حمله به کوی دانشگاه را، حمله علیه دولت خویش ـ و نه دانشجویان ـ دانست، تعطیلی روزنامه ها این گونه توجیه شد که: “از کجا معلوم اینان [روزنامه نگاران] خود مقصر نبودند”، اهدای جایزه صلح نوبل به شیرین عبادی حرکتی سیاسی نام گرفت و… پس اگر حکم به زندان دانشجویان داده شد، اگر روشنفکران یا به زندان رفتند و یا با دریافت حکم ارتداد در لاک سکوت فرو رفتند، اگر روزنامه ها یکی پس از دیگری تعطیل شدند، برای هر کدام توجیهی ساخته شد؛ و هیچ کس هم ازخود نپرسید که مگر قرار ما در پای صندوق های رای در دوم خرداد 76، حاکمیت قانون نبود؟ بزرگ اصلاحات گویا معتقد به “آزادی به حد کافی” بود، آن حد از آزادی که به روشنفکران، روزنامه نگاران و دانشجویان اجازه نقد می داد، به شرطی که نقد اینان نه متوجه اصلاح طلبان باشد و نه دل نازک اقتدارگرایان را بلرزاند.

کار خاتمی آن چنان بالا گرفت که برخی از “خودی ها” وی را “خادم بی مزد و منت اقتدارگرایان” داسنتند و حتی زمانی عباس عبدی پیشنهاد کرد که اقتدارگرایان وی را به عنوان رییس جمهور مادام العمر، انتخاب کنند که کسی بیش از سید قادر نیست چهره آنان را در خارج از ایران تلطیف و قدرت آنان را در داخل ایران تحکیم کند. گویی که “رسم عاشق کشی وشیوه شهرآشوبی” جامه ای بود که بر قامت سید خندان دوخته بودند.

در این عصر که نه تنها حرمت جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین و مجمع روحانیون و دانشجویان پیر خط امام و “شیخ اصلاحات” و “سید خندان” و “نخست وزیر امام” خدشه دار می شود، “هجدهم برومری” های حامی احمدی نژاد، هاشمی رفسنجانی را نیز بی نصیب نمی گذارند و “ذخیره انقلاب” را عامل اصلی فساد در جمهوری اسلامی ـ یا به تعبیری که آنان را خوش تر آید ـ دولت اسلامی  می دانند، علیه جوادی آملی، استاد اخلاق حوزه علمیه قم، راهپیمایی می کنند و حتی هم پیمانان خویش همچون علی لاریجانی را از نیش و نوش خود بی نصیب نمی گذارند و اعضای کمیته منصوب به وی را “منافقان جدید” می نامند، باز هم خاتمی داستان، در پی آن است که روش قدیمی خود را در پی گیرد و با یکی به نعل و یکی به میخ زدن، راهی به رهایی بگشاید؛ مسیری که سال هاست بن بست بودن آن، بر همگان اثبات شده، اما گویا هنوز سر سیدبه سنگ ته کوچه نخورده است.

3- جنبش سبز که آغاز شد و پایمردی موسوی و کروبی، بار دیگر داغ قدیمی را در دل ها زنده کرد: عدم ایستادگی خاتمی. اما اکنون هم، هر چه موسوی و کروبی قدم هایی به پیش  می گذارند، خاتمی با هر سخنی، چندین گام به پس می نهد. خواستار اعتراض است، اما به شرطی که نهادهای نظام تضعیف نشوند، اصلاحات را فریاد می کند، اما نمی گوید با کدام روش باید راه اصلاح قومی را در پیش گرفت که اسلحه در دست گرفته اند و گشاده دستانه، گلوله مصرف می کنند؟ سید اکنون حرف می زند و دوستدارانش تلاش دارند تا با رمل و اسطرلاب وی را به جنبش سبز، سنجاق کنند.

اکنون نیز، راه انتقاد بسته شده است: انتقاد از خاتمی، از چهار سو و شش جهت با این واکنش مواجه می شود که منتقد، نه در پی تقویت جنبش سبز، که به دنبال نفع شخصی است ـ اگر متهم به همکاری با نهادهای امنیتی نشود ـ مغز سخن مهم نیست، مهم این سخن نغز است که فعلا انتقاد از سید خندان مصلحت نیست.

خاتمی را همچنان دوست داریم، همانی که برای بسیاری از نسل ما، آغازگر راهی بود که هنوز ادامه دارد، همانی که فضا را برای بسیاری از محذوفان و محرومان مهیا ساخت که سخن بگویند.اما سیدمحمد خاتمی، گویی هنوز متوجه نشده است که کودک اصلاحات، اکنون به جوانی تبدیل شده است که خود راه را بر می گزیند و نیازی به “پدرخوانده” ندارد.
گوی هر چه بگوییم، از معشوق دیرین، همچنان دلی پر درد داریم، شاید بهتر باشد که به جای همه این سخنان، تنها بگوییم:آقای خاتمی، تولدت مبارک! و بعد راه سکوت برگزینیم.