پژواک♦ هنر روز

نویسنده
بهار ایرانی

صفحه جدید هنر روز پژواک نام دارد و هدف آن بازتاب همه صداهائی است که راه برون رفت فرهنگی ایرانی از استبداد دیر سال تاریخی را در “گفت و گو” می جویند. پایه گذار سایت نوزای “برای یک ایران” www.foroneiran.com اولین میهمان این صفحه است. د کتر جمشید فاروقی که مسئولیت بخش فار سی رادیو “ صدای آلمان” را هم بعهده دارد، به پرسش های کتبی هنر روز پاسخ داده است.

jmashidbayramibb.jpg

حر ف های جمشید فاروقی

با واژه ترور می کنند…

از معرفی شما آغاز می‌کنیم: کی و کجا به دنیا آمده‌اید؟ چه زمانی وارد عرصه خبر و نوشته شدید؟ چه کرده‌اید و حالا چه می‌کنید؟

من در اسفندماه ۱۳۳۵ در تهران به دنیا آمدم. در خانواده‌ای که عاشق خواندن و نوشتن بود. و به دور از همه پیش‌داوریهای ملی و مذهبی. پدرم با آن که مسلمان بود، اما سخت شیفته آیین زردتشت بود و متاثر از اندیشه‌های بودا. احترام به عقاید دیگران و پیروان ادیان و مذاهب را عمیقا از او یاد گرفتم. وی حتی من و خواهر کوچکترم را به دبستان “گنج دانش” در آبادان فرستاد که دبستان یهودیان ساکن آن شهر بود. و تردیدی نیست که یک چنین کاری بسیار غیرعادی است و نشان از تفکر باز و انسانی او داشته است. باید بگویم که ما تنها شاگردان غیریهودی این دبستان بودیم.

من مثل دانش‌آموزان یهودی، زبان عبری آموختم و با آن که حضور من در کلاس دینی آنها الزامی نبود، داوطلبانه در این کلاسها شرکت کردم. به باور من برای درک واقعی فشارهای اجتماعی که اقوام و پیروان ادیان مختلف در ایران همه روزه تجربه می‌کنند باید یا خود یکی از آنان بود یا بین آنان بود.

کوچه دوران کودکی و نوجوانی من چنین جایی بود. کوچه‌ای بود به ظاهر معمولی در مرکز شهر آبادان. اهالی این کوچه را “لین دوغه” می‌خواندند. شهرداری آبادان هم در پیروی از راهکار “ایرانیزاسیون” و فارسی نویسی نامهای بیگانه، به آن “کوچه زابل” می‌گفت. این کوچه به ظاهر معمولی، کوچه عجیبی بود. یک ایران واقعی بود که پنداری به اندازه این کوچه کوچک، کوچکش کرده باشند.

هشت، نه خانواده در این کوچه کنار هم زندگی می‌کردند. دو خانواده یهودی بودند، دو خانواده سنی‌ مذهب، دو خانواده آذری بودند، یک خانواده دزفولی بود و یک خانواده هم از سده اصفهان می‌آمد. از دو خانواده سنی مذهب، یکی خانواده ما بود که از تهران آمده بود و دیگری از جنوب فارس. کارگرانی که سر کوچه به انتظار کار جمع می‌شدند نیز اکثرا لر بودند. بقال سر کوچه هم کازرونی بود. روزنامه فروش محله هم متولد رشت بود. یک آلونک نشین هم داشتیم که ظاهرا کرد بود و به خاطر شباهتش به یک هنرپیشه ایتالیایی، مردم او را “چیچو” صدا می‌کردند. یک کوچه به ظاهر معمولی، اما مدلی موفق برای همزیستی فرهنگی، دینی و قومی در ایران.

هر کس در خانه خود به باورها و اعتقادهای خود پایبند بود و به زبان مادری خود یا به گویش محلی خود سخن می‌گفت. توی کوچه، همه با هم برابر بودند و هیچکس به خاطر اعتقادات دینی‌اش یا به خاطر زبان مادری‌اش تحقیر نمی‌شد. و اگر در بازی فوتبال مرا به بازی نمی‌گرفتند ربطی به سنی بودن خانواده من نداشت و بیشتر به تواناییهای تردید ناپذیر ورزشی خود من مربوط می‌شد.

صلح، آرامش و احترام متقابل. این مضمون تجربه همه روزه ما در این کوچه معمولی بود. بعدها به خودم گفتم: آن چه که در “لین دوغه” ممکن باشد، بی‌گمان در دیگر نقاط این سرزمین نیز ممکن است. حال “شهرداری” کشور در بهار آزادی هر اسمی می‌خواهد می‌تواند برای آن انتخاب کند! “لین دوغه” در آبادان پدیده‌ عجیبی نبود. عین همین ماجرا در خیلی از نقاط شهر مشاهده می‌شد. ما در هر کوچه‌ای یک تیم ملی فوتبال داشتیم. چون که هر کسی از جایی می‌آمد. همه به گونه‌ای در چرخه اقتصادی شهر حضور داشتند و کنار هم زندگی می‌کردند. از شما می‌پرسم آیا این تصویر زیبا و صلح آمیز ارزش و شایستگی آن را ندارد که به آن به عنوان یک مدل همزیستی واقعی نگریسته شود؟ آیا نمی‌بایست ایران را “لین دوغه‌ای” کرد؟

در نو جوانی وارد دنیای خبرنگاری شدم. برادرم که دوازده سال از من بزرگتر است، در همان سالهای نوجوانی‌اش قدم به این دنیا نهاده بود و برای پاره‌ای از روزنامه‌های آن روزگار قلم می‌زد. او مشوق و سرمشق خوبی برای من بود. در همان نخستین سالهای پس از انقلاب به گونه‌ای جدی دست به قلم بردم و حاصل این دوره چند جلد کتاب و صدها مقاله بود که با نام و بی‌نام در نشریه‌های سیاسی و غیرسیاسی منتشر شدند.

اما خبرنگاری حرفه‌ای را در آلمان دنبال کردم. پس از دیدن چند دوره کوتاه و بلند ژورنالیستی وارد رادیو آلمان شدم. در آن هنگام سرگرم نوشتن پایان‌نامه تحصیلی‌ام بودم. کارم را در دویچه وله ابتدا به عنوان “خبرنگار آزاد” شروع کردم و سپس به عنوان فردی از کادر ثابت بخش فارسی. سال ۲۰۰۲ وظیفه مدیریت داخلی بخش فارسی را برعهده گرفتم و از سال ۲۰۰۴ نیز مسئولیت کامل بخش فارسی دویچه وله را برعهده دارم.

با داشتن مسئولیت در یک رسانه، چه شد که به فکر راه‌اندازی یک سایت افتادید؟ آیا گفت‌وگو از طریق رادیو قابل پیگیری نبود؟

در پس این ظاهر آرام و شاید به ظاهر متین، روحی ناآرام و سرکش خانه کرده است. البته باید اعتراف کنم که این روح آن چنان هم ناآرام و سرکش نیست. خواننده باید به این نکته توجه داشته باشد که گوینده این کلمات یک شهروند آبادانی است.

به هر روی جذبه یک جست‌وجوی بی‌پایان همواره مرا با خود می‌برد. و گاه برخلاف میل درونی‌ام. اما این بار آگاهانه همراه این روح سرکش شده‌ام. ببینید، راهبر من در ماجرا ایجاد تارنمای جدید “ForOneIran.com” نه باوری است دینی، نه شیفتگی قومی و ملی و نه آتش عشقی میهن‌پرستانه. من جان آدمی را دوست می‌دارم و خواهان یک زندگی شایسته و درخور برای خودم و همه‌ی شهروندان ایرانم. و بر این باورم که برای تحقق این هدف بزرگ نیازی به رگهای برآمده گردن غیرت نیست و سینه‌ سپر کرده دلاورانی با عمری کوتاه. با واقع بینی و خرد می‌توان این راه دشوار را هموار ساخت. حداقل امکان چنین راهکاری هنوز وجود دارد.

هر رسانه‌ای هم ویژگیهای خود را دارد. تردیدی نیست که رادیو رسانه‌ای است بسیار موثر و کارآمد. اما این رسانه، خیابانی را ماننده است کمابیش یک طرفه. حال اینترنت یک شاهراه است. برای دامن زدن به گفتگویی دموکراتیک و سازنده باید از همه امکانات و رسانه‌ها بهره گرفت و در این بین، ایجاد یک تارنمای جدید که بتواند زمینه‌های این گفتگو را فراهم سازد، بی‌گمان گام صحیحی بوده. از آن گذشته استقبال گرمی که از این تارنما شده نیز گواه دیگری است بر درستی تشخیص این نیاز.

در دو مطلبی که تا کنون درباره سایت نوشته‌اید از ایران به عنوان “سرزمینی بد سرگذشت” یاد کرده‌اید. این عبارت را کالبد شکافی می‌کنید؟

ببینید، مراد من از چنین ترکیبی سر دادن شیون و زاری بر سر سرگذشت تلخ نگونبختان ساکن این سرزمین نیست. سرگذشت همسایگان خودمان را که بنگریم نیز چندان محلی برای حسرت آدمی باقی نمی‌نهد. اما به گمان من، ما شایسته سرگذشت بهتری بودیم. آن چه که به نظر من احتیاج به کالبد شکافی دارد تلاشهای سیاسی روشنفکرانی سالخورده است. این که هنوز پس از گذشت یک صد سال از انقلاب مشروطه، بسیاری از آرمانها و آروزهای مردم آن روزگار، همچنان طراوت جوانی خود را حفظ کرده‌اند، آیا نمی‌بایست اندک پرسشی برانگیزد؟

ببینید روشنفکران این سرزمین یا بدل به خاطره شده‌اند یا همه پیر و سالخورده‌اند، حال آن که آرمانها و آرزوهای مشروطیت حتی یک روز هم پیر نشده‌اند، همان طور جوان و شاداب مانده‌اند. وقتی می‌بینم که آرمانهای من تا چه حد شبیه آرمانهای صدر مشروطیت است، وقتی شاهد آنم که می‌توانم زیر بسیاری از خواست های مشروطه خواهان امروز هم امضا بزنم، احساس می‌کنم که عمرم و عمر نسل پیش از من بیهوده تلف شده است. باید کاری کرد که روشنفکران نسل بعد از ما حکایت مشابهی را تجربه نکنند. باید برای عمر خودمان و تاریخ این کشور ارزش بیشتری قائل باشیم. شعارها را برای یک دوره تاریخی می‌نویسند. صحیح نیست که ما شعارهای نیاکان خود را کپی کنیم و از نسلی به نسلی وانهیم به امید وحدت کلمه همه نسلها!

“خشونت قرون وسطایی. آن خشونتی که در درون سرزمین من لانه کرده است و آن خشونتی که بر مرزهای این سرزمین چکه کردن آغاز کرده است.” این عبارت هم از شماست. ریشه این خشونت کجاست؟

بدیهی است که ریشه‌یابی این خشونت در این مختصر ممکن نیست. ما از یک سو شاهد شعله‌ور شدن آتش خشونت در برخی از کشورهای همسایه هستیم. این آتش همه روزه قربانی می‌گیرد. این که این قربانیان شیعه هستند یا سنی، عرب هستند یا کرد، شهروند پاکستانند یا عراق و افغانستان مهم نیست. مهم جان آدمی است که در آسیاب خشونت بدل به خاطره و عدد می‌شود. کار به جایی رسیده که مردم جهان حساسیت خود را نسبت به “اعداد” از دست داده‌اند. این که چرا شعله خشونت در بین برخی از همسایگان ایران زبانه می‌کشد، تحلیلی جداگانه می‌طلبد. اما در ایران نیز نسخه‌ای کارآمد علیه بیماری خشونت وجود ندارد. خوشبختانه آتش این خشونت هنوز به درجه سوزان و ویرانگر خود در ایران نرسیده است. اما کسانی که در نقاط مرزی ایران زندگی می‌کنند، گرمای آن را حس کرده‌اند.

اگر قرار باشد خیلی مختصر پیرامون ریشه این خشونت سخن گفته باشم باید بگویم که این خشونت ریشه در گستره مشکلاتی دارد که به تدریج بر دوش این سرزمین تلنبار شده است. یک ایران‌شناس آمریکایی به نام لئونارد بایندر ۴۶ سال پیش در کتابی که پیرامون جامعه در حال گذار ایران نوشته بود عنوان کرده بود که ایران کلکسیون تضادها و تناقضات تاریخی است و گفته بود که ایران یک “فسیل زنده است”. وی به درستی گفته بود که در ایران هیچ چیز به تاریخ سپرده نشده است. دولتمردان ایران و نهادهای مدنی کشور آن گونه که باید و شاید در راستای حل معضلات اجتماعی تلاش نکرده‌اند. سیاست ایرانیزاسیونی که در دوران رضاشاه اعمال شد، راهکار یکسان سازی تحمیلی فرهنگی و زبانی را دنبال می‌کرد. مهندسین آن سیاست، از پذیرش واقعیت همزیستی اقوام و اقلیتهای فرهنگی و دینی در ایران تن می‌زدند.

آن سیاست نه تنها شهروندانی هم قد و هم شکل با هویتی مشابه نزایید، بلکه نارساییهای جدی در کشور ایجاد کرد. اپوزیسیون چپ ایران هم با عزیمت از فرامین کمینترن برای مقابله با دولت مرکزی بر گستره و ابعاد این مشکلات دو چندان افزود. آن خشونت را من قرون وسطایی خواندم اما باید بگویم که ریشه‌های این خشونت، محصول سده‌های پیشین نیست. کشت همین چند ده سال گذشته است. در آن هنگام مهندسین سیاست ایرانیزاسیون بر این باور بودند که “پان ایرانیسم” پادزهر “پان تورانیسم”، “پان عربیسم” و “پان اسلامیسم” است. حال آن که “پان ایرانیسم” زهری بود آفریننده زهرهای از نوع خود.

چرا “خردمندان ما به جبر روزگار سکوت پیشه کرده‌اند”؟ این جبر از کجاست؟

رابطه ما با سیاست، رابطه سالمی نیست. گاهی سیاست‌زده و گاهی سیاست‌گریزیم. هنگامی که به تاریخ چند دهه گذشته بنگریم شاهد جابجایی‌های دوره‌ای روشنفکران خواهیم بود. فوج فوج به سیاست رو می‌آوریم و فوج فوج چون مارگزیدگان از آن پرهیز می‌کنیم. پرداختن به سیاست را با تلاش برای سرنگونی یا ابقای قدرت موجود یکی می‌پنداریم. و جالب اینجاست که نه آنگاه که سیاست‌ورزی پیشه می‌کنیم و نه آنگاه که به سیاست‌گریزی روی می‌آوریم، هیچ در پی نقد دوره سپری شده نیستیم. هرگاه که از دوره‌ای به دوره پیشین نظر می‌افکنیم از راهکار “کی بود، کی‌ بود؟ ما نبودیم” پیروی می‌کنیم. هیچ کس حاضر نیست کارنامه سیاسی خود و دوره سپری شده را نقد و بررسی کند. آیا توجه کرده‌اید جملاتی که ما در باره گذشته می‌نویسم اکثرا مجهول بوده و فاعل ندارند. و آنگاه که فاعل دارند، فاعل این جملات کسان دیگری هستند. و خود ما هیچوقت فاعل هیچ جمله‌ای نیستیم. آیا به نظر شما این عادی است؟

از خرد به دور است که ما چون انسانهای نخستین مدام افزار بسازیم، آنگاه از مکانی به مکان دیگر کوچ کنیم، افزارهای خود را در همان مکان نخست رها کرده و در مکان بعدی باز از نو افزار سازی کنیم. راز جوانی و شادابی شعارهای مشروطیت را هم باید در همین راهکار بجوییم. این چنین است که خردمندان هم مایوس شده و کناره‌ جویی کرده‌اند. البته که هر چرخش سیاسی به خودی خود خطا نیست. خطا همانا سکوت پیرامون علت این چرخش سیاسی است. و برخورد ناصادقانه با آن.

سکوت روشنفکران در کشوری مثل ما نیز پدیده ناآشنایی نیست و علل دیگری هم دارد. بدیهی است که هرگاه قدرت سیاسی در کشوری، خود خردناپذیر یا حتی خردستیز باشد، آنگاه خردمندی حرفه آینده داری محسوب نمی‌شود! در چنین شرایطی خردمندی گام به گام به خویشتنداری نزدیک می‌شود و در آن محو می‌شود!

نیاز به گفت ‌و گو و دامن زدن به گفت‌وگو از کجا می‌آید؟

ببینید ما ایرانیها سخنوران خوبی هستیم. اما سخنور خوب بودن هنوز شرط لازم و کافی برای یک گفت‌وگو نیست. باید شنونده خوبی هم باشیم. شنونده خوب بودن کار بسیار دشواری است. آدمی می‌تواند سخنان کسی را بشنود و پس از آن، بدون اعتنا به شنیده‌ها، حرف پیشین‌اش را تکرار کند. یک گفت‌وگو سالم و سازنده، فرهنگ خاصی را طلب می‌کند. باید شیوه نقد کردن را بیاموزیم. نقد کردن به معنای چشم پوشیدن بر نکات مثبت نظر طرف مقابل نیست. نقد کردن یک نظر، یورش مهلک به مواضع خصم نیست. در ارتباط با مسائلی همچون تعریف هویت، ملت-دولت، زبان مادری و… نقد کردن یعنی تلاش برای یافتن نقاط اشتراک و افتراق. هدف گفت‌وگو نزدیک شدن است. چرا که برای دوری نیازی هم به گفت‌وگو نداریم.

تاریخ ایران پرونده باز خیلی دارد. باید بررسی این پرونده‌های باز را در دستور کار خود قرار دهیم. نیاز به حسابرسی تاریخی داریم. و این کار بدون آرامش و منطق ممکن نیست. از همین رو فراخوان من به خردمندان کشور است. باید بتوانیم خودمان را از پیشداوریهای کپک زده ذهنی برهانیم. حسابرسی نیاز به دقت دارد. با حدس، گمان، باور، تخیل و دروغ نمی‌توان به حسابی پاک و روشن رسید. پیام من این است و می‌دانم کم نیستند کسانی که چنین پیامی را خوش خواهند داشت و همراه خواهند شد.

این عبارت هم از شماست: “شهروندان ایران‌زمین در لحظه‌ای بس حساس روزگار می‌گذرانند. بازیگران سرنوشت شهروندان این مرز و بوم، دیگرانند. دولتمردانی که کشور را به لبه پرتگاهی هولناک سوق می‌دهند و دیگرانی که در پی محاسبه سود و زیان خویشند و نه درگیر سرگذشت و سرنوشت ساکنان ایران‌زمین.”

و این پرسشها از ما: روزگار چرا حساس است؟ کدامینند دیگرانی که در پی محاسبه سود و زیان خویشند و نه درگیر سرنوشت ساکنان ایران زمین؟

اگر روزگار را همچون یک مقوله فلسفی بنگریم، باید بگویم که زمان تنها یک ظرف است. و ظرف نه گرم است و نه سرد. بلکه مضمون روزگار که همان مظروف باشد عملا باعث گرمی و سردی ظرف می‌شود. گناه حساس بودن روزگار را نمی‌شود به پای ساعت رومیزی گذاشت. روزگار را پروای آن نیست که ما چه چیزی در این ظرف بریزیم. مسئولیت مضمون روزگار برعهده بازیگران سرنوشت است. اگر چنین باشد باید پرسید که بازیگران سرنوشت ما کدامند؟ در صحنه تاریخ، ما همه رقم بازیگر داریم. بازیگرانی که نقش نخست را برعهده دارند و بازیگرانی که نقشی فرعی و فرعی‌تر را ایفا می‌کنند. کارگردان این نمایش هم برآیند و تاثیر متقابل بازی همه بازیگران است. و از آنجا که برخی از بازیگرانِ سرنوشت ما بازیگرانی تازه‌کار و آماتورند، می‌شود انتظار آن را داشت که دست آخر شاهکاری هم خلق نشود.

رد حساس بودن لحظه را می‌توان در چهره منطقه به خوبی مشاهده کرد. نیاز به تحلیل ندارد. اما چرایی آن بی‌گمان موضوع بحثی است داغ و مهم. حضور نظامی قدرتهای بزرگ جهانی در منطقه، تنش تلنبار شده در منطقه باروت و خشونت، سیاست قدرتهای منطقه‌ای همچون اسراییل و عربستان سعودی و از جانب دیگر سیاست خارجی تحریک آمیز ایران، همه و همه از عوامل موثر در حساسیت فوق‌العاده لحظه به شمار می‌آیند.

در ارتباط با بخش دوم پرسش شما، باید بگویم که می‌بایست بین سیاست و آرمان تفکیک قائل شویم. آن سیاست واقعی که اعمال می‌شود محصول محاسبه سود و زیان است. گاهی کوته بینی سیاستمداران منجر به محاسبه‌ای خطا می‌شود و سودی ناچیز در لحظه به دست می‌آید حال آن که زیانی سنگین در دل فردا نطفه می‌بندد. بدیهی است که عزیمتگاه آمریکا، روسیه، چین و دیگران در سیاست خارجی خود محاسبه‌ای است ناظر بر سود و زیان. پوششی که معمولا برای هسته واقعی سیاست می‌تراشند بیشتر جنبه تبلیغی دارد و این چیزی نیست که ما امروز به کشف آن نائل شده باشیم. در واقع باید گفت که سیاست، حرکت در تاریکی نیست.

قدرتهای بزرگ جهانی و منطقه‌ای در سمت و سوی تحولات آتی ایران ذینفع هستند و از این رو در شمار بازیگران سرنوشت ما به حساب می‌آیند. اما برای توضیح نارساییها و تحولات نامیمون در ایران نمی‌توانیم هربار دستمان را دراز کنیم و با انگشت یکی از “دشمنان” را نشانه رویم. بهرروی این بازی، بازیگران دیگری هم دارد.

می‌دانید که بسیاری “سلاح” را زیر لباس بسته و ترور با “واژه” را جانشین آن کرده‌اند. چگونه می‌توان باروت این واژگان استبدادی را به گلهای گفت‌وگو تبدیل کرد؟

باروت را نمی‌توان به گل تبدیل کرد. باروت، باروت است. کسانی که با “واژه” ترور می‌کنند دو دسته هستند. یا کسانی هستند که با کارکرد اصلی واژه آشنایی ندارند، یا کسانی هستند که به هر دلیلی خواهان صلح و همزیستی نیستند. ترور این گروه دوم البته محدود به سلاح “واژه” نیست. از واژه هم بهره می‌گیرند. گفت‌وگو با آنان ثمربخش نیست. در مورد گروه نخست، به گمان من، موضوع به گونه دیگری است. نمی‌توان همه گناه را به گردن آنها انداخت. برای حضور در گفت‌وگویی دموکراتیک، ابتدا خود ما می‌بایست به موازین دموکراتیک پایبند و وفادار باشیم. این گروه باید در عمل شاهد آن باشد که برای اثبات یک نظر نیازی به دشنه و دشنام نیست، استدلال لازم است و آمادگی برای پذیرش “حرف حق”.

حرف دیگری که ما فراموش کرده‌ایم بپرسیم و یا شما می‌خواهید بگویید؟

جناب آقای اسدی، به نظر من انجام گفت‌وگو برای گفت‌وگو دردی را دوا نمی‌کند. این گفت‌وگو باید ناظر بر هدفی باشد. هدف آن گفت‌وگویی که سایت “برای یک ایران” (ForOneIran.com) دنبال می‌کند، یک چیز است. تعریف قاعده‌ای دموکراتیک برای تفاهم و نزدیکی بیشتر بین اقلیتهای قومی، دینی و فرهنگی ایران. برای این کار هم شیوه‌های گوناگونی وجود دارد. من به یکی از آنها اشاره می‌کنم. و در واقع پیام من در این گفتگو نیز همین است: آیا زیبا و در عین حال کارآمد و مفید به حال من و تو نیست که من سنی مذهب فارسی زبان از حق گویش و تحصیل به زبان ترکی برای توی آذری شیعه مذهب دفاع کنم و تو آذری شیعه مذهب از همان حق طبیعی یک کرد سنی مذهب؟ بیاید در این گفت‌وگو از حق همدیگر دفاع کنیم. و من تردیدی ندارم که از این راه زودتر به هدف خودمان می‌رسیم.