سرگردانی و رفت و آمد میان سیاست قوامی و مصدقی، مانند نوشتن انشا علم بهتریا ثروت است. بخصوص نتیجه و خروجی آن این باشد که باید از موسوی و کروبی به قالیباف رسید،یا از قالیباف به کروبی و موسوی.
کنش مدنی مطالبه محور است و امر سیاسی نتیجه محور و اهل هدف گذاری. اما هزار نکته باریکتر از مو اینجاست که امر سیاسی باید از کنش مدنی الهام بگیرد.
پس اگر جامعه مدنی و جامعه محوری هدف باشد، نباید توجه را به سمت دولت محوری کشاند و قاعده و ملاک را بر رفت و آمد دولت ها گذاشت بلکه باید دید چگونه می توان به حداقل های قدر تمند کردن جامعه مدنی رسید یا به زبان ساده تر به تعبیر اندیشمندی، کاری کرد که در میان مدت در برابر دولت، جامعه مدنی دیده شود،که این دیده شدن به معنی مبارک شکل گیری و قوام گیری دموکراسی در ایران است.
صورت مسئله ایران را جامعه محور دیدن باعث می شود که نگاه به دموکراسی با آب حیات مدنی نگریسته شود که نگاه جدیدی است.
اگر اقشار فقیر و متوسط و روشنفکران، این گونه هدف گذاری کنند که باید بر قدرت نهاد های مدنی در حمایت یا در رد دولت ها تمرکز کرد، آنگاه با انتقال خواست خود به احزاب ،حتی به دولت ها، کنش سیاسی را به طرف رفتار ماندگار و معطوف به نتیجه خواهند برد وخوش نامی را با کامیابی همراه خواهند کرد.
رفت و آمد از قوام به مصدق و مصدق به قوام،تکرار مکرر این رخداد در دو نظام پهلوی و جمهوری اسلامی نشان از نا کارآمدی این دید گاه دارد که نتیجه اش جا به جایی نخست وزیران یا مقام ریاست جمهوری می شود، بدون اینکه به مرحله باز گشت نا پذیر از دمو کراسی بر سیم.
اما آنچه در سر زمین ما سخت می نماید پیوند زندگی مردم به معنی کنش مدنی باعمل سیا سی است. رابطه نهاد و حزب و دولت را می توان درشکل مدرن،همان رابطه کنش مدنی با امر سیاسی دانست که پیوند زندگی با سیاست است؛ چنین علقه ای میان سیاست و زندگی در جامعه ماایجاد نشده است که باید بشود.
در غیر این صورت سیاست یا امری قهرمانی است یا امری نا باب برای حیله و کلک که عرصه نا مردان است که البته پدر و مادرهم ندارد پس انسانها نباید سیاسی شوند.
اگر صورت مسئله قدرت در ایران را به جامعه مدنی و کنش زندگی ربط ندهیم باید در نفرین پا یان نا پذیر قهر مانان ناکام و کلک بازان دنیای سیا ست بمانیم.
شبیه سازی قوام با قالیباف و موسوی با مصدق بدون جامعه محوری همان نفرینی است که باید از آن بیرون آمد، حال بگذ ریم که این مقایسه ها چندان درست نیست.
راهکا ر کنش مدنی باید امر سیاسی را جهت دهد تا زندگی با سیا ست پیوند بخورد؛ اتفاق مبارک در صور ت چنین پیوندی همان مدرن شدن فعا لیت است چون کنش مدنی شکل جدیدی از فعالیت است، امرسیاسی هم مدرن خواهد شد.
البته مطالبه محوری ادامه باز خوانی تجربه مصدق است،منتها با نگاه مدنی که سودای آن دارد خوشنا می مصدق را با کا میابی و دستاورد برای جامعه همراه کند.
در غیر این صورت باز باید از خاتمی به احمدی نژاد برویم یا از موسوی به قالیباف رضایت دهیم. یا زاهدی را در جای مصدق عزیز نظاره گر باشیم.
امر وکار سیاسی در ایران بدون پیو ند با کنش مدنی و هدف گذاری ناشی از خواست مدنی نا گزیر از تکرار ملال آور خادم خوشنام اما نا کام و خائن کامیاب صاحب دولت است؛تکراری که شروعی داغ،دامنه ای حوصله بر و پایانی دردناک دارد.
پیوند کنش مدنی با امر سیاسی در صورت شکست مر حله ای باز موجب عمیق تر شدن آگاهی می شود.
در دوره اوج جنبش سبز در مرحله ای که کنش مدنی و جامعه محوری مورد توجه بود آگاهی در جامعه عمیق تر شد و هنوز تائیر آن پا بر جا است،امر سیاسی در پیوند با کنش مدنی تکرار مدام میان دو الگو بدنام اما قدرتمند و خوشنام اما ناکام را پایان می دهد و موجب می شود سیاست به زندگی نزدیک شود و از دنیای قهرمانان نا کام یا جهان حیله گری فاصله بگیرد.
نیاز جامعه ما پیوند کنش مدنی به امر سیا سی است تا از تکرار مکرار رها شویم.
تجربه جنبش سبز نشان از بیم و امید به ما می دهد؛ کنش مدنی تا حدی به امر سیاسی نزدیک شد اما در ادامه جنبش از آن فاصله گرفت اما جامعه به سوی عمل قهر آمیز و اسطوره ای نرفت و ازاین قبیل اعمال استقبال نکرد. به این حالت، سرگردانی خواست برقراری میان کنش مدنی و امر سیاسی می گویند باید دید که آیا تجربه ایرانی میتواند راه کم هزینه پیوند سیاست به زندگی و زندگی به سیاست را برقرار کند.
این هنری حوصله بر است اما عنصر ایرانی کم حوصله است حال آنکه این عنصر در شرایط ناگزیر قدرت انعطاف بالایی دارد و باید تلاش کرد و امیدوار بود.