ماجرای کلهر پیچیده شد، معلوم نشد که اول پیچیده شد، بعد جدا شد، یا اول جدا شد، بعد پیچیده شد. به نظرم مشکل والدین و فرزندان است، و خیلی ربطی به کلهر ندارد. او فقط مشکلش این است که چون عضو کابینه احمدی نژاد است، خودش را ملزم می بیند که حتما دروغ بگوید که از کابینه بیرونش نکنند. وگرنه قضیه خیلی هم طبیعی بود؛ ما که می دانیم که فرزندان اکثر آقایانی که نان حکومت و قدرت را می خورند، همین سبزهایی هستند که در تمام کشور وجود دارند. حتی همین آقای کلهر هم اگر واقعا یک روز درست فکر کند و به کشورش بیاندیشد و راست بگوید و کاری را بکند که عقلش می گوید، او هم یک دفعه می بیند دور دستش یک مچ بند سبز شده و دیگر نمی تواند هر مزخرفی را بپذیرد.
همسر آقای کلهر که استاد دانشکده صدا و سیماست، در یک نامه سرگشاده اظهارات مهدی شهید کلهری را تکذیب کرد و گفت که اولا ما از هم جدا نشدیم، ثانیا من اصلا سیاسی نیستم و ثالثا چند تا چیز دیگر. نکته مهم در سخن نرگس کلهر این بود که “ ما مسیر زندگی مان را خودمان تعیین می کنیم.” و اینکه مشکل ما این نیست که رای ما را پس بدهید، زندگی ما را پس بدهید. به نظرم اصل جنبش سبز همین است، مردم می خواهند زندگی کنند و از این همه مزخرفاتی که جلوی خود بودن و زندگی نکردن را گرفته است، خسته شده اند. اصولا جنبش سبز حرکت مردمی است که می خواهند وضع کشور را تغییر بدهند بدون اینکه زندگی شان نابود شود. چرا می خواهند تغییر بدهند، بخاطر اینکه حکومت مانع زندگی طبیعی مردم است. به همین سادگی!
بسیجی سهمیه، همینه همینه
دانشگاه رفت هوا، و حتی بالاتر! تقریبا هیچ دانشگاهی نیست که راحت و ساده نشسته باشد و جدا به این وضع معترض نباشد، دیروز دانشکده فنی دانشگاه تهران شدیدا شلوغ بود، برادران سیاهپوش، که دوست داشتند شبیه دانشجویان به نظر برسند، ولی به دلیل اینکه صبح یادشان رفته بود توی آینه نگاه کنند، شبیه قصاب ها به نظر می رسیدند، و یک بیست سالی اضافه سن و پنجاه کیلویی اضافه وزن نسبت به یک دانشجوی معمولی داشتند، با دانشجویان فنی درگیر شدند و برای اثبات اینکه حکومت به علم خیلی اهمیت می دهد، مقادیر معتنابهی آزمایشات شیمیایی با گاز و عملیات فیزیکی با اشیاء طولانی و شتابدار کردند و آخرش هم شنیدند که “ بسیجی برو گمشو”، “ نصرمن الله و فتح قریب، مرگ بر این دولت مردم فریب”، “ بسیجی سهمیه همینه همینه”. در دانشگاه آزاد تهران هم که معمولا همیشه آرام بود، اوضاع جنگی بود. در همین راستا دانشجویان سالن سخنرانی رحیم پور ازغدی را ترک کردند که تنها بماند و کمی فکر کند. دولت هم اعلام کرد مدارس از فردا باز است، به نظرم مدارس هم روی هواست. وزارت آموزش و پرورش استفاده از رنگ سبز را ممنوع کرد.
علیرضا افتخاری و غم زمانه محمود
اصولا خبرهایی که در سایت های معتقد به اخلاق و ولایت می خوانید دو نوعند، اول خبرهایی که بعدا تکذیب می شوند، دوم خبرهایی که در سایت های دیگر تکذیب شده اند. به همین دلیل است که وقتی مثلا گفته می شود که “ یاسر هاشمی ثمره” فرزند هاشمی ثمره برای شرکت در مسابقه اسبدوانی به مجارستان رفت، لطفا به این بچه فحش ندهید، بیخودی به او مزدور نگوئید، او را خائن نخوانید، چون به احتمال زیاد او هم از دست پدرش باید پناهنده بشود و هم از دست جمهوری اسلامی، مشکل یکی دوتا نیست. صبر کنید اگر خبری تکذیب نشد، آن وقت هرچقدر دلتان خواست فحش بدهید. سه روز قبل خبرگزاری فالس نیوز، زبانم می گیرد، اعلام کرد که به جای محمد اصفهانی که اعلام کرده در مراسمی که احمدی نژاد وارد شود، آواز نخواهم خواند و فورا قطع می کنم، علیرضا افتخاری گفته است که “ من با افتخار در مراسمی که احمدی نژاد باشد شرکت می کنم”.
سی ثانیه بعد از اعلام این نظر، فروش نوارهای افتخاری به یک هفتم رسید و قیمت خانه در محله شان ده درصد پائین آمد. اما این خبر بسرعت تکذیب شد و علیرضای مذکور گفت: “ من هرگز چنین چیزی نگفتم، من اگر در مراسمی باشم و آقای احمدی نژاد وارد شود، دیگر در مورد عشق و دوستی نمی خوانم، بلکه حقیقت را خواهم خواند.” آگاهان اطلاع دادند که احتمالا در صورت حضور احمدی نژاد علیرضا افتخاری ابتدا ترانه “ غم زمانه” را خواهد خواند و سپس به خواندن ترانه های “ خنده بارون”، “ سفر”، “ بردی از یادم” خواهد پرداخت.
هاشمی تکذیب کرد
و یک تکذیب دیگر. البته اصولا تکذیب نشدن یک خبر در این روزها از تکذیب شدنش طبیعی تر است، به همین دلیل شما هم خیلی تعجب نکنید. به دنبال اعلام این نظر هاشمی رفسنجانی که در وب سایت های علمی تخیلی فالس نیوز و دجال نیوز آمده بود که “ من بعد از تنفیذ احمدی نژاد دولت او را مشروع می دانم” و چند خبر دیگر در مورد تائید مقام معظم رهبری و حال گیری از اصلاح طلبان، طی اطلاعیه شدیداللحنی دفتر هاشمی رفسنجانی این خبرها را تکذیب کرد. از کلیه دوستان مقیم لندن خواهش می شود تا قبل از اینکه برادر نوری زاده خشتک آقای هاشمی را بر سرش بادبان کند، به ایشان خبر بدهند که عجله نکن، گفت خبرش تکذیب شده.
حفظ نظام خیلی هم واجب نیست
بیخودی داشتم هی خودم را جر می دادم که این نظام را حفظ کنم، پدرم در آمد. از یک طرف تا می آمدی حفظش کنی آقای خامنه ای زرتی به نماز جمعه می رفت و سخنرانی می کرد و نظام را به خطر می انداخت، بدو بدو می آمدیم حفظش کنیم، یک دفعه احمدی نژاد دهانش را باز می کرد، هنوز یک کلمه نگفته، صد تا موشک و تحریم و قطعنامه پرت می شد طرف ایران، باید سپر امنیتی درست می کردیم تا نظام را حفظ کنیم. بعد هم که می گفتیم بیایید یک رئیس جمهور معقول مثل موسوی را بگذاریم رئیس جمهور، که نظام را حفظ کنیم، زرتی محصولی و نقدی و احمدی نژاد و خامنه ای کودتا می کنند و دوباره نظام را بخطر می اندازند. دیگر خسته شدیم، هی دائم ما داریم نظام را حفظ می کنیم، آن وقت رهبر و رئیس جمهورش دارند آن را به ففنا می دهند. به من چه ربطی دارد! از امروز من طرفدار آیت الله منتظری هستم که گفته است، “ حفظ نظام واجب نفسی نیست” یعنی به زبان کلانتری “ حفظ نظام خیلی هم واجب نیست” بقول یارو “ بده بره”
حقوق بشر و ایران و عبادی
بالاخره این آمریکای بدبخت باید چکار کند؟ در مسائل ایران دخالت بکند یا نکند؟ دخالت کند که ما خشتکش را سرش می کشیم، دخالت نکند هم به او فحش می دهیم. حمله نظامی کند، طبیعی است که می رویم و برای مملکتی که به خاک سیاهمان نشانده شهید می شویم، تحریم اقتصادی هم که نمی گذاریم بکند. اگر از مخالفان حمایت کند، محکم می زنیم توی سر مخالفان که خاک برسرتان ای آمریکایی های مزدور، حمایت هم نکند که می گوئیم چرا از آزادی و دموکراسی حمایت نمی کنی. خودمانیم، اگر آمریکایی ها و اروپایی ها هم می خواستند مثل ما تصمیم بگیرند، الآن سه هزار سال بود علاف بودند که بالاخره باید بروند به شرق یا به غرب، بچسبند به عدالت یا آزادی، گیر بدهند به حقوق بشر یا انرژی هسته ای؟
از همه اینها گذشته تعدادی ایرانی هم مشاور آمریکایی ها شده اند، که هر هفته یک تصمیم می گیرند. باز خدا پدر شیرین عبادی را خدا بیامرزد که هر دو هفته یک تصمیم می گیرد. شیرین خانم که حسابی تفاوت خاتمی و احمدی نژاد را فهمیده است، دیروز اعلام کرد که با اوباما به عنوان برنده جایزه نوبل صلح ملاقات می کند. جان مادرتان تا پشیمان نشده، بگوئید بیاید و ملاقات کند. البته خانم عبادی امروز گفت “ آمریکا چشم بر نقض حقوق بشر در ایران بسته است.” این حرف البته حرف حساب است. به همین دلیل هم سازمان ملل متحد امروز درخواست تجدید نظر برای احکام اعدام های اخیر کرد.
هاله نور به قبرش بباره
یکی می گوید که آقا به رحمت ایزدی رفته است. مایکل لدین گفته است که آقای خامنه ای دیروز رفته سی سی یو و در حال کماست، ما هم که تا به حال یک کلمه دروغ از این مایکل نشنیدیم ولی احتمالا امیرعباس فخرآور راوی ماجراست، به همین دلیل نمی توانیم خیلی اطمینان کنیم. حالا اطمینان هم بکنیم، کاری از دستمان ساخته نیست. بالاخره ایشان هم ریق رحمت را سربکشد، مشکل تمام که نمی شود، فقط کم می شود. اصولا بهتر است به مرگ فکر نکنیم، چون تجربه نشان می دهد که مرگ مشکلی از ما را حل نمی کند. ولی به نظر من اگر بناست ایشان تشریف ببرند، باید زودتر به فکر جانشین باشیم، حالا چرا ما باید به فکر جانشین باشیم؟ لابد وقتی ایشان تشریف بردند، یک افرادی هستند که خودشان به این فکر باشند.
فقط نمی دانم چرا وقتی در مورد رهبری و بیت فکر می کنم و یاد این جمله آقای محمدی گلپایگانی می افتم که “ دشمن در کمرنگ شدن رابطه رهبری و ملت ناکام شد.” فورا توی گوشم شعارهای این روزها می پیچد و اینکه “ مجتبی بمیری رهبری رو نبینی” آخر این چه شعاری است؟ حکومت که سلطنتی نیست، فوقش سلطانی است. یعنی جدا آقای محمدی گلپایگانی که دوهزار سال است، مسوول بیت رهبری است، در این دو سه ماه شعارهای مردم و نظر مردم را نشنیده؟ فقط ده تا از هشت تا بچه های دبش طرفدار رهبری تو پوز طرف زدند و حالش را اخذ کردند. البته آدم که پررو باشد، همین می شود دیگر. نمی دانم این روزها وقتی به حکومت و احمدی نژاد وقتی فکر می کنم چرا یاد کلمه “ پررو” می افتم.
سبزها بالاتر از همه
نیست بالاتراز سیاهی رنگ، طبیعتا ضرب المثل است و ممکن است در عمل رنگی بالاتر از سبز نباشد. به نظر من دوره ضایع کردن رنگ سبز گذشت، خیلی از دوستان سبز فعلی کلی تلاش کردند تا رنگ مذکور را ضایع کنند، ولی حالا الزامی ندارد که حتما خدا یک چراغی روشن کرده باشد که اگر کسی پف کند، ریشش بسوزد، ممکن است این چراغ را مردم روشن کرده باشند، و کسانی هم که پف می کنند همه مثل آقای نورعلی بالاخان ریش نداشته باشند و یا ریش شان بزی باشد، خب، سبیل شان می سوزد، قضیه سوختن است، حالا محل اش خیلی مهم نیست. به نظرم این چراغی که سبز می سوزد، تا این خانه را روشن نکند، خاموش نمی شود، کلی ملت بخاطرش زحمت کشیدند، مثلا همین آقای کلهر، بخاطرش آبرو داده، یا همین آقای خامنه ای، اگر ایشان آن سخنرانی کوفتی را در نماز جمعه نکرده بود، الآن برگ درخت ها هم بنفش شده بود.
به هر تقدیر منظورم این است که فکر نکنید چون حسین مرعشی خواهرزاده آقای رفسنجانی است و پدرش بلایی سر کارگزاران آورده، پس این حرفش درست نیست که “ نهادهای قدرت در برابر جنبش سبز بالاخره تسلیم می شوند” به نظرم دیر و زود دارد، ولی سوخت و سوز ندارد. اصولا جنبش سبز تمام بشو نیست. فقط باید صبر کرد، تحمل کرد، طرف را خسته کرد، ریزش نیرو ایجاد کرد و تا قبل از اینکه طرف خسته شود، نباید درگیر شد، آینده مال ماست، بهتر است با حوصله و آرامش و فکر دقیق حرکت کنیم. این هم که یکی از نمایندگان حامی دولت گفته است “ در راهپیمایی 25 خرداد فقط 100 هزار نفر شرکت داشتند.” حرف خیلی بدی نیست. وقتی دولت بگوید پنج هزار نفر بودند یعنی صد هزار نفر بودند، با این معادله فکر کنم مردم حدود دو میلیون نفر بودند. البته همین نماینده حامی دولت که اخیرا با رئیس جمهور می خواست به شیراز برود با سعدی وارد یک اتاقی شد و یک کارهایی کرد و صداهای عجیبی از بیرون می آمد و وقتی بیرون آمد، همه دیدند که نشسته روی دوش سعدی پیرمرد، و دارد می گوید “ صدهزار نفر بیشتر نبودند” و “ من فلان کار را کردم” و سعدی هم می خندید و هی می گفت: “ عاقلان دانند.”
مسیر درست احزاب
به این می گویند کار درست و حسابی، اینکه فرمانده ارتش، یعنی برادر گروهبان گارسیا
فیروزآبادی بگوید: “ از این پس ما مسیر درست حرکت احزاب را مشخص می کنیم.” حسن جان! پسرم! یک یا اللهی! یک اهنی! یک سرفه ای! درست است که آدم زیاد تحت فشار قرار می گیرد، ولی یکدفعه سرش را پائین نمی اندازد که بگوید “ از این پس ما مسیر درست حرکت احزاب را تعیین می کنیم.” یک دفعه می بینی که شایعه درست کردند که این ارتش کودتا کرده. یا خدای ناکرده می گویند نظامیان در سیاست دخالت کردند. بامزه شده، یک زمانی مشکل این بود که بقول آیت الله خمینی نظامیان نباید مطلقا عضو احزاب باشند، حالا نظامیان قرار است مسیر درست احزاب را تعیین کنند، نکته این است که اگر بگوئی این حکومت نظامی است ناراحت می شوند. انگار خدای ناکرده گفته باشیم مصباح دموکرات است.
یک عذرخواهی از بیماران روانی
دیروز یک مطلب نوشته بودم درباره آتش زدن بیمارستان آزادی توسط بیماران روانی و گفته بودم که بیماران روانی نه فقط یک بیمارستان بلکه کل کشور را به آتش کشیدند، یکی از عزیزان که ظاهرا مدتی در بیمارستان روانی مذکور بستری بودند، از این مطلب بسیار ناراحت شدند و توضیح دادند که بیماران روانی آن بیمارستان بسیار انسانهای هوشمند و خردمندی هستند و اصلا قابل مقایسه با دولت احمدی نژاد نیستند. من صمیمانه از کلیه بیماران روانی بیمارستان آزادی عذر می خواهم.
رصد خانه و ستاره های بازداشت شده
جوادترین جوادهای وطن، لاریجانی ترین لاریجانی های وطن، هیچکاره همه کاره، رئیس کلیه موضوعات دقیق و عمیق با اهداف احمقانه، آقای جواد لاریجانی اعلام کرد: “ اجرای سه طرح بزرگ تحقیقاتی رصدخانه ملی، شتابگر ملی، و ابررایانه ملی در دولت احمدی نژاد آغاز شد.” آگاهان توضیح دادند که اصولا رصدخانه ملی برای کشف ستارگان و ستاره دار کردن دانشجویان و بازداشت ستاره دارها، شتابگر ملی برای ایجاد شتاب در انجام امور خطرناک و ابررایانه ملی که با دقت کامل مشغول کنترل اینترنت، بخصوص بخش علمی و خبررسانی آن است، در دولت احمدی نژاد ایجاد شده است. البته این حرف را چون یکی از طرفداران دولت زده احتمال دروغ در آن بسیار است، اگر حداقل هر ده بار یک بار دروغ نمی گفتند، ما خیلی تردید نمی کردیم، ولی حالا خیلی تردید داریم.
نه غزه نه لبنان، دارام دارام دارام دام
فکر کنید، واقعا یارو دیدن قیافه اش شکنجه است، آمده می گوید من را با جنیفرلوپز انداخته بودند توی یک سلول تا من را شکنجه بدهند. هیچی برای حمله اسرائیل به فلسطین پیدا نکردند، گیر دادند به محمد عمر، خبرنگار برجسته فلسطینی، که در تمام تاریخ فلسطین جز همین یک بار که در خبرگزاری فارس اسمش منتشر شده، کسی اسمش را نشنیده. این آقای محمد عمر، خبرنگار برجسته فلسطینی در مطلبی تحت عنوان “ اسرائیل چگونه روان کودکان فلسطینی را نابود می کند؟” گفت: “ در غزه هنگام استفاده از مداد پاک کن، کاغذها براحتی پاره می شوند.” وی گفت: “ در غزه دفتر نداریم.“، ” کیف مدرسه نداریم” و “ اسرائیل مانع ورود 1750 کامیون حاوی نوشت افزار به قیمت 150 میلیون دلار به غزه شده اند.” وی توضیح داد: “ 456 هزار دانش آموز با مشکل مواجهند.”
یعنی اگر این لوازم تحصیلی به دست دانش آموزان فلسطینی برسد، هر دانش آموز 320 دلار لوازم التحریر خواهد داشت. یعنی به اندازه ده برابر دانش آموزان آسیایی و پنج برابر دانش آموزان اروپایی و آمریکایی لوازم التحریر مصرف می کند. لااقل یک چیزی هم نمی گویند که گنجایش داشته باشد. البته درس خواندن بسیار خوب است و بسیار هم ضروری است، منتهی فعلا ما در ایران برای دانش آموزان و دانشجویان مان امنیت جانی نداریم و دائما تحت حملات عناصر مزدوری که مثل حماس فکر می کنند هستیم. کاش مشکلات ما هم مثل مردم غزه بود، حداقل می دانستیم که اگر بخواهیم می توانیم به جای حماس به فتح رای بدهیم که دیگر اینقدر زندگی مان نابود نشود.
احمدی نژاد، هر سه دقیقه یک دروغ
آقا رفتیم سراغ دکتر در بلژیک یک آقایی مرا که دید گفت ایرانی هستی؟ گفتم بله. گفت از دستبند سبزت فهمیدم، بعد گفت که 35 سال است کارآگاه خصوصی است و سالها در پلیس کارش این بود که از روی حرف زدن مجرمین می فهمید دروغ می گویند یا نه، می گفت: می دانی از کجا فهمیدم رئیس جمهور شما دروغ می گوید؟ گفتم نه، گفت: از اینجا که در همه مصاحبه ها وقتی از او سووال می کنند، فورا به زمین نگاه می کند. آدمی که راست می گوید معمولا به بالا تر از سطح برابر نگاه می کند، یعنی دارد فکر می کند، ولی وقتی کسی زمین را نگاه می کند، یعنی دارد دروغ می سازد.
یکی از دوستان محاسبه کرده، بطور متوسط در طول سخنان احمدی نژاد در این مدت، بخصوص در نیویورک او در هر سه دقیقه یک بار یک دروغ می گوید. دیروز احمدی نژاد گفت: “ هم اکنون ایران بالاترین آزادی سیاسی را در دنیا در حال تجربه کردن است.” آگاهان احساسی عمیق از سوزش و درد کردند، دردش بخاطر این بود که چون دست شان بسته بود و آزادی سیاسی نداشتند درد می کرد، سوزش هم بخاطر حرف های احمدی نژاد بود. وی در مورد وقایع اخیر گفت: “ ای کاش این وقایع هیچ گاه اتفاق نمی افتاد.” آگاهان از وی درخواست کردند که دیگر تقلب نکند، رای مردم را ندزدد و مردم را نکشد تا چنین اتفاقاتی نیافتد. وی بدون توجه به صندلی های خالی سالن افزود “ در سازمان ملل متحد کسی جز نماینده ملت ایران حرفی برای گفتن نداشت.” این موجود گفت: “ فقط چهار پنج نفر از سخنرانی ام در سازمان ملل خارج شدند که مهم نیست، مهم نیست، مهم نیست، مهم نیست، مهم نیست( این جمله ده بار توسط وی تکرار شد) آنها هم بیرون گوش می دادند.”