مایکل گرسون
واقعگرایانی نظیر ریچارد نیکسون و هنری کیسینجر اعتقاد داشتند، آنچه مستقیماً به آمریکا ربط پیدا می کند، تنها رفتار خارجی یک رژیم است. به عبارت دیگر، متوسل شدن آن رژیم به سرکوب، حائز اهمیت چندانی در بحث امنیت ملی آمریکا نیست. آرمانگرایانی نظیر رونالد ریگان و جورج دبلیو بوش اعتقاد داشتند ماهیت داخلی یک رژیم در نهایت تعیین کنندۀ رفتار خارجی آنها خواهد بود. دولتی که به سرکوب مردم خودش دست می زند، احتمالاً خشونت طلب و برهم زنندۀ ثبات جهان نیز خواهد بود. به این ترتیب از نظر آنها، منافع آمریکا در گسترش آرمان های دموکراتیک نهفته است. سیاست خارجی ایالات متحده، در بین این دو طیف در نوسان است.
من خودم را به عنوان یک آرمانگرای سیاسی درنظر می گیرم. ریچارد هاس، یکی از همکاران سابق من در دولت بوش، که اکنون ریاست شورای روابط خارجی را برعهده دارد، خود را به عنوان یک “واقعگرای راستین” معرفی می کند. اما می توان او را یک واقعگرای بنیادی نیز خواند. او اعتقاد دارد تماس دیپلماتیک با رژیم سرکوبگر، باید با احتساب پیامدهایش درنظر گرفته شود. البته دستآوردهای تماس با رژیم ایران بسیار محدود بوده است.
او در مقاله ماه گذشته خود در مجله نیوزویک نوشت جاه طلبی های هسته ای ایران عریان است، گفتگوهای هسته ای شکست خورده است، جنبش سبز بسیار زنده تر از چیزی است که قبلاً تصور می شد. ضمناً او گفت “تغییر سیاسی” در ایران- به زبان ساده تر: تغییر رژیم- اکنون به یک فرصت استراتژیک تبدیل شده است. چنین تغییر سیاسی نمی تواند همه مشکلات موجود میان ایران و آمریکا را حل و فصل کند. برخی از افراد در میان مخالفان ایران حضور دارند که از بلندپروازی های هسته ای کشورشان حمایت می کنند. با این حال، حکومتی که نماینده طیف گسترده تری در کشور باشد، کمتر خشونت طلب است، کمتر به تروریسم روی می آورد و از سوی دیگر، ارتباط بین المللی بیشتری خواهد داشت.
از نظر برخی آمریکائی ها، ایدۀ تغییر رژیم یادآور اشغال عراق است. اما باید گفت الگوی تغییر رژیم در آفریقای جنوبی نیز وجود داشت که در جریان آن، رژیم نژادپرست تحت فشارهای سنگین بین المللی سرنگون شد. در لهستان هم، حمایت مخفیانه آمریکا از اتحادیه ها و مقاومت دموکراتیک سبب تغییر رژیم شد.
هیچکس معتقد نیست که الگوی عراق باید در مورد ایران نیز به کار گرفته شود. اما آیا ایران قابلیت اجرای الگوی آفریقای جنوبی و یا لهستان را دارد؟ ممکن است بخشی از پاسخ به این سؤال در روز 22 بهمن، سالگرد انقلاب اسلامی ایران، مشخص شود. فعالان دموکراتیک ایران خواستار برپائی دور جدید تظاهرات در این روز شده اند.
شواهدی از بروز بی ثباتی در انقلاب ایران به چشم می خورد. جنبش سبز توانسته است محدوده پشتیبانی خود را به فراتر از تهران و طبقه متوسط گسترش دهد. در میان چهره های سیاسی و دینی ایران شکاف ایجاد شده است. آیت الله العظمی منتظری قبل از مرگش، به «رژیم نظامی» ایران حمله کرد و از “دادگاه های نمایشی” که “سیستم قضائی ایران را مضحکه کل دنیا کرده” انتقاد کرد.
محسن سازگارا که زمانی مشاور رسانه ای رهبران جمهوری اسلامی بود، به من گفت جنبش سبز برای بهبود سازماندهی و “عمیق تر شدن درک ابزارهای غیرخشونت آمیز” برای پر کردن شکاف های موجود میان گروه های مختلف ضد دولتی، به “زمان بیشتری” نیاز دارد. وی تأکید کرد “با این حال، مهمترین شکاف میان دانسته های مردم و انکارهای رژیم وجود دارد.”
اهرم های در اختیار ایالات متحده در برابر ایران محدود هستند: تحریم هائی که سعی در وارد کردن ضربه به اقتصاد کشور دارند و یا بر روی سپاه پاسداران متمرکز شده اند، کمک فنی به فعالان برای دور زدن سانسور در ایران و استقرار سپر دفاع موشکی در منطقه. اما مهمتر از همه اینها این است که دولت اوباما باید از یک خط ساخته ذهنش عبور کند و به جای انتقاد صرف از وضعیت نابسامان حقوق بشر، به پیشبرد خلاقانه تغییر سیاسی روی بیاورد.
سازگارا می گوید: “هنگام مبارزه با یک رژیم خودکامه، یکی از شیوه های آنها این است که شما را متقاعد کنند هیچ قدرتی ندارید، تنها هستید، هیچکس به شما کمک نمی کند. آنها به کمک چنین شیوه ای تلاش می کنند ملت را فلج کنند.”
مردم ایران در 22 بهمن و پس از آن، در صدد تغییر رژیم به شیوه خودشان خواهند بود و باید بدانند که تنها نیستند. در شرایط فعلی، آرمانگرائی تنها نوع واقعگرائی است.
منبع: واشنگتن پست- 3 فوریه 2010