آخرین هفته سال 2007 میلادی با اکران فیلم های مهمی از کارگردان های شناخته شده جهان مصادف بود. فیلم هایی که برخی از آنها از امیدهای اصلی مراسم اسکار بعدی هستند. از طرف دیگر آغاز نمایش فیلم های خاص شب کریسمس و سال نو مانند قطب نمای زرین، گنجینه ملی: کتاب اسرار، Alvin and the Chipmunks، اسب آبی: حماسه ای از اعماق و سحر شده نیز رونقی چشمگیر به سالن های سینما در دو سوی اقیانوس داد. نگاهی انداخته ایم به فیلم های مطرح این هفته….
فیلم های روز سینمای جهان
جبران/کفاره Atonement
کارگردان: جو رایت. فیلمنامه: کریستوفر همپتون بر اساس رمانی از ایان مک اوان. موسیقی: داریو مارینللی. مدیر فیلمبرداری: سیموس مک گریوی. تدوین: پل تاتیل. طراح صحنه: سارا گرینوود. بازیگران: جیمز مک اووی[رابی ترنر]، کایرا نایتلی[سسیلیا تالیس]، رومولا گارنی[برایونی 18 ساله]، سائویریس رونان[برایونی 13 ساله]، ونیسا ردگریو[برایونی کهن سال]، برندا بلتین[گریس ترنر]، جونو تمپل[لولا گوئینسی]، پاتریک کندی[لئون تالیس]، بندیکت کامبربچ[پل مارشال]، میشله دانکن[فیونا مک گوایر]، جینا مک کی[خواهر دراموند]، دانیل میز[تامی نتل]، الفی آلن[دنی هاردمن]. 130 دقیقه. محصول 2007 انگلستان، فرانسه. نام دیگر: Reviens-moi. نامزد جوایز بهترین موسیقی، کارگردانی، بهتنی بازیگر زن نقش مکمل/ونیسا ردگریو، بهترین بازیگر زن جوان/رونان و بهترین فیلم از انجمن منتقدان رسانه ها، نامزد جوایز بهترین فیلمبرداری، موسیقی و فیلمنامه اقتباسی از انجمن منتقدان فیلم شیکاگو، نامزد جوایز بهترین کارگردانی، بهترین فیلم-درام، موسیقی، بازیگر مرد، بازیگر زن، بازیگر زن نقش مکمل/نونان و بهترین فیلمنامه از مراسم گولدن گلاب، نامزد جوایز بهترین بازیگر مرد سال/مک اووی، بهترین بازیگر زن سال/نایتلی، بهترین بازیگر تازه کار/نونان، بهترین کارگردان، بهترین بازیگر نقش مکمل زن/ردگریو و نونان، بهترین فیلمنامه و بهترین فیلم سال از انجمن منتقدان فیلم لندن، برنده جایزه بهترین فیلمبرداری، بهترین موسیقی و بهترین بازیگر جوان/نونان از انجمن منتقدان فیلم فونیکس، برنده جایزه بهترین فیلمنامه اقتباسی و نامزد جوایز بهترین بازیگر زن، بهترین بازیگر نقش مکمل زن/نونان، بهترین طراحی لباس و موسیقی از مراسم ساتلایت، نامزد شیر طلایی جشنواره ونیز….
سال 1935. برایونی تالیس فرزند 13 ساله خانواده ای مرفه شاهد مغازله خواهر بزرگ ترش سسیلیا با رابی ترنر، فرزند تحصیل کرده یکی از خدمتکاران شان است. برداشت های غلط و کودکانه برایونی از این رابطه عاشقانه پاک و علاقه غیر منطقی اش به رابی که از سوی وی رد می شود، راه را برای سوء تفاهم و فاجعه ای بزرگ باز می کند. مدتی بعد، پس از آزار جنسی یکی از بستگان خانواده، برایونی نزد پلیس شهادت می دهد که رابی ترنر این کار را کرده و سبب دستگیری و زندانی شدن او می شود. وقتی جنگ دوم جهانی آغاز می شود، رابی برای جنگ عازم جبهه شده و سسیلیا نیز که همچنان عاشق اوست، خانه را ترک و در لندن ساکن می شود. برایونی که خود می داند با شهادت دروغ زندگی رابی و خواهرش را نابود کرده، ابتدا برای کفاره پس دادن داوطلب شغل پرستاری می شود. اما دیدن رنج دیگران کافی نیست و تصمیم می گیرد تا به دیدار سسیلیا رفته و از او پوزش بخواهد. اما دیگر دیر شده است….
چرا باید دید؟
همین دو سال قبل بود که جو رایت را با فیلم غرور و تعصب شناختیم. فیلمساز جوان لندنی که در مدرسه هنری سنت مارتین لندن و کمبرول کالج تحصیل کرده و کارش را با نمایش های عروسکی آغازیده است. جبران/کفاره دومین فیلم بلند رایت است، کسی که قبل از ساختن غرور و تعصب چهار مینی سریال تلویزیونی و دو فیلم کوتاه در کارنامه اش دارد و امسال با انتخاب دومین فیلمش برای نمایش افتتاحیه جشنواره ونیز لقب جوان ترین کارگردان تاریخ سینما[35 ساله] که فیلمش در افتتاحیه این جشنواره به نمایش در آمده، را دریافت کرد.
غرور و تعصب نامزدی 4 اسکار، دریافت 10 جایزه معتبر بین المللی و نامزدی دریافت 35 جایزه دیگر را برای رایت به ارمغان آورد، که برای اولین فیلم یک کارگردان جوان رکوردی بسیار قابل توجه محسوب می شود. از طرف دیگر سطح توقعات منتقدان و تماشاگران را برای دیدن فیلمی بهتر و قدرتمندتر از او در دومین قدمش، بسیار بالا برد. اما اینک که جبران/کفاره به نمایش در آمده، می بینیم که انتظارها بیهوده نبوده و فیلمساز جوان توانسته تا سبک سینمایی خود را قوام دهد و به تمامی توقعات به وجود آمده پاسخی به سزا دهد.
فیلم از زبان برایونی 13 و سپس 18 ساله روایت می شود. با موسیقی[در ترکیبی بدیع از صدای شاسی های ماشین تحریر که گویی می خواهد رمان بودن این حوادث را تاکید کند] و تدوینی زیبا که اختلاف نقطه دید او و واقعیت را نیز به نمایش می گذارد. به نظر می رسد هیچ چیز فوق العاده ای غیر از یک روایت شکیل از قصه عاشقانه ای کلاسیک و انگلیسی.ار همچون آثار جین آستین یا خواهران برونته در کار نیست. اما با نزدیک شدن فیلم به میانه خود و نمایش دهشت های جنگ و ارجاع به حادثه ای مهم در تاریج جنگ جهانی دوم[تخلیه دانکرک، که مهم ترین سکانس اگر نباشد، لااقل باشکوه ترین و عظیم ترین آنهاست] کم کم فیلم جهت و چهره دیگری به خود می گیرد. بعد از این سکانس است که به نظر می آید برایونی توانسته قدرت رویارویی و طلب بخشش از خواهرش و رابی را پیدا کند. اما با یک جامپ کات به زمان حال و ملاقات با برایونی که اکنون رمان نویسی موفق و سالخورده است، حقیقت را کشف می کنیم. تمامی داستانی که تا این لحظه شاهد آن بودیم، بیست و یکمین و آخرین رمان اوست. رمانی که بر خلاف دیگر آثارش جنبه اتوبیوگرافیک دارد و از این رو بعد از بازنویسی های مکرر به چاپ رسیده، چون مولف خود را در آستانه مردن می داند. او بالاخره موفق شده تا اشتباه بزرگ خود را در قالب رمانی که فیلم نام خود را از آن گرفته، جبران کند. چون خواهرش سسیلیا در واقعیت به هنگام جنگ در یک پناهگاه زیر زمینی به دام افتاده و غرق شده و رابی نیز در آخرین روز تخلیه دانکرک بر اثر زخمی که روی سینه اش داشته، کشته شده است… اما رمان برایونی تالیس دو عاشق را در خانه ای ساحلی که رویای زندگی هر دو شان بود، به هم رسانده است.
تماشای چنین فیلمی کلاسیک نما و باشکوه چون فیلم های دیوید لین کبیر تجربه بسیار خوشایندی است و سخت یادآور فیلم های خوبی چون برخورد کوتاه و ربه کا که در انتقال فضای دوران جنگ جهانی دوم بریتانیا بسیار موفق بودند. با این حال نباید در این میان سهم فیلمنامه نویس و منبع اقتباس را در توفیق فیلم از یاد برد. ایان مک اوان از رمان نویسانی است که فیلمسازان بسیاری به برگردان آثارش علاقه نشان داده اند و حاصل کار نیز اغلب به یاد ماندنی بوده است. آرامش غریبه ها[1990، پل شرایدر]، باغ سیمانی[1993، اندرو بیرکین]، بیگناه[1993، جان شلزینگر] و از همه مشهور تر عشق ماندگار[2004، راجر میچل] که در دو سال قبل در همین صفحات معرفی شد. مک اوان خود گفته است که می نویسد تا به خوانندگانش شوک وارد کند، رایت نیز همین کار را با فیلمش انجام می دهد. این دو به ما می گویند که باید مراقب رفتارهای احساسی خود باشیم، چون می تواند فجایع غیر قابل جبران به بار بیاورد! و گفتن اینکه “بسیار بسیار متاسفم از…” دردی را دوا نمی کند.
دومین همکاری رایت با کایرا نایتلی جوان نیز بدون شک دیدنی است، نایتلی بی تعارف هنرپیشه بی رقیب رومانس های انگلیسی زمانه ماست. جبران/کفاره یک فیلم 30 میلیونی است که وجهه ای خوب برای سازنده اش و سینمای انگلستان به دنبال خواهد داشت. تماشای آن حتی اگر برای دیدن برداشت بلند چهار و نیم دقیقه ای سکانس دانکرک[که 5 بار فیلمبرداری شده] نیز باشد، واجب است. سکانسی که ساختنش هر کارگردان کهنه کاری را هم چالش می طلبد!
ژانر: درام، عاشقانه، جنگی.
من حماسه هستم I Am Legend
کارگردان: فرانسیس لارنس. فیلمنامه: مارک پروتوسویچ، آکیوا گولدزمان بر اساس داستان ریچارد ماتیسون و فیلمنامه 1971 جان ویلیام و جویس هارپر کورینگتون. موسیقی: جیمز نیوتن هاوارد. مدیر فیلمبرداری: اندرو لسنی. تدوین: وین وارمن. طراح صحنه: دیوید لیزن، نائومی شوهان. بازیگران: ویل اسمیت[رابرت نویل]، آلیس براگا[آنا]، چارلی تاهن[ایتن]، سالی ریچاردسون[زوئی]، ویلو اسمیت[مارلی]، اما تامسون[دکتر]. 101 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. نامزد جایزه بهترین صداگذاری از مراسم ساتلایت، نامزد بهترین بازیگری و بدل کاری از مراسم اتحادیه بازیگران.
رابرت نویل تنها انسان بازمانده شیوع ویروسی مرگبار است. او در نیویورک به همراه سگش سامانتا زندگی تنها و یکنواختی را می گذارند. نویل ایمان دارد که خودش تنها بازمانده این واقعه وحشتناک نیست و هستند انسان هایی که شاید نجات یافته باشند. از این رو هر روز پیامی ثابت مبنی بر حضور خود و اینکه به دنبال مصاحبی از میان بازماندگان است، مخابره می کند. نویل که قبلاً دانشمند بوده، زیر زمین خانه قلعه مانند خود را تبدیل به آزمایشگاهی مجهز و زندگیش را در وقف یافتن واکسنی برای مبارزه با این ویروس مرگبار کرده است. یک روز پس از حادثه ای هنگام جست و جوی غذا انسانی آلوده[جهش یافته] را به دام می اندازد. نویل که پس از آمایش بر روی حیوانات آزمایشگاهی فرصت کار روی یک بدن انسانی را یافته، امیدوار است تا بتواند از تحقیقات خود نتیجه مطلوب بگیرد. این کار به معنی مداوای میلیونها موجودی است که فقط شب ها از پناهگاه های خود بیرون می آیند و سابقاً انسان بوده اند. این موجودات که یکی از همنوعان خود را در دست نویل اسیر می بینند، برای وی دامی پهن می کنند. اما در آخرین لحظه زنی-آنا- به همراه پسرش از راه رسیده و او را نجات می دهد. سپس معلوم می شود که آنا پیام او را دریافت کرده و می داند که یک کولونی کوچک از بازماندگان نیز در مکانی دور دست-ورمونت- وجود دارد. آنا از نویل می خواهد تا همراه وی به آن کولونی برود. اما پیش از این کار، موجودات جهش یافته به خانه نویل حمله می کنند. نویل که سرانجام موفق شده واکسن مورد نظرش را تهیه کند، قبل از مرگ آن را به دست آنا می سپارد…
چرا باید دید؟
ریچارد ماتیسون متولد 1926 از نویسندگان مشهور داستان های فانتزی، ترسناک و علمی تخیلی آمریکاست که تا امروز بیش از 60 داستان او توسط دیگران یا خودش تبدیل به فیلمنامه شده است. تم اصلی داستان های او فاجعه آفرین بودن علم آدمی و تلاش های انسان برای جلوگیری یا مهار این فجایع است. داستان کوتاه من حماسه هستم 1954 یکی از نمونه ای ترین نوشته های ماتیسون است که اولین بار در سال 1964 به کارگردانی اوبالدو راگونا و سیدنی سالکوف با شرکت وینسنت پرایس به فیلم برگردانده شد. استودیو همر فیلم نیز قصد داشت تا بر اساس فیلمنامه ای از خود ماتیسون آن را با نام موجودات شب به فیلم تبدیل کند، اما خشونت موجود در آن از سوی اداره سانسور پذیرفته نشد و لاجرم پروژه مسکوت ماند. هفت سال بعد نسخه آمریکایی و هالیوودی آن به نام The Omega Man توسط بوریس سگال و بازی چارلتون هستون تولید شد، که نویل به عنوان آخرین بازمانده دانشمندان سابق و کسانی که مسبب بروز این فاجعه بودند، سعی داشت تا خود را از خطر موجودات خطرناک پیرامون حفظ کند.
من حماسه هستم سومین و تا این لحظه آخرین برگردان سینمایی داستان کوتاه ماتیسون است که از نام اصلی قصه منبع اقتباس خود استفاده کرده، اما سازندگانش با استفاده از بودجه ای هنگفت و جلوه های ویژه کامپیوتری محصولی به روزتر آفریده اند. فیلمی که بیش از علمی تخیلی بودن، مبتی بر اکشن و وامدار ژانر فیلم های ترسناک است. داستان فیلم به آینده ای نزدیک منتقل و بر بار عاطفی آن افزوده شده است. بدیهی است در زمانه ای که چنگ میکروبی و شیوع انواع ویروس های مرگبار[سارس، آنفلونزای مرغی و…] را به تازگی تجربه کرده ایم، چنین فیلمی می تواند هراس بسیاری خلق کند.
امتیاز قصه فیلم از دهه 1970در اختیار کمپانی وارنر بوده و تاامروز تلاش هایی نیز برای بازسازی آن به کارگردانی ریدلی اسکات و بازی ارنولد شوارتزنگر شده بود. اما سرانجام قرعه به نام لارنس و اسمیت خورد. فرانسیس لارنس که پیشتر به عنوان سازنده کلیپ های موسیقی خوانندگانی چون بریتنی اسپیرز، ویل اسمیت، یارا مک لاکلن، جنیفر اسمیت و ارواسمیت شهرت داشته، دو سال قبل با ساختن کنستانتین به کارگردانی فیلم های بلند وی آورد. من حماسه هستم دومین فیلم بلند اوست که در مقایسه با اثر پیشین به دلیل تعلقش به گونه فیلم های پسا آخر زمانی از اهمیت بیشتری برخوردار است. البته این به این معنی نیست که از گاف ها و سوراخ های فیلمنامه ای که دو حرفه ای نیز نام خود را در پای آن گذاشته اند، خالی باشد. سرنوشت تولید این فیلم نیز بی شباهت به برگردان قبلی نیست. اگر The Omega Man فیلم هستون بود، این یکی نیز فیلم اسمیت است. هر دو بازیگر در تولید فیلم ها نقش اساسی داشتند و انتخاب اول اسمیت برای کارگردانی فیلم فعلی نیز گیلرمو دل تورو بود.
اگر نیاز به دیدن بازی ویل اسمیت دارید و دل تان برای دیدن عظمت صحنه های پا آخرزمانی نیویورک غنج می زند، من حماسه هستم را ببینید!
ژانر: اکشن، درام، فانتزی، ترسناک، مهیج، علمی تخیلی.
قطب نمای زرین The Golden Compass
نویسنده و کارگردان: کریس ویتز. موسیقی: الکساندر دسپلیت.مدیر فیلمبرداری: هنری براهام. تدوین: آن و. کوتیس، پیتر هونس، کوین تنت. طراح صحنه: دنیس گسنر. بازیگران: نیکول کیدمن[ماریزا کولتر]، دانیل کریگ[لرد عزرییل] داکوتا بلو ریچاردز[لایرا بلاکوآ]، بن واکر[راجر]، اوا گرین[سرافینا پکالا]، جیم کارتر[جان فا]، تام کورتنی[فاردر کورام]، سام الیوت[لی اسکورسبی]، کریستوفر لی[نفر اول شورای عالی]، ادوازد د سوزا[نفر دوم شورای عالی]، سایمون مک برنی[فرا پاول]، درک جیکابی[قاصد]، کلر هیگینز[ما کوستا]، جک شپرد[ارباب]، ماگدا زوبانسکی[خانم لانزدیل] و صدای ایان مک کلن، فیلیپ پولمن، ایان مک شین، فردی هایمور، کریستین اسکات تامس و کتی بتس. 113 دقیقه. محصول 2007 آمریکا، انگلستان. نامزد جایزه بهترین فیلم خانوادگی، بهترین بازیگر جوان/داکوتا بلو ریچاردز از مراسم منتقدان رسانه ها، نامزد بهترین بازیگر تازه کار/داکوتا بلو ریچاردز از انجمن منتقدان فیلم لندن، نامزد جوایز بهترین فیلمبرداری، بهترین فیلم، آواز، صداگذاری و جلوه های ویژه از مراسم ساتلایت.
دختر یتیمی به نام لایرا که نزد عمویش لرد عزرییل در محیطی دانشگاهی زندگی می کند، از مدیر دانشکده قطب نمایی زرین هدیه می گیرد که حقیقت را به او نشان می دهد. در میهمانی که به افتخار ورود ماریزا کولتر حامی دانشگاه برپا شده، کولتر از رئیس دانشکده درخواست می کند تا لایرا را به عنوان دستیار در اختیار او بگذارد. همزمان یکی از دوستان لایرا به نام راجر ناپدید می شود.لایرا شایعاتی مبنی بر دست داشتن شورای عالی[Magisterium] در این کودک ربایی شنیده و زمانی که با پیشنهاد مشکوک خانم کالتر مبنی بر سفر به شمال با کشتی پرنده او دریافت می کند، بلافاصله می پذیرد. چون شنیده ها حاکی از آن است که بچه های دزدیده شده در مکانی مخفی در قطب شمال نگهداری می شوند…
چرا باید دید؟
قطبنمای زرین اقتباسی از کتاب نور قطبی شمالی نخستین جلد سهگانه تحسین شده “نیروهای اهریمنی اش” نوشته فیلیپ پولمن است. در دنیای خلق شده پولمن، کلیسا و سازمان پرقدرت و مخوف Magisterium[با کمی مسامحه آن را شورای عالی ترجمه کرده ام. متاسفانه به ترجمه چاپ شده آقای فرزاد فربد دسترسی نداشتم. برخی نیز نیروی مطلق را پیشنهاد کرده اند.] با آزمایشها و تحقیقاتی بیرحمانه در ارتباط هستند که با هدف کشف ماهیت گناه صورت میگیرد و تلاش میکنند بر واقعیاتی که مشروعیت و قدرت کلیسا را زیر سوال میبرد، سرپوش بگذارند.
هر چند در فیلم تمام ارجاعات به کلیسا حذف شده و کریس وایتز کارگردان فیلم سعی کرده از هر چیز که ممکن است توهین به کلیساروها تلقی شود، پرهیز کند. با این حال بعضی از گروههای کاتولیک در ایالات متحده از مدتها پیش از اکران فیلم آن را تحریم کردند. توجیه آنها این بود که نمایش فیلم قطبنمای زرین میتواند آدمهای بیشتری را به خواندن کتابهای پرفروش پولمن ترغیب کند.
روزنامه واتیکان ضمن ابراز خشنودی از فروش اندک فیلم هفته اول نمایش [۲۶ میلیون دلار]قطبنمای زرین را فیلمی ضد کریسمس لقب داده و نوشت فیلم و کتابهای پولمن نشان داد “وقتی انسان بکوشد خدا را از خود حذف کند، همه چیز سرد و غیرانسانی میشود.” در اوایل ماه اکتبر مجمع کاتولیک حقوق مذهبی و مدنی در نیویورک با تحریم قطبنمای زرین آن را فیلمی خطاب کرد که به مسیحیت ضربه می زند و الحاد را برای بچهها تبلیغ میکند.
رویترز نیز اعلام کرد در مقالهای که چهارشنبه پیش در اوسرواتوره رومانو روزنامه رسمی واتیکان منتشر شده، فیلیپ پولمن نویسنده بریتانیایی مورد انتقاد قرار گرفته است. این بزرگترین انتقاد واتیکان از یک نویسنده و یک فیلم پس از محکوم کردن فیلم و کتاب رمز داوینچی در سالهای ۲۰۰۵ و ۲۰۰۶ است. در بخشی از مقاله این روزنامه آمده: در دنیای پولمن، امید اصلا وجود ندارد، چرا که رستگاری نیست، و ظرفیت شخصی و فردگرایانه برای کنترل شرایط و احاطه بر حوادث است که حرف اصلی را می زند.
با این حال استقبال گسترده کودکان سراسر دنیا از قطبنمای زرین حاکی از موفقیت آن است و باید صبر کرد و دو قسمت باقیمانده آن را در سال های بعد دید. قطب نمای زرین فیلمی تاریک تر و عمیق تر نسبت به سه گانه ارباب حلقه ها، نارنیا و سری فیلمهای هری پاتر است. فیلمی سر چشمه گرفته از جادویی شبه فیلسوفانه بریتانیایی، ولی با طرح سوالاتی جالب و کمی پیچیده تر. فیلم به عنوان یک تجربه دیداری باشکوه است و تخیل آدم را به چالش می کشاند. میانسالان مجذوب و کوچک تر ها شیفته اش خواهند شد. هر چند که ممکن است کودکان مفاهیم اندکی تیره آن را به راحتی هضم نکنند. البته این مفاهیم در سه گانه رمان فیلیپ پولمن نامفهوم نیستند.در کتاب های او چیزی کمتر از مرگ خدا را بیان نمی شود، و از دین به عنوان نیرویی کهنه و شکست خورده و چیزی در حد یک ایدئولوژی تمامیت خواه نام می برد.
کریس وایز متولد 1969 نیویورک در ترینیتی هال کمبریج تحصیل کرده و قطب نمای زرین سومین فیلم او بعد از به زمین افتاده و درباره یک پسر است. و بدون شک تا این لحظه جنجالی ترین فیلم سال 2007 و کارنامه اوست!
ژانر: اکشن، ماجرا، درام، خانوادگی، فانتزی، مهیج.
مثلث آهنین Tie saam gok
کارگردان: رینگو لام، تسویی هارک، جانی تو. فیلمنامه: شارون چونگ، کنی کن، نای-هوی یائو، کین یه آئو، تین -شینگ ییپ. موسیقی: دیو کلوتز، گای زرافا. مدیر فیلمبرداری: سیو-کئونگ چنگ. تدوین: دیوید ام. ریچاردسون. طراح صحنه: ریموند چن، تونی یو. بازیگران: لوئیس کوو[آه فای]، کا تونگ لام[ون]، سیوت لام[فت بو]، کلی لین[لینگ]، هونگلی سون[موک چونگ یوان]، سایمون یام[بوو سام]، یونگ یو[پلیس]. 93 و 101 دقیقه. محصول 2007 چین، هنگ کنگ. نام دیگر: Triangle.
فای راننده تاکسی، بوسام شوهری بدهکار و ماک عتیقه فروش در یک میخانه با هم آشنا می شوند. هر سه باید مبلغی گزاف را بازپرداخت کنند، اما راه به جایی ندارند. بنابر این تحت تلقین یکی از دوستانشان تصمیم به همکاری با تبهکاران برای سرقت از یک جواهر فروشی می گیرند. اما همان شب پیرمردی مست به میز آنها نزدیک شده و قطعه ای طلا به آنها می دهد. پیرمرد مست به آنها می گوید که جایی را می شناسد که مقدار زیادی از این طلاها در آنجا مدفون است. سه مرد حرف های او را جدی نمی گیرند، اما فردای آن روز زمانی که یکی از آنان قصد فروش قطعه طلا می کند، پی به ارزش تاریخی آن می برد. هر سه نفر سعی می کنند تا با پیرمرد تماس بگیرند، اما وی ناپدید شده است. دو روز بعد تصادفاً در اخبار تلویزیون تصویر او را مشاهده می کنند و گوینده اعلام می کند که این مرد معروف چند روز پیش فوت کرده است. با کمی تحقیق معلوم می شود که گنچ مورد نظر در زیر ساختمان محل کار پیرمرد -ساختمان شورای قانون گذاری هنگ کنگ- مخفی شده و می توان با نقشه ای حساب شده آن را خارج کرد. از طرف دیگر خبر سرقت جواهرفروشی نیز به گوش مامورین پلیس می رسد و کارآگاهی فاسد به نام ون که با لینگ همسر بوسام نیز رابطه دارد، از آن با خبر می شود. تبهکاران نیز که از خبردار شده اند، سرقت انجام نخواهد شد، دست به آزار دوست ماک می زنند. همزمان سه مرد موفق می شوند تا گنج را از مخفی گاه اش بیرون بیاورند، اما کارآگاه به دنبال آنهاست و به زودی بازی موش و گربه پیچیده ای میان آنها و تبهکاران آغاز می شود.
چرا باید دید؟
یک محصول گران قیمت هنگ کنگی [5 میلیون دلار]که نام سه کارگردان مشهور سینمای سال های اخیر این کشور را بر خود دارد و دوستداران سینمای آسیا از دیدن آن دچار شعف خواهند شد. چون تمامی مولفه های هر سه کارگردان در قالب یک اثر واحد گنجانده و به یک اکشن/کمدی به تمام معنی منتهی شده است. هر سه کارگردان مدت زمانی در حدود 30 تا 35 دقیقه از فیلم را کارگردانی کرده اند. هر کدام از شخصیت ها انگار از داخل فیلمی متعلق به یکی از آنها عاریت گرفته شده- مانند فا که به قهرمانان فیلم های تسویی هارک می ماند- اما ترکیب سبکی سه نفر باعث شده تا یک سوم نهایی فیلم[به کارگردانی جانی تو] با وجود تحرک فروان نسبت به دو پاره پیشین وجه کمدی و البته سیاه تری پیدا کند. این ایده که در پایان هیچ کدام از این سه نفر و حتی دیگران چیزی از این خوان نعمت به چنگ نمی آورند، شاید تکراری اما با این حال هنوز جذاب است. سه مرد ترجیح می دهند در دنیایی که پول به شدت بر آن حاکم است[در اپیزود اول به شدت بر این امر تاکید می شود] و افراد فرو دست به راحتی زیر چرخ های نظام سرمایه داری خرد می شوند، از پولی کلان چشم بپوشند. چون هر چه باشد پول بعد از مرگ چه ارزشی دارد؟
رینگو لام متولد 1954 سازنده فیلم های شهری در آتش[1987]، Full Alert[1997] و قربانی[1999] است که شخص شان به تارنتینو ارادت دارند.
جانی تو متولد 1955 پر افتخارترین فرد گروه که برای فیلم انتخابات[2005]نامزد نخل طلای کن هم بوده و 20 جایزه دیگر هم در کارنامه اش دارد.
و تسویی هارک متولد 1950 که تعدادی از فیلم های ژان کلود وندام را کارگردانی کرده و در سال 2000 برای فیلم Time and Tide جایزه جشنواره ونیز شده است.
ژانر: اکشن.
قطار سه و ده دقیقه یوما 3.10 to Yuma
کارگردان: جیمز منگولد. فیلمنامه: هلستد ولز، ماییکل برندت، درک هاس بر اساس داستاین از المور لئونارد. موسیقی: مارکو بلترامی. مدیر فیلمبرداری: فیدون پاپامایکل. تدوین: مایکل مک کاسکر. طراح صحنه: اندرو منزیس. بازیگران: راسل کرو[بن وید]، گریستین بیل[دن اوانز]، پیتر فاندا[بایرون مک الروی]، گرچن مول[آلیس اوانز]، بن فاستر[چارلی پرینس]، دالاس رابرتز[گریسون باترفیلد]، آلن تیودایک[داک پاتر]، ونیسا شاو[امی رابرتز]، لوگان لرمن[ویل اوانز]، کوین دوراند[تاکر]، لوک رینز[مارشال ویترز]، جانی وایتوورث[تامی دردن]، بنجامین پتری[مارک اوانز]. 117 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. نام دیگر: Three Ten to Yuma. نامزد جایزه بهترین موسیقی از مراسم انجمن منتقدان رسانه ها، نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد سال/کریستین بی از مراسم انجمن منتقدان فیلم لندن، نامزد جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد/فاستر و بهترین فیلم درام از مراسم ساتلایت، نامزد جایزه بهترین گروه بازیگری از مراسم اتحادیه بازیگران.
دن اوانز مزرعه داری که انبارش به آتش کشیده شده، برای نجات فرزندانش از گرسنگی راهی شهر می شود تا قطعه طلای کوچک همسرش را بفروشد. اما در بار زمینه دستگیری یاغی مشهوری به نام بن وید- که افرادش انبار اوانز را به آتش کشیده بودند- را فراهم می کند. مردی که توسط کارآگاهان پینکرتون برای ده ها فقره سرقت بزرگ و کشتن آدم های بسیار تحت تعقیب است. پس از دستگیری بن وید، نماینده آزانس پینکرتون از کلانتر می خواهد تا چند نفر را در اختیار وی بگذارند تا وید را به قطار یوما برسانند. چون یقین دارد که دستیار خونخوار وید به نام چارلی پرینس سعی خواهد کرد تا رئیس اش را نجات دهد. اوانز که موقعیت را مناسب دیده، می پذیرد تا در ازای 200 دلار همراه معاونین کلانتر وید را تا ایستگاه محافظت کند. مامورین برای منحرف کردن افراد وید، کالسکه حامل زندانی را با یکی از معاونین کلانتر که لباس های وید را پوشیده، از مسیر همیشگی فرستاده و خود شب هنگام پس از اقامتی کوتاه در منزل اوانز با اسب راهی می شوند. در طول راه وید یکی از محافظین را به قتل می رساند، اما مدتی بعد به آنها کمک می کند تا از کمین چند سرخپوست جان به سلامت در ببرند. چارلی پرینس و دیگران نیز همزمان با کشف حقه کلانتر برگشته و به دنبال گروه همراهان وید به راه می افتند. پس از اتفاقات دیگری که منجربه کشته شدن بسیاری از محافظان می شود، به ایستگاه می رسند. اما چند ساعت تا رسیدن قطار سه و ده دقیقه به یوما باقی است و چارلی پرینس و افراد وید نیز از رده می رسند. چارلی با تشویق اهالی در ازای پول همکاری آنها را جلب کرده و مارشال و معاونین او را می کشد. اما اوانز که تنها مانده، هنوز مصمم است تا وید را سوار قطار کند….
چرا باید دید؟
بازسازی 50 میلیون دلاری یکی از کارگردان های کارکشته هالیوود از وسترنی کلاسیک به همراه ساخته شدن ترور جسی جیمز به دست رابرت فورد ترسو باعث شد تا سال 2007 به عنوان نقطه عطفی در ژانر وسترن و آغاز دورانی تازه برای ای گونه اصیل سینمای آمریکا را رقم بزند. جیمز منگولد متولد 1963 که تاکنون فیلم های معتبری چون دختر روان پریش، هویت، کاپ لند/شهرک پلیس و عبور از خطر را کارگردانی کرده، این بار به سراغ ژانری رفته که بسیاری آن را مرده می پنداشتند.
قطار سه و ده دقیقه به یوما فقط یک بازسازی فوق العاده خوش ساخت[دارای یکی از بهترین دکوپاژهاو قاب بندی ها] نیست. بلکه دمیدن روح زمانه در قالب ژانری کهن است. چیزی که می تواند یکی از پایه های سینمای دوره پست مدرن قلمداد شود. یعنی گرفتن یک انگاره یا یک عرف اخلاقی و نوسازی آن و یا به کار گرفتن رسانه بیانی برای پاشیدن نوری تازه، بر موضعی که زمانی به گونه ای شایسته تقلید پوشش داده شده است.
منگولد با انتخاب درست بازیگران، چیدن درست میزانسن ها و استفاده از موسیقی شگفت انگیز مارکو بلترامی تماشاگر را وادار می کند که نسخه اصلی را در مقایسه با بزسازی او کم جان و بی رمق بدانیم. تااین لحظه منتقدان نقدهای ستایش آمیزی بر فیلم نوشته اند، اما مطلبی جدی وعمیق درباره نوزایی ژانر وسترن پس از تماشای ترور جسی جیمز خواهیم نوشت. قطار سه و ده دقیقه به یوما دارای بهترین تیم های بازیگری در فیلم های سال های اخیر است. کسانی مثل من که از راسل کرو و بازی اش در نقش های مثبت خوششان نمی آید، با این فیلم و بازی اش در نقش یک بدمن مادرزاد به قدرت بازیگری او ایمان خواهند آورد. اما بن فاستر در نقش شر آفرینی چون چارلی پرینس نیز فراموش نشدنی است. اگر شما هم جزو کسانی هستید که فکر می کنید وسترن مرده است، کافی است تنها سکانس پایانی این فیلم[نبرد در محوطه ایستگاه] را ببینید!
ژانر: اکشن، درام، وسترن.
.
هدرزفیلد Hadersfild
کارگردان: ایوان زیوکوویچ. فیلمنامه: اوگلیسا سایتیانیچ، دژان کرالیاچیچ بر اساس نمایشنامه ای از اوگلیسا سایتیانیچ. موسیقی: ایرینا دچرمیچ. مدیر فیلمبرداری: ولادان پاویچ. تدوین: مارکو گلوساچ. طراح صحنه: نناند پارانوسیچ. بازیگران: گوران شوشلییک[راشا]، نبوویسا گلوگوواک[ایوان]، ووین چتکوویچ[دوله]، یوسیف تاتیچ[اوتاک]، دمایان کچوییویچ[ایگور]، سوزانا لوکیچ[میلیسا]، یلیساووتا سابلیچ[مایکا]، میکی مانویلوویچ[پسنیک]. 95 دقیقه. محصول 2007 صربستان. نام دیگر: Huddersfield.
راشا مردی جوان که با پدر الکلی اش زندگی می کند، چند سال قبل دچار شکست روحی شده و اینک روزگار را با اجرای برنامه ای ادبی در رادیو و تدریس خصوصی می گذراند. تنها شاگرد او دختری نوجوان است که رابطه جنسی نیز با وی برقرار کرده است. ایوان همسایه او که در جوانی کابالیست بوده، پس از بیماری روحی شدیدی که منجر به بستری شدن در تیمارستان شده، حال در خانه به همراه مادرش زندگی می کند. او به تازگی در کلیسای ارتدکس تعمید شده و اوقاتش را با نوشتن می گذراند. میلا جوانی دختری بسیار فعال و جذاب که تبدیل به معشوقه راشا شده است. دوله یک تازه به دوران رسیده که نماینده یک شرکت تولید شیرینی است. و دوست مشترک شان ایگور که یازده سال قبل برای کار به انگلستان رفته و اکنون ساکن شهر هودرزفیلد در نزدیکی لیدز است و بازگشت وی پس از مدتی چنین طولانی برای دیدن شهر و کشورش باعث می شود تا یک شب همگی در آپارتمان راشا دور هم جمع شوند. شبی که در پایان آن همگی واقعیت های زندگی خود و دیگران را کشف می کنند….
چرا باید دید؟
اولین فیلم بلند ایوان زیووکوویچ، تحصیل کرده دانشگاه بلگراد و دستیار کارگردان سابق صرب که دوره ای نیز در انستیتوی فیلم آمریکا در لس آنجلس گذرانده است، نمونه خوبی برای آشنایی با دغدغه های ذهنی امروز مردم صربستان است. آینه تمام نمای جامعه ای کم و بیش در حال اضمحلال و زوال تدریجی که تمامی باورهای نیک در آنجا رنگ باخته اند. جامعه ای که عاقلانش همچون دیوانگان رفتار می کنند، و دیوانگان سابقش شعرایی ساده دل و دل رحم هستند.
زیوکوویچ که 6 سال قبل با ساختن فیلم کوتاه نامزد اسکار کنترل از راه دور [درباره سه سرباز جوان که ناگهان خود را از طریق تلویزیون درگیر جنگی تازه می یابند] شناخته شد، این بار به سراغ نمایشی مشهور رفته و ان را به فیلم برگردانده است. هدرزفیلد به دلیل استفاده از یک منبع اقتباس تئاتری، نتوانسته خود را از نفوذ دیالوگ ها و شخصیت پردازی تئاتری برهاند. حتی محدویت مکان ها نیز در میانه فیلم به آن آسیب هایی وارد کرده است، اما خوشبختانه بازی های گوران شوشلییک[راشا] و نبوویسا گلوگوواک[ایوان، که همین چند ماه قبل او را با فیلم دام/تله شناختیم] توانسته فیلم را به شدت سرپا نگاه دارد. کارگردان که مسحور طرز نگاه شخصیت های بازنده اش به دنیا بوده، گاه نتوانسته جانب اعتدال را نگاه داشته و شخصیت های دیگر چون پسنیک نویسنده رابرای تعادل بخشیدن به قصه اش پر رنگ تر نشان بدهد. راشا اعتقاد دارد شعر مرده، رومانس معنی ندارد و باید با اتوریته و نژادپرستی به زندگی ادامه داد. اما در پایان شب در می یابد که همه چیز و همه کس، حتی دخترک، را نیز از دست داده است. و این که حتی وجود و حضور همین پدر الکلی نیز می تواند مایه تسلی خاطری باشد. کسی که در ابزگشت به منزل از دیدن لکه های سس روی پیراهن راشا دچار این توهم می کشد، که پسرش به قتل رسیده است!
اگر سینمای در حال شکوفایی صربستان را می شناسید و نمونه های خوبی از آن دیده اید، شاید دیدار از هدرزفیلد نتواند شما را کاملاً خشنود کند. اما بدون شک خالی از لحظات تفکر بر انگیز نخواهد بود!
ژانر: درام.
تبعید Izgnanie
کارگردان: اندری زویاگینتسف. فیلمنامه: آرتیوم ملکومیان، اولگ نگین و اندری زویاگینتسف بر اساس کتاب موضوع خنده دار نوشته ویلیام سارویان. موسیقی: آندری درگاچیف، آروو پرات. مدیر فیلمبرداری: میخاییل کریچمان. تدوین: آنا ماس. طراح صحنه: آندری پونکراتوف. بازیگران: کنستانتین لاوروننکو[الکس]، ماریا بونه ویه[ورا]، الکساندر بالیوف[مارک]، ماکسیم شیبائف[کیر]، کاتیا کولکینا[اوا]. 150 و 157 دقیقه. محصول 2007 روسیه. نام دیگر: The Banishment. برنده جایزه بهترین بازیگر/لاوروننکو و نامزد نخل طلا از جشنواره کن، نامزد جایزه بزرگ جشنواره سینمای جوان اروپای شرقی و Cottbus، نامزد جایزه بهترین فیلمبرداری از مراسم فیلم اروپایی، برنده جایزه فدراسیون باشگاه های فیلم از جشنواره مسکو.
الکس با همسرش ورا و فرزندانش اوا و کیر به خانه پدری اش در روستا می رود. یک شب اوا به الکس می گوید که حامله است و بچه به وی تعلق ندارد. الکس ابتدا با برادرش مارک که خلافکار است، تماس می گیرد. مارک به او می گوید که یا اوا را از میان بردارد و یا او را ببخشد. الکس راه سومی را انتخاب می کند. او از مارک می خواهد تا کسانی را برای انجام عمل سقط جنین به او معرفی کنند. کاری که پیامدی بسیار شوم برای همه آنها به دنبال خواهد داشت…
چرا باید دید؟
آندری زویاگینتسف 43 ساله تاکنون فقط دو فیلم ساخته، اما همان فیلم اولش به نام بازگشت کافی بود تا نام او را در جهان بلند آوازه کند. بازگشت برنده شیر طلای جشنواره ونیز و 27 جایزه بین المللی شد. نامزدی گولدن گلاب و سزار را برای وی به ارمغان آورد و مژده ظهور تارکوفسکی دیگری در سینمای روسیه را داد. تبعید دومین فیلم چنین فیلمسازی است که بعد از نامزدی نخل طلای کن، به تازگی اقبال پخش جهانی را یافته است. فیلمی در همان سبک و سیاق و مدت نمایشی 50 دقیقه طولانی تر از بازگشت که می تواند بسیاری از بینندگانش را فراری دهد.
مخصوصاً کسانی که با دیدن سکانس اول آن انتظار دیدن فیلمی رازآمیز و بیشتر جنایی را فکر خود می پرورانند. انتظاری که هرگز به ان پاسخ شایسته ای داده نمی شود. با این حال اگر اندکی حوصله به خرج دهید، شاهد درام تکان دهنده ای خواهید بود که می تواند سوال های فلسفی-هر چند نه خیلی تازه- برایتان مطرح کند. منتقدان اروپایی ترجیح می دهند او را تارکوفسکی روستایی بنامند که دغدغه هایش به اندازه ایثار جهانی نیست. اما در مقیاسی کوچک تر به حیات، مذهب و انسان می اندیشد.
زویاگینتسف این بار داستانی از ویلیام سارویان نویسنده ارمنی را برای کار برگزیده و محل وقوع حوادث را از کالیفرنیا به روستا و شهری نامعلوم در روسیه منتقل کرده است. او برای روایت داستان و ایده فلسفی نهفته در آن روشی را انتخاب کرده که گاه کمی کشدار و حتی نا لازم می نماید. این که ورای درگیر با مسئله حیات نمی خواهد کودک دیگری را به دنیا آورد، پوشش غلط خیانت در زناشویی را بر تن می کند و تماشاگر را به همراه الکس سر در گم می نماید. گاه به نظر می رسد اگر شخصیت های فیلم به جای سکوت سعی در سخن گفتن در زمان و مکان درست کنند، درام به شکلی منطقی تر و کمتر فاجعه بار به آخر می رسد.
بعید نیست که تبعید به عنوان اثری که جانمایه ای به شدت دینی دارد در جشنواره فجر امسال یا تلویزیون به نمایش در آید، با این حال اگر بازگشت را دیده اید، حتماً برای دیدار تبعید نیز مشتاق خواهید بود!
ژانر: درام.