فیلم روز♦ سینمای جهان

نویسنده
آرینا امیر سلیمانی

‏آخرین هفته سال 2007 میلادی با اکران فیلم های مهمی از کارگردان های شناخته شده جهان مصادف بود. فیلم هایی که ‏برخی از آنها از امیدهای اصلی مراسم اسکار بعدی هستند. از طرف دیگر آغاز نمایش فیلم های خاص شب کریسمس و ‏سال نو مانند قطب نمای زرین، گنجینه ملی: کتاب اسرار، ‏Alvin and the Chipmunks، اسب آبی: حماسه ای از ‏اعماق و سحر شده نیز رونقی چشمگیر به سالن های سینما در دو سوی اقیانوس داد. نگاهی انداخته ایم به فیلم های ‏مطرح این هفته….‏

‎ ‎فیلم های روز سینمای جهان‏‎ ‎

atonment.jpg

جبران/کفاره ‏Atonement‎

کارگردان: جو رایت. فیلمنامه: کریستوفر همپتون بر اساس رمانی از ایان مک اوان. موسیقی: داریو مارینللی. مدیر ‏فیلمبرداری: سیموس مک گریوی. تدوین: پل تاتیل. طراح صحنه: سارا گرینوود. بازیگران: جیمز مک اووی[رابی ‏ترنر]، کایرا نایتلی[سسیلیا تالیس]، رومولا گارنی[برایونی 18 ساله]، سائویریس رونان[برایونی 13 ساله]، ونیسا ‏ردگریو[برایونی کهن سال]، برندا بلتین[گریس ترنر]، جونو تمپل[لولا گوئینسی]، پاتریک کندی[لئون تالیس]، بندیکت ‏کامبربچ[پل مارشال]، میشله دانکن[فیونا مک گوایر]، جینا مک کی[خواهر دراموند]، دانیل میز[تامی نتل]، الفی ‏آلن[دنی هاردمن]. 130 دقیقه. محصول 2007 انگلستان، فرانسه. نام دیگر: ‏Reviens-moi‏. نامزد جوایز بهترین ‏موسیقی، کارگردانی، بهتنی بازیگر زن نقش مکمل/ونیسا ردگریو، بهترین بازیگر زن جوان/رونان و بهترین فیلم از ‏انجمن منتقدان رسانه ها، نامزد جوایز بهترین فیلمبرداری، موسیقی و فیلمنامه اقتباسی از انجمن منتقدان فیلم شیکاگو، ‏نامزد جوایز بهترین کارگردانی، بهترین فیلم-درام، موسیقی، بازیگر مرد، بازیگر زن، بازیگر زن نقش مکمل/نونان و ‏بهترین فیلمنامه از مراسم گولدن گلاب، نامزد جوایز بهترین بازیگر مرد سال/مک اووی، بهترین بازیگر زن ‏سال/نایتلی، بهترین بازیگر تازه کار/نونان، بهترین کارگردان، بهترین بازیگر نقش مکمل زن/ردگریو و نونان، بهترین ‏فیلمنامه و بهترین فیلم سال از انجمن منتقدان فیلم لندن، برنده جایزه بهترین فیلمبرداری، بهترین موسیقی و بهترین ‏بازیگر جوان/نونان از انجمن منتقدان فیلم فونیکس، برنده جایزه بهترین فیلمنامه اقتباسی و نامزد جوایز بهترین بازیگر ‏زن، بهترین بازیگر نقش مکمل زن/نونان، بهترین طراحی لباس و موسیقی از مراسم ساتلایت، نامزد شیر طلایی ‏جشنواره ونیز….‏

سال 1935. برایونی تالیس فرزند 13 ساله خانواده ای مرفه شاهد مغازله خواهر بزرگ ترش سسیلیا با رابی ترنر، ‏فرزند تحصیل کرده یکی از خدمتکاران شان است. برداشت های غلط و کودکانه برایونی از این رابطه عاشقانه پاک و ‏علاقه غیر منطقی اش به رابی که از سوی وی رد می شود، راه را برای سوء تفاهم و فاجعه ای بزرگ باز می کند. ‏مدتی بعد، پس از آزار جنسی یکی از بستگان خانواده، برایونی نزد پلیس شهادت می دهد که رابی ترنر این کار را کرده ‏و سبب دستگیری و زندانی شدن او می شود. وقتی جنگ دوم جهانی آغاز می شود، رابی برای جنگ عازم جبهه شده و ‏سسیلیا نیز که همچنان عاشق اوست، خانه را ترک و در لندن ساکن می شود. برایونی که خود می داند با شهادت دروغ ‏زندگی رابی و خواهرش را نابود کرده، ابتدا برای کفاره پس دادن داوطلب شغل پرستاری می شود. اما دیدن رنج ‏دیگران کافی نیست و تصمیم می گیرد تا به دیدار سسیلیا رفته و از او پوزش بخواهد. اما دیگر دیر شده است….‏

چرا باید دید؟

همین دو سال قبل بود که جو رایت را با فیلم غرور و تعصب شناختیم. فیلمساز جوان لندنی که در مدرسه هنری سنت ‏مارتین لندن و کمبرول کالج تحصیل کرده و کارش را با نمایش های عروسکی آغازیده است. جبران/کفاره دومین فیلم ‏بلند رایت است، کسی که قبل از ساختن غرور و تعصب چهار مینی سریال تلویزیونی و دو فیلم کوتاه در کارنامه اش ‏دارد و امسال با انتخاب دومین فیلمش برای نمایش افتتاحیه جشنواره ونیز لقب جوان ترین کارگردان تاریخ سینما[35 ‏ساله] که فیلمش در افتتاحیه این جشنواره به نمایش در آمده، را دریافت کرد. ‏

غرور و تعصب نامزدی 4 اسکار، دریافت 10 جایزه معتبر بین المللی و نامزدی دریافت 35 جایزه دیگر را برای رایت ‏به ارمغان آورد، که برای اولین فیلم یک کارگردان جوان رکوردی بسیار قابل توجه محسوب می شود. از طرف دیگر ‏سطح توقعات منتقدان و تماشاگران را برای دیدن فیلمی بهتر و قدرتمندتر از او در دومین قدمش، بسیار بالا برد. اما ‏اینک که جبران/کفاره به نمایش در آمده، می بینیم که انتظارها بیهوده نبوده و فیلمساز جوان توانسته تا سبک سینمایی ‏خود را قوام دهد و به تمامی توقعات به وجود آمده پاسخی به سزا دهد.‏

فیلم از زبان برایونی 13 و سپس 18 ساله روایت می شود. با موسیقی[در ترکیبی بدیع از صدای شاسی های ماشین ‏تحریر که گویی می خواهد رمان بودن این حوادث را تاکید کند] و تدوینی زیبا که اختلاف نقطه دید او و واقعیت را نیز ‏به نمایش می گذارد. به نظر می رسد هیچ چیز فوق العاده ای غیر از یک روایت شکیل از قصه عاشقانه ای کلاسیک و ‏انگلیسی.ار همچون آثار جین آستین یا خواهران برونته در کار نیست. اما با نزدیک شدن فیلم به میانه خود و نمایش ‏دهشت های جنگ و ارجاع به حادثه ای مهم در تاریج جنگ جهانی دوم[تخلیه دانکرک، که مهم ترین سکانس اگر نباشد، ‏لااقل باشکوه ترین و عظیم ترین آنهاست] کم کم فیلم جهت و چهره دیگری به خود می گیرد. بعد از این سکانس است که ‏به نظر می آید برایونی توانسته قدرت رویارویی و طلب بخشش از خواهرش و رابی را پیدا کند. اما با یک جامپ کات ‏به زمان حال و ملاقات با برایونی که اکنون رمان نویسی موفق و سالخورده است، حقیقت را کشف می کنیم. تمامی ‏داستانی که تا این لحظه شاهد آن بودیم، بیست و یکمین و آخرین رمان اوست. رمانی که بر خلاف دیگر آثارش جنبه ‏اتوبیوگرافیک دارد و از این رو بعد از بازنویسی های مکرر به چاپ رسیده، چون مولف خود را در آستانه مردن می ‏داند. او بالاخره موفق شده تا اشتباه بزرگ خود را در قالب رمانی که فیلم نام خود را از آن گرفته، جبران کند. چون ‏خواهرش سسیلیا در واقعیت به هنگام جنگ در یک پناهگاه زیر زمینی به دام افتاده و غرق شده و رابی نیز در آخرین ‏روز تخلیه دانکرک بر اثر زخمی که روی سینه اش داشته، کشته شده است… اما رمان برایونی تالیس دو عاشق را در ‏خانه ای ساحلی که رویای زندگی هر دو شان بود، به هم رسانده است. ‏

تماشای چنین فیلمی کلاسیک نما و باشکوه چون فیلم های دیوید لین کبیر تجربه بسیار خوشایندی است و سخت یادآور ‏فیلم های خوبی چون برخورد کوتاه و ربه کا که در انتقال فضای دوران جنگ جهانی دوم بریتانیا بسیار موفق بودند. با ‏این حال نباید در این میان سهم فیلمنامه نویس و منبع اقتباس را در توفیق فیلم از یاد برد. ایان مک اوان از رمان ‏نویسانی است که فیلمسازان بسیاری به برگردان آثارش علاقه نشان داده اند و حاصل کار نیز اغلب به یاد ماندنی بوده ‏است. آرامش غریبه ها[1990، پل شرایدر]، باغ سیمانی[1993، اندرو بیرکین]، بیگناه[1993، جان شلزینگر] و از ‏همه مشهور تر عشق ماندگار[2004، راجر میچل] که در دو سال قبل در همین صفحات معرفی شد. مک اوان خود ‏گفته است که می نویسد تا به خوانندگانش شوک وارد کند، رایت نیز همین کار را با فیلمش انجام می دهد. این دو به ما ‏می گویند که باید مراقب رفتارهای احساسی خود باشیم، چون می تواند فجایع غیر قابل جبران به بار بیاورد! و گفتن ‏اینکه “بسیار بسیار متاسفم از…” دردی را دوا نمی کند.‏

دومین همکاری رایت با کایرا نایتلی جوان نیز بدون شک دیدنی است، نایتلی بی تعارف هنرپیشه بی رقیب رومانس ‏های انگلیسی زمانه ماست. جبران/کفاره یک فیلم 30 میلیونی است که وجهه ای خوب برای سازنده اش و سینمای ‏انگلستان به دنبال خواهد داشت. تماشای آن حتی اگر برای دیدن برداشت بلند چهار و نیم دقیقه ای سکانس دانکرک[که 5 ‏بار فیلمبرداری شده] نیز باشد، واجب است. سکانسی که ساختنش هر کارگردان کهنه کاری را هم چالش می طلبد!‏

ژانر: درام، عاشقانه، جنگی. ‏

legend.jpg

من حماسه هستم ‏I Am Legend‎

کارگردان: فرانسیس لارنس. فیلمنامه: مارک پروتوسویچ، آکیوا گولدزمان بر اساس داستان ریچارد ماتیسون و فیلمنامه ‏‏1971 جان ویلیام و جویس هارپر کورینگتون. موسیقی: جیمز نیوتن هاوارد. مدیر فیلمبرداری: اندرو لسنی. تدوین: وین ‏وارمن. طراح صحنه: دیوید لیزن، نائومی شوهان. بازیگران: ویل اسمیت[رابرت نویل]، آلیس براگا[آنا]، چارلی ‏تاهن[ایتن]، سالی ریچاردسون[زوئی]، ویلو اسمیت[مارلی]، اما تامسون[دکتر]. 101 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. ‏نامزد جایزه بهترین صداگذاری از مراسم ساتلایت، نامزد بهترین بازیگری و بدل کاری از مراسم اتحادیه بازیگران. ‏

رابرت نویل تنها انسان بازمانده شیوع ویروسی مرگبار است. او در نیویورک به همراه سگش سامانتا زندگی تنها و ‏یکنواختی را می گذارند. نویل ایمان دارد که خودش تنها بازمانده این واقعه وحشتناک نیست و هستند انسان هایی که ‏شاید نجات یافته باشند. از این رو هر روز پیامی ثابت مبنی بر حضور خود و اینکه به دنبال مصاحبی از میان ‏بازماندگان است، مخابره می کند. نویل که قبلاً دانشمند بوده، زیر زمین خانه قلعه مانند خود را تبدیل به آزمایشگاهی ‏مجهز و زندگیش را در وقف یافتن واکسنی برای مبارزه با این ویروس مرگبار کرده است. یک روز پس از حادثه ای ‏هنگام جست و جوی غذا انسانی آلوده[جهش یافته] را به دام می اندازد. نویل که پس از آمایش بر روی حیوانات ‏آزمایشگاهی فرصت کار روی یک بدن انسانی را یافته، امیدوار است تا بتواند از تحقیقات خود نتیجه مطلوب بگیرد. این ‏کار به معنی مداوای میلیونها موجودی است که فقط شب ها از پناهگاه های خود بیرون می آیند و سابقاً انسان بوده اند. ‏این موجودات که یکی از همنوعان خود را در دست نویل اسیر می بینند، برای وی دامی پهن می کنند. اما در آخرین ‏لحظه زنی-آنا- به همراه پسرش از راه رسیده و او را نجات می دهد. سپس معلوم می شود که آنا پیام او را دریافت کرده ‏و می داند که یک کولونی کوچک از بازماندگان نیز در مکانی دور دست-ورمونت- وجود دارد. آنا از نویل می خواهد ‏تا همراه وی به آن کولونی برود. اما پیش از این کار، موجودات جهش یافته به خانه نویل حمله می کنند. نویل که ‏سرانجام موفق شده واکسن مورد نظرش را تهیه کند، قبل از مرگ آن را به دست آنا می سپارد…‏

چرا باید دید؟

ریچارد ماتیسون متولد 1926 از نویسندگان مشهور داستان های فانتزی، ترسناک و علمی تخیلی آمریکاست که تا ‏امروز بیش از 60 داستان او توسط دیگران یا خودش تبدیل به فیلمنامه شده است. تم اصلی داستان های او فاجعه آفرین ‏بودن علم آدمی و تلاش های انسان برای جلوگیری یا مهار این فجایع است. داستان کوتاه من حماسه هستم 1954 یکی از ‏نمونه ای ترین نوشته های ماتیسون است که اولین بار در سال 1964 به کارگردانی اوبالدو راگونا و سیدنی سالکوف با ‏شرکت وینسنت پرایس به فیلم برگردانده شد. استودیو همر فیلم نیز قصد داشت تا بر اساس فیلمنامه ای از خود ماتیسون ‏آن را با نام موجودات شب به فیلم تبدیل کند، اما خشونت موجود در آن از سوی اداره سانسور پذیرفته نشد و لاجرم ‏پروژه مسکوت ماند. هفت سال بعد نسخه آمریکایی و هالیوودی آن به نام ‏The Omega Man‏ توسط بوریس سگال و ‏بازی چارلتون هستون تولید شد، که نویل به عنوان آخرین بازمانده دانشمندان سابق و کسانی که مسبب بروز این فاجعه ‏بودند، سعی داشت تا خود را از خطر موجودات خطرناک پیرامون حفظ کند. ‏

من حماسه هستم سومین و تا این لحظه آخرین برگردان سینمایی داستان کوتاه ماتیسون است که از نام اصلی قصه منبع ‏اقتباس خود استفاده کرده، اما سازندگانش با استفاده از بودجه ای هنگفت و جلوه های ویژه کامپیوتری محصولی به ‏روزتر آفریده اند. فیلمی که بیش از علمی تخیلی بودن، مبتی بر اکشن و وامدار ژانر فیلم های ترسناک است. داستان فیلم ‏به آینده ای نزدیک منتقل و بر بار عاطفی آن افزوده شده است. بدیهی است در زمانه ای که چنگ میکروبی و شیوع ‏انواع ویروس های مرگبار[سارس، آنفلونزای مرغی و…] را به تازگی تجربه کرده ایم، چنین فیلمی می تواند هراس ‏بسیاری خلق کند. ‏

امتیاز قصه فیلم از دهه 1970در اختیار کمپانی وارنر بوده و تاامروز تلاش هایی نیز برای بازسازی آن به کارگردانی ‏ریدلی اسکات و بازی ارنولد شوارتزنگر شده بود. اما سرانجام قرعه به نام لارنس و اسمیت خورد. فرانسیس لارنس که ‏پیشتر به عنوان سازنده کلیپ های موسیقی خوانندگانی چون بریتنی اسپیرز، ویل اسمیت، یارا مک لاکلن، جنیفر اسمیت ‏و ارواسمیت شهرت داشته، دو سال قبل با ساختن کنستانتین به کارگردانی فیلم های بلند وی آورد. من حماسه هستم ‏دومین فیلم بلند اوست که در مقایسه با اثر پیشین به دلیل تعلقش به گونه فیلم های پسا آخر زمانی از اهمیت بیشتری ‏برخوردار است. البته این به این معنی نیست که از گاف ها و سوراخ های فیلمنامه ای که دو حرفه ای نیز نام خود را در ‏پای آن گذاشته اند، خالی باشد. سرنوشت تولید این فیلم نیز بی شباهت به برگردان قبلی نیست. اگر ‏The Omega Man‏ ‏فیلم هستون بود، این یکی نیز فیلم اسمیت است. هر دو بازیگر در تولید فیلم ها نقش اساسی داشتند و انتخاب اول اسمیت ‏برای کارگردانی فیلم فعلی نیز گیلرمو دل تورو بود. ‏

اگر نیاز به دیدن بازی ویل اسمیت دارید و دل تان برای دیدن عظمت صحنه های پا آخرزمانی نیویورک غنج می زند، ‏من حماسه هستم را ببینید!‏

ژانر: اکشن، درام، فانتزی، ترسناک، مهیج، علمی تخیلی. ‏

‏ ‏

goldencompass.jpg

قطب نمای زرین ‏The Golden Compass‎

نویسنده و کارگردان: کریس ویتز. موسیقی: الکساندر دسپلیت.مدیر فیلمبرداری: هنری براهام. تدوین: آن و. کوتیس، ‏پیتر هونس، کوین تنت. طراح صحنه: دنیس گسنر. بازیگران: نیکول کیدمن[ماریزا کولتر]، دانیل کریگ[لرد عزرییل] ‏داکوتا بلو ریچاردز[لایرا بلاکوآ]، بن واکر[راجر]، اوا گرین[سرافینا پکالا]، جیم کارتر[جان فا]، تام کورتنی[فاردر ‏کورام]، سام الیوت[لی اسکورسبی]، کریستوفر لی[نفر اول شورای عالی]، ادوازد د سوزا[نفر دوم شورای عالی]، ‏سایمون مک برنی[فرا پاول]، درک جیکابی[قاصد]، کلر هیگینز[ما کوستا]، جک شپرد[ارباب]، ماگدا زوبانسکی[خانم ‏لانزدیل] و صدای ایان مک کلن، فیلیپ پولمن، ایان مک شین، فردی هایمور، کریستین اسکات تامس و کتی بتس. 113 ‏دقیقه. محصول 2007 آمریکا، انگلستان. نامزد جایزه بهترین فیلم خانوادگی، بهترین بازیگر جوان/داکوتا بلو ریچاردز ‏از مراسم منتقدان رسانه ها، نامزد بهترین بازیگر تازه کار/داکوتا بلو ریچاردز از انجمن منتقدان فیلم لندن، نامزد جوایز ‏بهترین فیلمبرداری، بهترین فیلم، آواز، صداگذاری و جلوه های ویژه از مراسم ساتلایت. ‏

دختر یتیمی به نام لایرا که نزد عمویش لرد عزرییل در محیطی دانشگاهی زندگی می کند، از مدیر دانشکده قطب نمایی ‏زرین هدیه می گیرد که حقیقت را به او نشان می دهد. در میهمانی که به افتخار ورود ماریزا کولتر حامی دانشگاه برپا ‏شده، کولتر از رئیس دانشکده درخواست می کند تا لایرا را به عنوان دستیار در اختیار او بگذارد. همزمان یکی از ‏دوستان لایرا به نام راجر ناپدید می شود.لایرا شایعاتی مبنی بر دست داشتن شورای عالی[‏Magisterium‏] در این ‏کودک ربایی شنیده و زمانی که با پیشنهاد مشکوک خانم کالتر مبنی بر سفر به شمال با کشتی پرنده او دریافت می کند، ‏بلافاصله می پذیرد. چون شنیده ها حاکی از آن است که بچه های دزدیده شده در مکانی مخفی در قطب شمال نگهداری ‏می شوند…‏

چرا باید دید؟

قطب‌نمای زرین اقتباسی از کتاب نور قطبی شمالی نخستین جلد سه‌گانه تحسین شده “نیروهای اهریمنی اش” نوشته ‏فیلیپ پولمن است. در دنیای خلق شده پولمن، کلیسا و سازمان پرقدرت و مخوف ‏Magisterium‏[با کمی مسامحه آن را ‏شورای عالی ترجمه کرده ام. متاسفانه به ترجمه چاپ شده آقای فرزاد فربد دسترسی نداشتم. برخی نیز نیروی مطلق را ‏پیشنهاد کرده اند.] با آزمایش‌ها و تحقیقاتی بی‌رحمانه در ارتباط هستند که با هدف کشف ماهیت گناه صورت می‌گیرد و ‏تلاش می‌کنند بر واقعیاتی که مشروعیت و قدرت کلیسا را زیر سوال می‌برد، سرپوش بگذارند.‏

هر چند در فیلم تمام ارجاعات به کلیسا حذف شده و کریس وایتز کارگردان فیلم سعی کرده از هر چیز که ممکن است ‏توهین به کلیساروها تلقی شود، پرهیز کند. با این حال بعضی از گروه‌های کاتولیک در ایالات متحده از مدت‌ها پیش از ‏اکران فیلم آن را تحریم کردند. توجیه آنها این بود که نمایش فیلم قطب‌نمای زرین می‌تواند آدم‌های بیشتری را به خواندن ‏کتاب‌های پرفروش پولمن ترغیب کند.‏

روزنامه واتیکان ضمن ابراز خشنودی از فروش اندک فیلم هفته اول نمایش [۲۶ میلیون دلار]قطب‌نمای زرین را فیلمی ‏ضد کریسمس لقب داده و نوشت فیلم و کتاب‌های پولمن نشان داد “وقتی انسان بکوشد خدا را از خود حذف کند، همه چیز ‏سرد و غیرانسانی می‌شود.” در اوایل ماه اکتبر مجمع کاتولیک حقوق مذهبی و مدنی در نیویورک با تحریم قطب‌نمای ‏زرین آن را فیلمی خطاب کرد که به مسیحیت ضربه می زند و الحاد را برای بچه‌ها تبلیغ می‌کند.‏

رویترز نیز اعلام کرد در مقاله‌ای که چهارشنبه پیش در اوسرواتوره رومانو روزنامه رسمی واتیکان منتشر شده، فیلیپ ‏پولمن نویسنده بریتانیایی مورد انتقاد قرار گرفته است. این بزرگترین انتقاد واتیکان از یک نویسنده و یک فیلم پس از ‏محکوم کردن فیلم و کتاب رمز داوینچی در سال‌های ۲۰۰۵ و ۲۰۰۶ است. در بخشی از مقاله این روزنامه آمده: در ‏دنیای پولمن، امید اصلا وجود ندارد، چرا که رستگاری نیست، و ظرفیت شخصی و فردگرایانه برای کنترل شرایط و ‏احاطه بر حوادث است که حرف اصلی را می زند.‏

با این حال استقبال گسترده کودکان سراسر دنیا از قطب‌نمای زرین حاکی از موفقیت آن است و باید صبر کرد و دو ‏قسمت باقیمانده آن را در سال های بعد دید. قطب نمای زرین فیلمی تاریک تر و عمیق تر نسبت به سه گانه ارباب حلقه ‏ها، نارنیا و سری فیلمهای هری پاتر است. فیلمی سر چشمه گرفته از جادویی شبه فیلسوفانه بریتانیایی، ولی با طرح ‏سوالاتی جالب و کمی پیچیده تر. فیلم به عنوان یک تجربه دیداری باشکوه است و تخیل آدم را به چالش می کشاند. ‏میانسالان مجذوب و کوچک تر ها شیفته اش خواهند شد. هر چند که ممکن است کودکان مفاهیم اندکی تیره آن را به ‏راحتی هضم نکنند. البته این مفاهیم در سه گانه رمان فیلیپ پولمن نامفهوم نیستند.در کتاب های او چیزی کمتر از مرگ ‏خدا را بیان نمی شود، و از دین به عنوان نیرویی کهنه و شکست خورده و چیزی در حد یک ایدئولوژی تمامیت خواه نام ‏می برد.‏

کریس وایز متولد 1969 نیویورک در ترینیتی هال کمبریج تحصیل کرده و قطب نمای زرین سومین فیلم او بعد از به ‏زمین افتاده و درباره یک پسر است. و بدون شک تا این لحظه جنجالی ترین فیلم سال 2007 و کارنامه اوست!‏

ژانر: اکشن، ماجرا، درام، خانوادگی، فانتزی، مهیج. ‏

triangel.jpg

مثلث آهنین ‏Tie saam gok‎

کارگردان: رینگو لام، تسویی هارک، جانی تو. فیلمنامه: شارون چونگ، کنی کن، نای-هوی یائو، کین یه آئو، تین -‏شینگ ییپ. موسیقی: دیو کلوتز، گای زرافا. مدیر فیلمبرداری: سیو-کئونگ چنگ. تدوین: دیوید ام. ریچاردسون. طراح ‏صحنه: ریموند چن، تونی یو. بازیگران: لوئیس کوو[آه فای]، کا تونگ لام[ون]، سیوت لام[فت بو]، کلی لین[لینگ]، ‏هونگلی سون[موک چونگ یوان]، سایمون یام[بوو سام]، یونگ یو[پلیس]. 93 و 101 دقیقه. محصول 2007 چین، ‏هنگ کنگ. نام دیگر: ‏Triangle‏. ‏

فای راننده تاکسی، بوسام شوهری بدهکار و ماک عتیقه فروش در یک میخانه با هم آشنا می شوند. هر سه باید مبلغی ‏گزاف را بازپرداخت کنند، اما راه به جایی ندارند. بنابر این تحت تلقین یکی از دوستانشان تصمیم به همکاری با ‏تبهکاران برای سرقت از یک جواهر فروشی می گیرند. اما همان شب پیرمردی مست به میز آنها نزدیک شده و قطعه ‏ای طلا به آنها می دهد. پیرمرد مست به آنها می گوید که جایی را می شناسد که مقدار زیادی از این طلاها در آنجا ‏مدفون است. سه مرد حرف های او را جدی نمی گیرند، اما فردای آن روز زمانی که یکی از آنان قصد فروش قطعه ‏طلا می کند، پی به ارزش تاریخی آن می برد. هر سه نفر سعی می کنند تا با پیرمرد تماس بگیرند، اما وی ناپدید شده ‏است. دو روز بعد تصادفاً در اخبار تلویزیون تصویر او را مشاهده می کنند و گوینده اعلام می کند که این مرد معروف ‏چند روز پیش فوت کرده است. با کمی تحقیق معلوم می شود که گنچ مورد نظر در زیر ساختمان محل کار پیرمرد -‏ساختمان شورای قانون گذاری هنگ کنگ- مخفی شده و می توان با نقشه ای حساب شده آن را خارج کرد. از طرف ‏دیگر خبر سرقت جواهرفروشی نیز به گوش مامورین پلیس می رسد و کارآگاهی فاسد به نام ون که با لینگ همسر ‏بوسام نیز رابطه دارد، از آن با خبر می شود. تبهکاران نیز که از خبردار شده اند، سرقت انجام نخواهد شد، دست به ‏آزار دوست ماک می زنند. همزمان سه مرد موفق می شوند تا گنج را از مخفی گاه اش بیرون بیاورند، اما کارآگاه به ‏دنبال آنهاست و به زودی بازی موش و گربه پیچیده ای میان آنها و تبهکاران آغاز می شود.‏

چرا باید دید؟

یک محصول گران قیمت هنگ کنگی [5 میلیون دلار]که نام سه کارگردان مشهور سینمای سال های اخیر این کشور را ‏بر خود دارد و دوستداران سینمای آسیا از دیدن آن دچار شعف خواهند شد. چون تمامی مولفه های هر سه کارگردان در ‏قالب یک اثر واحد گنجانده و به یک اکشن/کمدی به تمام معنی منتهی شده است. هر سه کارگردان مدت زمانی در حدود ‏‏30 تا 35 دقیقه از فیلم را کارگردانی کرده اند. هر کدام از شخصیت ها انگار از داخل فیلمی متعلق به یکی از آنها ‏عاریت گرفته شده- مانند فا که به قهرمانان فیلم های تسویی هارک می ماند- اما ترکیب سبکی سه نفر باعث شده تا یک ‏سوم نهایی فیلم[به کارگردانی جانی تو] با وجود تحرک فروان نسبت به دو پاره پیشین وجه کمدی و البته سیاه تری پیدا ‏کند. این ایده که در پایان هیچ کدام از این سه نفر و حتی دیگران چیزی از این خوان نعمت به چنگ نمی آورند، شاید ‏تکراری اما با این حال هنوز جذاب است. سه مرد ترجیح می دهند در دنیایی که پول به شدت بر آن حاکم است[در ‏اپیزود اول به شدت بر این امر تاکید می شود] و افراد فرو دست به راحتی زیر چرخ های نظام سرمایه داری خرد می ‏شوند، از پولی کلان چشم بپوشند. چون هر چه باشد پول بعد از مرگ چه ارزشی دارد؟‏

رینگو لام متولد 1954 سازنده فیلم های شهری در آتش[1987]، ‏Full Alert‏[1997] و قربانی[1999] است که ‏شخص شان به تارنتینو ارادت دارند. ‏

جانی تو متولد 1955 پر افتخارترین فرد گروه که برای فیلم انتخابات[2005]نامزد نخل طلای کن هم بوده و 20 جایزه ‏دیگر هم در کارنامه اش دارد. ‏

و تسویی هارک متولد 1950 که تعدادی از فیلم های ژان کلود وندام را کارگردانی کرده و در سال 2000 برای فیلم ‏Time and Tide‏ جایزه جشنواره ونیز شده است. ‏

ژانر: اکشن. ‏

‏ ‏

yuma.jpg

قطار سه و ده دقیقه یوما ‏‎3.10 to Yuma‎

کارگردان: جیمز منگولد. فیلمنامه: هلستد ولز، ماییکل برندت، درک هاس بر اساس داستاین از المور لئونارد. موسیقی: ‏مارکو بلترامی. مدیر فیلمبرداری: فیدون پاپامایکل. تدوین: مایکل مک کاسکر. طراح صحنه: اندرو منزیس. بازیگران: ‏راسل کرو[بن وید]، گریستین بیل[دن اوانز]، پیتر فاندا[بایرون مک الروی]، گرچن مول[آلیس اوانز]، بن فاستر[چارلی ‏پرینس]، دالاس رابرتز[گریسون باترفیلد]، آلن تیودایک[داک پاتر]، ونیسا شاو[امی رابرتز]، لوگان لرمن[ویل اوانز]، ‏کوین دوراند[تاکر]، لوک رینز[مارشال ویترز]، جانی وایتوورث[تامی دردن]، بنجامین پتری[مارک اوانز]. 117 ‏دقیقه. محصول 2007 آمریکا. نام دیگر: ‏Three Ten to Yuma‏. نامزد جایزه بهترین موسیقی از مراسم انجمن ‏منتقدان رسانه ها، نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد سال/کریستین بی از مراسم انجمن منتقدان فیلم لندن، نامزد جایزه ‏بهترین بازیگر نقش مکمل مرد/فاستر و بهترین فیلم درام از مراسم ساتلایت، نامزد جایزه بهترین گروه بازیگری از ‏مراسم اتحادیه بازیگران. ‏

دن اوانز مزرعه داری که انبارش به آتش کشیده شده، برای نجات فرزندانش از گرسنگی راهی شهر می شود تا قطعه ‏طلای کوچک همسرش را بفروشد. اما در بار زمینه دستگیری یاغی مشهوری به نام بن وید- که افرادش انبار اوانز را ‏به آتش کشیده بودند- را فراهم می کند. مردی که توسط کارآگاهان پینکرتون برای ده ها فقره سرقت بزرگ و کشتن آدم ‏های بسیار تحت تعقیب است. پس از دستگیری بن وید، نماینده آزانس پینکرتون از کلانتر می خواهد تا چند نفر را در ‏اختیار وی بگذارند تا وید را به قطار یوما برسانند. چون یقین دارد که دستیار خونخوار وید به نام چارلی پرینس سعی ‏خواهد کرد تا رئیس اش را نجات دهد. اوانز که موقعیت را مناسب دیده، می پذیرد تا در ازای 200 دلار همراه معاونین ‏کلانتر وید را تا ایستگاه محافظت کند. مامورین برای منحرف کردن افراد وید، کالسکه حامل زندانی را با یکی از ‏معاونین کلانتر که لباس های وید را پوشیده، از مسیر همیشگی فرستاده و خود شب هنگام پس از اقامتی کوتاه در منزل ‏اوانز با اسب راهی می شوند. در طول راه وید یکی از محافظین را به قتل می رساند، اما مدتی بعد به آنها کمک می کند ‏تا از کمین چند سرخپوست جان به سلامت در ببرند. چارلی پرینس و دیگران نیز همزمان با کشف حقه کلانتر برگشته و ‏به دنبال گروه همراهان وید به راه می افتند. پس از اتفاقات دیگری که منجربه کشته شدن بسیاری از محافظان می شود، ‏به ایستگاه می رسند. اما چند ساعت تا رسیدن قطار سه و ده دقیقه به یوما باقی است و چارلی پرینس و افراد وید نیز از ‏رده می رسند. چارلی با تشویق اهالی در ازای پول همکاری آنها را جلب کرده و مارشال و معاونین او را می کشد. اما ‏اوانز که تنها مانده، هنوز مصمم است تا وید را سوار قطار کند….‏

چرا باید دید؟

بازسازی 50 میلیون دلاری یکی از کارگردان های کارکشته هالیوود از وسترنی کلاسیک به همراه ساخته شدن ترور ‏جسی جیمز به دست رابرت فورد ترسو باعث شد تا سال 2007 به عنوان نقطه عطفی در ژانر وسترن و آغاز دورانی ‏تازه برای ای گونه اصیل سینمای آمریکا را رقم بزند. جیمز منگولد متولد 1963 که تاکنون فیلم های معتبری چون ‏دختر روان پریش، هویت، کاپ لند/شهرک پلیس و عبور از خطر را کارگردانی کرده، این بار به سراغ ژانری رفته که ‏بسیاری آن را مرده می پنداشتند. ‏

قطار سه و ده دقیقه به یوما فقط یک بازسازی فوق العاده خوش ساخت[دارای یکی از بهترین دکوپاژهاو قاب بندی ها] ‏نیست. بلکه دمیدن روح زمانه در قالب ژانری کهن است. چیزی که می تواند یکی از پایه های سینمای دوره پست مدرن ‏قلمداد شود. یعنی گرفتن یک انگاره یا یک عرف اخلاقی و نوسازی آن و یا به کار گرفتن رسانه بیانی برای پاشیدن ‏نوری تازه، بر موضعی که زمانی به گونه ای شایسته تقلید پوشش داده شده است. ‏

منگولد با انتخاب درست بازیگران، چیدن درست میزانسن ها و استفاده از موسیقی شگفت انگیز مارکو بلترامی تماشاگر ‏را وادار می کند که نسخه اصلی را در مقایسه با بزسازی او کم جان و بی رمق بدانیم. تااین لحظه منتقدان نقدهای ‏ستایش آمیزی بر فیلم نوشته اند، اما مطلبی جدی وعمیق درباره نوزایی ژانر وسترن پس از تماشای ترور جسی جیمز ‏خواهیم نوشت. قطار سه و ده دقیقه به یوما دارای بهترین تیم های بازیگری در فیلم های سال های اخیر است. کسانی ‏مثل من که از راسل کرو و بازی اش در نقش های مثبت خوششان نمی آید، با این فیلم و بازی اش در نقش یک بدمن ‏مادرزاد به قدرت بازیگری او ایمان خواهند آورد. اما بن فاستر در نقش شر آفرینی چون چارلی پرینس نیز فراموش ‏نشدنی است. اگر شما هم جزو کسانی هستید که فکر می کنید وسترن مرده است، کافی است تنها سکانس پایانی این ‏فیلم[نبرد در محوطه ایستگاه] را ببینید!‏

ژانر: اکشن، درام، وسترن. ‏

‏ .‏

hadersfield.jpg

هدرزفیلد ‏Hadersfild‎

کارگردان: ایوان زیوکوویچ. فیلمنامه: اوگلیسا سایتیانیچ، دژان کرالیاچیچ بر اساس نمایشنامه ای از اوگلیسا سایتیانیچ. ‏موسیقی: ایرینا دچرمیچ. مدیر فیلمبرداری: ولادان پاویچ. تدوین: مارکو گلوساچ. طراح صحنه: نناند پارانوسیچ. ‏بازیگران: گوران شوشلییک[راشا]، نبوویسا گلوگوواک[ایوان]، ووین چتکوویچ[دوله]، یوسیف تاتیچ[اوتاک]، دمایان ‏کچوییویچ[ایگور]، سوزانا لوکیچ[میلیسا]، یلیساووتا سابلیچ[مایکا]، میکی مانویلوویچ[پسنیک]. 95 دقیقه. محصول ‏‏2007 صربستان. نام دیگر: ‏Huddersfield‏. ‏

راشا مردی جوان که با پدر الکلی اش زندگی می کند، چند سال قبل دچار شکست روحی شده و اینک روزگار را با ‏اجرای برنامه ای ادبی در رادیو و تدریس خصوصی می گذراند. تنها شاگرد او دختری نوجوان است که رابطه جنسی ‏نیز با وی برقرار کرده است. ایوان همسایه او که در جوانی کابالیست بوده، پس از بیماری روحی شدیدی که منجر به ‏بستری شدن در تیمارستان شده، حال در خانه به همراه مادرش زندگی می کند. او به تازگی در کلیسای ارتدکس تعمید ‏شده و اوقاتش را با نوشتن می گذراند. میلا جوانی دختری بسیار فعال و جذاب که تبدیل به معشوقه راشا شده است. دوله ‏یک تازه به دوران رسیده که نماینده یک شرکت تولید شیرینی است. و دوست مشترک شان ایگور که یازده سال قبل ‏برای کار به انگلستان رفته و اکنون ساکن شهر هودرزفیلد در نزدیکی لیدز است و بازگشت وی پس از مدتی چنین ‏طولانی برای دیدن شهر و کشورش باعث می شود تا یک شب همگی در آپارتمان راشا دور هم جمع شوند. شبی که در ‏پایان آن همگی واقعیت های زندگی خود و دیگران را کشف می کنند…. ‏

چرا باید دید؟

اولین فیلم بلند ایوان زیووکوویچ، تحصیل کرده دانشگاه بلگراد و دستیار کارگردان سابق صرب که دوره ای نیز در ‏انستیتوی فیلم آمریکا در لس آنجلس گذرانده است، نمونه خوبی برای آشنایی با دغدغه های ذهنی امروز مردم صربستان ‏است. آینه تمام نمای جامعه ای کم و بیش در حال اضمحلال و زوال تدریجی که تمامی باورهای نیک در آنجا رنگ ‏باخته اند. جامعه ای که عاقلانش همچون دیوانگان رفتار می کنند، و دیوانگان سابقش شعرایی ساده دل و دل رحم ‏هستند. ‏

زیوکوویچ که 6 سال قبل با ساختن فیلم کوتاه نامزد اسکار کنترل از راه دور [درباره سه سرباز جوان که ناگهان خود را ‏از طریق تلویزیون درگیر جنگی تازه می یابند] شناخته شد، این بار به سراغ نمایشی مشهور رفته و ان را به فیلم ‏برگردانده است. هدرزفیلد به دلیل استفاده از یک منبع اقتباس تئاتری، نتوانسته خود را از نفوذ دیالوگ ها و شخصیت ‏پردازی تئاتری برهاند. حتی محدویت مکان ها نیز در میانه فیلم به آن آسیب هایی وارد کرده است، اما خوشبختانه بازی ‏های گوران شوشلییک[راشا] و نبوویسا گلوگوواک[ایوان، که همین چند ماه قبل او را با فیلم دام/تله شناختیم] توانسته ‏فیلم را به شدت سرپا نگاه دارد. کارگردان که مسحور طرز نگاه شخصیت های بازنده اش به دنیا بوده، گاه نتوانسته ‏جانب اعتدال را نگاه داشته و شخصیت های دیگر چون پسنیک نویسنده رابرای تعادل بخشیدن به قصه اش پر رنگ تر ‏نشان بدهد. راشا اعتقاد دارد شعر مرده، رومانس معنی ندارد و باید با اتوریته و نژادپرستی به زندگی ادامه داد. اما در ‏پایان شب در می یابد که همه چیز و همه کس، حتی دخترک، را نیز از دست داده است. و این که حتی وجود و حضور ‏همین پدر الکلی نیز می تواند مایه تسلی خاطری باشد. کسی که در ابزگشت به منزل از دیدن لکه های سس روی پیراهن ‏راشا دچار این توهم می کشد، که پسرش به قتل رسیده است!‏

اگر سینمای در حال شکوفایی صربستان را می شناسید و نمونه های خوبی از آن دیده اید، شاید دیدار از هدرزفیلد نتواند ‏شما را کاملاً خشنود کند. اما بدون شک خالی از لحظات تفکر بر انگیز نخواهد بود!‏

ژانر: درام. ‏

nerhand.jpg

تبعید ‏Izgnanie‎

کارگردان: اندری زویاگینتسف. فیلمنامه: آرتیوم ملکومیان، اولگ نگین و اندری زویاگینتسف بر اساس کتاب موضوع ‏خنده دار نوشته ویلیام سارویان. موسیقی: آندری درگاچیف، آروو پرات. مدیر فیلمبرداری: میخاییل کریچمان. تدوین: آنا ‏ماس. طراح صحنه: آندری پونکراتوف. بازیگران: کنستانتین لاوروننکو[الکس]، ماریا بونه ویه[ورا]، الکساندر ‏بالیوف[مارک]، ماکسیم شیبائف[کیر]، کاتیا کولکینا[اوا]. 150 و 157 دقیقه. محصول 2007 روسیه. نام دیگر: ‏The ‎Banishment‏. برنده جایزه بهترین بازیگر/لاوروننکو و نامزد نخل طلا از جشنواره کن، نامزد جایزه بزرگ جشنواره ‏سینمای جوان اروپای شرقی و ‏Cottbus، نامزد جایزه بهترین فیلمبرداری از مراسم فیلم اروپایی، برنده جایزه ‏فدراسیون باشگاه های فیلم از جشنواره مسکو. ‏

الکس با همسرش ورا و فرزندانش اوا و کیر به خانه پدری اش در روستا می رود. یک شب اوا به الکس می گوید که ‏حامله است و بچه به وی تعلق ندارد. الکس ابتدا با برادرش مارک که خلافکار است، تماس می گیرد. مارک به او می ‏گوید که یا اوا را از میان بردارد و یا او را ببخشد. الکس راه سومی را انتخاب می کند. او از مارک می خواهد تا کسانی ‏را برای انجام عمل سقط جنین به او معرفی کنند. کاری که پیامدی بسیار شوم برای همه آنها به دنبال خواهد داشت…‏

چرا باید دید؟

آندری زویاگینتسف‎ ‎‏43 ساله تاکنون فقط دو فیلم ساخته، اما همان فیلم اولش به نام بازگشت کافی بود تا نام او را در ‏جهان بلند آوازه کند. بازگشت برنده شیر طلای جشنواره ونیز و 27 جایزه بین المللی شد. نامزدی گولدن گلاب و سزار ‏را برای وی به ارمغان آورد و مژده ظهور تارکوفسکی دیگری در سینمای روسیه را داد. تبعید دومین فیلم چنین ‏فیلمسازی است که بعد از نامزدی نخل طلای کن، به تازگی اقبال پخش جهانی را یافته است. فیلمی در همان سبک و ‏سیاق و مدت نمایشی 50 دقیقه طولانی تر از بازگشت که می تواند بسیاری از بینندگانش را فراری دهد.‏

مخصوصاً کسانی که با دیدن سکانس اول آن انتظار دیدن فیلمی رازآمیز و بیشتر جنایی را فکر خود می پرورانند. ‏انتظاری که هرگز به ان پاسخ شایسته ای داده نمی شود. با این حال اگر اندکی حوصله به خرج دهید، شاهد درام تکان ‏دهنده ای خواهید بود که می تواند سوال های فلسفی-هر چند نه خیلی تازه- برایتان مطرح کند. منتقدان اروپایی ترجیح ‏می دهند او را تارکوفسکی روستایی بنامند که دغدغه هایش به اندازه ایثار جهانی نیست. اما در مقیاسی کوچک تر به ‏حیات، مذهب و انسان می اندیشد. ‏

زویاگینتسف این بار داستانی از ویلیام سارویان نویسنده ارمنی را برای کار برگزیده و محل وقوع حوادث را از کالیفرنیا ‏به روستا و شهری نامعلوم در روسیه منتقل کرده است. او برای روایت داستان و ایده فلسفی نهفته در آن روشی را ‏انتخاب کرده که گاه کمی کشدار و حتی نا لازم می نماید. این که ورای درگیر با مسئله حیات نمی خواهد کودک دیگری ‏را به دنیا آورد، پوشش غلط خیانت در زناشویی را بر تن می کند و تماشاگر را به همراه الکس سر در گم می نماید. گاه ‏به نظر می رسد اگر شخصیت های فیلم به جای سکوت سعی در سخن گفتن در زمان و مکان درست کنند، درام به ‏شکلی منطقی تر و کمتر فاجعه بار به آخر می رسد. ‏

بعید نیست که تبعید به عنوان اثری که جانمایه ای به شدت دینی دارد در جشنواره فجر امسال یا تلویزیون به نمایش در ‏آید، با این حال اگر بازگشت را دیده اید، حتماً برای دیدار تبعید نیز مشتاق خواهید بود!‏

ژانر: درام. ‏

‏ ‏