حرف اول

نویسنده

ما رویایی داریم ، رویای آزادی…

 

 

الف

میرحسین صبح از خواب بیدار می شه و میره تا دست و روش رو بشوره می بینه نگهبان ها نیستن و در بازه…

در را نیمه باز رها کرده به سمت اتاق میدود، آنچنان سریع و بی تاب که زانویش یه لب نرده فلزی میخورد، اما با دردی که توی صورتش پیچیده باز هم میدود. تلفنی که ۸۵۰ روز قطع بوده را بر میدارد، تلفن بوق آزاد میزند ….

گوشی از دست مرد افتاده به سمت اتاق خواب میدود و با صدای بغض دار و مسرور داد میزند ، زهرا ، زهرا ، زهرا خانوم بلند شو ، بهار شده ….

ما رویایی داریم ، رویای آزادی…

 

 

ب

صبح از خواب بیدار می شه و میره تا دست و روش رو بشوره می بینه نگهبان ها نیستن و در بازه…

در را نیمه باز رها کرده به سمت اتاق میدود، آنچنان سریع و بی تاب که زانویش یه لب نرده فلزی میخورد، اما با دردی که توی صورتش پیچیده باز هم میدود. تلفنی که ۸۵۰ روز قطع بوده را بر میدارد، تلفن بوق آزاد میزند ….

گوشی از دست مرد افتاده به سمت اتاق خواب میدود و با صدای بغض دار و مسرور داد میزند ، زهرا ، زهرا ، زهرا خانوم بلند شو ، بهار شده ….

زهرا خانم پا میشه میاد بیرون نگاهی به در نیمه باز میکنه و به میر حسین میگه: آره ظلم موندنی نبود… چشماش را از اشک شوق پاک می کنه و گوشی را بر می داره و زنگ میزنه به دخترش… الو سلام

 

 

ج

زهرا خانوم یکی از قشنگ ترین روسری های رنگی ش رو سرش می کنه
دست به دست ِ هم میدن و از خونه میان بیرون. می بینن کوچه و خیابون پر از مردمی ه که پیر و جوون٬ زن و مرد ٬ همه سبز پوشیدن و در سکوت منتظر بیرون اومدن ِ اون ها از خونه شون نشستن…

زهرا خانوم یکی از قشنگ ترین روسری های رنگی ش رو سرش می کنه
دست به دست ِ هم میدن و از خونه میان بیرون. می بینن کوچه و خیابون پر از مردمی ه که پیر و جوون٬ زن و مرد ٬ همه سبز پوشیدن و در سکوت منتظر بیرون اومدن ِ اون ها از خونه شون نشستن…

 

 

د

زهرا خانم پا میشه میاد بیرون نگاهی به در نیمه باز میکنه و به میر حسین میگه: آره ظلم موندنی نبود… چشماش را از اشک شوق پاک می کنه و گوشی را بر می داره و زنگ میزنه به دخترش… الو سلام 
تا جواب سلام رو می شنوه، اون ور خط می گه همه دارن می یان سمت شما و منم دارم می یام! هر دو شوکه اند. مردم در حال حرکتند به سوی کوچه ای که همه “اختر” می دوننش! نگاه می کنن به هم. زهرا به میرحسین می گه، فکر کنم دیگه این دفعه که بچه ها رو ببینیم راحت بتونی ازشون بپرسی: از روز که ما اینجائیم دیگه کشته ندادیم؟

میر حسین پاش رو بلند می کنه که از در حیاط بزاره بیرون…. یه لحظه مکث می کنه. میبینه کوچه با گل فرش شده. یاد اون روز استقبال از امام می افته. کوچه به کوچه رو مردم با گل فرش کرد. میرحسین دست بانو رو می گیره و می ره سمت خونه کروبی…

توی راه به خاتمی و سید حسن بر می خورن. نرسیده که خونه کروبی می بینن شیخ با عجله داره می دو تو خیابون. وقتی می بینشون می پرسه اینجا اومدین چی کار؟ باید بریم دم در اوین استقبال بچه ها مون.

از زیر پل یادگار، پل یادم تو رو فراموش، که می پیچن می بینن حسن روحانی با یه بغل گل هزار رنگ داره از بچه ها استقبال می کنه.

آخرین نفر که از در اوین میاد بیرون….

میر حسین با خیال راحت بر می گرده خونه. سر راه رنگ تازه و بوم و قلم می خره….تا فردا صبح بهار ایران رو بکشه.

منبع: نویسندگان این متون چهار کار بر فیس بوک هستند که در فضای خاکستری تهران، اجازه انتشار نامشان را به هنر روز نداده اند.