چرا حالا نمی شود

مسعود بهنود
مسعود بهنود

سال های 73 تا 1375 اختناق سنگین بود. دستگاه امنیتی احساس می کرد کاملا بر کشور احاطه دارد  و نه از مطبوعات هراسی داشت که مطبوعاتی نبود، و نه از دانشجویان باکی به دل راه می داد چرا که آنان نیز جز در دفتر تحکیم وحدت حضور نداشت و انتخابات این دفتر هم با دخالت اطلاعات صورت می گرفت. کسی را خبر از آن چه در زندان ها می گذشت نبود، و اگر هم بود توان بازگفتن نبود، در صحنه جهانی هم رسانه ای نبود و اگر هم بود امکانی برای دسترسی به خبرهای پنهان نداشت. پشت پرده مدیران وزارت اطلاعات طرح می ریختند و بی هیچ نگرانی از نظارت  و کنترلی به اجرایش می گذاشتند. به نظر می رسید در این سکوت گورستانی مدیران سطح اول نظام به بولتن های محرمانه اعتمادی بی نهایت داشتند و احتمال نمی دادند جز همان که برایشان گزارش می شود کاری در زندان ها و پشت دیوارها و دروازه های و برجک های محافظ صورت گیرد. حتی گمان نمی دادند این خوش خیالی روزگاری کار دستشان بدهد و کارهای مفیدشان را هم از صفحه روزگار و اذهان مردم و قضاوت عمومی پاک کند.

سعید امامی یا اسلامی  که بعد از دولت هاشمی رفسنجانی و در افشاگری های یک عده از جوانان عدالتخواه مسلمان نامش به میان آمد، در زمان مورد نظر در مقام قائم مقام وزارت اطلاعات چنان احساس قدرت می کرد که در یک جمع علنی  از مدیران استان همدان به صراحت فاش کرد که سعیدی سیرجانی ادیب و نویسنده ناراضی را بعد از آن که به اعتراف علیه خود و عقاید خود واداشتند، به این دلیل که “وجودش محتمل به هزینه بود و هیچ فایده ای نداشت” کشتند. در نوار پیداست که سعید امامی هیچ نگرانی از افشای این راز ندارد بلکه با غروری که بعدا معلوم شد ناشی از ارتباط با از ما بهتران بود، می خواهد قدرت خود را به رخ ها بکشد و شاید هم قدرت دستگاه اطلاعاتی را. وی در یک سخنرانی دیگر سی و پنج دقیقه از موفقیت های خود در مذاکرات با مقامات عالیرتبه امنیتی فرانسه و کشورهای دیگر اروپا گفت و مدعی شد که نه فقط در محروسه ایران که در بیرون مرزها هم بر همه ایرانی ها مسلط و محاط است. این گویا نظر کلی حکومت بود.

بر اساس سابقه ای که از دوران پادشاهی باقی مانده مردم چنین حکم می دادند که سعید امامی همان است که گزارش های روزانه از عملیات به بالاترین مقام کشور می دهد و حالا اشاره شنیده که چرا این پیروزی ها را با مردم در میان نمی گذارید چنان که پرویز ثابتی چنین امکانی یافت بعد از حوادث سیاهکل و سرکوب چریک های فدائی خلق.

از اطلاعاتی که در سال های بعد به دست آمد مردم دریافتند که در طرح ابتکاری سعید امامی، روشنفکران هدف  نخست بودند، اعم از نویسنده، شاعر، فیلمساز، مترجم و روزنامه نگار. مردم این آگاهی را بعد از دوخرداد به دست آوردند وگرنه روشنفکران و اهل فرهنگ دو سه سالی بود که با پوست و گوشت خود احساس می کردند در چاله ای افتاده اند. سعید امامی خود و یا معاونانش  ، با سینماگران جلسه دیدار می گذاشت، به اتاق های تاریک هتل های هما و اوین دعوت می کردند و ساعت ها گفتگو، همراه با تهدید و تطمیع به قصد آن بود که تولیدات فرهنگی کشور کنترل شود. در همان سال 75 مصطفی کاظمی معاون سعید امامی، در محوطه باز زندان آستارا به این نگارنده گفت “با کشتن سعیدی سیرجانی برایتان پیام فرستادیم توجه نکردید دیگه”. او خواست به من بفهماند امروز هم که به تصادف، اتوبوس حامل 21 نفرتان به دره نیفتاد و زنده اید از اثر این است بهترست به عنوان علامت و نشانه تلقی کنید و شکرگزار باشید.

یک سال قبل از آن که اتوبوس روشنفکران عازم ارمنستان شود، همین گروه اطلاعاتی سعیدی سیرجانی را کشته بودند، و هم غفار حسینی را، برای شاملو، دولت آبادی، گلشیری دکتر براهنی هم پیام های هشدار دهنده مخصوص فرستاده بودند.  از آن  21 نفری که عازم  ارمنستان بودند و وقتی طرح کشتارشان عملی نشد سر از زندان آستارا در آوردند و بعد با دادن تعهد سکوت، رها شدند، یکی در بازگشت پیشنهاد کرد نامه ای امضا کنیم و به هاشمی رفسنجانی برسانیم و از وی به عنوان رییس جمهور بخواهیم که تحقیق کند چرا در جریان یک سفر قانونی که وزارت ارشاد و وزارت خارجه از آن باخبر بوده است با ما چنین رفتاری شده است. حتی قرار شد در آن نامه ننویسیم که می خواستند ما را بکشند [ در حالی که به چشم دیده و مطمئن بودیم] و تنها ذکر کنیم که حوادثی رخ داد که منجر به قطع سفر شد. اما یکی از حاضران که بیش از دیگران در آن ماه ها گرفتار شده بود به تاکید گفت به محض تهیه چنین نامه ای قبل از آن که به دست رییس جمهور برسد ما را خواهند کشت. این نامه هرگز نوشته نشد. فضا چنین سخت و سربی بود. نشانه دیگر این که خبر و گزارش اتوبوس هم یک سال و نیم بعد که دوم خرداد اتفاق افتاد و زبان ها باز شد، به مراکز بین المللی رسید و در جهان انعکاس یافت.

همه این حوادث برای آن به میان کشیده شد که یادمان آید از یک سالی بعد از حادثه اتوبوس ارمنستان. فرج سرکوهی، یکی از جان به دربردگان سفر ارمنستان، در حالی که به دام  همان گروه وزارت اطلاعات [بخش فرهنگی] دچار شده بود، بعد از  شکنجه و آزارها و بارها بردن پای اعدام، در حالی که چیزی دیگر از وی باقی نمانده بود، دست از جان شست. او  نامه ای افشاگر نوشت و در فرصتی که به دست آورد روی دستگاه فکس [تنها راهی که برای رساندن خبر در آن زمان وجود داشت] نشاند و دکمه را که فشار داد نامه از خطوط عبور کرد و به آلمان رسید. در آن سوی خط  فریده زبرجد کاری کرد که به قاعده در آن جو تنها از عهده یک از جان گذشته دیگر برمی آمد. او مسئولیت را پذیرفت و جهان را از احوال همسر خود با خبر کرد. و تا صدای خود را به گوش کسانی برساند که همسرش را در بند اقتدار خود داشتند به تک تک آشنایان خود و فرج همراهان تلفن کرد. روزهای سختی بود که همگان ترجیح می دادند گوشی تلفن را برندارند، پس خانم سرکوهی امکان یافت که با گذاشتن پیام برای آنان، پیامی به گوش ماموران شنود اطلاعات برساند. در آن پیام صدای نالان زنی دردکشیده شنیده می شود که به شنونده و [هم به شنود کنندگان] می گفت اگر موئی از سر شوهرم کم شود من در مقابل مراکز جهانی خود را به آتش می کشم که آبرو برایتان نماند. این یک اخطار است، من آن نامه را منتشر کردم شما نمی توانید او را دوباره شکنجه کنید.

در غیاب اینترنت و ماهواره، کار بزرگ سرکوهی راه گشود و انفجاری در جهان ایجاد کرد. کس نبود که خبر نشود. تمام نشریات معتبر جهان در صفحه اول خود نقل کردند. دکتر براهنی در بی بی سی این متن را معتبرترین متن در ادبیات اعتراض خواند. در آن نامه  فرج سرکوهی فاش کرده بود که آن چه از زبانش انتشار داده اند، دروغ است. در نامه ای که جهان را تکان داد سرکوهی نشان داده بود که فشارچه سنگین است.

بیشتر نشریات معتبر جهانی تمام آن نامه را به خط فارسی فرج چاپ کردند تا از این سند تاریخی محروم نمانده باشند. با آن نامه به سرکوهی سولژنیستین ایران لقب دادند.

این نامه و تکان ناشی از آن در تاریخ ماند. وقتی چند ماه بعد انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد نوشته اند حدود شانزده در صد از انگیزه کسانی که حماسه دوم خرداد را آفریدند تاثیری بود که رسانه های فارسی زبان خارجی با پخش نامه سرکوهی بر ذهن  رای دهندگان  گذاشتند. در نظر سنجی تاکید شده که درصد بزرگ دیگری از رای دهندگان به محمد خاتمی از تکان خبری دیگری دریافتند که این بار می توان از صندوق انتخابات نظام را گزید. و آن اتفاق ملاقات آقای جواد لاریجانی مذاکره گر مشهور جمهوری اسلامی بود که در لندن به دیدار نیک براون رییس میز ایران در وزارت خارجه بریتانیا [بعدا سفیر بریتانیا در ایران] رفته تا از طریق وی توجه دولت لندن را به ناطق نوری به عنوان بهترین جانشین برای هاشمی رفسنجانی جلب کند. افشای متن این مذاکره که با شهامت و جسارت یک عضو سفارت ایران در لندن و تصمیم غلامحسین کرباسچی به انتشار آن صورت گرفت بمبی بود که در داخل ایران ترکید و بعد از آن خبرش به جهان رفت و این بار که واکنش ها برگشت نشان داد که چطوری جناح راست با شعارهای ضد استکباری خود سرانجام سرنخ ها را در لندن می بیند. دود این افشاگری به چشم آن کس رفت که خبری از آن نداشت، علی اکبر ناطق نوری که در افواه مشهور شده بود انتخاب وی انتخاب از پیش معین شده نظام است. در تحلیل ها نمی گنجید که نظام هم آرای مختلفی دارد و بخش های با هم مخالف. امروز بعد از گذشت چهارده سال از آن واقعه و تکان هائی که همان رای در ارکان حکومت داد، دیگر کسی نیست که از اختلاف خبر نداشته باشد. اما در آن روزگار یک روزنامه سلام بود که وقتی سردبیرش یک نقد اقتصادی محتاط نوشت، و سخنگوی انقلاب دوم یعنی دانشجویان اشغال کننده سفارت آمریکا بود، نود روز را در انفرادی گذراند.

حماسه دوم خرداد که حتی بزرگ ترین دشمنان دموکراسی را واداشت به تکریم و تحسین آن، از اثر آگاهی و باور عمومی رخ داد. و نوشتم عوامل موثر در آن آگاهی و باور چندتاست که مهم ترینشان انتشار نامه یک زندانی و مذاکره پنهان یک مامور حکومتی.

وقتی آن نامه تاریخی سرکوهی در جهان منتشر گشت نه اینترنتی بود، نه تلویزیون های ماهواره ای، نه تلویزیون صدای آمریکا و نه بی بی سی فارسی، نه یازده سپتامبر اتفاق افتاده بود که توجه جهان را، به دنبال دخالت های نظامی غرب، به منطقه خاورمیانه بکشاند، مساله اتمی ایران چنان ماجرا نشده که کار به تحریم مدام بکشد. در داخل کشور چنان اختناقی حاکم بود که کس خبر از زندانیان سیاسی نداشت. وزارت اطلاعات چنان مسلط بود که نوشته شده  رییس دولت هم از طریق همان بازخورد نامه افشاگر سرکوهی در جریان قرار گرفته. ادعا شده با انتشار نامه سرکوهی از جمله رییس دولت به وزیرش دستور داده سعید امامی را از قائم مقامی وزارت اطلاعات بردارند که البته چنین نشد بلکه وی فعلا مقام اسمی خود را از دست داد و حتی در دولت بعدی هم چنان نفوذی داشت که توانست نقشه قتل های زنجیره ای را پیاده کند.

حالا همه آن وضعیت تغییر کرده، جمهوری اسلامی مشمول تحریم هائی است که دیگر مخفی نیست، حکومت در این سی و سه سال هرگز چنین در جهان بی کس نبوده است، چنان نبوده که بنویسند سرنوشتش به سرنوشت بشار اسد بسته است. در آن زمان دولت هاشمی راه جهان را تا اندازه ای گشوده بود وزیران خارجه چند کشور اروپائی به تهران آمدند. روابط با آمریکا امیدواری هائی به بهبود داشت. اما اینک رییس دولت کسی است که از جمله بدنام ترین مردمان در عرصه سیاسی عالم است، البته در میان مردمان فقیر و تندرو هوادارانی دارد اما این ها تا زمانی است که کیسه نفت چنان گشاد باشد که بود و او بی خیال عواقب آن در کار ناسزای مداوم به اسرایئل و آمریکا  باشد، که دیگر نیست.

از طرف دیگر الان اینترنت هست، ماهواره ها ده ها برنامه تلویزیونی مخالف را به داخل ایران عرصه می کنند. فیس بوک و تویتر خود به تنهائی در جاهائی از دنیا توانسته اند حصار حاکمیت را شکسته و مردم را به حرکت آورده اند. در همین زمان منطقه خاورمیانه چنان است که بیست سال قبل اروپای شرقی بود، ملهتب و حکومت ها در آستانه سقوط.

سئوالم این است که در چنین شرایطی نه نامه عیسی سحرخیز، زندانی از جان گذشته موج چنان می اندازد، نه به بند کشیده شدن میرحسین و خانم رهنورد، کروبی و همسرش. نه نامه های تکان دهنده و زیبای نوری زاد، نه شرح درد مردمان محترمی که نعش آن ها از در زندان به در آمد. نه مرگ عزت الله سحابی، نه مرگ تکان دهنده هاله و هدی صابر، نه این که با احمد زیدآبادی و مسعود باستانی و بهمن چه می کنند. حالا دیگر به راحتی دختران جوان هنرمند و روزنامه نگار را هم می گیرند. زمانی که اکبر گنجی در زندان اعتصاب غدا کرده بود و بیم مرگش می رفت وقتی مردمی در مقابل بیمارستان میلاد گرد آمدند و عکسش رسید دیدم همان چهره های همیشگی، زن و مرد، خانم شیرین عبادی، ابراهیم یزدی، فریبرز رییس دانا، ناصر زرافشان، بهمن اموئی، ژیلا بنی یعقوب، فخری خانم محتشمی پور … چنان به خشم آمدم که از یکی از فرزندان روزنامه نگارم به عتاب پرسیدم من خود از صحنه گریخته ام و حق ندارم سئوالی کنم وگرنه می پرسیدم دیگر چه کنند گنجی و دیگران تا تکانی بخورید. همین سخن را به نوعی در زمان دستگیری منصور اسانلو از کارگران پرسیدم. انگار شرایط دارد به زمان 1375 برمی گردد. پیروان سعید امامی که گفته می شود به سر کارهایشان برگشته اند گویا دوباره سران حکومت را قانع کرده اند که هیچ نگرانی نیست و کشور آرام است و همه چیز مطابق گزارش حیدر مصلحی تحت کنترل. و معمولا درست در زمانی که کسانی مژده می دهند که بخوابید ما بیداریم چیزی در هوا هست که خبر از ماجرائی با ابعاد ناشناخته می دهد. یک بار انقلاب بهمن 1357 بود، یک بار دوم خرداد و ظهور اصلاحات و یک بار باز خرداد بود و طرحی پیچیده در کار افتاد و حاصلش محمود احمدی نژاد. اگر به گذشته های تاریخ برویم باز هم می توان شمرد که از خفتگی حکومتگران چه ها رخ نموده است.

 

هر که را باغچه ای هست به بستان نرود

هر که مجموع نشسته است پریشان نرود

آن که در دامن آویخته باشد خاری

هرگز گوشه خاطر به گلستان نرود