حرف اول

نویسنده
پریا سامان پور

و در انتها، سکوت….

شاید آن زمان که اصغر فرهادی درجشن خانه ی سینما آرزو می کرد، “کاش سال آینده مثل امروز نباشد…”، نمی دانست که آتش فراموشی و خاموشی دارد در غبار می رقصد و پیش می آید و شعله هایش بیش از پیش، بر خرمن سینما لهیب می افکند؛ تا جایی که حالا نه تنها بازگشت “مخملباف” و “گلشیفته فراهانی” و باز شدن زنجیر اسارت  ”جعفر پناهی” رویایی دست نیافتنی  مانده اند، بلکه “در پناه…“  قفل مهرشده بر لبان دیگرسینماگران، رامین پرچمی هم به ” ضیافت” اوین می رود. دود این آتش نسیان چنان چشمهای اهالی این خانه را غبارآلود کرده است که ترجیح داده اند دیدگان خاک گرفته شان را ببندند و به عقب برگردند.

 

 

برتولوچی درایتالیا بر صندلی چرخدار وبا دستبند سبزدرابهت “آخرین امپراتور”  نامه ی جعفر پناهی را باز خوانی کرد. جشنواره کن، به افتخاراین فیلمساز ایرانی، جایزه ویژه تعیین و اورا بر کالسکه طلایی سوار کرد.، هفده هزار نفر از بزرگان سینمای جهان به خروش آمدند، قلم بر جوهر تعهد زدند ونامه درخواست لغو حکم پناهی و محمد  رسول اف را امضا کردند.

 

 

استیون اسپیلبرگ، رابرت ردفورد، مارتین اسکورسیزی، فرانسیس فورد کوپولا، رابرت دنیرو و…نگران محصور شدن اندیشه و محدود شدن تفکر فرهنگی سرزمینی هستند که  استاد سینمای آن، وقتی همه خوابند راه سفر به امریکا را پیش گرفته است. عزت الله انتظامی از بی رحمی و خشونتی می گوید که دهان  همه را بسته است ولی چگونه است که، بانوی “آتش بس” تنها گاه پیش آمدن منفعت شخصی به سخن می آید واعلان جنگ می کند؟ چرا گهواره ی سکوتی که صاحب “سنتوری” در آن به خواب رفته است  در پی “درس”ی که اوباش در حمله به نمایشش می دهند، ثباتش را از دست می دهد؟ چطوردیگربزرگ  سینما که زمانی “طعم گیلاسش” همه را شیرین کام کرده بود، به تلخی به سرزنش هنرمندان رانده شده از میهن می پردازد و از خواب پر آرامش خود سخن می گوید؟ مدتهاست که “یک تکه نان” تکلیف “حاجی گرینف” و “یک مشت…” ریال، حساب “دنیا” را مشخص کرده است. خالق “بچه های آسمان” دیگر چرا هنرمندان دربند را “بایکوت” کرده است؟   این “ارتفاع پستی” که کارگردان “ارزشی” کشور در آن ایستاده است، کجاست که  از آنجا “مروارید های میدان لولوی بحرین” دیده می شود ولی “خاک  سرخ” میدان آزادی از دیدگانش  دور است؟ همگی قناعت پیشه ی شعاری شده اند، آرزوهایشان را لگدمال کرده اند ولی، همگی در سکوت غرق شده اند و در همین سکوت  است که “آکاردئون” پناهی را در ایتالیا می نوازند و هشدار کاستیلو، شاعر گواتمالایی، در متن آن طنین انداز می شود:

روزی خواهد آمد که ساده ترین مردم میهن من

روشنفکران ابتر کشور را

استنطاق خواهند کرد

و خواهند پرسید:

روزی که کشورتان همچون شعله ای کوچک و مهجور فرو می مرد

 شما روشنفکران

به چه کاری مشغول بودید؟؟