خیلیهای ما از همان نسل دهه معروف شصتیم. در دهه شصت یا نوجوان و جوان شدهایم یا سر خورده از اعتمادی که به “پنجاه و هفتیها” کردیم، زندان و شکنجه شدیم، یا سفیر و سرگردان در اروپا و امریکا شدیم و فشار زندگی تا ده پانزده سال نگذاشت که اصلاً بفهمیم دور و برمان چه خبر است. همه به یک اندازه در دهه شصت “نابود” شدیم. با اینحال تمام اینها گذشت. نه آسان، ولی گذشت.
این وسط جامهای رنگارنگ جهانی هم آمد و بالای سر بازیکنان کشورهای مختلف رفت و گاهی فقط با چند ماه تاخیر، عکسهای معدودی از آن به دستمان رسید. آنهائی که پیگیری میکردند، “پائولو روسی” را آخرین بار در جام جهانی ۱۹۸۲ دیدند و تحسین کردند. سه گل به برزیل زد تا از اینطرف برزیلیها به خانه برگردند و از آنطرف، کمی بعد “دینو زوف” جام را جلوی چشمان “رومنیگه” بالای سرش ببرد.
جام جهانی ۱۹۸۶ ما اجازه داشتیم که بعضی از صحنههای بعضی از بازیها را با چند روز تاخیر، از “ورزش و مردم” ببینیم. شلوار “زیکو” پایمان بود ولی “آرتور آنتونس کویمبرا” را نمیشناختیم. تازه کم کم داشتیم عادت میکردیم به اینکه برزیلیها یک متر اسم دارند یک بند انگشت لقب. بازی با فرانسه، وقتی زیکو پنالتی را گل نکرد و برزیل باز هم حذف شد، شلوار زیکو برای همیشه از پای همه درآمد و هیچکسی هم شلوار “مارادونا” تولید نکرد که وقتی باز هم جام را مقابل چشمان “رومنیگه” بالا میبرد، پای ملت لخت نباشد.
جام جهانی ۱۹۹۰ ما برای اولین بار بعد از انقلاب اجازه داشتیم که بازیها را مستقیماً از تلویزیون ببینیم. “بهرام شفیع” رفت ایتالیا تا بازیهائی را که در خود استودیوی سیما از “مونیتور تاخیری” تماشا میکردند، بهطور زنده گزارش بکند. آنقدر صدا قطع و وصل شد تا آخر از خیر گزارش زندهاش گذشتند. جام جهانی ۹۰ فاجعهای ایران را عزادار کرد. شاید اگر آنشب برزیل و اسکاتلند بازی نداشتند و دهها هزار نفر در رودبار و منجیل برای تماشای بازی بیدار نبودند، سیاهی آن زلزله خیلی پر رنگتر از این حرفها میشد.
جام جهانی ۱۹۹۴ در امریکا برگزار شد و همین ما را گرفتار کرد. نصف جام گذشت تا تلویزیون ایران تصمیم بگیرد که امواج دریافتی از امریکای جهانخوار را آخر درست حسابی پخش بکند یا نه. وقتی هم که پخش کرد، “روبرتو باجو” که از جام ۹۰ قلب نصف ایران برایش میطپید، پنالتی ایتالیا را گل نکرد تا بالاخره برزیل بعد از آنهمه بدبختی قهرمان جهان بشود. همان سالی که “آندره اسکوبار” کلمبیائی اشتباهاً به تیم خودشان گل زد تا ده روز بعد با دوازده گلوله کشته بشود. ما صد دفعه در نماز جمعه گفته بودیم که حمل اسلحه در امریکا و امریکای لاتین خطرناک است! کسی گوش نکرد!
جام جهانی ۱۹۹۸ دوباره برای اولین بار بعد از انقلاب ما اجازه داشتیم که بطور جدیدی از برگزاری جام جهانی خوشحال باشیم. با تور دروازهی پاره، دو بار تور دروازهی استرالیا را در ملبورن تا مرز پاره شدن بردیم تا به جام جهانی برسیم و از این اتفاق خوشحال باشیم. وقتی “حمید استیلی” گل دوم ما را به امریکا زد برای دومین بار طی کمتر از یکسال به آسمانها پریدیم و بعدش به خیابانها ریختیم تا شادیهایمان را با همدیگر تقسیم بکنیم. باز هم نظام شادی ما را به نفع خودش مصادره کرد. از بعد از اینکه خرمشهر را پس گرفتیم، پانزده سالی میشد که اجازه نداشتیم شادی ملی داشته باشیم.
ما تمام این جامها را با تمام اتفاقات زشت و زیبائی که برایمان در داخل و خارج افتاد و همچنان هم میافتد گذراندیم. جام جهانی ۲۰۱۰ ما یکسال بود که آنقدر در خیابان کتک خورده بودیم که دیگر نا و رمق نداشتیم. خیلیهایمان از ایران رانده شدند تا انقلاب نسل سوم رانده شدههایش را تماشا بکند. جام جهانی امسال هم بالاخره میگذرد. بعدها شاید یاد شادیهائی که بعد از بازیهای جام و حتی بعد از باخت تیممان کردیم بیفتیم و از اینکه اینقدر بهانههای شاد بودنمان مختصر شده به خودمان بخندیم. کسی چه میداند؟ شاید هم اوضاعمان آنقدر خوب شد که بعداً به خودمان گفتیم واقعاً با چه چیزهائی شادی میکردیم ها!