امروز روز چندان پرفراز و نشیبی نبود، هر چند که بدون تنش هم نگذشت. روز، روز ملاقات زنانه بود و به تبع آن جنبوجوشها طبق معمول زیادتر، بیدار خوابیها فزون تر و سحرخیزها بیشتر. تقریبا همه ی افراد مقیم حسینیه ملاقاتی داشتند، حتی کرمی خیرآبادی که چهارده سال حبس کشیدن در سه کشور خانواده ی او را نابود کرده است. دختر و نوهاش پیش از شروع فصل پاییز و آغاز سال تحصیلی به دیدار او آمده بودند. داوودی هم با مساعدت گرامی ملاقات حضوری داشت. آوردن ارژنگ با ویلچیر به سالن ملاقات او را در جایگاه نفر دوم استفاده کنندگان از صندلی چرخدار قرار داد.
آمار و ارقام رسمی حاکی از حدود دو ماه اعتصاب غذای ارژنگ است. اما دوستان معتقدند اگر شرایط اعتصاب کاملا رعایت شود، این زمان طولانی فیل را هم از پا میاندازد. رکورد بابی ساندرز، مبارز ایرلندی هم که در این راه کشته شد، در همین حد و حدود بود. چند شب پیش مهدی و مسعود از خنده ریسه رفته بودند، بعد رسول بداقی هم به جمع آن ها اضافه شد. راست و دروغ ماجرا به گردن خود آنها. میگفتند که در دل شب شاهد تناول لقمههایی بودند که مصطفی تدارک دیده بود. البته خودش خرما را هم جزو مایعات به حساب میآورد. وقتی در اوایل اعتصاب غذا به داوودی توصیه کردم که اگر قصد رکورد زدن داری و دیرتر از حال رفتن و غش کردن، بهتر است به جای شیرین کردن چای با قند، از عسل استفاده کنی و آبمیوه بنوشی. گفت که رژبم غذایی خاص خود را به کار می گیرد.
در میان زندانیان سیاسی، توکلی تنها کسی بود که امروز ملاقاتی نداشت. مادر مجید هم ساکن شیراز است و هم بیمار و درنتیجه ناتوان از آمدن و دیدن فرزند دلبند. او انتظار دارد هفته ی آینده، وقتی ملاقات مردانه است، پدر و برادرش برای اولین ملاقات وی در زندان رجایی شهر به کرج بیایند. در اوین که بودیم در زمان بازداشتم در بند ۲۰۹، مجید هم از بازداشتگاه ۲۴۰ به سالن ملاقات آورده میشد، اما به خاطر ندارم که مادرش در تهران هم حضور پیدا کرده باشد.
متوجه شدهام که رئیس بند تلاش زیادی دارد که برای هر یک از ما نام و لقب خاص خود را انتخاب کند. پس این تنها من نیستم که لقب رادیو فردا و… گرفتهام. مجید هم شده است “شاخه بانوان جنبش دانشجویی ایران” - اشارهای به خبر پوشیدن چادر و سر کردن مقنعه برای فرار از دست ماموران وزارت اطلاعات و دادستانی پس از سخنرانی روز ۱۶ آذر در دانشگاه تهران.
آن زمان این خبر رسمی و حاشیه سازی های رسانه های حکومتی پیرامون آن، اثر عکس داشت و ماجرا شد آلت دست فعالان جنبش سبز و بیشتر جوان ترها در شبکه های اجتماعی. نوعی جنگ سایبری شروع شد که مهدی هم یکی از سردمداران آن در فضای مجازی بود از طریق به کارگیری نرمافزارهای چهرهپردازی چون پیچ میکر و فتوشاپ. این کار به نحو بسیار زیادی جنگ تبلیغاتی حکومت را خنثی کرد که تلاش داشت با مشابهسازی آن با حادثه ی فرار بنیصدر، به جنبش دانشجویی صدمه بزند. اما فعالیت گسترده ی جوانان در فضای مجازی و انتشار عکس های محجبه چنین نقشه ای را خنثی کرد و برعکس حکومت را مایه مضحکه ی جهانیان ساخت.
گرامی لقب مجید را امروز به صورت علنی وقتی به کار برد که با دعوت مهدی برای حل و فصل مباحثه ی جدید مسعود و مصطفی به حسینیه دعوت آمده بود. در شرایطی که اکثر دوستان معتقدند در پی شکایت از کار خلاف مصطفی بود که رئیس بند به صورت کتبی مجوز قطع تلفنهای اضافی زندانیان سیاسی را صادر کرد، خودش حرف دیگری می زند. مدتی بعد معلوم شد که مصطفی به دروغ به مامور وقت گفته که رئیس بند به او نیم ساعت وقت اضافه داده است. مهدی با طرح مجدد این موضوع که نقض فرامین و دادن مجوز تلفن جایزه ی خبرچینی و خوش خدمتی مصطفی بوده است، گرامی را به جمع حسینیه خوابان آورد.
از ابتدا معلوم بود که مشت مصطفی پیش همه باز خواهد شد. او از یک سو در برابر پاسدار بند مجبور بود که دم از مجوز گرامی بزند و از سوی دیگر دروغ خود را کتمان و مجوز خاص پاسدار بند به خود را در برابر چشمان حیران گرامی مطرح کند. حرف هایی که گاه پوزخند بر لب حضار میآورد و گاه موجب خشم آنان میشد. آن هم خشمی متراکم که گاه تا حد انفجار بالا میگرفت و در نهایت هم از هر سو یک درخواست مکرر مطرح می شد: “اگر مدعی هستید که او خبرچین نیست و عاملی در دست مسؤولان زندان برای به هم ریختن فضای حسینیه و ایجاد درگیری و اغتشاش، مصطفی را به جای دیگری منتقل کنید یا همگی ما را از حسینیه به مکانی جدید انتقال دهید”.
در این فضا با صراحت بیشتری درخواست پیشین را مطرح کردم: “بهتر است که او را به یک اتاق تکی بفرستید و یک تلفن همراه هم در اختیارش بگذارید تا مزاحم زندانیان سیاسی و همچنین زندانیان عادی نشود”. گرامی که تحت فشار شدید قرار گرفته بود، در نهایت اعلام کرد که “مسؤولان زندان در عمل هیچ کارهاند و تصمیم نهایی را دیگران میگیرند که تاکنون گزارشهای مختلف مقام های زندان رجایی شهر، به ویژه بند ۳ را در مورد تخلفات گسترده ی این شخص نادیده گرفتهاند”. با این وجود باز قول داد که درخواست ما را در اولین فرصت- روز یکشنبه، در صورت عید بودن جمعه- در شورای نظارت زندان مطرح کند. اما هیچ قولی دائر بر اینکه در خصوص انتقال مصطفی تصمیمی قطعی اتخاذ خواهد شد، نداد- گرچه معتقد بود که اگر بخواهند بیش از ده دقیقه هم وقت نیاز ندارد.
برخی از دوستان معتقدند برای فیصله دادن این ماجرا بهتر است یک گزارش خبری در مورد سوژه خبرچینی در زندان و خبرچین ها پخش شود. طبیعی است که در بدترین شرایط هم صلاح نیست که نام کسی به میان بیاید و کل کار در نهایت می تواند خلاصه شود به انتشار یک گزارش خبری مبهم و رازآلود. اما بعید است که در این سطح هم چنین کاری عملی شود.
پیشنویس بیانیهای هم در پی سخنان فیدل کاسترو در مورد حادثه ی تاریخی هولوکاست و انتقاد رهبر کوبا در خصوص برخورد غلط احمدینژاد با آن و همچنین سیاستهای اقتصادی مبتنی بر سوسیالیزم حکومتی تهیه شد. به هیچ وجه تصور نمیکردم که نسل جدید چنین واکنش تند و منتقدانهای نسبت به “انقلاب” و “انقلابیون گذشته” از جمله شخص فیدل کاسترو داشته باشد.
آن گروه از دوستان که تاکید ویژهای بر مساله حقوق بشر دارند تا آنجا پیش رفتند که کاسترو را در حد دیگر دیکتاتورهای جهان و هم سطح برخی از مسؤولان و حاکمان کنونی ایران خواندند. آن ها بر این باورند که انقلاب کوبا چیزی جز فقر و فحشا و… دربر نداشته و در حال حاضر حاکمان کنونی کوبا، از جمله رهبر انقلاب در برابر مردم خویش قرار گرفته اند. در این میان، رفیعی با توجه به حساسیت شدید و حمایت زیادش از نظام لیبرال دموکراسی و تاکید بر حقوق بشر، اگرچه از نفس امضای چنین نامهای - به شرط مشارکت جریانهای چپ یا طرفداران سوسیال دموکراسی- حمایت کرد، اما نقطه نظرهای خاص خود را نیز داشت. اما داوود متن تهیه شده را بیشتر شبیه یک شوخی میدانست.
احمد هم که معمولا موضع خاص خود را دارد، در خصوص امضای چنین بیانیه هایی و حتی بیان شکنجهها و فشارهایی که در دوران بازداشت و حبس انفرادی بازداشت تحمل کرده است. البته حدس من این است که نامه سرگشاده ی عبدالله مومنی به آیتالله خامنهای در این زمینه که یک دو روز است به خبر اول رسانهها تبدیل شده، زید را به تفکر واداشته است.
به هر حال او در مقابل این حرف شوخی و جدی من که تو به جای عضویت در جمع “ملی-مذهبی”ها بهتر بود به نهضت آزادی می پیوستی که مشی لیبرال دموکراسی را به سوسیال دموکراسی ترجیح داده و به آزادی بیش از برابری بها میدهد، بار دیگر تاکید کرد که طرفدار مصدق و بازرگان است و… با خنده گفتم که “این هم تاکید دیگری است بر صحت حرف من، چون حرفی از مهندس سحابی و دکتر پیمان به میان نمیآوریم”. خوشبختانه در جمع دوستان جنبه ی شوخی بحث ما بر جدی بودن آن چربید، وقتی سر به سرش گذاشتم که “تو اصلا طرفدار سوسولوژی هستی تا…”.
از شوخی گذشته بد نیست که حالا که در زندان بیکار هستیم و فرصت فراوان داریم و ماه رمضان هم به انتها رسیده و وقت آزاد همه بیشتر شده است، در جمعهای چند نفره به صورت جدی این مباحث را مرور کرده و پی بگیریم و ببینیم خرد جمعی ما را به کدام سو رهنمون میسازد.
تنها می ماند گرفتن نظر رسول و حشمت نسبت به این بیاینه، آن هم زمانی که من و منصور با آن موافقیم و یک دو نفر هم مردد و دارای محظورهای خاص.
حالا دیگر مشخص شده است که فردا عید فطر است. پارسال در بند۲۰۹ اوین بودم و امسال در بند ۳ زندان رجایی شهر، مکان زندگی سال آینده را هم فقط خدا میداند، حتی قطعیت زندانی بودن یا آزاد زیستن؛ داخل و خارج اقامت داشتن، در صورت آزاد شدن- دائم یا موقت.
نکته ی جالب این است که بدعتهای خاص در مورد روزه گرفتن و نحوه ی رعایت مناسک خاص این ماه، به عید فطر هم رسیده است. امروز برخی از دوستان به محض اینکه شنیدند که عربستان و تعدادی از کشورهای عربی پنجشنبه را عید گرفته اند، روزه نصف و نیمه ی خود را شکستند و نهار مختصری هم خوردند. برخی نیز به آن صرف شربت و آب میوه و شیرینی و بیسکویت هم افزودند. تعداد افرادی که کماکان روزهدار ماندند، به اندازه ی انگشتان یک دست هم نمی رسید، یعنی چیزی حدود یک سوم ساکنان حسینیه.
بالاخره پس از پانزده ماه زندان و حبس کشیدن امروز توانستم مینا را ملاقات کنم. گمانم این است که اگر بچهها را آورده بود، بخصوص کیانا دختر کوچکش را فرصت دیدار و بوسیدن او نیز فراهم میشد. حال یاسی حسابی انگیزه پیدا کرده که به ملاقاتم بیاید. تلفنی میگفت که مجوز خاصی هم برای او بگیرم، آن هم در شرایطی که من کماکان بر استفاده از شناسنامه ی مهتاب تاکید دارم.
همین حد ملاقات هم برای خانواده های برخی از دوستان مسالهساز شد، با طرح این پرسش از رویا که “چگونه توانستهای خواهرت را با خود بیاوری، چرا ما نتوانستهایم”. گویا او گناهی کبیره انجام داده است و خطایی غیرقابل بخشش، آن هم در شرایطی که بر اساس مقررات، در شرایط خاص باید امکان دیدار زندانیان با دوستان نزدیک هم فراهم شود. به هر حال، متاسفانه این نگاه؛ نگاه مثبتی نیست. کسی هم نیست که بگوید: “چه خوب! فلانی در این یک سال نه ملاقات مردانه داشته و نه خانوادهای پرجمعیت، به جز یک دوبار که مهتاب آمده، در تمام ملاقات ها- آن هم یک هفته در میان- تنها یک نفر به دیدارش میآمده است…”.
ظهر جمعه ۱۹/۶/۸۹ ساعت ۱۵:۱۱ حسینیه بند۳ کارگری، رجایی شهر