با نزدیک شدن به آخرین روزهای پاییز، نمایش درام های مخصوص بزرگسالان رونقی دو چندان پیدا کرده است. اما همزمان فیلم هایی انیمیشن و زنده مخصوص کودکان و نوجوانان نیز راهی سالن ها شده اند تا تماشاگران کم سن و سال نیز هوایی برای تنفس داشته بیابند. نمایش قسمت دوم ماداگاسکار و شهر امبر به همراه فیلم هایی چون دوشس یا فیلم های پر جایزه رفتن و سه میمون اکران فصل برگ ریزان امسال را پر از رنگ و شگفتی کرده است. با انتخاب هفت فیلم به استقبال فیلم های روز سینمای جهان در این هفته رفته ایم….
معرفی فیلم های روز سینمای جهان
سه میمون Üç Maymun
کارگردان: نوری بیلگه جیلان. فیلمنامه: ابرو جیلان، نوری بیلگه جیلان، ارجان کسال. مدیر فیلمبرداری: گوکهان تیریاکی. تدوین: نوری بیلگه جیلان، آیهان ارگورسل، بورا گوکسینگول. طراح صحنه: ابرو جیلان. بازیگران: هاتیجه آصلان[هاجر]، یاووز بینگول[ایوپ]، ارجان کسال[ثروت]، ریفات سونگار]اسماعیل]، جافر کوسه[بایرام]، گورکان آیدین[بچه]. 109 دقیقه. محصول 2008 ترکیه، فرانسه، ایتالیا. نام دیگر: Three Monkeys، Les Trois singes. برنده جایزه بهترین کارگردانی و نامزد نخل طلای جشنواره کن.
ثروت نامزد یکی از احزاب در آستانه انتخابات، در محلی خلوت با شخصی تصادف کرده و باعث مرگ وی می شود. او برای فرار از سوء شهرت و گرفتار شدن در آستانه انتخابات، راننده اش ایوپ را با دادن پول راضی می کند تا دروغ گفته و با پذیرش مسئولیت مرگ آن شخص به زندان برود. ثروت در انتخابات بازنده می شود و همزمان با هاجر همسر ثروت رابطه عاشقانه برقرار می کند. اسماعیل فرزند هاجر که متوجه موضوع شده، مادر را متهم می کند. یک سال بعد ایوپ که از زندان آزاد شده، متوجه وقایع می شود. وقتی اسماعیل با هدف پاک کردن شرافت خانواده ثروت را به قتل می رساند، ایوپ برای جلوگیری از به زندان افتادن اسماعیل کاری را که ثروت به او پیشنهاد کرده بود، اینک به جوانی بی کس و کار تکلیف می کند…
چرا باید دید؟
حالا دیگر نوری بیلگه جیلان برای سینمادوستان سراسر دنیا-حتی ایرانی ها- نامی آشناست و با معرفی سه میمون به آکادمی از طر ف کشور ترکیه برای رقابت در بخش اسکار بهترین فیلم خارجی امسال می رود تا شهرتی ماندگار و جایگاهی رفیع به عنوان نماینده سینمای امروز ترکیه کسب کند.
البته شاید با خواندن خلاصه داستان بالا که بی شباهت به حوادث تکراری در فیلم ها یا اخبار شبکه های جورواجور ترکیه است خود را با فیلم یا حداقل داستانی پیش پا افتاده روبرو فرض کنید، اما بیایید منصفانه به فیلم های فیلمسازان کبیری چون آنتونیونی یا برگمان نگاه کنیم تا آنگاه خود را با پیرنگ های عادی-اغلب عاشقانه حال مثلث های عشقی یا عشق های نافرجام و شکست خورده- رو در رو ببینیم. بیلگه جیلان نیز مانند چنین اساتیدی که می شود آثارشان را الهام بخش فیلمسازان سینمای مینی مالیست فعلی هم نامید، با انتخاب داستانی ساده به راه می افتد. اما نوع نگاه، پرداخت دیداری شنیداری و برخوردش با رسانه به گونه ای است که نوری تازه بر موضوعی کهنه می اندازد. جیلان که در فیلم های پیشین خود از دوستان و اعضای خانواده اش به عنوان بازیگر استفاده کرده بود، در سه میمون برای اولین بار بازیگری حرفه ای-یاووز بینگول- را انتخاب کرده است. بینگول که شهرت خود را مدیون کارنامه درخشان خود در زمینه آوازخوانی است[مادرش نیز از معدود عاشق های مونث- شاید اولین- و بسیار مشهور ترکیه است که در راه هنر خویش مشقت های بسیار به جان خریده] و حزن و اندوهی که بر چهره مردانه و سمپاتیکش نهفته، او را تبدیل به بازیگری بی نظیر برای نقش ایوپ کرده است.
جیلان در سه میمون نشان می دهد که چگونه ضعف های کوچک می تواند به دروغ های بزرگ تبدیل شده و خانواده ای را تهدید به فروپاشی کند. اما اعضای این خانواده با پنهان کردن حقایق تلخ زندگی شان با دست زدن به هر تلاشی مصمم هستند تا در کنار هم بمانند. اما برای این کار یک چیز لازم است و آن فرار از حقیقت به بهانه نبود تحمل در برابر تلخی ها و مسئولیت ها، نادیده و نا شنیده گرفتن آن، و حتی صحبت نکردن درباره آن است. سه چیزی که در بازی یا مجسمه های سه میمون-نبین، نشنو، نگو- مستتر است. اما آیا این اعمال می تواند آن حقیقت را از میان بردارد؟
سه میمون که در جشنواره کن درخشید و جایزه ای ارزنده برای سینمای ترکیه به ارمغان آورد بر زندگی چهار انسان متمرکز شده و می شود آن را مطالعه ای دقیق و موشکافانه از زندگی انسان های منطقه آناتولی نیز نامید. فیلمی که در ورای داستان ساده خود سوال هایی بزرگ مطرح می کند و شما را به چالش می طلبد. سه میمون نیازمند نگاهی همه جانبه و مطلبی مفصل است که به زودی در همین صفحات خواهید خواند. تا آن روز فرصت دیدار را از دست ندهید!
به نوازنده تار و همزمان خواننده آوازهای محلی ترکی گفته می شود. اما در منطقه آناتولی- بر خلاف آذربایجان که عاشیق های مشهور و مونثی چون عاشیق پری را در تاریخ خود دارد- این کار هنری مردانه است.
ژانر: درام.
تقریباً باکره Majdnem szüz
نویسنده و کارگردان: پیتر باسکو. مدیر فیلمبرداری: توماش آندور. تدوین: مان. چیلانگ. طراح صحنه: گیولا مولنار. بازیگران: یولیا اوبرانکویچ[بوراکا]، آتیلا توث[ماریج]، گرگلی کاژاس[رونالدو]، فرنس هیوبر[یانوش]، گیورگی چرهالمی[معلم]، شاندور لوکاچ[مرد ثروتمند]، کاتی لازار[مادر رونالدو]، گابور ماته[دکتر گیولوچی]، ایلیدکو پسی[عمه فانی]. محصول 2008 مجارستان. نام دیگر: Piros esernyök، Virtually a Virgin.
بوراکا 18 ساله شده و دوست دارد روز تولدش را در هتلی پنج ستاره به همراه دوست پسرش یانوش جشن بگیرد. دولت به افرادی که پا به سن 18 سالگی می گذارند، مقدار مشخصی پول می دهد. بوراکا نیز بعد از گرفتن این مبلغ به همراه دوست پسرش سه چهار روز رویایی را در هتل می گذراند. پول خیلی زود تمام می شود و یانوش که متوجه نگاه مردان ثروتمند و مسن ساکن هتل به دوست دختر جوانش شده، بوراکا را در ازای پولی هنگفت به مردی به نام رونالدو می فروشد. بوراکا عملاً تبدیل به یک فاحشه شده، اما همزمان جوانی به نام ماریج نیز با وی آشنا شده و قادر نیست فکر او را از سرش بیرون کند..
چرا باید دید؟
پیتر باسکو(زاده اسلواکی) یکی از بزرگان سینمای مجارستان است که به رغم سن و سالش-80 سال- هنوز می نویسد، کارگردانی و تهیه می کند و گاه مشاغل مختلف دیگری در پشت دوربین بر عهده می گیرد. باسکو که از اواخر دهه 1940 با فیلمنامه نویسی آغاز کرده، شهرت خود را میدون فیلم های تابستان روی تپه (1967)، Jelenidö(1972) و این اواخرهالوها و گنگسترهاست.
تقریباً باکره سی و چهارمین اثر او در زمینه کارگردانی است که نگاهی هر چند شاد و مفرح به وضعیت اقتصادی امروز مجارستان می اندازد، اما بی رحمی های زندگی شهری را نیز با ریزبینی تمام تصویر می کند. اغلب جمهوری های سابق اتحاد جماهیر شوروی یا اقمار آن در مصاف با کاپیتالیسم خیلی زود سرخورده شدند-هر چند پشیمانی دیگر سودی نداشت- و گاه شدت بحران ها یا فسادی متعاقب آن فروپاشی آن چنان شدید بود که خود را ناتوان از حل مشکلات زندگی شهری تازه یافتند. چیزی که در تقریباً باکره به وضوح تصویر شده و عملاً بوراکای 18 ساله را وارث همه آن ویرانی ها اعلام می کند. دختری که تازه بالغ شده-مانند جامعه تازه به آزادی دنیای سرمایه داری رسیده- و عقلش سر جایش نیست و به راحتی در برابر خواسته های یانوش مبنی بر خودفروشی تسلیم می شود. البته تلخ ترین نکته ماجرا اینجاست که یانوش هم او را در برابر تامین نیازی جدی به تن فروشی وادار نمی کند، بلکه هدفش به دست آوردن یک موتورسیکلت است.گویا این تقدیر اروپای شرقی و اردوگاه کمونیسم است که در برابر خودفروشی چندان مقاومتی به خرج ندهد!
بین خودمان بماند باسکو هم کمی شیطنت به خرج داده و از ارائه صحنه های اروتیک-شما بخوانید تن فروشی تصویری!- برای جذب مشتری-اصل بدیهی سرمایه داری!- خود داری نمی کند. اما تربیت کهن او نمی تواند نیاز به انتقاد از خود روزمره را فراموش کند. اگر ندانید که باسکو 80 سال دارد، شیفته کار او با تکنولوژی دیجیتال شده و به وجود روحیه ای طناز و جوان در پشت دوربین یقین خواهید کرد. پس فرصت تماشای چنین فیلمی را از دست ندهید!
ژانر: درام.
ماداگاسکار: فرار به آفریقا Madagascar: Escape 2 Africa
کارگردان: اریک دارنل، تام مک گراث. فیلمنامه: اتان کوهن. موسیقی: هانس زیمر. تدوین: مارک ای. هستر. بازیگران:برنی مک[زوبا]، بن استیلر[الکس]، کریس راک[مارتی]، دیوید شوایمر[ملمن]، جادا پینکت اسمیت[گلوریا]، ساشا بارون کوهن[جولین]، سدریک د اینترتینر[موریس] اندی ریختر[مورت]، الک بالدوین[ماکونگا]. 89 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: Madagascar 2، Madagascar: The Crate Escape.
در ادامه ماجراهای قسمت پیشین، الکس شیر، مارتی گورخر، ملمن زرافه و گلوریای اسب آبی که از باغ وحش نیویورک گریخته و به مقصد ماداگاسکار به راه افتاده اند، سر از میان طبیعت وحشی آفریقا در می آورند. جایی که الکس با بقیه اعضای خانواده اش ملاقات می کند، اما به دلیل سپری کردن مدت زیادی در باغ وحش مشکلات ارتباطی زیادی میان آنها به وجود می آید…
چرا باید دید؟
خوب، آفریقا به نظر جای فوق العاده ای برای زندگی می آید، ولی بهتر از سانترال پارک نیویورک هم هست؟
انیمیشن موفق 2005 که دوستدارانش با بی صبری انتظار دنباله آن می کشیدند سرانجام به نمایش در آمد و مطابق معمول همه دنباله ها روی طناب باریک موفقیت فیلم پیشین راه می رود. این بار نیز ایده برخورد حیوانات خو گرفته به زندگی باغ وحش با طبیعت وحشی پی گرفته شده و در کنار آن حوادث تلخ و شیرینی برای قهرمانان فیلم رخ می دهد. البته این بار نقش پنگوئن ها کمی پر رنگ تر شده و طبعاً لحظات بامزه بیشتری نیز به خود اختصاص داده اند. این بار هم پنگوئن ها که در قسمت پیشین طراح نقشه فرار بودند، با به دست آوردن بقایای یک هواپیما و تعمیر آن در صدد کمک به قهرمان های ما برای بازگشت به نیویورک برمی آیند. اما فرجام کار گردشی مفصل در آفریقا است!
باز هم قهرمان های ما که خود را در محیطی تازه یافته و گمان می کنند به سرزمین آبا و اجدادی خویش برگشته اند، با حوادثی روبرو شده و در انطباق با طبیعت دچار سختی می شوند. خوب، یعنی باز هم یک انیمیشن دیگر درباره خودباوری و یک فیلمی نمونه ای آمریکایی درباره ارزش ها و دانستن قدر عافیت!
گویا جماعت آن ور اقیانوس یا دست کم اطفال شان دچار مشکل خودباوری شده اند یا زعمای قوم در صدد تلقین قیمت داشته هایشان به آنها هستند تا مباداً کاه و جوی کسی زیادی کرده و مثل حیوانات باغ وحش لوکس نیویورک لنگ و لقد بیندازد. ملالی نیست! ولی با فراموش کردن این نکته نه چندان بی اهمیت می شود از حرکات بامزه قهرمان فیلم و ماجراهای آن لذت برد. چیزی که تهیه کنندگان شرک به خوبی دریافته و دست دو کارگردان فیلم را در خلق مجدد لحظات موفق پیشین باز گذاشته اند.
تیم مک گراث و اریک دارنل همین چند سال قبل بود که با قسمت اول ماداگاسکار به شهرت رسیدند. هر دو تجاربی در زمینه انیمیشن داشتند و دارنل قبل از آن انیمیشن کوتاه و موفق Gas Planet و مورچه ای به نام زی را ساخته بود. اما ماداگاسکار توانست هر دو را بک شبه به شهرتی جهانی برساند. چهار حیوان باغ وحش نیویورک پولی هنگفت نصیب تهیه کنندگان فیلم کردند و بلافاصله مقدمات ساخت دنباله نیز فراهم شد. هم اکنون نیز گروه مک گراث و دارنل سرگرم کار روی قسمت سوم هستند که در سال 2011 به نمایش در خواهد آمد. ماداگاسکار 2 که تا این لحظه فروشی نزدیک به 150 میلیون دلار در اکران آمریکا داشته است. فیلم به برنی مک تقدیم شده که ماداگاسکار 2 آخرین کارش محسوب می شود.
ژانر: انیمیشن، اکشن، ماجرایی، کمدی، خانوادگی.
رفتن: مارلون و براندوی من Gitmek: Benim Marlon ve Brandom
کارگردان: حسین کارابی. فیلمنامه: حسین کارابی، آیچا دامگاجی. موسیقی: کمال س. گورل، حسین یلدیز، اردال گونی. مدیر فیلمبرداری: امره تانیلدیز. تدوین: مری استفن. بازیگران: آیچا دامگاجی[آیچا]، حاما علی خان[حاما علی]، چنگیز بوزکورت[آزاد-قاچاقچی]، امراه ئوزدمیر[سوران]، آنی ایک کایا[آریکانس]، نسرین جوادزاده[دریا]، ماهیر گونشیرای]ماهیر]. 93 دقیقه. محصول 2008 ترکیه، انگلستان، فرانسه. نام دیگر: Gitmek: My Marlon and Brando، My Marlon and Brando، To Go. برنده جایزه قلب سارایووا برای بهترین بازیگر زن/دامگاجی از جشنواره سارایووا، برنده جایزه بهترین فیلمساز تازه کار از جشنواره ترایبکا، برنده جایزه بهترین بازیگر زن از جشنواره استانبول، برنده جایزه بهترین بازیگر زن از جشنواره آدانا، برنده جایزه فیپرشی از جشنواره قدس، برنده جایزه فیپرشی و جایزه کلیسای جهانی از جشنواره اریوان، برنده جایزه بهترین بازیگر زن از جشنواره سارایووا، برنده جایزه بهترین بازیگر مرد نقش مکمل/ولگا سورگو از جشنواره آنتالیا، برنده جایزه بهترین فیلم آسیا-خاورمیانه از جشنواره توکیو، برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره بودرلندز.
آیچا بازیگر تئاتر و اهل استانبول با حاما علی بازیگر کرد تبار اهل جنوب عراق سر صحنه یک فیلم آشنا و همبازی می شود. در طول فیلمبرداری آن دو عاشق یکدیگر می شوند، اما با به پایان رسیدن فیلمبرداری اجباراً حاما علی به عراق و آیچا به استانبول بازمی گردد. وقتی ارتش آمریکا به عراق حمله می کند، ارتباط دو محبوب از هم گسسته می شود. این واقعه سبب می شود تا آیچا رودروی خانواده و اطرافیان و همکارنش در تئاتر ایستاده و در وضعیتی که هر کس به خاطر جنگ در حال گریز از عراق است، برای رسیدن به حاما علی سفری به داخل عراق را آغاز کند…
چرا باید دید؟
حسین کارابی متولد 1970 استانبول است. بعد از 4 سال تحصیل در رشته اقتصاد تغییر رشته داده و در دانشگاه مارمارا-مرمره- سینما خوانده است. بعدها بخش سینما را در مرکز فرهنگی خاورمیانه تاسیس کرده و مدتی مدیریت آن را بر عهده گرفته است. کارابی کار خود را در زمینه مستندسازی از 1996 با فیلم اردوگاه ارتوش آغاز کرد و بعد رفتن اولین فیلم داستانی وی محسوب می شود. مشهورترین فیلم کارنامه او مرگ بی صدا[درباره زندان های انفرادی در آمریکا] که جوایز فروانی از جشنواره های معتبر دریافت کرده است. کارابی فیلم کوتاه نیز ساخته و گاه به عنوان تدوینگر در فیلم های دیگران حضور به هم رسانده است.
رفتن یک درام سیاسی و جاده ای است که قصه ای عاشقانه در پیش زمینه دارد. عشقی که نه تبار می شناسد و نه جغرافیا و نه مرزهای سیاسی…
رفتن که در لوکیشن های متعددی از استانبول، دیارباکیر، ماردین، سیلوپی، وان در ترکیه گرفته تا ارومیه در ایران و اریبل و سلیمانیه در شمال عراق فیلمبرداری شده، را می شود فیلمی با محوریت موضوعی حقوق بشر دانست. چیزی که دلمشغولی اصلی کارابی است و در فیلم های پیشن خود نیز به گونه ای شایسته تقدیر به آن پرداخته است. او برای ساختن رفتن بیش از 6000 کیلومتر راه رفته و رنج های بسیار برای تامین هزینه های فیلمش کشیده و بدون شک اگر کمک وزارتخانه های فرهنگ چند کشور نبود، امکان به ثمر رساندن پروژه نبود.
کارابی با گذر از این رنج ها در فیلم خود روح زمانه را دمیده و وابستگی روزافزون ما به رسانه را نیز به تصویر می کشد. حاماعلی نامه های عاشقانه خود به آیچا را روی نوار ویدیوی هندی کم ضبط کرده و برایش می فرستد. اما این نامه ها حاوی تصاویر دیگری نیز از خشونت و بی رحمی جاری در عراق هستند که آیچای نشسته روی کاناپه نرم خود در استانبول را می آشوبد. اینکه داستان فیلم واقعی است و بازیگران آن وقایع چند سال گذشته خود را بار دیگر در برابر دوربین جان بخشیده اند بر تاثیرگذاری و عمق آن می افزاید. در زمانه ای که عشق ها نیز کم رنگ شده، دیدن چنین عشاقی می تواند امید به آینده را زنده نگاه دارد.
کارابی در کنار این عشق به موضوع مهاجرت و هنرمندان در تبعید نیز اشاراتی می کند و به دلیل نگاه قاطع و انسانی او به چنین مسائلی است که رفتن گرفتار سانسور می شود. متاسفانه جنجال های آفریده شده بر سر سانسور فیلم که مدتی طولانی بحث روز روزنامه ها نیز بود سبب شد تا بسیاری فیلم را یک اثر تبلیغاتی سیاسی قلمداد کنند. اما به شما اطمینان می دهم که رفتن از چنین حال و هوایی به شدت دور و فیلمی فرامرزی است. فیلمی که شما را وادار خواهد کرد به تولد یک فیلمساز هوشمند و به شدت متعهد در این جغرافیا ایمان بیاورید. شدیدا! توصیه می کنم.
ژانر: درام، عاشقانه، جنگی.
شهر امبر City of Ember
کارگردان: جیل کنان. فیلمنامه: کارولاین تامپسون بر اساس کتاب جین دوپراو. موسیقی: اندرو لاکینگتون. مدیر فیلمبرداری: ژاویر پرز گروبه. تدوین: آدام پی. اسکات، زیک اشتینبرگ. طراح صحنه: مارتین لاینگ. بازیگران: بیل مورای[شهردار امبر]، تیم رابینز[لوریس هارو]، سائوریس رونان[لینا میفلیت]، مارتین لاندو[سول]، مکنزی کروک[لوپر]، 95 دقیقه. محصول 2008 آمریکا.
شهر امبر و شهردار آن برای نسل های آینده دنیایی زیبا و روشن خلق کرده اند. اما اصلی ترین و قوی ترین ژنراتور شهر دچار مشکل شده و تمام لامپ های بزرگ شده شروع به روشن و خاموش شدن کرده اند. لینا میفلیت و دون هارو، دو نوجوان تصمیم به دنبال سرنخ های موجود برای گشودن راز قدیمی شهر می شوند. هدف آنها کمک به خروج اهالی شهر قبل از خاموش شدن همیشگی لامپ هاست…
چرا باید دید؟
جیل کینان را دو سال قبل با خانه هیولا شناختیم. انینمیشنی بدیع که در کنار پول ساز بودنش، موفق به جلب توجه منتقدان نیز شد. شهر امبر که بر اساس منابع موجود نام آن ریشه ای مجاری دارد و به معنی شهر مردان یا کارگران است، دومین فیلم این کارگردان 32 ساله انگلیسی است که نتوانسته موفقیت فیلم قبلی را تکرار کند. شهر امبر با وجود داشتن بودجه ای متواضعانه-38 میلیون دلار- و بازیگرانی مشهور نتوانسته بیش از 10 میلیون دلار در اکران آمریکا به دست آورد. چیزی که با توجه به پیشینه فیلم های این چنینی در سال ها اخیر غیر منتظره بود و گمان می رفت با حضور بازیگر نوجوان فیلم کفاره و همکار فیلمنامه نویس تیم برتون در ادوارد دست قیچی، عروس مرده توفیق نصیب سازندگان فیلم شود.
شهر امبر مطابق معمول فیلم های نوجوانان به موضوع شجاعت می پردازد و در ادامه موج ارباب حلقه ها و نارنیا-با کمی مسامحه هری پاتر- ساخته شده است. بدیهی است که پولساز بودن این پروژه ها باعث شد تا اغلب استودیوها در جدول تولید آینده خود جایی برای فیلم های پر خرج مخصوص نوجوان ها که از کتاب های مشهور اقتباس شده، بگنجانند. شهر امبر قرار بوده فرمول موفقیت آن فیلم ها را تکرار کند: دو نوجوان دنیایی سحرآمیز ورای دنیای یکنواخت خود کشف می کنند. یعنی دعوت بنده و شما به شرکت در یک ماجرای مهیج که از نظر بصری نیز خوب پرداخت شده و پر از جانوران ساخته شده با رایانه است و….
اما، گویا شباهت قصه با فیلم های علمی تخیلی دهه 1960 و 70 آمریکایی مانند فرار لوگان، سیاهر میمون ها و تی اچ ایکس 1138 در زمینه گریز از مدینه های فاضله کسالت بار به مذاق نوجوان ها خوش نیامده است. چون هدف سازندگان فیلم جذب تماشاگران مقطع سنی 8 تا 10 ساله بوده و بدیهی است که فیلمی با موضوعی پسا آخر زمانی نتواند از سوی آنان پذیرفته یا هضم شود. با این حال نمی شود از بازی های خوب شخصیت های اصلی و حال و هوای خلق شده ستایش نکرد. کینان موفق شده اقتباسی خوب به نمایش بگذارد، فقط نیازمند بازاریابی مناسبی است تا آن را برای نوجوان های بالای 15 سال به نمایش بگذارد. اگر فرزندی در این سنین دارید، دیدن این فیلم را به او توصیه کنید و اگر خجالت نمی کشید خودتان هم به همراه او به تماشای آن بنشینید. شاید بیش از فرزندتان از فیلم لذت ببرید. بعید نیست!
ژانر: ماجرایی، خانوادگی، فانتزی.
دوشس The Duchess
کارگردان: سائول دیب. فیلمنامه: جفری هچر، آندرس تامس ینسن، سائول دیب بر اساس کتاب جئورجینا، دوشس دونشایر نوشته آماندا فورمن. موسیقی: ر یچل پورتمن. مدیر فیلمبرداری: گیولا پادوس. تدوین: ماساهیرو هیراکوبو. طراح صحنه: مایکل کارلین. بازیگران: کایرا نایتلی[جئورجینا، دوشس دونشایر]، رف فاینس[دوک دونشایر]، شارلوت رامپلینگ[لیدی اسپنسر]، دومینیک کوپر[چارلز گری]، هایلی آتوود[بس فاستر]، سایمون مک برنی[چارلز فاکس]، آیدان مک آردل[ریچارد برینسلی شریدان]، جان شراپنل[ژنرال گری]. 110 دقیقه. محصول 2008 انگلستان، ایتالیا، فرانسه. نام دیگر: La Duchessa. نامزد بهترین بازیگر زن/نایتلی-بهترنی بازیگر نقش مکمل مرد/راف فاینس-بهترین باتزیگر نقش مکمل زن/هیلی آتوول و بهترین دستاورد تکنیکی/مایکل اوکانر از مراسم فیلم های مستقل بریتانیایی.
سال های پایانی قرن هجدهم. دوشس جئورجینا کاوندیش یکی از زیباترین زنان عصر خویش است. او که با مردی مسن تر از خود- دوک دونشایر- ازدواج کرده، همزمان رابطه عاشقانه ای با سیاستمداری جاه طلب و جوان برقرار می کند و همین رابطه سبب برخوردی تلخ میان او و شوهرش شده، و راه را برای یک رسوایی بزرگ باز می کند...
چرا باید دید؟
سائول دیب فرزند -مایک دیب مستند ساز- را سه سال قبل با عاشق اسلحه یا با عنوان اصلی آن Bullet Boy شناختیم. دیب که تا قبل از آن به مستندسازی اشتغال داشت با این فیلم که نامش را از تیتر مقاله ای در هاکنی گازت گرفته بود، موفق شد به دلیل خلوص و پختگی کارش ستایش بی نظیر منتقدان را کسب کند. دیب در این فیلم که با استفاده از بازیگران غیر حرفه ای ساخته بود به علاقه جوانان- به خصوص پسرها- به اسلحه و در نهایت نقد فرهنگ استفاده از سلاح و ارتباط آن با امنیت اجتماعی می پرداخت، اما دوشس بعد از وقفه ای نه چندان کوتاه در مسیری متفاوت سیر می کند.
فیلم که نمایش آن با جنجال های رسانه ای پیرامون شباهت دوشس جئورجینا و پرنسس دایانا همراه بود در نیمه اول خود به بی عدالتی های تاریخی در حق زنان می پردازد و این کار را به شکلی ظریف و دقیق انجام می دهد. اینکه چگونه دل زنان زیبا و جوانی چون دوشس در پشت درهای بسته منازل توسط شوهران پیر و ثروتمندشان شکسته می شود شاید برای طرفداران حقوق زنان موردی جالب باشد، اما برای مردها و دوستداران فیلم خوب چه دارد؟ جز کایرا نایتلی که با زیبایی افسونگر-و کلاسیک- خویش کم کم در حال تبدیل شدن به سرقفلی و چهره ثابت فیلم های تاریخی است؟
حتی گفت و گوهایی چون “مردها به راحتی می توانند مکنونات قلبی خود را بر زبان بیاورند، ولی ما زن ها چون نمی توانیم به راحتی سخن بگوییم حرف هایمان را با پوشیدن البسه زیبا بیان می کنیم” می تواند در نیمه دوم سبب سرخوردگی همان مدافعان نیمه اول فیلم شود و از میان رفتن اعتبار دوشس در طول فیلم به دلیل رفتار غلطش او را از حالت نمونه وار خود خارج کند.
به عنوان یک تماشاگر باید بگویم بار دیگر تهیه کنندگان به دام درام های تاریخی عصر ویکتوریا افتاده اند که و با تقلید از آثار جین آستین به تنها دستاوردی که نزدیک شده اند ساختار سریال های آبکی تلویزیونی است و چنین چیزی برای دیب جز شکست اگر نباشد، درجا زدنی بیش نیست. حتی در میان بازیگران شناخته شده فیلم نیز جز شارلوت رامپلینگ و رف فاینس هیچ کس موفق به ایفای نقش جالب توجهی نمی شود، با این حال دوستداران بانو نایتلی و عشاق سینه چاک سریال های آبکی در سراسر دنیا از این یکی هم استقبال خواهند کرد. حتی اگر بعد از تماشای آن جرات توصیه اش به شخص دیگری را نداشته باشند!
ژانر: درام، تاریخی.
رای سرگردان Swing Vote
کارگردان: جاشوا مایکل اشترن. فیلمنامه: جیسون ریچمن، جاشوا مایکل اشترن. موسیقی: جان دنبی. مدیر فیلمبرداری: شین هورلبات. تدوین: جف مک ایوی. طراح صحنه: استیو اسکالد. بازیگران: کوین کاستنر[باد جانسنو]، مدلین کارول[مالی جانسون]، دنیس هاپر[دانلد گرینلیف]، نایتان لین[آرت کرامب]، جورج لوپز[جان سویینی]، پائولا پاتون[کیت مدیسون]، کسلی گرامر[رئیس جمهور اندرو بون]، استنلی توچی[مارتین فاکس]. 120 دقیقه. محصول 2008 آمریکا.
باد جانسون نه فقط هیچ انتظاری از زندگی ندارد، بلکه تمامی احساس و علاقه اش را نیز از دست داده است. او به تنها چیزی که بها می دهد دخترش مالی است که با وی زندگی می کند. تا اینکه در پی حوادثی ناخواسته، مشخص می شود رای باد می تواند در انتخب رئیس جمهوری بعدی آمریکا تعیین کننده باشد. رهبر حزب دموکرات دانلد گرینلیف و رهبر حزب جمهوری خواه اندرو بودن که رئیس جمهور وقت آمریکاست، همزمان دست به تلاش هایی مضحک و غریب برای جذب باد به طرف خود می کنند. اما خنده دار از همه قرار گرفتن سرنوشت کشور در دست های فردی بی تفاوت مانند باد است که باعث به هم ریختن اساسی اوضاع می شود…
چرا باید دید؟
با این فیلم که درست همزمان با انتخابات ریاست جمهوری آمریکا اکران شده، چه باید کرد؟
به تئوری توطئه اعتقاد زیادی ندارم، اما این همزمانی بی دلیل و علت نمی تواند باشد. آن هم در زمانه ای که سیاست های بوش و کسانی که خواستار نشستن بر جایگاه وی برای 4 سال آتی بودند-از جمله برنده اصلی این انتخابات- می تواند بر زندگی میلیون ها انسان از جمله اهالی خاورمیانه عموما و ایرانی ها خصوصا تاثیری عمیق بگذارد. و اینکه تنها رای یک آدم معمولی می تواند سرنوشت همه این انسان ها و خودش را تغییر دهد. اگر تاثیر نگاه فرانک کاپرایی و زندگی شگفت انگیزی است را کنار بگذاریم و به رابطه پدر و دختر نگاه کنیم چه؟
پدری بیکار، دلمرده، آبجوخور و یک بازنده دوست داشتنی که دخترش از او مراقبت می کند و ناگهان این آقای هیچ کس زمانی که معلوم می شود رایش می تواند تعیین کننده سرنوشت انتخابات بعدی باشد، تبدیل به صدای مردم می شود و همه برای تحت تاثیر قرار دادن وی به دست و پا می افتند. خوب، اگر سر و صدایش را در نیاورید-مثل سازندگان فیلم- باید بگویم که فیلم بازسازی یک فیلم نه چندان مشهور اسپانیایی به نام رای مناقشه برانگیز آقای کایو (1986) ساخته آنتونیو گومز ریکو است که بر خلاف فیلم فعلی یک درام بود! متاسفانه آن فیلم را ندیده ام، اما اینکه چگونه جاشوا مایکل اشترن[فیلمنامه نویس امیتی ویل:خانه عروسک و کارگردان Neverwas] موفق به خلق کمدی از یک درام شده، خود موضوعی جالب است. آن هم کمدی متوسطی که به هر حال توانسته 16 میلیون دلاری با اتکا به بازیگری از دور خارج شده چون کاستنر از جیب تماشاگران خارج کند.
شکی نیست که رای حتی یک نفر می تواند در تعیین سرنوشت ملتی تاثیرگذار باشد، اما درک انگیزه های آدمی چون باد هنگام مقاومت در برابر پیشنهاد رفاه تا پایان عمر از سوی رقبای انتخاباتی سخت و کمی دور از منطق است، یا عکس العمل های او به سیاست های ضد مهاجران دموکرات ها و سیاست های ضد همجنس خواهان جمهوری خواهان..
البته کارگردان موفق می شود از رهگذر دست انداختن همین سیاست ها لحظاتی کمیک خلق کند و هر دو طرف را زیر آماج تیرهای انتقاد خود بگیرد، و دورویی سیاستمداران را به نمایش بگذارد. اما پایان یوتوپیک فیلم همه رشته ها را کمی پنبه می کند. در کل می شود فیلم را یک آب نبات احساسات در آستانه انتخابات برای بزرگسالان آمریکایی نام داد. فیلمی که خیلی راحت تماشا و بعد راحت تر از آن فراموش می شود و نمی تواند برای کسانی چون ایرانی ها که در یک حکومت دیکتاتوری و در سیستم انتخاباتی فرمایشی باید رای دهند، چندان تشویق کننده و دلگرم کننده باشد!
ژانر: کمدی.