فضای روشنفکری ایران امروز شاهد آغاز به کار نسلی جدید است. این گروه که نسل سوم بعد از انقلاب را تشکیل می دهند عموما در اواخر یا بعد از پایان جنگ به دنیا آمده اند. بر همین اساس، خاطرات آژیر خطرها، پناهگاههای زیر زمینی و انفجارهای گاهگاهی در خاطرات کودکی این نسل جای چندانی ندارند. دوران کودکی این نسل در روزهای آرامتر دوران سازندگی سپری شده و نوجوانی آنها در سایه آزادی های دوم خرداد اندکی بازتر و با نشاط تر بوده است. اولین روزهای جوانی نسل سومی ها شاهد ظهور رئیس جمهوری است که قرار بود پیاده روها را هم به مردانه و زنانه تقسیم کند. با این حال طرح امنیت اجتماعی دولت مهرورز در برابر عزم جوانان چندان راه به جایی نبرد. از نظر سطح زندگی این نسل با بسیاری از مشکلاتی که جوانان ایرانی در چند دوره اخیر روبرو بودند دست و پنجه نرم می کند. کنکور، بیکاری، ازدواج، مسکن و هزار مشکل قدیمی دیگر جوانان هنوز هم به قوت خود باقی هستند.
با این حال بخشی از این نسل که به مسائل سیاسی علاقه دارند با نوعی بحران هویت سیاسی روبرو هستند. اگر نسل اول انقلاب کردند و یک نظم جدید را بر ویرانه های نظام قدیمی استوار کردند یا نسل دوم هویت خود را در لابه لای روزنامه های دوم خردادی و کمپین های انتخاباتی مجلس و ریاست جمهوری یافتند، این نسل با چیزی جز قهرمانان شکست خورده و تئوریسین هایی با تئوری های بی کاربرد روبروست. اگر تجربه های سیاسی این نسل را عمدتا بعد از انتخابات مجلس هفتم ارزیابی کنیم، این نکته قابل توجه است که نسل سومی ها از همان بدو ورود با نوعی بن بست سیاسی رو در روی جنبش دمکراتیک برخورد کرده اند. اطراف آنها پر است از سیاسیون شکست خورده: خاتمی شکست خورده، گنجی شکست خورده، مشارکت شکست خورده، بشریه شکست خورده، سروش در تبعید شاید شکست خورده، جامعه مدنی خسته و شکست خورده و روزنامه های محدود و شکست خورده.
مشکل آنان اما فراتر از نداشتن قهرمان است. نسل سوم در کنار افراد شکست خورده با پارادایم هاش شکست خورده و اندیشه های شکست خورده روبروست. سخن دکتر بشریه در کتاب اخیرش مبنی بر عدم تمایل ساختاری جامعه ایران برای گذار به دمکراسی جای تاملی بسیاری دارد. این سخن تئوریسین معروف اصلاحات می تواند مهر باطلی تلقی شود بر سالیان سال تلاش علمی و آکادمیک تئوریسین های اصلاحات از پارلمانتاریست ها گرفته تا گنجی و حجاریان. در عرصه واقعیت هم عدم کارآیی تقریبا تمامی مدل های رهایی بخش مشخص شده است. تنها گزینه باقی یک “مدل بومی” آرمانی است که روی “چه بودن” آن هیچ تواقفی نیست.
این نسل با مدل هایی که یکی بعد از دیگری ناکارآمدی خود را ثابت کرده اند از سویی و روشنفکرانی که دیگر خسته و ملول شده اند از سوی دیگر روبروست.بنابراین نسل سوم باید خیلی چیزها را از نوع شروع کند. باید از نوع پارادایم و تئوری خلق کند و از نوع قهرمان بسازد. این اما نیازمند یک فضای آکادمیک و دانشگاههای با کیفیت و مستقل است. چیزی که گذر زمان نه تنها به خلق آن کمکی نکرده است بلکه امکان به وجود آمدنش را دشوار تر کرده است.
این نکته نیز بسیار قابل توجه است که روشنفکری ایرانی فاقد دریچه های فعال برای ارتباط با این تازه به دوران رسیده هاست. چند روزنامه فوق العاده تحت فشار و محدودیت دوم خردادی و چند نشریه تمام دارایی های رسانه ای جامعه مدنی ماهستند. شاید اینترنت و وبلاگستان تنها محیطی باشد که نسل سومی ها در آن توان حرف زدن و حرف شنیدن دارند. با این حال قابلیت تاثیرگذاری اینترنت محدود تر از آن است که بتواند روحیه یک جوان با آرمانگرایی های جوانی اش را سیراب کند. از سویی حتی اگر نسل سوم معجزه کند و از نوع تئوری و روش بسازد با مشکل بی صدا بودن و تریبون نداشتن روبرو می شود. بنابراین ظهور نوعی ولنگاری سیاسی در میان این نسل قابل درک و قابل پیش بینی است. خیلی دیر است که به دنبال شاکی و مقصر بگردیم. هدف این نوشتار نیز جز این نیست که فریاد بزند امروز فقط می توانیم تمام تلاش خود را برای جلوگیری از هدر رفتن نیروی یک نسل به کار گیریم.