وقتی در جغرافیای ملی و سیاسی کشور خودت هستی و سقف خواسته ها و چشم انداز فعالیتهای سیاسی در کشورت، مقابل دیدگانت است، همه چیز فرق می کند نسبت به زمانی که از این چشم انداز فاصله می گیری و از دور تر و در فضایی بازتر مورد سوال و جواب قرار می گیری. در زمستان گذشته در سفری که (برای شرکت فروم اجتماعی جهانی) به کشور کنیا رفته بودم، پسری مصری که خودش از فعالان اجتماعی کشور مصر بود از من پرسید، آیا شما از دخالت کشور امریکا در مورد مسائل هسته ای تان ناراحت نیستید؟ آیا شما انرژی هسته ای را حق کشورتان نمی دانید؟ آیا شما از سیاستهای هسته ای کشورتان حمایت می کنید؟ آیا جنبشهای اجتماعی در ایران برای مبارزه با سیاستهای جنگ طلبانه امریکا امریکا برنامه ریزی دارند؟ و….
به نظر می رسید در فضای ضد امریکایی- امپریالیستی فروم، پاسخ این سوالها برای حاضران از پیش تعیین شده بود. پاسخی که برای فعالان اجتماعی داخل کشور ما که همواره سقف کوتاه و دیوار تنگ فعالیتهایشان خود، علاوه بر تهدیدهای بیرونی، تهدیدی جدی است، چندان هم از پیش تعیین شده نبود.
زحمت زیادی کشیدم تا به او بفهمانم که در کشورم ضرب المثلی هست با مضمون “چوب دوسر… !” که ما بخشی از فعالان جنبشهای اجتماعی مصداق آنیم! هم چوب و چماق براندازی و طراحی انقلابهای رنگین و مخملین را از سوی حکومتگران می خوریم و هم چون صلح جو و ضد جنگیم و معتقدیم دموکراسی باید با با آموزش و فرهنگ به رگهای جامعه وارد شود نه با شوک انقلابی و جنگ، متهمیم به سازشکاری با همان حکومتگران !
این روزها ولی، بوی بد جنگ نیاز به شامه تیز سیاسی ندارد تا دریابیم که چون همیشه معادلات و معاملات سیاست ورزان و دولت مردان جهان، مردم بی دفاع سرزمینمان را تهدید می کند. از” تهدید” حرف می زنم و نه از خود جنگ. از بوی بد جنگ حرف می زنم نه از خود جنگ. زیرا معتقدم حتا تهدید جنگ نیز سلامت جامعه و امنیت فرزندان ما را به خطر می اندازد. تهدید جنگ نیز فضا را نا مطمئن ونا امن می کند. چنان که کرده است؛ تشویش اذهان عمومی هم نمی کنم و معتقدم که اتفاقا این حس نا امنی، از خود دولت مردان به جمع و جامعه تسری یافته است. تکرار واژگان دشمن و ستون پنجم و برانداز و طراح انقلاب رنگین و مخملین و نسبت دادن آن به فعالان مدنی، نشانه ای جز برون فکنی همین حس نا امنی نیست که نتیجه آن نیز برخوردهاو محکومیتها و دستگیری فعالان و کنشگران اجتماعی بوده است. کنشگرانی که جز در مسیر رشد و آگاهی عمومی مردم که آ ن را لازمه هر پیشرفتی می دانند، گامی برنداشته اند. و اگر مشکل، آگاهی است، پس حق با آنان است که احساس نا امنی می کنند!
باری، فعالان اجتماعی کشور از یک طرف موافق دخالت هیچ قدرت مداخله گری چه به صورت نظامی و چه غیر نظامی به مسائل داخلی کشورمان نیستند، بویژه که این دخالت تهدید جنگ را برای کشورمان به همراه دارد. و از سویی هم این کنش ضد جنگ و ضد امپریالیستی ، نباید حمایت از بنیادگرایی یا هر قدرت انحصارگر یا انحصار خواه دیگری تلقی شود. ونیز نباید موجب آن شود که حمایت خانواده جامعه مدنی جهانی یا خانواده حقوق بشر جهانی از فعالان مدنی و فعالان حقوق بشر، نوعی مداخله در امور داخلی کشور ما محسوب شود.
این روزها بسیاری از ما با پرسشی هم سخت و هم آسان روبروییم؛ که در این شرایط چه باید کرد؟
پاسخ این سوال برای هر فعال مدنی واقعی و هر فعال اجتماعی برابری خواهی مشخص است. کدام فعال حقوق زنان و حقوق بشر را می یابید که راضی به ریخته شدن خون حتی یک زن یا کودک یا هر فرد بی دفاع باشد؟ و کدام جنگی را می شناسید که در آن مظلومترین و بی دفاعترین قربانیان زنان و کودکان نباشند؟ بنابراین پاسخ فعالان اجتماعی ایران به این سوال روشن و واضح است. آنان صلح می خواهند. آرامش می خواهند. امنیت می خواهند. آنها می خواهند از پنجره های خانه هایشان پرچم سفید بیاویزند. اما همین که چوب پرچم از پنجره بیرون بیاید، لابد به جرم بیرون آمدن سلاح سرد باید پاسخ بدهند ومحاکمه شوند! پاسخ آسان همینجا سخت می شود! که چگونه می شود هم جنگ را پس زد و هم بنیادگرایی و انحصارگری را تایید نکرد؟ چگونه می شود هم برابری خواهی را ترویج کرد و هم تن نداد به آن نسخه برابری خواهی از پیش پیچیده شده ای که گویا داروی همه کشورهای جهان سومی است که بوی نفتشان با بوی باروت آغشته است! چگونه می شود هم هویت ملی و منافع عمومی را پاس داشت، و هم حقوق فردی و گروهی و جنسیتی و قشری و قومی را دنبال کرد؟
چه کسی این دو را روبروی هم قرار داده است؟ و از این تقابل چه سودی می برد؟ چرا مدافعان حقوق اقلیتی و برابری خواهان حقوق جنسیتی، در طی این چند سال آن قدر آماج تهمت اقدام علیه امنیت ملی و منافع ملی قرار گرفته اند که اینک مفاهیم سیاسی و تعبیرهای عمومی همگی نیاز به تعمیر و بازنگری
یافته اند! منافع ملی ما را این روزها چه کسی پاس می دارد؟ و چه کسی بوی بد جنگ را از مشام کودکانمان دور می کند؟
چه کسی دلسوزتر از همین فعالان جنبش زنان که از اواخر همین آبان ماه تا اواسط اسفند دوباره دادگاه
هایشان شروع می شود، حافظ منافع و حقوق عمومی جامعه بوده اند؟ و اتهامی که در برگه های بازجویی مقابل آنها نهاده می شود چیست؟ “اقدام علیه امنیت ملی!“ آنها طرفدار صلحند. زنان طرفدار صلحند.
فعالان اجتماعی و مدنی طرفدار صلحند. اما صلح به معنی سازش با قدرت انحصارگر نیست! در برابر جنگ افروزی، بدون شک آنها فریاد اعتراضشان را بلند خواهند کرد. اما این به معنی تایید سیاستهای حکومتگرانی که آنها را در مخمصه جامعه تک صدایی قرار می دهند نیست. در بی صدایی رسانه هایی که منع شده، یا خود را منع کرده اند از نوشتن و دنبال کردن وضعیت فعالان اجتماعی و مدنی و وضعیت مدافعان حقوق بشری که خود اینک جزء قربانیان حقوق بشر محسوب می شوند، به دو دلیل خبری از گروه های ضدجنگ نیز یافت نمی شود. اول اینکه بسیاری از گروه های اجتماعی مخالف جنگ، اعم از فعالان حقوق زنان و کودکان، فعالان حقوق بشر، فعالان جامعه مدنی، فعالان جنبش دانشجویی و حتا فعالان سیاسی، این روزها چنان درگیر مسائل و مصائب افراد گروه های خویشند و چنان در رفت و آمد به دادسرا و دادگاه ها و زندان ها سرگرم رفع اتهام اقدام علیه امنیت ملی هستند که برای دفاع از امنیت ملی، نه توانی برایشان مانده است نه اعتمادی به این که از آن رفتار ایشان نیز سوء برداشت دیگری نشود! از سوی دیگر گرچه گروه هایی نیز اینک در تدارک برنامه هایی در تقبیح جنگ و حمایت از صلح طلبی هستند، ولی چنان این برنامه ها در کشاکش اخبار پر سرو صدای تنش ها و اعتراض ها و خشونتهای داخلی کمرنگ می شود که در ابعاد خبری نیز جاذبه های خود را برای نشستن بر صفحه رسانه ها از دست می دهد.
با این وصف و با وجود همه فشاری که از هر سو بر ما می رود، به نظر می رسد گامهای موازی مان در پیش رفتن به سمت صلح و دموکراسی نیاز به هماهنگی بیشتری دارد. تشخیص تفاوتهای ساختاری
مخالفت با جنگ، در عین مقابله با حقوق نابرابر و نیز حرکت کردن در مسیر جنبشهای مدنی صلح طلب و حفظ استقلال از سیاستهایی که به دور از چشم و گوش نمایندگان جامعه مدنی تصمیم گیری می شود، مهمی است که این روزها شاید بیش از سایر مسائل، نیازمند توجه بیش از پیش فعالان جنبشهای اجتماعی است. ما به صدای مستقل خود برای سردادن نه فقط “نه جنگ”، که “صلح، امنیت و حقوق برابر” نیازمندیم.